بدون تو31
امان بی هوا درو باز کرد و اومد داخل... اعصابم خورد بود با صدای تقریبا بلندی گفتم :- وا!!! اینجا در نداره؟مامان از لحنم شوکه شد و گفت:- کرانه !! چی شده؟اشکامو پاک کردم:- هیچی لطفا برین بیرون مامان !اومد جلوتر و گفت :- وایسا ببینم ...کجا برم؟ واسه چی اینجوری داری گریه میکنی؟هه فک کنم تاحالا گریه اینجوریه منو ندیده بود!رومو برگردوندمو گفتم :- هیچی مامان جان میشه تنهام بذارین؟شونمو گرفت و برگردوند سمت خودش :- نخیر نمیرم ! کرانه میشه بگی چت شده؟؟؟و با خنده اضافه کرد:- عاشق شدی؟منم سرمو بالا گرفتمو گفتم :- اره!دیگه نمیتونستم بیشتر از این تو دلم نگهش دارم!! باید خودمو خالی میکردمو مشکلمو حل!اما اگه حل شدنی نباشه چی؟؟ هه من یکی کوتاه نمیام اراد شوهرمه حقمه!- کرانه! داری چی میگی؟از بغلش اومدم بیرونو گفتم :- مامان نذارین از گفتنش پشیمونشم!- پشیمون چیه عزیزم ..خیلیم خوشحالم که بالاخره از اون روحیه...ادامه حرفشو خورد و دوباره گفت :- راسی کرانه ...اصن واسه اون پسره غصه نخوریا از اولم معلوم بود ما به هم نمیخوریم از قیافه مامانش معلوم بود راضی نیست! اگه میخواستن زنگ میزدن تا جواب بدی ... اما اصن مهم نیست . در ضمن دیگم لازم نیست همین رابطه کوچیکی هم که باهم داشته باشین ادامه بدین!حالا بگو این نوزادی که دل شمارو برده کیه؟نگامو انداختم تو نگاهشو گفتم :- اراد!- اراد؟اولش نفهمید کیو میگم بعد گفت:- چی همین پسره؟میدونستم از اولم ازش خوشش اومده اما خوب به خاطر من نمیگفت:- اره مامان !- کرانه جان اخه!- مامان من دوسش دارم، خیلی!رفت تو فکر!- اخه..کرانه نمیشه که خودتو به کسی تحمیل کنی اگه میخواستت اگه دوست داشت دوباره میومد پا فشاری میکرد چه میدونم یه کاری میکرد که برا هم بمونید ! اما ... نه زنگی نه پیگیری! اخه کرانه جان با یه بار دیدن و چنر جلسه یبرون رفتن که...- مامان مامان یکی دو بار نبوده!- نکنه باهم رابطه ی ....- نه....شمال که رفته بودیم اونم بود تازه خوب همین الانم این رابطه کوچولو دلمو...!- خوب! خوب حالا نمیتونی فراموشش کنی؟- مامان غیر از اینکه نمیتونم نبایدم فراموشش کنم!- چرا اونوقت؟؟- میشه این یکی رو توضیح ندم؟ هرجور راحتی اما اما کرانه هنوز نمیتونم هضمش کنم! تو اصن ادمی نبودی که تا زمانی روی خوش نشون نده اینجوری بیقرارش بشی! قضیه شایان یادته؟- اما ..اما مامان ! ارادم منو میخواد!- به اندازه تو؟- مطمئن باش بیشتر !- در هر صورت من نمیتونم پدرتو راضی کنم به ازدواجی تحمیلی که پدر و مادرش راضی نیستن!- مامان من نخواستم کاری بکنید فقط میخواستم دلم خالی شه!- میدونم عزیزم میدونم!بلند شد..دم در بود که گفت:- راسی کرانه دیشب کامیار خونه بود ..ازت ناراحت بود...گفت یا خونه نیست یا وقتیم هست سرش تو موبایلو لپ تاپ اونم تو اتاقش!گفت بهت مسیج داده بود جوابشو ندادی! امشب میاد از دلش در بیار!- مامان من اونقدر درگیری فکری دارم که ...- کرانه بالاخره این چیزا نباید از خانواده دورت کنه!- در ضمن اونموقعیم که مسیج داد شارژ نداشتم جوابشو بدم دیگه یادم رفت!! خودش نمیگه برم به خواهرم سر بزنم ...از صبح تا شب که خونه نیست شبام که درواقع نصفه شبم میاد خونه تازه گِلَم میکنه!- در هر صورت تو کوچیک تری .. بعدم میدونی که چقدر کامیار دوست داره!- باشه باشه !بدون حرف رفت بیرون!با این همه مشکل حالا اینو کجای دلم جا بدم؟***جانمازمو جمع کردمو رفتم پایین ...صداش میومد!رو مبل نشسته بود دستمو از پشت حلقه کردم دور گردنشو گفتم:- سلام داداش گل خودم !!دستمو جدا کرد و برگشت:- به به چه عجب کرانه خانم ! خوبین شما؟رفتم کنارش نشستمو گفتم :- با احوال پرسیای شما!