خاطرات سفر به مالزي - روز سوم - قسمت اول - باتوكيو

صبح بيدار شدن در مقايسه با ديروز يكم راحتر شده بود. اما حسابشو بكنيد مثل اينكه ساعت 3 نصف شب بيدارشيد! دردسرتون ندیم همون صبحونه مفصل خورديم و خوشبختانه چون يكم وقت اضافه داشتيم به سرمون زد كه با قايق پدالي وارد درياچه هتل بشيم. بعدم با جليقه نجات بسته بنديمون كردند و دونفري در حاليكه خيلي نمي تونستيم قايق رو به جهت دلخواه هدايت كنيم. فقط سعي كرديم وسط درياچه بريم. انصافا منظره اش قشنگ بود و اول صبحي خيلي چسبيد. دور درياچه جون مي داد براي ورزش صبحگاهي و يكم دويدن، اما چه كنيم كه ديگه وقت نداشتيم.

بعد از ترك هتل اول بردنمون يك فروشگاه ابريشم. راستش چيز زيادي نداشت و بازم قيمت ها گرون بود و تنها نكته جالبش مدل هاي گره زدن با روسري بود. بعدش هم مي خواستند مارا فروشگاه ساعت ببرن كه با اعتراض همه خوشبختانه كنسل شد و به سمت باتوكيو راه افتاديم.

باتوكيو در 13 كيلومتري شهر قرار داره و معبد هندوهاست. وقتي از دور به اونجا نزديك ميشي، زيبايي خيره كننده مجسمه طلايي و راه پله هاي طولاني كه وجود داره، حسابي آدمو مبهوت ميكنه.

//www.bargozideha.com/static/portal/53/530239-925437.jpg

اول همه مارو داخل غار هايي بردند كه درو ديوارش با نقاشي هاي زيبا با رنگ هاي شاد و متنوع پرشده بود. راستش شايد بيش از 50 تا نقاشي و مجسمه قشنگ وجود داشت كه هركدومش اونقدر زيبا بود كه درمجموع حداقل 2 تا 3 ساعت وقت لازم داشت تا خوب ببينيشون. اما هرچي ما اصرار مي كرديم ليدرمون توجه نكرد و اين شد كه نتونستيم يك دل سير اونجا تماشاكنيم. آخر غار هم قفس مارهاي بزرگ قرار داشت و چند تا حيون كوچك زيبا نظير سنجاب هم بود.tran.gif

//www.bargozideha.com/static/portal/32/324061-913506.jpg

بيرون غارهم يك غار ديگه بود كه اول زارا خالي بست و گفت كه اين غار تنها مخصوص هندوهاست و مارو راه نمي دن اما بعد وقتي ديديم چندتا از توريست ها تو رفتند و دستشو رو كرديم، گفتش نه ما وقت نداريمو و .... !

//www.bargozideha.com/static/portal/57/576398-154979.jpg

بعدم نشوندنمون در يك محوطه باز و روي سن چندتا دختر و پسر هندي محلي رقصيدند. رقص هاي هندي با اون آهنگ هاي قشنگشون خيلي با حاله و آدمو مثل آهنگ هاي فيلم هاي هندي به وجد مي ياره. آخرش هم با هاشون عكس انداختيم.tran.gif

//www.bargozideha.com/static/portal/72/728356-161798.jpg

كنار محوطه يه رستوراني هم بود كه زارا گفت بريم براي صبحانه. جالب اينكه ساعت حدود 11.5 بود و ماهم كه صبحانه هتل رو توپ خورده بوديم. اما اونجا محيط جالبي داشت. اول به پيشوني خانوما خال رنگي چسبوندند و بعدشم گارسونه با با قوري و فنجون از پشت و بالاي سر با حركات آكروباتيك شير چايي برامون ريخت. يكم هم نون هايي كه شبيه خاگينه بود و مزه بدي هم نداشت برامون آوردند. البته راستشو بخواي چون فنجوناشون فلزي بود و ما از تمييز و شسته بودنش مطمئن نبوديم، خيلي اصراري به خوردن نوشيدني نداشتيم.tran.gif

در اين زمان ما اظهار تمايل كرديم كه بالاي كوه بريم اما زارا شلوغ كرد و گفت نه چيزي اون بالا نيست و 273 پله رو بي خود مي رين بالا و ... . آخرش فقط براي رفت و برگشت 20 دقيقه بيشتر وقت نداد! ولي ما مصمم بوديم كه حتما بريم بالا به خودمون گفتيم نمي ذاريم يه ليدر بي مسئوليت مانع ديدن زيباييهاي باتو بشه و با سرعت رفتيم بالا. زارا خيلي حرص مي خورد!

