مقاله(بهداشت رواني در مدارس)
بهداشت رواني در مدرسه
مفهوم پيشگيري
پيشگيري از اختلالهاي رواني هدفهاي وسيعي را دنبال مي كند . اما بديهي است كه به منظور پيشگيري در وهلة نخست بايد تعريف دقيقي از اختلال ارائه شود ، علل آن برجسته گردد و سپس ميزان تأثير پذيري اشخاص از اين عوامل مشخص شود . بررسي دقيق تر اين مسأله مي تواند گسترة عظيم مشكلات و محدوديتهايي را كه در راه تحقق اين هدف وجود دارد ، آشكار كند و تلاشهاي چشمگير كساني را كه در طي 90 سال گذشته در جهت پيشگيري از اختلالها اهتمام ورزيده اند برجسته سازد . منظور از اختلال رواني چيست ؟ آيا معمولاً يا همواره شكل گيري يا تحول يك اختلال ناشي از علت مشخصي است ؟ اگر چنين است آيا براي ما روشن است كه چگونه از بروز اين علت جلوگيري كنيم و يا اينكه چگونه موانعي در راه تجلي آن فراهم سازيم ؟ آيا روشها و راهبردها به گونه اي هستند كه مراقبين بهداشت ، گروههاي اجتماعي و يا خود افراد بتوانند آنها را بكار بندند ؟
در اين فصل كوشيده ايم تا با مروري بر پژوهشهايي كه در خلال بيش از 9 دهه در اين قلمرو انجام شده اند به پرسشهاي مطرح شده پاسخ دهيم .
انجمن بهداشت رواني1 در انگلستان و سازمان همتاي آن در آمريكا ، همزمان با آغاز فعاليتها
در زمينة بهداشت رواني ، به بررسي دانش موجود در زمينة پيشگيري پرداختند . نتايج اين
بررسيها در سال 1986 تحت عنوان پيشگيري از معلوليت هاي عاطفي – رواني منتشر شدند .
1- National Association for Mental Health
در سطور زير به بررسي فرايند شكل گيري اين كميته و دگرگونيهايي كه در آن به وقوع پيوست مي پردازيم .
بهداشت و سلامت
در آغاز قرن بيستم بسياري از روانپزشكان معتقد بودند كه بخش اعظم بيماران رواني از ضايعات سيستم عصبي رنج مي برند . مبناي چنين برداشتي از بيماري رواني را كه (( الگوي پزشكي))1 يا الگوي عفوني ناميده شد بايد در آثار كخ2 يا پاستور3 جستجو كرد . بر
حسب اين الگو ، علت يك بيماري بر عامل خاصي ( باكتري ، ويروس ، سوخت و ساز و جز آن ) مبتني است و اين عامل به تنهايي مبين فرايند بيماري زاست ، بدون آنكه دخالت عوامل ديگري مانند عوامل روانشناختي يا جامعه شناختي در ايجاد بيماري الزامي باشد
( دادستان ،1376 ) .
به عبارت ديگر بر اساس «الگوي پزشكي »، شناخت رفتارهاي نابهجار و ارائه راه حلي براي آنها ، بر بررسي عوامل بدني مبتني هستند و عوامل رواني – اجتماعي فقط به منزلة عوامل ثانوي در نظر گرفته مي شوند .
با اين حال حتي در پزشكي بدني و روانپزشكي ، چنين ديدگاهي با انتقادهاي شديد مواجه گشت و به تدريج به نسبيت گراييد ( همان منبع ) . در سطوري كه در پي مي آيند به
پاره اي از اين واكنشهاي انتقاد آميز اشاره مي كنيم :
1-Medical model
2-Koch , R .
3-Pasteur , L .
مه ير 1 ( 1950 - 1866 ) چهرة مشهور روانپزشكي در آمريكا تلاش كرد تا تناقض بين ديدگاه مرتبط با روانپزشكي ار گانيزمي نگر و سنت درمان اخلاقي را از ميان بردارد، در نتيجه روش وي تحت عنوان رواني ــ زيستي2 شهرت يافت . فرض اصلي مه ير اين بود كه اختلال هاي رواني، اختلال هاي نامتجا نس اند و منشأ آنها را بايد از يكسو در محيط اجتماعي، تجربه هاي روابط بين فردي، عادات و شكل گيري آنها و بازخوردهاي شخص و از سوي ديگر در عوامل زيست شناختي جستجو كرد(ليتن3، 1982 به نقل از نيوتون ، 1989).
مه ير بر اين باور بود كه افزون بر آنكه درمانگران يك بيمار بايد روابط نزديكتري با يكديگر داشته باشند، تقويت نظام حمايت اجتماعي نيز براي پيشگيري از عود بيماري،ضروري است. نظريات فرويدوگسترش ديدگاه روان تحليل گري نيز به گشايش نماهاي جديدي در برابر كساني كه اميدوار بودند تا بتوانند به مهار بيماريهاي رواني دست يابند و به شكل گيري شخصيت سالم تري در افرادكمك كنند ، منجرشد.
در سال 1908 بيرز4 مردي كه دچارحالات روان گسستگي شده و مدتي در بيمارستان رواني تحت درمان بود، يادداشتهاي دقيق خود را منتشر كرد. يادداشتهايي كه لزوم مراقبت بهتر از بيماران رواني را برجسته مي ساختند.
مه يرتحت تأثيرنوشته هاي بيرزقرارگرفت و از وي خواست تا به همراه يكديگربه ايجاد سازماني جديدبراي بازنگري وضع بيماران رواني، انجام اقداماتي به منظورآموزش عمومي و حتي پيشگيري از بيماريهاي رواني بپردازند(لوين،1981). اين همكاري به نتايجي كه در پي
1-Meyer , A 2- Psychobiology
3- Lighton , A . 4-Beers , c .
مي آيندمنجر شد:
- تأسيس « انجمن كنكتي كات براي سلامت رواني1 » در ماه مي 1908
- تأسيس « هيأت ملي بهداشت رواني2 » در سال 1909
- تشكيل سه كميته فرعي در سال 1923 به منظور پيشگيري و درمان اوليه و به موقع بيماران رواني و كاهش موارد نارسايي ذهني و جرايم.
درهمان سال، كميته ملي بهداشت رواني كه به همت بيرز در لندن نيز تشكيل شده بود به تعيين هدفهاي خود پرداخت كه عمده ترين آنها در قلمروپيشگيري به شرح زير است:
- ايجاد بهبود در سطح بهداشت جامعه، شامل بررسي دقيق عادات اجتماعي و زندگي صنعتي با تأكيد بر عوامل ايجاد كننده بيماريهاي رواني ؛
- بررسي علل بنيادي بيماريهاي مادرزادي و اكتسابي با هدف پيشگيري از اين بيماريها.