اومد جلو و کناره گوشم گفت :- تو اصن جنبه عشق و عاشقی نداری میدونستی؟جلودهنشو گرفتمو گفتم:- اااا خفه شو میشنون!دستمو کشید و گفت:- هان ؟ چیه؟ مگه دورغ میگم؟؟- نذار منم بگما!- برو بابا خودم زودتر گفتم!!!- چــــــــــــــــــی؟- لئوناردو داوینچی...- اه اه اه بدم میاد از این اصطلاحات مسخرت مثه ادم جواب بده!کامل برگشت سمتمو گفت :- نخیر مثه اینکه این اراده خیلی روت تاثیر گذاشته ها بی تربیت شدی!!!- ببینم تو میتونی امشب یه کاری بکنی بابا اینا بفهمن!-نفهمنم من زودتر میگم!- شما خیلی بی جا میکنی... اه..کامیار جدی ! قضیه سحرو گفتی؟- اره اما فقط به بابا!- خوب پس من به مامان میگم- خو بگو کار منو راحت میکنی!- تو اینقدر میری اینور اونور نباید یه سوغاتی بیاری؟- بچه پــــــرو نکه تو خیلی جویای احوالم شدی؟- عجب نامردیه ها حالا من بی وفایی کردم تو چی؟ نباید یادم باشی!!- برو برو بچه پرو سوغاتیت رو تخته ...روشو کرد اونورو گفت :- در ضمن به سحر یه زنگی بزن ..خنده ای کردمو بدو رفتم بالا...اخی یه تاپ خوشگل مشکی که طرحهای قلب صورتی داشت با شلوارک ستش یه مانتو یشمی خوشگل با ساپرت براق مشکی ... یه کفش کفه تخت مشکیم کنارش!خوش به حال سحر عجب شوهر با سلیقه ای گیرش اومد!اون شب کمتر تو فکره غصه هام بودم ! همیشه وجوده کامیار همین بود پره ارامش !یه زنگ به سحر زدم اونقدر حرف زد که دیگه داشتم بالا میوردم از دانشگاه و دار و دسته پروانه بگیر تــــــا عشقه کامیار !!!خلاصه بعد از فک زنی سحر از کامیارم تشکر کردمو به مامن همیشگیم پناه بردم..آخ که هیچ وقت هیج جایی مثه اتاقم نمیتونم با فکر اراد تنها باشم! شمارشو گرفتم :- ســــــــــــلام!صداش خسته بود:- سلام عزیزم ...خوبی؟- مرسی...چیزی شده؟- نه عزیزم چطور؟- احساس کردم ناراحتی!- نه قربونت برم چیزی نیست!- به زور مامانمو راضی کردم که هفته بعد بریم ازمایش ... کرانه!- جونم؟- مامانم گیر داده توام باید بیای ازمایش!جاخوردم ...وا به من چه ؟ اما به روی خودم نیاوردم!- خوب میام مگه چیه؟- ناراحت شدی؟- نه بابا خول شدی؟؟؟ من برای تو هر کاری میکنم گوگــــولی!!تک خنده مردونه ای کرد و گفت :- میای فردا باهم بریم پیش دکتر؟- دکتر چی؟- همین دکتر اسدی دیگه !! شاید قبول کرد..- نه بابا دیوونه اگه یه وقت قبول نکرد چی؟؟ تازه میره همه چیزم میذاره کف دست مامانتینا !- نه ! کرانه احساس میکنم اگه تو باشی اگه تو بگی قبول میکنه ...خیلی منو دوست داره اخه من با سینا پسرش خیلی باهم صمیمیم ...!- خوب تو به سینا بگو یه کاری واسمون بکنه!- کـــــــــرانه!با خنده گفتم :- باشه باشه غلط کردم!! ساعت چند؟- 4 میام دنبالت!- باشه پس فعلا عقشم!- فعلا!***یه مانتو شلوار درست حسابی با یه ست کیف و کفش چرم قهوه ای ... یه ارایش مختصری ام کردم ... دوباره داشت عطر یادم میرفت ...اراد میس انداخت!شاد و سرخوش داد زدم:- ســـــــــــلام!خندید :- سلام دیوونه!- ممنونم واقعا!- واقعا خواهش میکنم!- کجاس این مطبش!- فرمانیه!- اُهُع!!- کرانه جونه من سعیتو بکن راضی شه ..- چشم!!یه نگاهی بهش انداختم مثه همیشه خوشتیپ بود اما خبری از اون جذبه همیشگی اون فرم خاص صورت و نگاهش نبود! یه شلوار سرمه ای با یه لباس چارخونه سرمه ای قرمز پوشیده بود استیناشم تا ارنج زده بود بالا !!چشم دوخته بودم به نیم رخه مردونش... اخ که دلم میخواست یه ماچه ابدار ازش بگیرم! نگاش به جلو بود و منم تو فکر چشم ازش برنمیداشتم!همونطوری که حواسش به رانندگی بود بدون اینکه نیگام کنه یه لبخند مرموز و خاصی زد!! تعجب کردم!چشمشو طولانی بست و باز کرد و گفت :- میخوای منو به اتیش بکشی؟منظورشو فهمیدم:- نه عزیزم! سوزوندنه تو یعنی خود سوزی در ملع عام!!