//www.bargozideha.com/static/portal/38/384854-229299.jpg

از محوطه بسيار زيبا و خيره كننده پايين تا بالاي پله ها، در اطرافمون كلي بچه ميمون بودند كه مثل كفترها و گربه ها بدون هيچ ترسي براي خودشون مي پلكيدند و منظره اونجارو رويايي كرده بودند.tran.gif

//www.bargozideha.com/static/portal/63/639603-403160.jpg

خلاصه دردسرتون نديم با هر مصيبتي بود خودمون بالا رسونديم. البته اگه عجله نكنيد خيلي هم سخت نيست. روي هرپله شمارشو هم نوشتند اما تازه وقتي بالا مي رسي مي بيني عجب جاي معركه اي هستش! از اونجا پس از گذر از يك محوطه 70 تا 80 متري در دل كوه بازم 50 يا 60 تا پله ديگه هست كه به معبد نهايي بسيار زيباي اونجا منتهي ميشه.نميشه لذت اون بالا  رو وصف كرد اما همينو فقط بگيم كه اگه دست ما بود شايد تا 3 يا 4 ساعت اونجا مي مونديم و علاوه بر هواي خوبش از معبد و عبادت بودايي ها هم لذت مي برديم.tran.gif

//www.bargozideha.com/static/portal/10/106890-638571.jpg

//www.bargozideha.com/static/portal/93/936347-625581.jpg

از طرف ديگه منظره اطراف و سطح زمين و خصوصا شهر از بالاي كوه واقعا ديدني بود. نمي شد خيلي راحت از اونجا دل كند اما به هر حال چون هردومون خوش قول بوديم سعي كرديم زود برگرديم.

//www.bargozideha.com/static/portal/18/184996-904797.jpg

//www.bargozideha.com/static/portal/66/665199-607214.jpg

در زمان برگشت اتفاق جالبي رخ داد. آقا و خانوم اروپايي كه موز در دست داشتند در حال حركت بودند اما بعد از اينكه ميمون كوچكي اطرافشون به تقلا براي گرفتن موز بطور ملتمسانه پرداخت و اونها اعتنا نكردن، نهايتا خود ميمونه در يك لحظه پريد و كيسه موز رو ربود و با خودش برد. حالا اگه اين ها خودشون معرفت داشتند و يدونه هم به اين ميمون بدبخت مي دادن چي مي شد؟

//www.bargozideha.com/static/portal/99/995748-104622.jpg

//www.bargozideha.com/static/portal/95/956603-339193.jpg

در آخرم هوس كرديم تا يك چيز خنك بخوريم و اين شد كه با پرداخت 3 رينگيت، آقاي فروشنده با قمه اش سر نارگيل سبز خنك رو بريد و ما با ني آب نارگيل خنك و تگري رو خورديم كه مزه اش بد نبود.

آخرش خيلي دلمون نمي اومد كه اونجارو ترك كنيم. شايد اگه خودمون مي اومديم تا غروب اونجا مي مونديم.

ادامه دارد ...


مطالب مشابه :


خاطرات سوئيس – قسمت دوم - فريبورگ - Swiss – Fribourg

متن کامل سفرنامه با ساختمان هاي زيباي خود كه صدها سال اي و نسيم خنك صبحگاهي ، حس




خاطرات سفر به دور اروپا (2012) –روز سوم - بارسلون - قسمت دوم- لارامبلا

متن کامل سفرنامه بهاري كه پس از بارون صبحگاهي رخ داد با ورود به زيباي اپرا از داخل




استاد حسين عليزاده‌ * مرد خستگي ناپذير موسيقي ايران

صبحگاهي ، نوبانگ ترجمه زير از روي متن ترکي بعدها تحصيلاتم را در دانشکده هنرهاي زيباي




صعود به قله قوچ و نرگس

خوبم حسن در انتهاي تيم حرکت ميکرديم و ريه هامون رو از هواي پاک صبحگاهي زيباي قوچ متن




چرا کوهنوردی می کنیم؟

صبحگاهي را از دست ندهيم و راحت در رختخوابمان تا دير وقت يك روز تعطيل بخوابيم يا اينكه همت




مسير زنجان – آق گئديک – سرخه ديزج

در دامنه کوهي گله اي در حال چرا در ميان نور تازه دميده آفتاب صبحگاهي زيباي روستا




خاطرات سفر به مالزي - روز سوم - قسمت اول - باتوكيو

متن کامل سفرنامه ورزش صبحگاهي و يكم دويدن معبد نهايي بسيار زيباي اونجا منتهي ميشه




مختصری در باره حسین علیزاده

وی پس از راه يابي به رشته موسيقي دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه صبحگاهي در متن بلامانع




به مناسبت دهمين روز ورود غزل به مدرسه

از روز سوم مهر تا به امروز ، بعد از مراسم صبحگاهى صداى دارد كه متن هاى زيباى زمين شناسى




برچسب :