- در دهه 1950 بهداشت رواني از گسترش قابل ملاحظه اي برخوردارشد و نهضت روانپزشكي اجتماعي با تأكيد بر فرهنگ، طبقه اجتماعي،تنيدگي،نابسامانيهاي اجتماعي و نقش هاي مرضي پا به ميدان نهادومسايل جديدي را مطرح كرد(لتين،1982):
- پيشگيري در سطح تحول،مراقبت از زنان باردار؛
- ايجاد جنبشهاي راهنمايي كودك
- بوجود آمدن تيمهاي كلينيكي به منظوربرخورد مناسب با بزهكاري نوجوانان و ساير
1- Connecticut Society for Mental Health
2- Ntional Committee for Mental Health
رفتارهاي نا بهنجار آنان؛ كلينيكهايي كه در آنها كودكان مبتلا به اختلال را درمد نظرقرار دادند ، اما بتدريج فعاليت آنها به سطح مدارس و والدين گسترش يافت (سامپسون،1982).
- تلاشهاي بعدي سايرمحققان منجر به ترسيم خطوط كلي در زمينه پيشگيري در سطوح سه گانه اي شد كه در جدول 1 به ارائه آنها مي پردازيم.3
جدول1: فعاليت ها و سطوح پيشگيري(به نقل از نيوتون،1989)
پيشگيري اوليه |
پيشگيري ثانويه |
پيشگيري ثالث | ||
ارتقاي بهداشت |
حمايت هاي خاص |
تشخيص اوليه درمان به موقع |
محدودكردن |
توانبخشي |
-آموزش بهداشت - بالا بردن هنجارهاي تغذيه -توجه به شكل گيري و تحول شخصيت -ايجاد مسكن مناسب -مشاورة ازدواج و ژنتيك -آموزش مسايل جنسي
|
-استفاده از واكسنها -حمايت از افراد سانحه ديده -استفاده از اقدامات بهداشتي محيط -استفاده از تغذيه مناسب - حمايت از افراد در برابر صدمات شغلي و محيطي |
-يافتن بيماران از طريق ارزيابيها -مطالعات زمينه يابي غربالگري -معاينات و ارزيابيهاي دوره اي |
-درمانهاي مناسب در جهت كاهش مدت بيماري -جلوگيري از معضلات بعدي -جلوگيري از مرگ و مير - ايجاد تسهيلات در جهت محدود كردن معلوليت |
- بالا بردن سطح تسهيلات بيمارستاني و اجتماعي -آموزش مجدد كاركنان در جهت بهره برداري بيشتر از امكانات موجود -آموزش جامعه در جهت استفاده از معلولين توانبخشي شده -كاردرمانگري در بيمارستان |
جدول 1 نشان مي دهد كه حجم گسترده اي از اختلالهاي عصبي – رواني و مشكلات رواني – اجتماعي از نظر بهداشت عمومي اهميت خاصي دارند . شيوه هاي پيشگيري در مورد بسياري از اين اختلالها در سالهاي اخير تدارك شده اند . مروري بر طيف نابهنجار و روشهاي خاص و اثر بخش در پيشگيري و ارتباط اين روشها با مراقبين بهداشت مدارس ضرورتي است كه به منظور ارائه چارچوبي كلي فهرست وار بيان مي شوند . بديهي است كه هدف عمدة اين بررسي ، مشخص كردن گسترة مشكلات مرتبط با بهداشت عمومي است كه از طريق مشكلات عصبي – رواني و اجتماعي ايجاد مي شوند .
دامنه و گسترة مشكلات عصبي - رواني و اجتماعي
- عقب ماندگي ذهني : يكي از عمده ترين معلوليتها عقب ماندگي ذهني است . بهرة هوش كمتر از 50 مشكلات متعددي را در زمينة كنش وري هوشي و اجتماعي به وجود مي آورد . فراواني اين معلوليت را 3 تا 4 در هزار تخمين زده اند . عقب ماندگي ذهني خفيف تا متوسط ( بهرة هوش 50 تا 70 ) كه شكست در فعاليتهاي آموزشگاهي را در پي دارد 20 تا 30 در هزار است و در سطح جهاني رقمي بين 90 تا 130 ميليون نفر را در بر مي گيرد (گزارش مديريت عمومي سازمان بهداشت جهاني به مجمع عمومي سازمان بهداشت1 ، 1986) .
- ضايعات اكتسابي سيستم اعصاب مركز ي : اين ضايعات بدليل ضربه ها ، عفونتهاي انگلي و ديگر عفونتها به وجود مي آيند . تخمينها بيانگر اين است كه در حدود 400 ميليون نفر از مردم جهان از كمبود يد رنج مي برند ؛ كمبودي كه فرزندان آنها را در معرض خطر نقص رواني و عصبي ناشي از صدمات جنيني ، قرار مي دهد ( همان منبع ) .
- روان گسستگي ها : فراواني اختلالهاي شديد حدود 1 درصد ، و بروز سالانة روان
1- Document EB77 / 1986 / 2 pp138 – 144
گسيختگي 1/0 در هزار است . شيوع افسردگي در خلال نوجواني را 7 درصد تخمين زده اند ( كازدين1 ، 1990 ).
- زوال عقل : فراواني اين اختلال كه بعلت مشكلات مرتبط با گردش خون و ساير نارساييها، منجر به اختلالهاي شناختي مي شود در سنين مختلف متفاوت است .
- صرع : در جهان صنعتي 3 تا 5 در هزار و در پاره اي از كشورهاي در حال توسعه 15 تا 20 و حتي 50 در هزار نفر از اين بيماري رنج مي برند ( گزارش مديريت عمومي سازمان بهداشت جهاني به مجمع عمومي سازمان بهداشت1 ، 1986 ) .
- مشكلات هيجاني و اختلال رفتار ارتباطي : اين اختلال ها 5 تا 15 درصد جمعيت عمومي را در بر مي گيرند و پاره اي از آنها نظير اختلالهاي اضطرابي شديد مشكلات عمده اي را در پي دارند ( همان منبع ) .
اختلال رفتار ارتباطي در سنين مدرسه فراوان است و موانعي در راه يادگيري آموزشگاهي و سازش پذيري اجتماعي به وجود مي آورد . اختلالهاي يادگيري كه معمولاً با نشانه هايي از اختلالهاي رواني ديگر همراهند نيز مي توانند به ايجاد مشكلات ثانويه و معلوليت شغلي منجر شوند .