- پس اینجوری نیگام نکن!شیطونیم گل کرده بود ...- به یه شرطی!سری تکون داد!پشیمون شدم.. دوست نداشتم بچه بازی درارم... یا شایدم روم نمیشد!!جوابی ندادم رومو کردم سمت پنجره!دستشو گذاشت رو پام:- چی شد پس شرطت !!- هیچی ولش کن !- امکان نداره..این ویژگی که تو بهم دادی ! حالا بگو!- کودوم ویژگی ؟- فضولی!!با خنده مشتی به بازوش زدم...- مسخره!- اره خانم اره.. من مسخره حالا شما شرطتو بگو!- بابا هیچی من اشتبا کردم...کنار اتوبان زد کنار کامل برگشت سمتم! دستمو گرفت ..اما دوباره ول کرد... خیلی یه دفعه ای و ناگهانی سرمو کشید و یه بوسه طولانی روی لبهام نشوند...خندم گرفته بود!پیشونیشو چسبوند به پیشونیمو گفت:- حالا بگو!!چشمامو بستمو لبخندی زدم :- هه... همینو میخواستم ..شرطه اینکه نسوزونمت همین بود!- قربونت برم...و بی مهابا افتاد به جونم...خندم گرفته بود تو ماشین این کارا رو نکرده بودیم که قسمت شد.****- سلام دکتر!!- به به سلـــام اقا اراد...اروم اومدم داخل اتاق :- سلام!دکتر با تردید سلامی کرد... بعد چشمای تنگ کردشو با حرکت سر به سمت اراد کرد...یعنی این کیه؟؟؟اراد لبخندی زد و گفت :- دکتر اسدی ایشون کرانه همسرم!!چشماش چاهارتا شد:- چــــی ؟ اراد خوبی؟؟با ترشرویی گفت:- بله اشکالی داره ؟؟- نه چه اشکالی اما مادرت که زنگ زده بود گفت هفته دیگه با خانومی میان ازمایش بدن احتمالا از اون دختر گرفته اما فک نمیکردم با همچین دختر خانوم متشخصی رو به رو شم!!اراد کبود شده بود:- ببخشید ولی مامان بنده خیلی اشتباه کردن ...نشست رو صندلیو گفت :- راستش ما اومدیم یه چیزی رو بهتون بگیم!!دکترم نشست اراد دستمو کشید و نشوند کنارش:- راستش عمو پرویز منو کرانه ..باهم ازدواج کردیم!!- بدون اطلاع خانواده؟- اره ...اره ولی فقط بابام میدونه!! منو کرانه همدیگرو میخوایم !- خوب چه کاری از دست من برمیاد!!- خوب...ببینید..من به مامان گفتم ایدز دارم...یه ساله .. فقطم به خاطره کرانه به خاطره اینکه مامان رضایت بده....این لج بازیشو تموم کنه! ما عاشق همیم...نمیتونیم بدونه هم زندگی کنیم!!- خوب شاید مادرت واسه خودت میگه!!اراد کلافه گفت :- عمو شما دیگه تورو خدا حرف مامانو نزنید دلایل مامان الکیه...غیر قابل قبول!- خوب حتما میخوای جواب ازمایشو مثبت کنم !- اره اره !- اراد این کار غیر قانونیه...اگه خدایی نکرده برن پیش یه دکتر دیگه اونوقت شان کاریه من میره زیره سوال!!- نمیرن دکتر باور کن نمیرن..شما به خودت اعتماد نداری ؟- چرا اما...اروم گفتم:- خواهش میکنم...ما اگرم بخوایم از هم جداشیم دیگه نمیشه...چون من...یعنی ما ازدواج کردیم..پس تورو خدا مارو از یه فاجعه بزرگ نجات بدین!! خواهش میکنم!- بذارین ببینم چیکار میتونم بکنم!!***استراحت تموم و بازیای لیگ شروع شده بود..هه خودمم باورم نمیشه دیگه حتی حوصله والیبالم نداشتم ...دلم میخواست تمومش میکردم!!فردا برای ازمایش باید میرفتیم!!- عشقم واسه فردا اماده ای؟؟- اره..اماده اماده!!- مشتتو باز و بسته کن...اراد اون یکی دستمو گرفته بود! مامانشم از چاهار چوب در مارو نیگا میکرد... دستمو کشیدم که مامانش نبینه!سوزنو که فرو کرد تموم انرژیم تحلیل رفت!ارادم خون داد دکتر گفت جوابشو هفته دیگه میتونیم بیایم بگیریم...خندم گرفته بود شاید جواب همچین ازمایشی یه ماه طول بکشه ..اما به خاطره اراد!***یه هفته ام مثه برق و باد گذشت ...منو ارادم از جواب ازمایش مطمئن بودیم!!خندم گرفته بود ...مگه میشه منفی باشه؟؟ بهش مسیج دادم:- سلووووووووممم کی میری جوابو بگیری؟؟با تاخیر جواب داد:- کرانه دلم شور میزنه!- قربونت برم همه چی به خوبی و خوشی تموم میشه....نگفتی!