ظلمت نفسي
ابراهیم اکبری دیزگاه
مسافر سوم كه سوار شد، پايم چسبيد به پايش. خودش را قدري جمع كرد. راننده گفت: خيلي شلوغه. و موج رادیو را عوض کرد. به قران کوچکِ آویزان از آینه نگاه کردم بعد فورا از آن چشم بر داشتم.
شب بود. شب جمعه. همه خيابانها پر بود از ماشينها و آدمهاي جوروواجور. راديو داشت از هواي خوب فردا ميگفت و آرزو ميكرد به همه مسافران در يك روز تعطيل، در شهر ما خوش بگذرد. بدنم را شل كردم. او هم خودش را جمعتر كرد اما نه آنقدر که بازویم به بازویش نخورد عطري كه زده بود، بدجوري خوش بو بود. احساس ميكردم سست دست هایم سست شده پاهایم بی حس اما بدنم داغ شده بود حسابی. پرِ مانتوي سفيدش را جمع كرد و گذاشت لاي پاهايش. زيرچشمي نگاهش كردم. به بیرون نگاه می کرد انگار ولی از قيافه آرايش كردهاش علائمي از ناراضي بودن ديده نميشد.
راننده گفت: ساعت نهونيم شد و هيچ كاري نكرديم. ميخواستم شب بروم هيأت، انگار با خودش حرف ميزد.
بعد، بندآمدن راه و در هم شدن ماشينها را نشان داد. بغل دستي من يك مرد چاقي بود كه فسفساش هنوز تمام نشده بود. گفت: شب جمعه است ديگه مردم حرم ميروند، زيارت ميكنند، دعايي چيزي. بعد سينهاش را صاف كرد و گفت: شب دعاي كميل هم است.
من دوباره زيرچشمي نگاهش كردم. احساس كردم او هم دارد نگاهم ميكند. تار موهاي سياهش از زير روسري گلدارش بيرون زده بود و روي صورتش ريخته بود روی بر گردانم به طرف مرد چاق نگاه کردم او داشت با تسبیح ذکر می گفت انگار ذکرها را یکی یکی می شمرد.
ماشين ترمز كرد. رويم را برگرداندم به طرف دخترِ مانتو سفید کیفِ قهوه ای رنگ اش را محکم گرفته بود و به خودش فشار می داد. راننده گفت: پفيوز. بعد سرش را از پنجره بيرون آورد و گفت: هي گاو. هنوز اول شبه عجله داري؟
مرد چاق دوباره فسفس کنان خودش را جابجا کرد و گفت: لااله الا الله، آقاي راننده؟ راننده صداي راديو را زياد كرد.
«امام علي (ع) ميفرمايد: هركسي به اميد توبه گناه كند، هم خودش را مسخره كرده هم...» راننده موج را عوض كرد. راديو داشت گزارش مسابقهدو تيم استقلال و پيروزي را پخش ميكرد. راننده پرسيد: به نظرتان كدام ميبرند؟
من گفتم: پيروزي جلو است. بعد فوراً رو كردم به طرف دختر مانتو سفيد. او هم انگار نگاهم ميكرد. بعد پايم را باز كردم تا اندازهاي كه بچسبد به پايش. او لبخندي زد، اما پايش را جمع كرد. بعد كيف قهوهاياش را روي پايش جابهجا كرد و هر دو دستش را گذاشت روي كيف قهوهاي.
راننده گفت: ولي استقلال خيلي حرفهاي شده. مخصوصاً با آمدن مربي جديد. بعد نيش ترمزي گرفت و گفت: خدا ميدونه امشب چه بلايي توي اين ترافيك به سرمان بياد. بعد دستی به قرآن کشید و دست اش را بوسید.
مرد چاق گفت: چيزي نمونده، ميرسيم. فقط بايد احتياط بكينم. من هم دست خودم را گذاشتم روي زانويم، يعني نزديكترين جا به دستهاي آن دختر مانتو سفيد.
مردي كه در بغل راننده نشسته بود تا به حال ساكت بود گفت: اين دورو برا پارك هست؟
راننده گفت: بچه كجايي؟
مرد چاق گفت: آره تو همين صد قدمي، يك پارك خوبي هست.
راننده گفت: شلوغه، خيلي پارك خوبي نيست. توش هم پر از مأمور ارشاده. راننده موج راديو را عوض كرد. بعد گفت: از اين فوتبال چيزي براي ما در نمياد. ببينيم توي دنيا چه خبره.
ماشيني از جلو آمد، راننده چند بوق ممتد زد. ماشين به آرامي رد شد. راننده زير لب غُرغُري كرد و به ماشين گاز داد. بعد آيينه عقب را درست كرد. قرآني كه جلوي ماشين آويزان بود همچنان تكان ميخورد. عين پاندول يك ساعت.
دلم ميخواست قرآن ا بگيرم و نگذارم تكان بخورد. احساس ميكردم تكان خوردنش تمام استخوانهاي بدنم را ميلرزاند.
مرد چاق خرّهاي كشيد و گفت: شب جمعه است، يادي كنيد از همه اموات و آمرزش گناهان، صلوات. بعد خودش با صداي بلند صلوات فرستاد.
راننده با غُرغُر چيزي گفت. از مرد جلويي صدايي در نيامد. من هم زير لب چيزي گفتم. دختر مانتو سفيد خنديد.
دستم را گذاشتم روي كيف قهوهاياش. بعد به آرامي كشيدم. راننده دوباره موج راديو را عوض كرد. زيرچشمي دختر را نگاه كردم.
