اینجا مردمش ... دلشون ... قدِ دریاشون ... بزرگه – قسمت دوم
خلیج پارس و مردمونش ...
خوب دوستان، نگران نشید. کلیه هام سر جاشه
القصه ...
سه شنبه 90.11.4
7 صبح برپا بود. مسئولین صبحانه رضا اینا بودن. صبحانه رو خوردیم و راه افتادیم. قبل از خداحافظی محمد شریف یه شعر برامون خوند :
زمستان آمد و سرماي جاخَشَ دواي درد سرما ني آتش
دواي درد سرما سه چيز است بالشت و متّكا و يار دلخش
چقدر این مرد نازنینه. به خدا.
وسایل رو جمع کردیم و یه عکس یادگاری و راه افتادیم به سمت بندر چارک.
باید 8:30 راه می افتادیم که 9 راه افتادیم و سرپرست دعوامون کرد. بندر چارک و گلشن و رستاق و حمیران و رسیدیم بوچیر.آقای دربان اینجا به ما ملحق شد که مسیر رو باهامون بیاد. البته این رو هم بگم که مشکل اصلی اینه که کلیپس هنوز پیدا نشده و نمیدونیم جریمه اش چنده ؟؟!!! به خدا !!!!! خروجی سد بوچیر رو رفتیم. آقای زارعی و کنگی و یه تعداد دیگه از دوستاشون منتظر ما بودن. اِ ، چه خوب. احمد هم اومده، آخه می گفت نمیام. خوشحال شدیم. آقای زارعی گفت که یه قسمتی از مسیر رو نمیشه با مینی بوس رفت و باید وایسیم سایپا بیاد. خوب آقای کنگی پراید داشت. مال سایپاِ دیگه. حالا نگو اینجا به نیسان میگن سایپا.جالب بود برامون. بچه هامون با ماشین آقای زارعی رفتن . من و فریبرز و مهدی و یه چند نفر دیگه پیاده رفتیم. اینجا یه غارَ که اومدیم ببینیمش. غارِ غار که نه. وسط کوه حالا نمیدونم به علت فرسایش آبِ یا علت دیگه ای داره، یه شکاف عمیق ایجاد شده و آب توش جریان داره. بهش میگن چاهو.
وای که چقدر زیباست. زیبا که نه، شگفت انگیزه. اونقدر تعجب کردم که نمیدونم چی کار باید بکنم از خوشی !!!! ابتدای مسیر ورود به چاهو رو باید با قایق رفت.
اولش خواستم شنا کنم، گوشیمو گذاشتم تو ماشین عمو زارعی، ولی آبش خیلی سرد بود اگه شنا میکردم قطعا سرما میخوردم در حد تیم ملی. راستی از همینجا بود که آقای زارعی تغییر نام داد و شد عمو زارعی . عمو زارعی قایق بادی آورده بودن. قایق رو باد کردن. بنده خدا آقای شروج و آقای دربان چند بار قایق رو هل دادن. اونم تو اون آب سرد.
وارد چاهو شدیم. فقط همینو میتونم بگم : " !!!!! .... ".
از چاهو که اومدیم بیرون بیشتر شگفت زده شدیم. سفره غذا آماده بود. اونم چی ؟؟ جوجه کباب ... البته اینو تو پرانتز بگم که حوله رضا خیلی ضایع است.آتیش هم که برقراره و گرم شدیم حسابی. یه سبزی محلی هم کنار جوجه کباب بود به نام ترشو که همون ترشک خودمونه.
بعد از غذا هم کمی تحرک کردیم و بعدشم که وقت نماز شد و عمو زارعی اذان گفتن و دوستان به نماز ایستادن. من برگشتنی با مینی بوس نیامدم، با ماشین عمو زارعی برگشتم. حامد ملقب به دیکلوفناک موبایلشو جا گذاشته بود دوباره برگشت. آی کیوِ دوستان بالاست خدا وکیلی .... شب رفتیم روستای به ده منزل فک کنم آقا مصطفی. چه داستانی بود اینجا. داستان سر حموم بود. یکی از بچه ها که فرتی پرید تو حموم. این از این. نفر بعدی گفت آبش سرده. گفتیم بشینیم تا منبعش پر شه، آبش گرم شه، ما بقچه زیر بغل، آماده، یهو یکی دیگه پرید تو حموم گفت اشکال نداره آبش هم سرد باشه من میرم. ما هاج و واج مونده بودیم که .... بالاخره نوبتمون شد، ولی با آب یخ. اینقدر سر و صدا کردم که نفهمم آب سرده. ولی خدا وکیلی خیلی حال داد. شاید اگه آب گرم بود اینقدر نمیچسبید. یه پرانز گنده می خوام اینجا باز کنم و یه فلاش بکی به قبل بزنم.
شب . داخلی . مغازه حسین عزیزی
مهدی : بابا یه مهمونی چیزی بگیریم دور هم جمع شیم
حسین : خوب تولد بگیرین دیگه
مهدی : تولدامون گذشته آخه. من اردی بهشتم، آرزو هم مردادیه
حسین ( خطاب به آرزو) : اَه. این کیه اومدی زنش شدی. تاریخ مصرفشم گذشته که ...
آرزو : راستی حسین، تولد تو کیِ ؟
حسین : من 4 بهمنم
همین موقع یادم موند که توی برنامه یه تولد براش بگیریم به پاس همه زحماتی که چه برای ما و چه برای جامعه کوهنوردی کشیده. هر چند هر کاری هم بکنیم بازم کمِ ولی لااقل اینجوری می تونیم بگیم همیشه به یادتیم. قبل از سفر با بچه ها هماهنگ کردیم که براش یه کادو بگیریم. این از فلاش بک . برمیگردیم به الان. خلاصه کادو رو با یه ترفندی تو لباس مهدیه قایم کردیم. رفتیم اون خونه ای که قرار بود مهمونی باشه. یهو به ذهنم رسید که من و مهدی لباس هامون رو بپوشیم. ما برگشتیم و لباسامون رو پوشیدیم. مهمونی شروع شده بود با کلی مهمون که ما عینهو این عروس دامادا وارد شدیم. بُرقِع، یا بقول خودشون بُرکِه هم بهم دادن( همون روبند ) زدم.