- تو راهم! برم خونه با خودش برم که فک نکنه کاسه ای زیر نیم کاسس!- ووووییی چی جوری به مامانت میخوای بگی؟- نمیدونــــــــــــم!! در ضمن من که قرار نیست بگم دکتر خودش میگه دیگه!!!!از لحن اس دادنش احساس میکردم عصبیه:- عصبانی؟؟- نه چطور؟- اره معلومه!- تو چیجوری میتونی بفهمی خوبم یا بد؟- میفهمم دیگه!! الانم بی اعصابی!- قربونت برم نه خوبم فقط یه کم استرس دارم!- باوشه پس بهم خبر بده!- باشه فعلا- فعلا!***سرمو انداختم و رفتم تو :- سلام!- سلام کجایی تو یه ساعته؟- مامان اگه میخوای بیا سریع تر حاضرشو جایی کار دارم!- کجا؟؟؟- باید توضیح بدم؟؟؟- اراد تو چت شده؟؟؟کلافه گفتم :- ای بابا چم شده به نظرتون؟؟؟ نمیاین من برم!!با دلخوری گفت :- وایسا الان میام!نشستم رو مبل ... احساس بدی دارم اینکه دارم به خاطر کرانه دورغ میگم از خودمو و خودش بیزار میشم !!!!اما فقط لحظه ای.. ثانیه ای نمیگذره که من دوباره میشم همون عاشق دلخسته!!!دلم برای لبخندات تنگ شده ...وای ! امان از روزی که بخوام ازت دور باشم!!! نمیشه .... تموم میشم من بدونه تو تموم میشم!!!- من حاضرم!اخ که چقدر بعضی اوقات از این مامان منظبط و خود رای حرص میخورم! هه...کرانه هیچ وقت برنامه ریزی نداره من عاشق همین کارای اتفاقیشم !اما مامان ، حتی برای اب خوردنشم برنامه داره چه ساعتی؟ چیجوری؟؟؟؟ اب سرد باشه یا گرم ؟ چند قلپ بخوره ... و از این جور بازیا که عمیقا ازشون بدم میاد!بدون حرف رفتم و سوار ماشین شدم مامان اروم اروم اومد و سوار شد- اون دختره میاد؟؟؟وقتی میگفت اون دختره دلم میخواست سرمو بکوبم به دیوار ....- اون؟؟ کودوم دختره؟- اراد!!!و با پوزخند ادامه داد:- همونی که جادوت کرده!!!دادم رفت هوا:- مامان این دختره اسم داره کرانه کرانه کرانه صدبار درضمن نه کرانه رماله نه من یه پسر بچه احمق که گول کسیو بخورمو تو دام کسی بیفتم من عاشق شدم و این از نظر شما یعنی ...نذاشت حرف بزنم :- بسه!!! یه عمر ترو خشکت کردم تا به اینجا رسیدی بعد به خاطره یه دختره بی کس و کاره هیچی ندار داری با مادرت کسی که تنها تو غم و ناراحتی هات تو خوشیها تو همه مراحل زندگیت همرات بوده وایمیسی؟پوزخندی زدمو صدامو بردم بالا:- هه خنده داره کی تو غم و شادی هام کی تو مراحل زندگیم همرام بوده هان؟؟؟ نکنه شما ؟ نه مادر من شما فقط میخواستی یه دست ساز تربیت کنی که بعدها به کارت بیاد که هرچی سرکار دستور دادین عمل کنم چیجوری بشینم چیجوری بلند شم...حتی نحوه راه رفتنه منم میخواستین عوض کنید ! یادتون رفته همون روزی که ....همون روز اول مدرسه؟؟؟ نچ نچ با من چه کردید؟؟؟ مدرسه چیه اونجارو برای من کرده بودید زندون!نخیر باید خدمتتون بگم تنها کسی که تو تمام عمرم منو درک کرد با من همراه بود و از همه مهمتر منو برای خودش میخواستکرانه است فقط اونه که منو اروم میکنه..کرانه مسکن همه دردای منه!!!- اراد اراد اراد جان اگه تو اینو میخوای که خودم برات پیدا میکنم کسی رو که با همین مشخصات میخوای اراد....- بسه مامان بسه.. من نمیخوام اسایشم به هم بخوره!!!- هه برای تو دیگه اجازه ما چه فرقی میکنه تو که عقدش کردی. راسشو بگو چقدر مهریه....نذاشتم حرفش تموم شه:- هه... مهریه کرانه یه سکه به نیت یگانگی خداست و یه سفر حج نه بیشتر نه کمتر...مامان شوکه شده بود:- اراد داری دوروغ میگی مگه نه؟- نه دروغ برای چی؟؟؟ گفتم که کرانه منو فقط واسه خودم میخواد همین....لبخند پیروزمندانه ای زدم مامان دیگه چیزی نگفت منم ترجیح دادم سکوت کنم***- سلام خانم اشرفی خوش اومدین!مامان با ناز نشست :- ممنون !- پس اقای اشرفی کجان ؟؟ نمیان؟؟؟- نه کار مهمی داشتن نتونستن بیاننمیدونم با چه جراتی اما دکتر زیر لب گفت:- مهمتر از این؟