-رفتارهاي زيانبخش براي سلامت : مصرف مواد مخدر و الكل در سالهاي اخير افزايش چشمگيري در جهان داشته است . مواد مخدر و الكل موجب نابودي خانواده مي شود . مصرف الكل در اروپا از 1950 تا 1979 تقريباً 6 برابر افزايش يافته كه بنوبة خود افزايش
1- Kazdin , A. E .
ميزان جرائم و بروز تصادفها را در پي داشته است . بديهي است كه مصرف الكل و مواد مخدر معمولاً در سنين نوجواني و مدرسه آغاز مي شود و رسيدگي به اين گروه از جمعيت تأثير انكار ناپذيري در كاهش صدمات رواني و اجتماعي ناشي از آن خواهد داشت . در جهان 48 ميليون معتاد وجود دارد كه 30 ميليون معتاد به حشيش ، 6/1 ميليون نفر مصرف كنندة كوكائين و 7/1 ميليون نفر معتاد به ترياك و 7/0 ميليون نفر معتاد به هروئين هستند . مصرف مواد مخدر بنوبة خود وابستگي كشاورزان و زمينهاي زير كشت مواد مخدر را در پي دارد ( همان منبع ) .
- اعتياد به سيگار : مصرف سيگار از طريق همسالان آغاز شده و از طريق اعتياد به نيكوتين ادامه پيدا مي كند . همة اشخاص مبتلا به سرطان و 80 درصد سرطانهاي ريه و75 درصد برونشيتهاي مزمن و 25 درصد انفاركتوسهاي قلبي فقط ناشي از مصرف سيگار هستند . مصرف غير مستقيم سيگار ( تنفس دود سيگار در محيطهايي كه افراد ديگر مصرف
مي كنند ) نيز خطر هايي را در پي دارد ( همان منبع ) .
- شرايط خاص بيماريزا : افراد در مهار كردن بسياري از تهديدها ناتوانند . بي خانماني ، بيكاري ، فقدان حمايتهاي بهداشتي و خدمات اجتماعي ، مهاجرتهاي اجباري ، تبعيض نژادي، جنگ ها ، تهديد جنگ اتمي ، تنشهاي وسيع اجتماعي و سبكهاي زندگي بيماري زا ( بي فعاليتي ، مصرف چربي حيواني ، تنيدگيهاي رواني – اجتماعي ) از اهم اين موارد هستند .
- خشونت : خود – تخريبگري و ديگر – تخريبگري و تصادفها از علل عمدة مرگ و مير در اغلب كشورها به شمار مي آيند . افزون بر اين ، ضايعات عصبي ، مغزي و عروقي ناشي از تصادفها و خشونتها از علل عمدة معلوليتها محسوب مي شوند . بد رفتاري با كودكان و ضرب و شتم همسر يكي از تجليات دردناك رفتار خشونت آميز در خانواده و اجتماع است . نتايج اين رفتار مي تواند ابتلا به اختلالهاي رواني و صدمات اجتماعي را در پي داشته باشد ( همان منبع ) .
- رفتارهاي مخاطره آميز نوجوانان : امتحان كردن مواد مخدر ، روابط جنسي بدون آگاهي از بيماريهايي كه از طريق اين روابط انتقال مي يابند ، تصادف با موتور سيكلت و ... نيز در زمرة موارد شايع عوامل خطر در نوجواني هستند .
- طلاق و خانواده هاي از هم گسيخته : آمار طلاق در كشور ايران 9 درصد است و فراواني آن در شهرها 3 برابر بيش از روستاهاست و در اين ميان ، تهران بيشترين آمار طلاق را به خود اختصاص داده است ( پيام پيشگيري ، شمارة 12 ) . از هم گسيختگي خانواده باعث اختلال در فرزند پروري مي شود . زنان مطلقه به احتمال زياد زير خط فقر زندگي مي كنند و بي ترديد نابسامانيهاي خانوادگي در تضعيف سازمان اجتماع، نقش مهمي دارند .
- نشانه هاي بدني ناشي از تنيدگيهاي رواني - اجتماعي : در جوامع صنعتي 30 تا 50 درصد مراجعات به درمانگاهها و مشاوره هاي پزشكي را اشخاصي بخود اختصاص
مي دهند كه هيچگونه نشانة عضوي دال بر وجود بيماري ندارند ( همان منبع ) . بر اساس تحقيقات بعمل آمده در ايران حدود 35 درصد مراجعات به پزشكان عمومي و متخصصان به دليل تنيدگيها و عوامل رواني است . بديهي است كه تنيدگي وعوامل مرتبط با آن از اهميت ويژه اي برخوردارند و توجه دقيق به اين عامل پيش از بررسي تحقيقات مرتبط با بهداشت رواني الزامي مي نمايد .
الگوهاي ارائه شده توسط رابرت1 (1996) نشان داده كه كودك توسط چه مجموعه هايي ( اعم از والدين ، معلمان و اجزاي اين مجموعه ها ) احاطه شده است و هر يك از اين مجموعه ها داراي چه نقش و اهميتي در كنش وري سازمان رواني وي هستند .
الگوي ارائه شده توسط رابرت در چارچوب ارتباط بين معلم و دانش آموز ، طيف وسيعي از مكالمات ، تبادل نظر ها و تبادل اطلاعات را در بر مي گيرد و بر اهميت مفهوم ارتباط كه واجد نقشي اساسي در تحول دانش آموز است تأكيد مي كند . اين الگو بيانگر وجود تعاملهاي پيچيده بين اجزاي مجموعه هايي است كه بر كودك مؤثرند .
الگوي وي نشان دهندة نقش و اهميت عوامل تنيدگي زا در جنبه هاي مختلف كنش وري خانوادگي و تحصيلي دانش آموزان در هر يك از سطوح مجموعة مدرسه و كودك / خانواده است .
وجود تنش در مجموعة كودك / خانواده كه به نوبة خود متأثر از عوامل تنيدگي زا در سطح اجتماع ، قوانين ، سياستها و فرهنگ است مي تواند بر وضعيت حرفه اي ، نحوة مراقبت از كودك و چگونگي حمايت ساير اعضاي خانواده مؤثر باشد و همچنين نارساييهاي نهادهاي اجتماعي نظير مساجد و مراكز فرهنگي ، سكونت در محله هاي پر جمعيت و مجاورت با همسايه هاي مشكل آفرين نيز در افزايش اين تنشها نقشي اساسي ايفا مي كنند . خانواده بعنوان واحدي كه در اين چار چوب قرار دارد موظف است تا منابعي براي حمايت از كودك ايجاد كند .
