سرویس طلا

کم کم قرار خرید و این حرفا رو باهم گذاشتیم .

یه روز از سر کار زود برگشتم تا اماده شم بریم من خواهرم قرار بود بریم ولی مامان گفت منم باید بیام .

اماده شدیم سام هم که چند ساعت از روز رو بیکار بود( از ساعت۳تا ۶)باید با اون هماهنگ می شدیم رفتیم ولی من خیلی نارحت بودم.

میدونید چرا؟ چون نیومدن از در خونه مارو بردارن تو بازار قرار گذاشتیم ا.

البته دلیلشون این بود که چند ساعتی رو که سام وقت داره نباید از دست داد . (مدیریت زمان می کردن) ولی من و مامان دماغمون شده بود گلابی .

تا رسیدیم اونجا مامانو دیدن تعجب کردن انتظار داشتن اون نیاد ماهم متوجه شدیم ولی بی خیل غلطت کردن .سام هم با رویا و مامنش بود (چقدر پرو هستن اونا باشن مامان من نباشه ).

رفتیم داخل پاساژ یه چرخی زدیم.

رفتیم آینه و شمعدون نگاه کردیم یه مدلشو پسندیدم مامان هم همونو خواست.قبلا پسندیده بودم (سایز شماره ۴رو خواستیم یعنی اخرین سایزش ۵ بود البته اگه سایزشو اشتباه نکنم ).

اونا می خواستن کوچیکشو برداریم ولی من نه ،سرویس کامل اینه و شمعدون و ساعت و قران (عکسشو بعدآ براتون می زارم ).

گفتیم :انگشتر بخریم من نظرم این بود از اون ست عروس و داماد ها بخریم.

یه مدلشو برداشتیم و رفتیم یه مغازه بعدی که سرویس طلا ببینیم .

مامان سام گفت :من یه طلا فروشی دارم از اون خرید می کنم بریم اونجا .ماهم گفتیم باشه .

راستی بچه ها یه چیزی رو تعریف نکردم ، یادتونه گفتم تو عروسی الهام مامان سام (سمیه )رفت نشست یه جاییی که عروس رو دید زد برگشته بود به اشرفمون گفته بود که از سرویس طلای الهام خوشم نیومد برای ساغر جون جواهر می خرم نمی دونید طلاهای الهام چقدر خوشکل هستن یه روز عکسشو براتون میزارم ما گفتیم چی کار می خواد بکنه که اینو نپسندیده .

رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به مغازه مورد نظر زیاد از طلاهاش خوشم نیومد منم که اون موقع بچه بودم زیاد این چیزا برام مهم نبود ولی بازم می فهمیدم که خوب نیستن .

مامانمو بگو اخماشو کرده تو هم عصابش خورد بود .

تا سمیه یه سرویس نشون داد که اینو می خوام بخرم به نظرم خیلی خوشکله همه دهنمون باز موند اخه نمیدونید یه سرویس خیلیییییییییییی خیلی ظریف که فکر کنم اون موقع قیمتش سی صدهزار تومن می شد نمی شد .

سرویس الهام هم که فکر کنم اون موقع ۶ یا ۵میلیون خریده بودن .

مامان دیگه طاقت نیاورد گفت سمیه خانوم برای کنیزتون می خواید طلا بخرید این چیه والا من راضی نیستم سمیه هم که شد لبو انتظار شو نداشت .

خواهرم گفت مامان زشته ما مانم گفت چی زشته ۵ ماه اینا دنبال بله ما هستن حالم که این طوری از اولش معلومه می خوان چه جوری عروس داری کنن .

ماما ن قهر کرد رفت.

سمیه خانم به خواهرم گفت: یعنی چی میخواید به هم بزنید .ا ین همه مهمون اومد ن دیدن برای ساغر جون بده .

سام هم مثل بچه ها رفته بود یه گوشه ایستاده بود کم مونده بود گریه کنه. رفتم پیشش گفت تو رو خدا به هم نزنید مامانم فقط خواست سلیقشو نشون بده با زور که برات اونو نمی خرید یه لحظه احساس کردم اگه به هم بخوره خیلی ناراحت میشم یه جواریی وابسته شده بودم شایدهم عاشق .

خواهرم و سمیه نمی دونم به چه نتیجه ای رسیدن که به سام گفتن زود برو دنبال حاج خانم پس چرا وایسادی سام هم بدو رفت من که فکر نمی کردم پیداش کنه .یکم بعد دیدم بامامان اومد گفتیم فعلا هیچی نگاه نکنیم رفتیم یه گلویی تازه کنیم .

سمیه گفت: چی میل دارین مامن یواشکی به من گفت با پول خودت برام اب بخر منم گفتم چشم .اون موقع مامانمو خیلی تحو یل گرفتم . از دستش ناراحت نبودم نمی خواستم یه رفتار بد از من نسبت به مامانم ببینن تا بعدا سوء استفاده کنن .

اب میوه خریدیم ولی ما یه ذره فقط لب زدیم گفتیم برگردیم مامان فقط اب خورد گفت فشارم بالاست نمی تونم این چیزارو بخورم .

سمیه به مامان گفت :من اون سرویسو می خواستم کادو بگیرم به جایه اینکه النگو یا یه چیز دیگه سر عقد بدم شما هر چی بگین همونه شما جای مادر من هستین(اخی نازی فکر کرده نی نی کوچلوه، مامان بزرگ ).