مامان سرشو اورد بالا و گفت :- جواب ازمایش چی شد؟؟دکتر بعد از معذرت خواهی چندلحظه ای مارو تنها گذاشت !مامان بدونه اینکه نگام کنه گفت:- نگفتی این دختره چرا نیومده؟؟؟ مگه ازمایش نداد؟؟؟- شصت بار گفتماین دختره...عصبی پرید وسط حرفم :- خیلی خوب شاهزادتون چرا نیومدن؟؟؟چقدر از تشبیه مامان خوشم اومد...هه ...شاهزاده...- خودم میگیرم!!!دکتر برگشت:- خوبـــــ!!!مامان نگران میزد اما انگار اطمینان داشت که واقعیت نداره!حرفی زده نمیشد هر چی بود سکوت بود و سکوت دکتر میخواست حرفی بزنه که انگشت اشارمو پیش بردم و گفتم :- یه لحظه دکتر!!رو کردم به مامان :- مامان هنوز به من قول ندادی!- درباره ی؟- درباره اینکه اگر مثبت بود رضایت بدی!- هه...دیگه چه فرقی میکنه؟ تو که کارتو کردی ...- برای من نه فرقی نمیکنه اما اینجوری کرانه راضی نیست! قول مامان؟- بسه اراد!- مامان تا قول ندی من نمیذارم دکتر چیزی بگه!کلافه چشماشو بست و باز کرد:- اراد عصبانیم نکن- یه کلمه باشه!- باشه!نفس راحتی کشیدم ..هه دیگه رسیدن به کرانه حتمی بود حتمیه حتمی!- بگین دکتر!با مکث طولانی یه نگاه طولانی به من و بعد به سمت مامان گفت:- راستش خانم اشرفی باید بگم حرفه حرفه اراد درسته اون مبتلا به ایدزه!!!دسته مامان از بند کیفش جدا شد و افتاد کنار پاهاش ...هل شده بودم خدایا چیزیش نشه ؟؟؟دکتر بی ملاحظه مامان گفت :- در ضمن همسرتون ...جواب ازمایشش منفی بود ...و باید مراقب باشید از راههای دیگه ایشون مبتلا نشن!!خانم اشرفی شما خوبین؟؟؟***- الو اراد لعنتی چرا جواب نمیدادی؟- الو کرانه الان نمیتونم حرف بزنم- میشه بگی چی شده ؟ دارم سکته میکنم!- هیچی مامانم بیمارستانه حالش بد شد وقتی دکتر بهش گفت- کودوم بیمارستان؟- تو که نمیخوای بیای اینجا؟- اتفاقا میخوام همین کارو بکنم!- بس کن کرانه کاری نداری ؟- اراد باتوام میگم کودوم بیمارستان؟- کرانه خواهش میکنم نیا اگه مامانم رفتار بدی بکنه...- ارادم من با همه چیز کنار میام به خاطره تو میدونم حاله خوبی نداره پس توقع رفتار خوبیم ازش ندارم تازه خودمو بهش نشون نمیدم قول میدم لطفا ادرسو بگو!!***سرشو تکیه داده بود به دیوارو نشسته بود رو صندلی!!!بی خودی گریم گرفته بود خوب هرچی بود مادرشوهرم بود!اشکامو پاک کردمو رفتم جولوش ایستادم!چشماش بسته بود اروم رفتم جلو و موهاشو زدم کنار پرید:- کرانه!نمیدونم چرا بغض کرده بودم چیزی نشده بود که!- حالش خیلی بده؟- نه بهتره!!!نفس اسوده ای کشیدمو نشستم کنارش....منم مثه اراد سرمو تکیه دادم به دیوارو چشمامو بستم:- چیجوری گفت بهش؟؟؟- کرانه!!! حالم داره بهم میخوره خستم!!!- میخوای تمومش کنیم تا تو یه خستگی در کنی؟؟؟سریع برگشت سمتم چشماشو تنگ کرد و تهدید امیز گفت:- چی؟؟ترسیدم سرمو انداختم پایین با خشونت چونمو کشید بالا و گفت:- ببین کرانه الان به اندازه کافی فشار روم هست تو ام با این چرت و پرتا بدترش نکن!!!دستشو کشید و دوباره سرشو تکیه داد و چشاشو بست دستاشو زد زیره بغلشو گفت :- این اخرین باری بود که همچین حرفی از دهنت دراومد حالیت شد؟؟؟چقدر بد باهام حرف میزد...تاحالا اینجوریشو ندیده بودم بغض کردم برگشتمو پشتمو کردم بهش!اجازه دادم اشکام جاری شن!!!! نکنه دیگه خسته شدی؟؟؟ نکنه به خاطره فشارایی که روته ازم بریدی؟؟؟نه نه نه حتی اگه دیگه نگاهمم نکنی ولت نمیکنم تو بودی که منو از خجالت دختر بودن درواردی !!ولت نمیکنم لعنتی!!اراد بلند شد رفت سمت دکتر :- چطوره؟- بهتره خدارو شکر اما خیلی به اعصابش فشار اومده ایشون سابقه سکته دارن؟- نه اما خوب قلبشون مشکل داره کم و بیش!