1- Robert , C . P .
از ديدگاه جرم شناسان و روانشناسان ، افراد محيط خانوادگي تأثير عميقي بر شكل گيري سلامت و بيماري دارند . ديدگاههاي مختلف تبييني همواره بر اهميت اين تعاملها تأكيد كرده اند . در مطالعة فارينگتون1( 1985 ، 1987 ) شاخصهايي براي پيش بيني جرائم و بزهكاري نوجوانان پيش بيني شده كه مشتمل بر 7 عامل است . اين عوامل از مطالعة كمبريج در زمينة شكل گيري بزهكاري استخراج شده اند : موقعيت اقتصادي – اجتماعي پائين ، سابقة محكوميت والدين ، كم هوشي ، نارسايي مراقبت والدين از فرزندان ، دردسر آفرين بودن كودك ، ( كه توسط معلم و همسالان ارزيابي شده است ) ، اختلال رفتار ارتباطي ( كه توسط معلم و همسالان ارزيابي شده است ) و تركيبي از رفتارهاي به عمل درآوري2 . اين 7 عامل در خلال سنين 8 تا 10 سالگي مهمترين و معتبرترين عوامل پيش بيني كننده محسوب مي شوند .
وضعيت خلق و خوي كودك ، روشهاي فرزند پروري ، مشكلات رفتاري ، ويژگيهاي خانوادگي ، روابط با همسالان و جدايي والدين از شاخصهاي مهم و معتبر پيش بيني كنندة بروز بزهكاري در نوجواني است . افزون بر اين ، ساير نابهنجاريها و اختلالهاي عاطفي و رواني نيز با اين عوامل همبستگي قابل توجهي دارند ( بيندر3 گيز4 و بروس5 ، 1988و فارينگتون و همكاران 1990 ، گلدشتاين6 1990) به اين جهت بنظر مي رسد كه مخرج
1- Farrington , D.P .
2- acting out
3- Binder , D .
4- Geis , G .
5- Bruce , D .
6- Goldstein , A. D .
مشترك همة اين عوامل وجود تنيدگي در محيط خانوادگي و زندگي كودكان است كه بايد بيشتر مورد بررسي و دقت قرار گيرد .
مفهوم تنيدگي و سازش
نگاهي به گسترة تحقيق در زمينة تنيدگي نشان مي دهد كه گام نخست در اين راه ، ارائة تعريفي از مفاهيم تنيدگي و سازش است . اگر چه اين اصطلاح را در علوم انساني ، پزشكي و روانپزشكي به فراواني به كار برده اند اما درباره معناي آن چندان توافقي نشده است . سليه1 در مقدمه اي كه بر مجموعه اي از تحقيقات درباره تنيدگي به تحرير در آورده پرسشي را كه در پي مي آيد مطرح كرده است ( سليه ، 1980 به نقل از دادستان ، 1376 ).
تنيدگي چيست ؟ به نظر مي رسد كه امروزه همه از آن سخن مي گويند و اين اصطلاح را نه تنها در مكالمات روزمره كه در تلويزيون ، راديو ، روزنامه ها به كار مي برند و تعداد همواره فزاينده اي از سخنراني ها ، مراكز درمانگري و دروس دانشگاهي به اين موضوع اختصاص داده مي شود . با اين حال شمار كساني كه تعريف مشابهي از اين مفهوم را به دست دهند يا حتي در راه ارائه يك تعريف دقيق و روشن كوشش كنند ، بسيار اندك اند . بازرگان آن را ناكامي يا تنش هيجاني مي داند ؛ مسؤل كنترل هوايي در آن يك مشكل تمركز مي بيند ؛ متخصص زيست - شيميايي يا غدد مترشحه آن را به منزله يك واكنش شيميايي محض و ورزشكار به عنوان تنش عضلاني ادراك مي كند . مي توان اين فهرست را تقريباً به تمامي تجربه ها و فعاليت هاي فرد آدمي گسترش داد و هر اندازه شگفت انگيز
1- Seleye , H .
جلوه كند ، كم و بيش همه افراد حرفه خود را تنيدگي زاترين حرفه مي دانند و بر اين باورند كه در “ عصر تنيدگي “ زندگي مي كنند و اين نكته را به فراموشي مي سپارند كه ترس انسان غار نشين از دريده شدن به چنگال حيوانات وحشي به هنگام خواب ، يا مردن از گرسنگي ، سرما يا خستگي به همان اندازة ترس از جنگ جهاني ، ركود اقتصادي ، انفجار جمعيت و يا ناتواني در پيش بيني آينده ، تنيدگي زا بوده است .
با توجه به اينكه تعريف واحدي از تنيدگي كه قبول عام يافته باشد در دست نيست ، در سطور زير موضع گيري هاي مؤلفان مختلف در حد خطوط كلي مطرح مي شود ( بروان1 و كمپ بل2 1994 به نقل از دادستان 1376 ) :
پاره اي تنيدگي را به عنوان يك محرك در نظر گرفته اند . از اين ديدگاه تنيدگي چيزي است كه از خارج بر فرد تحميل مي شود و ناراحتيهاي جسماني و رواني را در پي دارد .
در روي آورد دوم ، تنيدگي به منزلة يك پاسخ توصيف شده است . اين الگو كه بر «نشانگان عمومي سازش3» سليه ( 1956) مبتني است تنيدگي را يك فرآيند پاسخدهي
مي داند ( همان منبع ) .
روي آورد سوم بر چگونگي ادراك فرد از موقعيت تأكيد مي ورزد و تنيدگي را به شبكة وسيع عواملي مانند محرك ، پاسخ ، ويژگيهاي فردي ، ارزشيابيها و سبكهاي سازشي نسبت مي دهد كه بر يكديگر تأثير متقابل دارند . از اين ديدگاه ، موقعيتها به خودي خود تنيدگي زا نيستند ، بلكه تنيدگي ناشي از عدم موازنه اي است كه بين ادراك فرد از الزامهاي محيط
1-Brown , D .
2-Campbell, E .
3- General Adaptation Syndrome
پيراموني و ارزشيابي وي از توانايي خويشتن در پاسخدهي به آنها به وجود مي آيد . بنابراين تنها زماني كه فرد نتواند با خواسته هاي محيط پيراموني مقابله كند يا به عبارت ديگر بين موقعيتهاي رواني و ظرفيت واكنش عيني يا فاعلي او نسبت به آنها ناهمگرايي وجود داشته باشد ، حالت تنيدگي و استيصال ايجاد مي شود .
