طلاق روانی

طلاق روانی         
 
تمامی انسان ها در دایره محدود زندگی زناشویی خود به نوعی در معرض آسیب های روحی و روانی قرار دارند. این پدیده تاریخی با اوج گیری تجدد در قرن بیستم مکانیسم پیچیده تری به خود گرفته و آسیب های ناشی از این فرآیندها نیز بسیار پیچیده تر شده است...

طلاق روانی

طلاق روانی

 شاید برای بسیاری از مخاطبان جراید مشاهده آمارهای رو به گسترش طلاق هر جامعه یی - به ویژه در جامعه ایران در سال های اخیر - جای تعجب داشته باشد اما با بررسی دقیق تر در نوع زندگی های مشترک امروزی شاهد شکل جدیدی از طلاق هستیم به نام طلاق روانی.
طبیعی است که امروزه دیگر ایمنی به مفهوم گذشته برای هیچ کس در هیچ محدوده یی وجود ندارد.منشاء زندگی انسان ها تنها به خصوصیات فردی آنها برنمی گردد بلکه تحت تاثیر عوامل و ابزار دور و اطراف خود نیز قرار دارد. امروزه در زندگی های مشترک نه یک زن تابع مطلق چارچوب تمایلات مرد است و نه یک مرد در مفهوم قبلی خود می گنجد. تمام این عوارض و تبعات ناشی از زندگی های ابزاری امروزی، شرایطی را برای بسیاری از زوج های جوان فراهم می سازد که از یک طرف تحت تاثیر اختلافات شدید سلیقه یی قرار می گیرند و از طرفی دیگر بنا بر برخی مصلحت ها یا امکان جدایی برای آنها فراهم نیست یا نمی توانند به سادگی از هم جدا شوند. دچار شدن به این حالت برزخی در زندگی را متخصصان روانشناسی غرب « طلاق روانی» لقب داده اند.
ظهور انتظارات جانبی و بعضاً زائد در کنار انتظارات واقعی زندگی و در نتیجه تحت الشعاع قرار گرفتن رفتارهای متقابل در تامین یا عدم تامین انتظارات و پیدایش این عامل بیشترین نقش را در برهم زدن قواعد اصلی زندگی ایفا می کند. حال اگر این زندگی به نوعی با برخی محدودیت های اخلاقی برای سرانجام خود مواجه باشد و راه به سوی طلاق قانونی مسدود باشد، زندگی ظاهراً ادامه می یابد اما با کوهی از مشکلات و معضلات درونی، این مشکلات و معضلات عملاً زندگی را با نوعی جدایی خصمانه مواجه می سازد و طرفین تنها چیزی را که بهره مند هستند نوعی جدایی روانی است که اگر به این مساله دقت شود مشاهده خواهد شد که به مراتب آثار روحی و روانی آن مخرب تر از طلاق قانونی است.تشکیل زندگی قبل از شناخت کافی و لازم، آرمان های موردنظر در زندگی را به چالش برده و علاوه بر ایجاد فاصله، زمینه را برای بروز اختلالات دیگر در زندگی فراهم می سازد.
تعارض و فشارهای روانی ناشی از کمبود فوق بر هر دو طرف (چه زن و چه مرد) بدبینی و عدم سازش غیررسمی را تقویت می کند. این چالش ها و تنش ها در بسیاری از زندگی ها، بیشتر زمانی سر از شاخه زندگی درمی آورند که فرد یا افراد دیگری به نام فرزندان به کاروان این زندگی اضافه شده اند و بعضاً علایق دوجانبه، اما متفاوت پدر و مادر به فرزندان، مانع جدایی رسمی و قانونی می شود. اما ادامه زندگی نیز نرمال نیست و متاسفانه بیشترین ضربات روحی از این جریان تند متوجه همان فرزند یا فرزندان می شود چرا که قطعاً متوجه نزاع ها، بگومگوها، بی احترامی ها، قهرها و دعواها و سایر مسائل حاشیه یی والدین خود شده و در تحلیل های کودکانه خود با نوعی ناکامی مواجه می شوند.تعارض های ناشی از طلاق روانی صرف نظر از اینکه کنار آمدن با مشکلات موجود به خاطر ملاحظات فوق تبدیل به عادتی تحمیلی و گاه ناخوشایند برای والدین می شود اما از هم پاشیدن انگیزه ها و جایگزین شدن رخوت ها و کدورت ها را به خودی خود با تعارض های متعدد مواجه می سازد.
احساس ناکامی از خطرناک ترین عواقب طلاق روانی است که ممکن است هر یک از طرفین را به سمت خطرات گوناگون و رفتارهای ضداجتماعی سوق دهد. تاکنون در زمینه عواقب و سوء آثار طلاق روانی (زندگی هایی که ظاهراً ادامه دارند، اما در باطن بسیار وخیم تر از جدایی معمولی هستند) مطالعاتی عمیق و آکادمیک در کشور ما صورت نگرفته است، در حالی که با مشاهده بافت زندگی های ایرانی و نوع تحمیلاتی که معمولاً از سوی بزرگان خانواده متوجه زوجین جوان است، پی می بریم که در کشور ما این مورد به وفور یافت می شود.تشدید فاصله بین والدین، فرزندان را نیز به سمت تربیت های مغایر با تربیت های مقبول جامعه سوق می دهد. اینجا است که می توان به نقش اساسی تعارض در ساختار این پدیده پی برد چرا که براساس تعریف روانشناختی از تعارض، تعارض بین دو انگیزه از خاستگاه های عمده ناکامی است.
وقتی بین دو انگیزه که قادر به درک متقابل از یکدیگر نیستند، تعارض به وجود آید یکی از آنها موجب ناکامی دیگری می شود.در بیشتر تعارض ها و تضادهای حاکم بر زندگی های فاقد تفاهم ، به هدف هایی برمی خوریم که در عین حال هم خواستنی هستند هم نخواستنی، هم مثبت اند، هم منفی، اما این اهداف زمانی خوشایندند که فارغ از احساسات و تصمیمات کورکورانه، مطابق میل طرفین و منطبق با شرایط واقعی زندگی باشد، لذا اگر هدفی در نظر باشد که خواستنش قیمت گزافی به نام سرگردانی و آشفتگی را در پی داشته باشد، باید از آن به نفع تداوم زندگی صرف نظر کرد.
شکل گیری احساسات ناخواسته که پایه های آن بر اهدافی غیر از اهداف اساسی زندگی بنا شده است، باعث فزونی علائم منفی در طرفین می شود. همه این عوامل و عوامل متعدد و ریز دیگر در نهایت سبب شکل گیری حالتی از جدایی در زندگی می شود به نام « طلاق روانی» .  
منبع: روزنامه اعتماد
ویرایش وتلخیص:برگزیده ها
 


,