دیگه واقعا عروس بندری شده بودم، البته با پوست سفید. ساز محلی، نی انبون. چقدر همیشه دوست داشتم این ساز رو از نزدیک ببینم. ولی چقدر زدنش سخته.
خلاصه که حسابی شادی کردیم. کیک و شمع و کادو و کلی شادمانی.
حسینِ خوب و مهربون، یک لحظه شاد بودنت برای ما یک دنیا ارزش داره. اگه 100 تا تولد دیگه هم برات بگیریم در مقابل مهربونیای تو کمِ. دوست داریم ( ولی اینبار بدون لِگزوزِ ... ).
مهمونی تموم شد و رفتیم برای خواب. تو اتاق عمو زارعی اینا بساط خوراکی پهن بود. رفتیم یه سری بهشون زدیم. مربای گوجه فرنگی داشتن. جالب بود و البته خوشمزه. تا حالا نخورده بودم، حتی فریبا هم که مسواک زده بود نتونست طاقت بیاره، اومد یه لقمه خورد.
چهارشنبه 90.11.5
از نصف شب دل درد بدی گرفتم. صبح حالم خیلی بد شد. اینبار دیگه به لقب مستفرغ و مسهل هر دو همزمان با هم نائل شدم. البته دکتر وفایی سونوگرافی کردن و تشخیص دادن که بچه پسره و همونجا هم اسمش رو انتخاب کردن دوستان و گذاشتن " مسهل الدوله دیلمی " ، البته تو خونه " زینو " صداش میکنیم. و اینگونه شد که مهدی شد " ابو زینو"، چقدر هم بهش میاد. این رو هم متذکر بشم که صبح آب نسبتا گرمتر بود و مسئول فرهنگی از ذوقش با زانوبند رفت حموم. روز از نو، روزی از نو. دوباره بار چیدن شروع شد و راه افتادیم. رفتیم به سمت بندر چارک. کمی خرید کردیم، خوراکی و کنسرو و هله هوله. و دوباره سوار مینی بوس شدیم. حسین یه تی شرت خریده بود و من یه شلوار. زیاد تعجب نکنید، تازه 2 تا کتری هم خریدیم. تازه همه اینا رو از یه سوپر مارکت خریدیم. خیلی جالبه توی شهرای کوچیک سوپر مارکتا اینجورین. همه چی دارن. حسین تی شرت خودش و شلوار منو تو مینی بوس به مناقصه گذاشت. کلا 2500 تومن تی شرت و خریده بود اونوقت مونا تا 7000 تومن راضی شده بود بخره. رسیدیم چیرویه. قرار بود با لنج آقای مظفرزاده بریم هندرابی. منتظر دوستان شدیم تا برسن.
اینم ستون فقرات دلفین
کوسه .... تو رو خدا منو نخور ... دارم میرم هندرابی... چاق بشم چله بشم ... بعد میام تو منو بخور ...
وقتی میگم بچه های ما از آی کیوِ بالایی برخوردارن باورتون نمیشه. مونا گوشیشو تو مینی بوس جا گذاشته بود. حالا مینی بوس گذاشت؟ تو راه برگشت به بندر تا چارک و 2 روز دیگه به ما ملحق میشه. همه سر یه سفره نشستیم و نهار مهمون آقای مظفرزاده بودیم.ماهی. اینهمه مهربونی یکجا تا حالا ندیده بودم. خدایا! چقدر سخاوت تو دل این آدما گذاشتی؟؟؟ دلشون خیلی بزرگه ... قدِ دریاشون. از بس که وسعت دریا رو دیدن. بعد از نهار سوار لنج شدیم و رفتیم جزیره
ماجراهای جزیره نا شناخته هفته دیگه
پس منتظر باشید ...
مطالب مشابه :
سی چمن...؟!
دل تو سینه وختی خوش نی غرق درد و ماتمن. تار و تمبور و دوهل ساز نی انبون سی
بهترین پیشنهادات برای ایرانگردی در ایام نوروز 93
( ترکیب ساز نی انبون و سازهای کوبه ای ) برای مسافرین خود اجرا کرده است .
غلامرضا وزان و محسن شریفیان _بوشهری
ساز و نقاره _ 11_تیری نی [ یکشنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۸۶ ] [ 2:45 ] [ مصطفی ] About.
اینجا مردمش ... دلشون ... قدِ دریاشون ... بزرگه – قسمت دوم
ساز محلی، نی انبون. چقدر همیشه دوست داشتم این ساز رو از نزدیک ببینم. ولی چقدر زدنش سخته.
موسیقی محلی در ایران و موسیقی بوشهری
30 - صد سال نی 19 - مناسب ترین ساز برای جواب آواز چیست ؟ 18 - آواز شوشتری و تاریخ شهر شوشتر 17
رمان می تراود مهتاب 4
پیدا نمیشھ با ادم ھم کلوم شھ.دل خوش بھ تو کردم کھ انبون خانم جان نی رمان جزیره دردسر ساز
میلاد نبی رحمت و صادق ولایت و هفته ودت
نسل آینده ساز حسین ماهینی در حال نواختن نی انبون برای حمایت از تیم ملی در استرالیا!
برچسب :
ساز نی انبون