با اين همه ، تعريف هر چه باشد ، اغلب دانشمندان اتفاق نظر دارند كه تنيدگي فرد را وادار مي كند تا در جهت تغيير موقعيت خود و سازش يافتگي با آن گام بردارد ، سازش يافتگي اي كه مي تواند مؤثر يا نامؤثر باشد .
از تنيدگي تا بيماري : مبناي نظري بيماريهاي وابستگي به تنيدگي .
به دنبال تنيدگي ، تمامي محورهاي پاسخ دهنده به اين پديده ، در آن واحد در يك فرد فعال نمي شوند ، به علاوه تمامي اندامها ، در پي بروز يك پديده منفرد تنيدگي تحت تأثير قرار نمي گيرند . مسئله نظري اين است كه چرا در پاره اي از افراد به دنبال تنيدگي هاي رواني اختلالهاي جسمي به وجود مي آيند در حالي كه همان ميزان تنيدگي در ساير اشخاص تأثيري ندارد . موضوع ديگر مشخص كردن ارتباط موجود بين مجموعه عضوي يا اندام با تنيدگي رواني خاص است. در واقع همه اشخاص در معرض تنيدگي هاي رواني قرار مي گيرند . اين عوامل در ايجاد علل اصلي معلوليت ها و مرگ و مير افراد ملل مختلف در سراسر جهان سهم به سزايي دارند . بديهي است كه عوامل رواني مي توانند از طريق تنيدگي بر سلامت جسم اثر بگذارند . مطالعاتي كه در زمينه رابطه بين تنيدگي و نظام دفاعي بدن صورت گرفته نشان داده اند كه عوامل متفاوتي از قبيل امتحان ، مرگ عزيزان ، سوگواري ، طلاق ، بيكاري يا مراقبت از خويشاوندان مبتلا به بيماري در ايجاد تنيدگي دخالت دارند . به طور كلي اين تحقيقات مبين اين نكته اند كه بين تنيدگي و تغييرات خوني نظير تغيير مقدار گلبولهاي سفيد و تغيير مقدار پادزهر موجود در خون رابطه مستقيم ديده مي شود ( هربرت 1 ، 1994 ) . بعلاوه به نظر مي رسد بين طول مدتي كه شخص تحت تنيدگي رواني است و ميزان تغييرات سيستم ايمني بدن او رابطه اي وجود دارد. به عبارت ديگر، هر قدر تنيدگي رواني بيشتر باشد،كاهش بيشتري در برخي از انواع اختصاصي گلبولهاي سفيد مشاهده مي شود. همچنين ظاهراً به نظر مي رسد واكنش سيستم ايمني بدن در مقابل تنيدگيهاي رواني ناشي از اختلال در روابط بين فردي(سوگواري و طلاق) با نوعي كه مربوط به امتحان يا بيكاري است،تفاوت دارد(همان منبع).
افزون بر موارد فوق اخيراَ معلوم شده كه بين حالتهاي منفي رواني(اضطراب و افسردگي) و تغييرات سيستم ايمني بدن رابطه اي وجود دارد. نتايج بدست آمده مبين آن است كه حالات فوق همواره با كاهش تكثير لمفوسيتها و كاهش قدرت ايمني بدن همراهند و منجر به كاهش توان مبارزه با عفونتها مي شوند. توانايي بدن در ساخت و ترشح پادزهر براي يك ماده مضر به ميزان اضطراب شخص بستگي دارد:هرقدر اضطراب بيشترو شديدترباشد پادزهركمتري ترشح مي شود.
در تبيين چگونگي ايجادتغييردر سيستم ايمني بدن مي توان از سازوكارهاي بدني ورفتاري كه قبلاَ در باره آنها صحبت شد،كمك گرفت.
تأثيرتنيدگي بر رفتارانسان
افراد مبتلا به تنيدگي كمتراز ديگران مي خوابند، كمترورزش مي كنند، رژيم غذايي آنها
1- Herbert , T .
نامناسب است و زياد سيگار مي كشند و اغلب از الكل و مواد مخدراستفاده مي كنند. اين رفتارها برسيستم ايمني بدن اثر مي گذارند.
تفسيراين تغييرات كه به علت تنيدگي در سيستم ايمني بدن رخ مي دهند،كاري دشوار است. اگرچه فعاليت دفاعي سيستم ايمني در كساني كه تحت تنيدگي رواني هستند. در هنگام ابتلاي به برخي از بيماريها(بخصوص سرطان،عفونت، ويروس مزمن، يا بيماريهاي خود ايمن ساز)كاهش مي يابد. اما هنوزعوارض مستقيم آن به تأييد نرسيده و با قاطعيت نمي توان درباره زيانهاي آن اظهار نظر كرد.
در حالي كه اثرتنيدگيهاي رواني بر سلامت انسان امري كاملاً واضح است و اين اثر را مي توان تا حدي به سيستم ايمني بدن نسبت داد. اما هنوزمشخص نيست كه بين كاهش تكثيرسلولي و ابتلا به بعضي بيماريهاي خاص چه ارتباطي وجود دارد . با اين توصيف در صورت پرداختن به پيشگيري در اين حيطه ، برنامه هاي پيشگيري نه تنها براي كاهش احتمال بروز رويداد تنيدگي زا تحقق يافته اند ، بلكه به علت غير قابل اجتناب بودن چنين رويدادهايي ، افزايش مهارت افراد را در رويارويي با تنيدگي هدف قرار داده اند . در حال حاضر ، نه تنها امكان پيش بيني و تبيين اغلب واكنش هاي افراد در برابر تنيدگي وجود دارد، بلكه به شيوه هايي دست يافته اند كه اجتناب از موقعيت هاي تنيدگي زا و بهبود ظرفيت همسازي فرد با آنها را فراهم مي سازند . بدين ترتيب برنامه هاي پيشگيري در نظام هاي حمايت اجتماعي در رأس همه اقدامات قرار گرفته اند . افزون بر اين ، در حالي كه پيشتر فقط علل ناتواني افراد در تطبيق با مشكلات بررسي مي شد ، اكنون نه تنها توجه محققان به چگونگي سازش يافتگي فرد با محيط تنيدگي زا معطوف است بلكه اين امر كه شيوه هاي مختلف رويارويي با موقعيت هاي تنيدگي زا تا چه پايه و چگونه مي توانند معناي مشخصي را در پي داشته باشند محور اغلب پژوهشهاي كنوني قرار گرفته است ( دادستان ، 1376) .