مجري راديو گفت: فردا آسمان صاف خواهد بود. يك آسمان صاف بهاري از هوای دل انگیز لذت ببرید لذت ببرید از زندگی.
راننده گفت: اينها هم دست برنميدارند از اين هواي صاف. من دوست دارم فردا باراني باشد. تخت بگيرم، بخوابم. هواي صاف را ميخواهم چكار؟ لذت را می خوام چه کار؟
مرد چاق لابلای ذکر گفتن گفت آدم باید لذت ببرد از نعمت های خدا از همه نعمت های خدا، خدا همه چیز را برای انسان خلق کرده. بعد گفت سبحان الله سبحان الله...
دستم را كشيدم روي كيف قهوهاي. بعد دسته كيف را به آرامي گرفتم کشیدم به طرف خودم ول کردم دوباره گرفتم گذاشتم بین انگشتانم. به تراش سفيدي دستش نگاه کردم که در تاريكي توي ماشين ميدرخشيد.
راننده موج را عوض كرد. نميدانم انگار نميتوانست به يك ايستگاه گوش كند. انگار با خودش عهد بسته بود هر يكيدو دقيقه حداقل يك بار موجش را تغيير بدهد. دستم را بردم طرف مچ دستش نگرفتم دوباره دستم را گذاشتم روي كيف.
دلم بدجوري لرزيد. به قرآن آويزان كه همچنان تكان ميخورد، نگاه كردم بعد چشمم را از قرآن برگرداندم به طرف دختر مانتو سفيد، او انگار ميخنديد. دستم را از روي كيف برداشتم.
مرد چاق گفت: شب آمرزش گناهان است، يادي از گذشتگان كنيد، صلوات.
بعد خودش با صداي بلند گفت: اللهم صل علي محمد و آل محمد.
راننده مرّومرّي كرد. انگار خوشش نيامده بود.
مرد بغل دستياش گفت: دنبال هتل خوب ميگردم. راننده موج را گرداند و گفت: هتل خوب در اين شهر نميدانم. بعد گفت نمی شناسم
دوباره دستم را گذاشتم روي كيف دختر مانتو سفيد، بعد بردم به طرف دستش.
صداي دعاي كميل آمد. مداح با گريه تكرار ميكرد: ظلمت نفسي، ظلمت نفسي. دستم را به آرامي كشيدم. گذاشتم روي پايم. بعد از روی پایم بر داشتم گذاشتم روی صورتم. احساس کردم دستم آتش گرفته است صورتم داغ شده بود. بعد گذاشتم روی دست راستم انگار آهن گداخته ای روی دست گذاشته باشم سوخت.
مرد چاق گفت: استغفرالله. شب جمعه است. شب آمرزش گناهان است.
پاهايم را جمع كردم. خدایا اگر عذاب جنهم را تحمل کنم چگونه دوری تورا تحمل کنم بعد اضافه کرد نه تحمل نمی کنم هیهات هیهات هیهات. به تكانههاي قرآن آويزان چشم دوختم. به دعاي كميل گوش دادم. ناگهان دختر مانتو سفيد گفت: آقا نگهدار.
بعد با تندي گفت: همينجا، همينجا گفتم نگهدار همین جا.
قرآن بشدت تكان خورد.
ماشين ايستاد. دختر مانتو سفيد پياده شد.
مطالب مشابه :
مدل ریون آبی نفتی و ریون سفید
مدل ریون آبی نفتی و ریون سفید. بهترين مدل ريون,انواع مدل ریون,مدل لباس ریون, جدیدترین مدل مانتو ریون,مدل ریون آبی نفتی و ریون سفید. http://mod98.ir/. برچسبها :
مدل مانتو سفید طرح دار
جزیره مد و لباس - مدل مانتو سفید طرح دار - جدیدترین مدل های لباس عروس مجلسی و مانتو و سایر لباس ها را در اینجا ببینید.
مدلهای مختلف مانتو
مانتو سفید زیبا 2013. MBSE2303 1 شیک ترین مدل های مانتو مجلسی2013. سایت جدیدترین مدلهای مانتو2013. DABUWAWAC11TC 1 شیک ترین مدل های مانتو
مدل های متنوعی از بستن شال و روسری
رنگ مشکی و سفید با اکثر رنگ ها ست می شوند. با مانتوی مشکی شما می توانید شال هایی به رنگ قرمز، آبی دریایی، خاکستری، زرد، سبز تیره و ... را ست کنید.
مانتوهای شهریور ماه
یک مانتوی بلند و مناسب که جنس خنک پارچهاش تحمل روزهای گرم را آسان میکند. طراحی جلیقه مانند روی مانتو، مدل را از سادگی در آورده و اگر با یک شلوار و شال سفید هم همراه
ظلمت نفسي
رويم را برگرداندم به طرف دخترِ مانتو سفید کیفِ قهوه ای رنگ اش را محکم گرفته بود و به خودش فشار می داد. راننده گفت: پفيوز. بعد سرش را از پنجره بيرون آورد و گفت:
به یاد ماندنی ترین شب زندگیم
ساعت 3 بعداز ناهار امیر زنگ زد گفت الناز یکساعت دیگه بیا بریم مغازه ی مانتو شلوار سفید بردار مامان گفته برای عقد باید لباس یا مانتو الناز با چادرش سفید باشه.
ست مانتو و شال حریر گیتا
فروشگاه عفاف وحجاب - ست مانتو و شال حریر گیتا - ... فروشگاه عفاف وحجاب - ست مانتو و شال حریر گیتا
برچسب :
مانتو سفید