- ببینید بهتره یه مدتی تو ارامش سپری کنه!!! نذارید هیجانزده بشه یا استرس بهش وارد بشه!اراد فقط سرشو تکون داد:- به پدرتون هنوز اطلاع ندادین؟- چرا چرا توراهن!با اومدن بابا بلند شدم!!!اومد رو به روم ایستاد چیزی نگفت اما خیلی حرفا داشت نگاهش ، یه ان ترسیدم!بدون حرف رفت سمت اراد- بابا!نذاشت از حرف دهنش دراد چنان سیلی بهش زد که قلبم مچاله شد.... دلم میخواست جیغ بکشم....سرشو گرفت بالا تا خواست چیزی بگه دوباره یه سیلی دیگه....میخواست سومیو بزنه که ....دیگه نمیتونستم طاقت بیارم رفتم جولوش ایستادم با عجز و لابه گفتم:- نزن نزن تورو خدا نزن!!!دستش تو هوا مشت شد اومد جلوتر و گفت :- نمیدونم نمیدونم چی داری؟ تو وجودت چیداری که حتی...حرفی نزد و برگشت و پشتشو به ما کرد...اروم رفتم جلوتر و دستمو گذاشتم رو شونش تکون خفیفی خورد اما برنگشت همونجوری سرمو گذاشتم رو دستمو اروم گفتم:- همش تقصیر منه تقصیر دله منه!!! اگه همون اول که فهمیدم دوسش دارم اگه همون موقع فراموشش میکردم میتونستم جلوش وایسمو تمومش کنم هه تموم چیه؟؟ دیگه نمیذاشتم که اصن شروع بشه!!!اشک از روی بینیم چکید رو دستم :- ولی نشد به خدا نشد...حالام دیگه نمیشه! اره تقصیر منه اگه نمیذاشتم ...نمیذاشتم جلوتر از این بریم ...کلافه بودم دستمو برداشتمو رفتم جلوش ایستادم اشکمو پاک کردمو اه غلیظی کردمو گفتم:- ما دیگه فقط نامزد نیستیم ...ما ما ازدواج کردیم ...خونه داریم .... حالام اگه بخوام نمیتونم تمومش کنم .... هیچجوره نمیتونم !!من یه زنم ...! یه زنی که مخفی وارد این عرصه شده!!! پشیمون نیستم حتی یه ذره!! چون هنوزم عاشقانه میپرستمش... حاضرم همه سیلیارو من به جاش بخورم!!با مکثی دوباره ادامه دادم:- هه من من هنوز نمیتونم حلقه دستم کنم .چرا؟ چرا باید شوهرمو از همه مخفی کنم؟؟دستمو گرفتم به چادرمو گفتم :- به خاطر این ؟؟؟ به خاطره اینکه من معتقدم به خاطر اینکه ماشینم میلیاردی نیست؟؟ به خاطره اینکه به فکر پول نیستم؟؟؟ به خاطر اینکه خانوادم ساده و بی شیله پیلن؟؟ به خاطر چی میخواین زندگیمو ازم بگیرین؟؟؟؟دوباره اشکام جاری شد ...من حتی نمیخوام لباس عروسی تنم کنم !!! هیچی نمیخوام !! فقط بذارین با ارامش زندگی کنیم!!!اگه اگه قراره اراد بیشتر از این تحقیر بشه ترجیح میدم ...سرمو انداختم پایین!!- به من ربطی نداره هیچی به من ربط نداره !!!!هه این بود جواب این همه حرف ؟ حرف ؟؟ جواب این همه درد این نبود !!به خدا کافر اگر بود به رحم امده بودزان همه ناله که من پیش تو کافر کردمرفت سمت اتاق دکتر !!اراد اما هنوز همونجوری ایستاده بود!!! رفتم روبه روش :- چیه؟؟؟ دیگه منو نمیخوای؟؟ دلت میخواد با یه تیپا بنازیم بیرون؟؟؟ اره از زندگیت بندازیم بیرون؟؟؟ میگی نرو چون میترسی غرورت خدشه دار شه نمیخوای از طرف من تموم شه نه؟؟؟اه این مسخره بازیا چی بود؟ من که میدونستم هنوزم دوسم داره .... هه چقدر دوسش داشتم که یه لحظه ام طاقت کم محلیشو نداشتم حاضربودم هر چرت و پرتی بگم تا بهم نگاه کنه..حتی بزنه تو گوشم!!!فقط نگام کن بگو کجارو زیر و کنم؟؟؟کودوم گلایرو بگم چه دردی رو دوا کنم؟؟با حرص دندوناشو روی هم فشار داد بغض کرده بود لبخند دردناکی زد و با اهسته ترین صدا گفت :- کرانه تو تو خیلی عجیبی!! و من عجیب عاشقت شدمو و عجبتر اینه که هیچ رقمه نمیتونم ..."بدونه تو" نمیتونم!!غــم که نوشتن ندارد نفوذ می کند تو استخوان هات…جاسوس می شه تو قــلبتـــآروم آروم از چشم هات میریزه بیرون…این کار هرروز من شده بود !!! چقدر عجیب ...اراد تو مثه رویایی من مثه کابوس!!!کاش از خواب بپریم هردومون تموم کنیم این دلدادگیه تلخو .... من نه !من هنوزم خسته نیستم اما ازاین میترسم تو خسته راه بشی....