عوامل تنيدگي و منابع ايجاد كننده تنش
بطور كلي عوامل تنيدگي در زندگي شامل شش منبع مي باشد كه بصورت تصاعدي با يكديگر در تعامل هستند . اين عوامل عبارتند از :
1- ناتواني در برقراري روابط بين فردي
2- وجود ناسازگاري در روابط والدين
3- عدم توازن بين تواناييها و خواسته ها
4- تنيدگي هاي شغلي و عدم رضايت از شغل و روابط با مديران و همكاران
5- مهاجرت به شهرها و مشكلات فرهنگي در زمينه سازش يافتگي با محيط جديد
6- اختلاف نظر والدين و هنجارها و ارزشهاي مدرسه
بطور قطع مجموعه عوامل فوق بصورت تعاملي در سازش پذيري اشخاص و خانواده آنان نقش و اهميت اساسي دارند . اين عوامل از دو طريق با مسائل بهداشت رواني نوجوانان مرتبط مي شود :
- از طريق بروز تنش ها در محيط خانوادگي
- از راه تنش هاي موجود در محيط آموزشي و به وجود آمدن تغييرات نامطلوب در فضاي رواني مدرسه .
يكي از پيشگامان حيطه پيشگيري ( آلبي1 1982 ) معتقد است كه نابسامانيهاي عاطفي را بايد بر اساس رفتارهاي آموخته شده و منابع تنيدگي رواني – اجتماعي در جامعه مورد بررسي قرار داد . آلبي در رابطه با ميزان مشكلات عاطفي وشرايط دشوار زندگي از يك سو و توانمندي هاي فردي و حمايت اجتماعي از سوي ديگر فرمولي ارائه داده است :
ميزان بروز عوامل تنيدگي رواني + عوامل عضوي
آسيب شناسي گروهاي حمايتي + حرمت خود + مهارتهاي مقابله اي
اين فرمول براي اقداماتي كه بايد به منظور پيشگيري انجام شوند چارچوب مشخصي را ارائه مي دهد . براي مثال برنامه هاي بهداشت رواني در مدرسه بايد تلاش كنند تا سطح حرمت خود ، مهارتهاي ايجاد ارتباط با ديگران، قابليت هاي غلبه بر بحران ، توانايي مقابله با مشكلات عضوي و تنيدگي رواني – محيطي را در كودكان افزايش دهند تا فراواني اختلالهاي رواني كاهش يابد . كوشش هاي ديگر ممكن است با هدف تأثير بر عوامل آسيب زننده عضوي مانند سوء تغذيه و مسموميت سرب به كار افتند يا به تقليل عوامل تنيدگي زاي
رواني – اجتماعي ، از قبيل سكونت در محل نامناسب و انزواي اجتماعي همت گمارند . دو واژه ديگر مرتبط با پيشگيري اوليه « عوامل خطر » و « پيشبرد بهداشت رواني » هستند . تلاشهاي پيشگيري اوليه ، گروههاي در معرض خطر را مد نظر قرار مي دهند . اين گروهها با توجه به شواهد آماري موجود ، به دليل برخي تجربيات ، موقعيت يا رفتار و پيدايش اختلال خاص ، به منزله گروههاي در معرض خطر تعريف مي شوند ( كميسيون پيشگيري از ناتواني هاي رواني – عاطفي ، 1987 ) . فقر ، خانواده هاي تك والديني ، ناتواني هاي
1- Albee. G . W .
يادگيري در زمينه خواندن و كمبود وزن به هنگام تولد ، همگي به عنوان عواملي محسوب مي شوند كه فرد را در معرض خطر ابتلا به معضلات رواني قرار مي دهند و هر اندازه اين عوامل خطر آفرين بيشتر شناسايي و مهار شوند از تعداد افراد سازش نايافته نيز كاسته
مي شود .
رابرتس1 و پيترسن2 (1984 ) معتقدند كه كودكي مرحله اي از تحول است كه در طي آن افراد به ويژه نسبت به تنيدگي هاي رواني كه ممكن است پيامد هاي منفي دير رس داشته باشند ، آسيب پذير هستند . بنابراين بالا بردن كفايت رواني ـ اجتماعي كودكان ، بهداشت رواني را ارتقاء داده و از ناتواني هاي رواني ـ عاطفي بعدي پيشگيري مي كند .
روي آوردجمعيتي يا مداخله در سطح معلمان
روي آوردهاي جمعيتي پيشگيرانه در مدرسه تلاش دارند تا عوامل محيطي خاصي را كه به نظر مي رسند بر تحول كودكان تأثير منفي گذارند حذف كنند و شرايطي براي تحول بهنجار كودك فراهم نمايند(رابرتس، پيترسن؛1984). كوشش اين جهت گيري بوم شناختي، كمك به مشاركت دانش آموزان در تصميم گيريها به صورت فعال ، ايجاد جو اجتماعي ـ عاطفيِ انساني بهتر در كلاس درس و به وجود آوردن بهبودكارآمدي معلمان به عنوان عوامل مؤثر در بهداشت رواني، بالابردن فرصتهاي دانش آموزان در جهت يادگيري مبتني بر همكاري و بهبود روابط بين نژادها بوده است.
در اينجا پاره اي از اين مداخلات را كه با هدف كاهش تنيدگي رواني معلمان و بهبود توانايي آنان در مقابله با عوامل تنيدگي رواني است ارائه مي كنيم:
1-Roberts , M . C .
2- Peterson , L . C .
اضطراب معلم عاملي محيطي است كه مي تواند تأثيرمنفي بر سطح سازش يافتگي و يادگيري دانش آموزان در كلاس داشته باشد.وقتي معلمي تنش داشته باشد،جو كلاس براي يادگيري مطلوب نيست(كيوني 1،سين كلاين2،1987) به خصوص، تنيدگي معلم با كارآيي ضعيف وي وعواطف منفي دانش آموزبا پيشرفت تحصيلي ضعيف او همايند بوده است (همان منبع).
فورمن(1982) نتايج يك برنامه اداره شناختي-رفتاري 18 ساعته را كه به معلمان 12 مدرسه راهنمايي شهري ارائه شد،گزارش كرده است: برنامه اداره تنيدگي رواني مدارس بر اساس الگوي مصون سازي تنيدگي رواني ميشنبام 3 (1977) طراحي شده بود، روشي كه شامل سه مرحله است:
الف:مرحله آموزشي كه در خلال آن نوعي فهم و درك مفهومي از پاسخ به عوامل تنيدگي زا به مراجع ارائه مي شود؛
ب:مرحله تمرين كه طي آن فنون مقابله شناختي و رفتاري به مراجع آموزش داده مي شود؛
ج: مرحله كاربرد كه در خلال آن فرد فرصت داردفنون مقابله اي را دربرابرعوامل تنيدگي زا به كار برد.
