28 ماهگیت با تاخیر مبارک عزیز دلم
سلام به پسر آسمونی خودم اهورای قشنگم
اینبار برای آپ کردن یه کم کی دیر کردیم آخه خونه نبودیم اینم یه بهونه!!!!
خب بریم برای نوشتن از آنچه در این مدت بر ما گذشته:
یه روز معمولی بود که اومد و رفت موضوع خاصی هم پیش نیومد و همش رو خونه بودیم
اونروز عصرش بردمت پارک تا یه کمی بازی کنی و انرژی خالی کنی که حدود ۲ ساعت و نیمی توی پارک بودیم و بعدش برگشتیم خونه و دیگه هم خونه بودیم
بازم یه روز معمولی که اومد و رفت بدون اینکه موضوعی در بر داشته باشه
مثل هر سه شنبه دیگه کم کم وسایلمون رو جمع کردم که برای عصر بریم خونه بابا حسن ولی شما تا چشمت به ساک لباست افتاد گریه رو سر دادی که (ماما هو =مامان جون=مامان منیژه)و دیگه مجبور شدم کارهامو تند تند بکنم و بریم خونه بابا حسن که به محض اینکه رسیدیم با باباحسن رفتی پارک و منم یه سری کار داشتم که رفتم بهشون رسیدگی کردم و اومدم قرار بود با خاله زیبا بریم آرایشگاه و شب رو هم که خونه بابا حسن موندگار شدیم
روز چهار شنبه ۱۴ اردیبهشت ماه:
از صبح تا شب خونه باباحسن بودیم و برای اینکه شما هی غر غر میکردی و میخواستی بری پارک دایی داریوش رفت و ایلیا و پوریا رو آورد که دیگه بهونه گرفتنت تموم شد و با اونا مشغول بازی شدی
البته عصرش بازم مامان منیژه همتون رو برد پارک منم با خاله شیرین و خاله زیبا رفتیم مانتو خریدیم و اومدیم
باباحسن و دایی داوود هم رفتن شمال
شب رو هم باز خونه بابا حسن موندیم
اونروز میخواستیم عصرش برگردیم خونمون که باباداوود خبر داد میخواد با دوستاش برن دماوند و تا شنبه هم نیست و ما هم که کلی شاد شدیم و بازم خونه بابا حسن موندیم!!!!
روز جمعه ۱۶ اردیبهشت ماه:(۲۸ ماهگیت مبارک)
با تاخیر ۲۸ ماهه شدنت رو تبریک میگم عشق مامانی
اونروز هم ظهر بعد از خوردن ناهار اول من و تو و خاله شیرین رفتیم خونه مامان ماکارانی و بعدش هم مامان منیژه و داریوش اومدن به جز ما خاله زری و معصومه و بهاره هم بودن بهمون خیلی خیلی خوش گذشت و شما هم کلی بازی کردی شبش هم که باز برگشتیم خونه باباحسن
اونروز هم از صبح تا شب خونه باباحسن بودیم و یه روز تعطیل بود و اینبار من خودم عصرش شما رو بردم پارک و در کمال ناباوری بعد از یکساعت و نیم بازی خودت خواستی که برگردیم خونه و خوابیدی و باز شبش بود که با مامان منیژه رفتی پارک و منم اومدم پیشتون و توی پارک در حال بازی بودی که بابا حسن و دایی داوود هم که از شمال برگشته بودن اول اومدن شما رو ببینن و بعدش رفتن خونه
پریروز دیگه چترمون رو جمع کردیم که برگردیم خونه و شما چون طبق معمول میخواستی بری پارک مامانی گفت که من برگردم خونه و بعدش که از پارک اومدین شما رو میارن و وقتی خاله شیرین میخواسته بره کلاس باهاش اومدی خونه نفس مامانی
دیروز هم یه روز معمولی بود که از صبح تا شب خونه بودیم وموضوع خاصی پیش نیومد و گذشت
صبح ساعت ۱۰ بیدار شدم و تا شما لالا تشریف داری حمام کردم و الانم از فرصت استفاده کردم و دارم وبلاگ قند عسلم رو تا خوابه آپ میکنم که دیگه دیرتر از این نشه
مطالب مشابه :
آمار و ارقام نهایی جام رمضان 92 بندرترکمن
هتل پارس آرایشگاه یارجان محمد ایری - آنا مصطفوی - امیر فلاحی -ایلیاد کر .
سال نو مبارک
انا هم اسلایس آرایشگاه پارمیس. مامان ثمین. نی نی. پارس تولز زیباسازی
سرو سامون گرفتن اقوام سارا 83
اومده اینجا ملت هی عروسی و عقدی میگیرن تو شهر سارا اینا در سرزمین پارس ارایشگاه انا
28 ماهگیت با تاخیر مبارک عزیز دلم
کردم و اومدم قرار بود با خاله زیبا بریم آرایشگاه و شب رو هم که خونه آنا; كيميا پارس
رمان نیش - 8
رمان الهه پارس به خودش امد و آنا را با نگاهی خصمانه بعد بپره تو ارایشگاه خودشو
رمان غم نبودت - 25
رمان الهه پارس غزل_انا رو هم چیزی نیاز نداشتم فقط باید میرفتم ارایشگاه یه صفایی به
رمان غم نبودت - 18
رمان الهه پارس _سلام انا یه ارایشگاه خوبی نزدیکای خونه بود.رفتم اونجا .انقد شلوغ
رمان نیش - 1
رمان الهه پارس آنا هم که دختربود و او کلا اوووف کتاب فروشی ِ یا سالن ارایشگاه !
نگاهی به گرایش دختران به رفتارهای پسرانه
کرد و دیگر به جای آن که با پدر به آرایشگاه مردانه بروم با مادر به خرید پارس پور نازلی
برچسب :
آرایشگاه پارس آنا