برنامه فورمن كه حاوي يك مؤلفه بازسازي شناختي بود در خلال شش جلسه سه ساعته به معلمان آموزش داده شد . در جريان جلسه اول چارچوب شناختي فهم و درك عوامل
1- Keavney, G .
2- Sinclain , K . E .
3- Meichenbaum , D . H .
تنيدگي زاي رواني مطرح گرديد ومعلمان موقعيت هايي را كه در خلال روز براي آنها بطور خاص تنيدگي زا بود شناسايي كردند . جلسه دوم به تنش زدايي تدريجي عضلاني پرداخته شد و جلسات سوم و چهارم به فهم و درك باورهاي تعقلي – هيجاني ( اليس1 ، 1962 ) اختصاص يافت . و الگوي ABC عواطف براي موقعيت هاي تنيدگي زايي كه معمولاً در مدارس پيش مي آمد به كار گرفته شد . در طي جلسات پنجم و ششم معلمان، چگونگي شناخت افكار ، عواطف و رفتارهاي معمول در موقعيت تنيدگي زاي رواني را تمرين كردند و فنون مقابله اي متفاوت از قبيل جانشين كردن افكار منطقي به جاي افكار غير منطقي و آرام بخشي از طريق ايفاي نقش و تصوير پردازي ذهني را به كار بردند .
مجموعاً 12 معلم در برنامه شركت كردند و 12 معلم داوطلب ديگر گروه گواه را تشكيل دادند . معلمان گروه آزمايشي در شاخصهاي خود سنجي تنيدگي رواني و اضطراب بهبود يافتند و تظاهرات حركتي – اضطراب آنها كاهش يافت ، در حالي كه در گروه گواه، بهبود يا كاهش مشاهده نشد . افزون بر اين ، كاهش تنيدگي و اضطراب مبتني بر خود سنجي در گروه آزمايشي تا شش هفته پيگيري پس از درمان ادامه يافته بود ، كاهشي كه استفاده معلمان از فنون خود مهار گري را پس از پايان دورة درمان نشان مي داد .
نتايج برنامه اداره برنامه فورمن براي معلمان مبين كار آمدي روشهاي شناختي ـ رفتاري در كمك رساني به معلمان براي كاستن سطح تنيدگي رواني و اضطراب است، با اين وجود به رغم اينكه اضطراب معلم با جو كلاس و بازده دانش آموز مرتبط است ، تأثير اين برنامه بر كلاس درس ، يادگيري و سازش يافتگي دانش آموز ، بدون پاسخ بوده است .
1- Ellis , A .
از نمونه هاي موفق مداخله در سطح محيط آموزشي مي توان به پيشگيري رفتار پرخاشگرانه و آزار همكلاسي ها در نروژ اشاره كرد ( الويوس1 ، 1990 ) . در اين برنامه به جاي آنكه به دانش آموزان آموزش دهند كه چگونه با تهديد و آزار همسالان برخورد كنند يك گردهمايي عمومي تشكيل دادند و شيوه هاي موفقيت آميز حذف رفتارهاي پرخاشگرانه از محيط مدرسه را بررسي كردند .
روش كار به اين صورت بود كه كارگاههاي آموزشي براي معلمان تدارك گرديد و كتابها و فيلمهايي كه حل مسئله و مهارتهاي اجتماعي را در بر مي گرفتند به دانش آموزان ارائه شد . همه اين مواد آموزشي حول محور چگونگي تبادل پيامهاي غير پرخاشگرانه متبلور شده بود. نتايج حاكي از اثر بخشي و مفيد بودن اين روش كار بود .
در تحقيق ديگري ( كامر2 ، 1980 ) سعي شد تا با استفاده از روش سيستمي ، جو اجتماعي مدرسه بهبود يابد . در اين برنامه افزون بر تشويق والديني كه در فعاليت هاي آموزشگاهي شركت مي كردند كوشش شد تا از مشاركت تعدادي از متخصصان در جهت ارائه مشاوره و درمان مشكلات رفتاري كودكان سود جسته شود . اين برنامه ها با هماهنگي مديران ، معلمان و والدين صورت گرفت . مشخص كردن مشكلات و تعيين درجه شدت و ضعف آنها را مديران بر عهده گرفتند . سپس تعدادي مشاهده گر ، به ارزيابي نتايج پرداختند . اين همكاري وهماهنگي ، احترام بين كاركنان مدرسه ، دانش آموزان و والدين را افزايش داد و در دراز مدت به بهبود كارآمدي تحصيلي و رفتاري دانش آموزان منجر شد .
1- Olweus ,D .
2- Comer , P .
در تحقيق ديگري ( سيف الدين1 ،1986 ) چگونگي ايجاد ارتباط بين كودك و والدين و همچنين تغيير بازخورد معلمان در زمينه بيماريهاي رواني مورد نظر قرا گرفت . در اين برنامه اطلاعات اساسي در قلمرو بيماريهاي شايع رواني و روش درمان آنها در مدت 8 تا 12 ساعت به معلمان ومسؤولان آموزش داده شد و سپس آنها اين اطلاعات را به دانش آموزان منتقل كردند . ضمناً گروه بهداشت رواني از برنامة موجود حمايت مي كرد. نتايج حاكي از كاهش كمي و كيفي مشكلات عاطفي دانش آموزان و كاهش افت تحصيلي و ترك تحصيلي بود .
در يكي از مطالعاتي كه با تمركز بر دانش آموزان توسط كوهن2 و جانسن3 ( 1990) در نيويورك صورت گرفت ، سعي شد تا تأثير فضاي مدرسه ارزيابي شود . در اين بررسي ، بر اساس مصاحبه با 300 دانش آموز 16 ساله به ارزيابي مشكلات رفتاري آنان پرداختند . محققان اين مصاحبه ها را 2 سال بعد از سر گرفتندو به اين نتيجه رسيدند كه اثر ارتباط شخص معلم بر شاگرد بر اساس سطح كلي وجود خصومت و تعارض در محيط تغيير
مي كند . در مدارسي كه سطح تعارض بالاست بحث در مورد مشكلات بين فردي ، ضمن آنكه فرصتي را براي بيان عواطف فراهم مي كند ، اما به كاهش خصومت و آثار آن منتهي نمي شود .
باري4 (1993 ) به بررسي تأثير كفايت اجتماعي معلم بر روابط شاگردان با همسالان و
1- Seifeldin , A .
2- Cohen , P .
3- Johnson , D , W .
4- Barry , H . S .
خانواده پرداخت و به اين نتيجه رسيد كه هرگونه توانايي معلم در ايجاد ارتباط خوب با شاگردان ، نحوة ادارة كلاس و ساختار آن به طور قطع بر يادگيري اجتماعي دانش آموزان مؤثر است . معهذا تعيين تأثير كفايت اجتماعي معلم بر كفايت اجتماعي دانش آموزان مستلزم بررسيهاي گسترده تري است .
با اين حال بر اساس پژوهشهايي كه ذكر شدند و تحقيقات متعدد ديگري كه در اين قلمرو انجام گرفته اند مي توان گفت كه در واقع كلاس جامعة فرعي و كوچكي است كه از افراد متفاوتي كه از نظر تجارب ، فرهنگ و شخصيت با يكديگر فرق دارند تشكيل شده است . تعامل اين افراد به ايجاد جو رواني اجتماعي خاص هر كلاس منجر مي شود . جو مطلوب و مناسب ، روابط مثبت و هدفداري را به وجود مي آورد و به ايجادسازش يافتگي و افزايش كارآمدي منتهي مي شود .
در واقع مدرسه مكاني براي رشد جسمي و تحول رواني كودك و تكوين شخصيت اجتماعي او محسوب مي شود . از ديد كاپلان ( 1992 ) مدرسه مي تواند با دانش آموز بطور وسيعي ارتباط عاطفي برقرار كند . معلم مي تواند در كلاس به عنوان نيرويي مثبت در جهت رشد بهداشت رواني دانش آموزان عمل نمايد ، به شرط اينكه خودش فرد بالغ و سازش يافته اي باشد تا بتواند با دانش آموزان ارتباط برقرار نموده و نيروهاي آنان را مهار كند . شاگردان درصدد يافتن چنين توانائيهايي در معلمان هستند وتحقيقات نشان داده اند ، كه به تدريج كه معلمان مي آموزند فضايي گرم و همراه با روابط انساني با دانش آموزان ايجاد كنند ، دانش آموزان نيز احساس ايمني نموده و براي يادگيري جديد آمادگي بيشتري كسب
مي كنند. افزون بر اين ، محيط خوشايندتري براي تحول هوشي و عاطفي فراهم مي شود و براي بسياري از دانش آموزان ، كلاس به منزلة تنها مكاني در مي آيد كه به آنها اين امكان را مي دهد تا كمي از احساس ناخوشايندي كه در خانه و اجتماع با آن روبرو هستند، رها شوند . در واقع مدرسه جايي است كه در چارچوب آن ، دانش آموزان مي توانند شجاعت و قدرتي را كه لازمة تحمل زندگي در محيط اجتماعي است ،كسب نمايند . معلمان تنها در صورت درك آنچه كه بر كودك در محيط خانه گذشته است مي توانند بر تحول شخصيت كودك اثر گذارند و اين مسأله بخصوص براي ميليونها كودكي كه از داشتن زندگي سالم خانوادگي ، به دلايل متعدد ، محروم هستند ، بسيار با اهميت است . كودكي كه با چنين گذشتة خانوادگي وارد مدرسه مي شود ، بار سنگيني از مشكلات عاطفي را با خود حمل
مي كند كه در ايجاد آنها نقشي نداشته است . به همين دليل ارتقاء سطح سازگاري خود با خودش و با محيط از اهميت خاصي برخوردار مي باشد .
در سال هاي اخير ، مفهومي كه با موفقيت و توانايي سازگاري با محيط اجتماعي پيوند نزديكي نشان داده ، مفهوم هوش هيجاني و عوامل دخيل در شكل گيري آن مي باشد . در واقع ظرفيت هاي مرتبط با هوش هيجاني نقش پيشگيرانه خود را در حيطه هاي مختلف آشكار كرده است . نتايج پژوهشهاي انجام يافته در اين زمينه حاكي از اين است كه سهم مهمي از موفقيت فرد در زندگي شخصي ، اجتماعي و شغلي ناشي از هوش هيجاني مي باشد . با توجه به اهميت اين مفهوم ضروري است هوش هيجاني ، مؤلفه ها و آموزش آن در مدارس ما مورد عنايت و بررسي عميق تري قرارگيرد .
تهيه كننده :محمد علي كلهر
//////////////////////////////////////////////////////////////////////
مطالب مشابه :
بهداشت روان در مدارس
نمی تونم بگم باید ببینی (در مورد مسائل ازدواج) پیشنهاد من این است که سر بزنید نمونه سوالات
مقاله علمی16:بهداشت محیط مدرسه
مقاله علمی16:بهداشت محیط مدرسه بهداشت و سلامت در مدارس (احادیثی در مورد بهداشت فردی و
نقش مدرسه و معلم در بهداشت رواني كودكان
نقش مدارس در ارتقاي بهداشت تجربه خودرا در مورد مسایل بعضی از مقاله ها سهوا
مقاله(بهداشت رواني در مدارس)
مقاله(بهداشت رواني در هيجاني ، مؤلفه ها و آموزش آن در مدارس ما مورد عنايت و بررسي
دستورالعمل اجرایی طرح بهداشتیاران مدارس (ویژه مدارس ابتدایی)
دستورالعمل اجرایی طرح بهداشتیاران مدارس عکس در مورد بهداشت مقاله در مورد
مقاله در مورد بهداشت روانی سالمندان
بهداشت ومشاوره - مقاله در مورد مقاله در مورد بهداشت دستورالعمل بهداشتیاران مدارس.
مقاله ای زیبا در مورد تجربیات معاون اجرایی مدارس
مقاله ای زیبا در مورد در مدارس و تشويق ارتقاي سطح بهداشت ، بهبود
شرح وظایف بهداشت یاران مدارس
شرح وظایف بهداشت یاران مدارس و نقاشی در مورد بهداشت فردی مقاله در مورد انواع
بهداشت مدارس
شرح مختصرى دربارهٔ بهداشت مدارس در در سال ۱۸۲۹ در مقاله در محیط مدرسه مورد
مقاله علمی25: دانستنیهایی در مورد مالشعیر
دانستنیهایی در مورد مالشعیر بهداشت و سلامت در مدارس مقاله علمی25:
برچسب :
مقاله در مورد بهداشت مدارس