رفیقه نیمه راه بشی!!!نون و ببریو نمک و بذاری برای من ...هه این زخم همیشه تازه میمونه عزیزکم ...حتی اگه بری!!!***چیجوری باید وسعت عشقمو بهش نشون میدادم؟؟ من دیوونش بودم اما کرانه میخواست بزنه زیرش...نه میخواست دوباره ازم اعتراف بگیره ...کاش زمان برمیگشت عقب کاش اصن اونروز قبول نمیکردم که باهاشون برم شمال !!!کاش...کاش ... کاش مامان همون امریکا پیشه مهتاب (دختر خاله اراد) میموند!اخ کرانه کاش اینقدر دوست داشتنی نبودی...خاطرات آدم مثل یه تیغ کند میمونه که رو رگت میکشی!نمیبره اما تا میتونه زخمیت میکنه!!! کرانه اما مرحم تمام زخمای منه!!بابا امشب کناره مامان میموند ....هه اومدم خونم خونه خودم خونه کرانم !!خودمو اندختم رو تخت تنها قسمت این خوونه که دوسش دارم همینجاست!!!لباس خوابش رو تخت بود با خشونت کشیدمش تو بغلم ...بوش کردم بوی زندگی میداد...چه حرف بی ربطیه که مرد گریه نمی کنهگاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتونی گریه کنی…باری هزارمین بار اس ام اسهاشو شروع کردم به خوندن همشو داشتم همشو !!! حتی از همون موقع که نمیدونست این پسرکه عاشق اراده !!!- به نظرت شال طوسی قشنگ تره یا صورتی ....واسه فردا...لبخند زدم ...به چی؟؟؟ به زندگی؟ به اراد عاشق؟ به کرانه؟ به دلی که باختمش؟ کاش همیشه یه عاشق مخفی بودم...منه احمق نباید میگفتم ...نباید!- کجایی؟کرانه بود...چرا دیگه با التهاب مسیج نمیده ؟؟؟ چرا دیگه نمیگه ارادم کجایی؟؟؟- خونه!- کودوم خونه؟- خونمون! تو کجایی؟- خونه خالم ....یاد سینا افتادم:- کی اونجاس؟- ما و خاله اینا!- پسرخالتم هست؟- اره!- حتی حق نداری بهش نگاه کنی فهمیدی؟؟- مگه این چشما لعنتیم به غیر تورم میتونه ببینه!!لبخند زدم دوباره شده بود همون کرانه خودم...:- نمیشه الان بیای اینجا؟؟؟- این موقع شب؟- بگو کامیار بیارتت!- نمیشه اراد ولش کن!- تورو خدا..!- دیوونه واسه چی قسم میدی خودتم که میدونی نمیتونم بیام!- هر وقت که بهت احتیاج دارم نیستی!- ببخش خوب چیکار کنم؟؟؟؟- میتونی حرف بزنی؟با تاخیر جواب داد:- اره!برداشت:- جونم؟- کرانه جونه اراد بیا!- اخخخخ اراد تو خودت میدونی نمیتونم پس حرف الکی نزن!!!- کرانه!!!با تاخیر گفت :- وایسا ببینم میتونم کاری بکنم....!!!- جونه اراد !!- باشه باشه فعلا بذار ببینم میتونم بیام یا نه!- برو عزیزم منتظرم !***اروم دم گوش مامان گفتم :- مامان !- هوم؟- یه لحظه میای؟- خوب بگو!!!- خو بیا یه لحظه!!رفتیم داخل تراس:- راسش مامان الان ...الان اراد زنگ زد- خوب!- میخواست منو ببینه!- الان؟- اره! گفت کاره مهمی داره میخواد باهام حرف بزنه!- خوب بگو بذاره واسه فردا!!- اخه خیلی اصرار کرد که همین امشب حرف بزنیم!- خوب....من به بابات چی بگم؟- میگم بگو...بگو سحر حالش بد شده بردنش بیمارستان مجبور شد بره!- چی بگم والا ؟؟؟- مامان تورو خدا ...درضمن اصلنم دوست ندارم اینجا باشم این سینای مضحک چشمو درمیاره....- ا؟؟؟؟ - خو چیه مگه دارم دروغ میگم؟- کرانه میترسم بابات بفهمه ...گونشو بوسیدمو گفتم :- نه نه بخدا نمیفهمه ...- برو...ولی زود برمیگردیا...- نه دیگه ضایست الان برم زودبرگردم؟؟؟ مثلا بایذ بیمارستان بمونما میرم از اونور خونه سحراینا..- باشه با ماشین کامیار برو...- مرسی مامان مرسی...- خدافظ***داشت چشمام گرم میشدکه صدای زنگ در اومد ...تعجب کردم !- کیه؟؟- باز کن!!- کرانه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟- نمیخوای درو باز کنی؟؟- بیا بیا تو!!!سریع رفتم جلو ایینه موهام بدجوری بهم ریخته بود....یه برس الکی کشیدم لباسمو دراورده بودم با یه شرتک کوتاهه مشکی دیگه وقت نداشتم لباس بپوشم... به خودم اومدم من چم شده بود؟؟؟ مگه کرانه اولین باره میخواد ببیندت ؟؟؟ هه نه اما کرانه همیشه برای من تازست..درو باز کردم اروم سلام کرد:- سلام!زیر لب جوابشو دادم چادرشو دراورد و خودشو انداخت رو کاناپه...!!!یه نگاهی به سرتاپام کرد:- نچایی یه وقت؟خندم گرفته بود!! اروم کنارش نشستم ...دلم برای اغوشش برای لباش تنگ بود...سرمو کردم توی گردنشو بو کشیدم....نفس عمیق ...چه خوبه بوی عشقو به عمق ریه ها کشیدن ...دوسش دارم بیشتر از هر زمانی!موهامو کشید عقب و اروم گفت :- بگو دوسم داری...چشامو نیمه باز کردمو با لبخند گفتم :- اول تو بگو...!یه تیکه از موهامو بیشتر کشید:- بگو....!!!- دوست داشتن برای احساسه من کمه من عاشقتم کرانه اینو خودتم میدونی ...از اعتراف من لذت میبری ها؟؟؟بی هیچ حرفی یه لبخند دندون نما زد و محکم لباشو چسبوند رو لبام .... کاش ثانیه ها وایمیساد....ثانیه ها با تو اروم میشن بازیه ماست که توش داغون میشم میخوام ساعت وایسه میخوام ساعت وایسه!!!لبخندی زد و سرشو کشید عقب:- حسه دوست داشته شدن خیلی خوبه خیلی ارادم...دوباره خواب بوسه های کرانه داشت منو میدید.... وحشی شده بودم نمیدونم این حسه مسخره کجا بود؟؟من کناره کرانه اهلی نبودم ، اهل دل بودم!!! با تمومه وجودم لباشو گاز گرفتم....خندید و چیزی نگفت دوباره بوسیدم....موهاشو کشیدم اما حتی تکونم نخورد....مانتشو خودش دراورده بود ....بی مهابا لباسشو پاره کردم ...یه دفعا رفت عقب نگاهی به دکمه های رو زمین انداخت..ترسیدم اگه بره چی؟؟ اگه عصبانی شده باشه چی؟؟؟ اخه لعنتی من در مقابل تو چرا میشم هیچ هان؟؟بر خلاف تصورم لبخند زد.... این یعنی اینکه داشت لذت میبرد از بیقراریم لذت میبرد!اومد جلوتر.... دستشو گذاشت روسینم ...طاقت نداشتم میخواست دلبری کنه و من الان وقت نداشتم...!!!دستشو کشیدم و لباشو بلعیدم... دستشو با زور دور تنم حلقه کردم...میفهمیدم دلش واسه اغوشم تنگ شده میدونستم دلش بهونمو گرفته!!!اروم بلند شدیم... پاشو حلقه کرد دور کمرم ...هه انگار یه عمر بود که اینکارس .... لعنتی من در مقابل تو هیچ عددی نیستم گاهی احساس میکردم اینقدر که من از کرانه لذت میبرم اون اینجوری نیست...!!!انداختمش رو تخت خنده صدا داری کرد...من تو صدای خنده های تو غرق میشم دختر....****ساعت حدود 12 اینطورا بود که شماره سحرو گرفتم در کمال تعجب خواب بود ...- هوم؟- الو سحر.!- سلام...ای بمیری نه به موقعی که زنگ نمیزنی نه به الان که... چی میخوای نفله؟؟؟- سحر اگه کسی زنگ زد بهت کامیار ازت پرسید یا مامانمینا بگو کرانه امشب اونجاست باشه؟ بگو اونجا خوابیدم باشه؟؟- کرانه! چیزی شده؟ اصن تو کجایی در ضمن به من چه که با کامیار حرف بزنم یا از من چیزی بپرسه؟؟کلافه گفتم :- زر زر نکن سحر کامیار بهمون گفته که میخوادت توام واسه من فیلم نشو دیوونه نمیتونم برات توضیح بدم ولی بگو باشه؟؟؟- جدی داری میگی کرانه؟- اه اره بابا اره- خوب حالا نمیخوای بگی امشب کجایی؟- فردا بهت میگم الان نمیتونم حرف بزنم فعلا خدافظ...- باش خدافظ!پوشیو پرت کردم کنار و دوباره رفتم تو بغلش ... خیالم راحت شد!!!***- پاشو خواب آلو! پاشو!موهامو زدم کنار و برگشتم سمتش:- با صدای تو از خواب بلند شدن یه نعمته میدونستی؟لبخندی زد و از رو تخت بلند شد .... داشت میرفت پایین که گفت :- پاشو برم یه دوش بگیر بیا صبحونرو اماده کن خیلی گشنمه!هه جالبه نگفت صبحانرو اماده میکنم و جالبتر اینه که منم انتظار نداشتم همچین حرفی بزنه دوست داشتم طعم اینکه خانم خونم باشمو بچشم مثه اینکه ارادم میخواست طعم مردونگی رو بچشه!!!سریع دوش گرفتمو پریدم بیرون یه پیرهن حریر نازک بنفش پوشیدم اخیش بعد عمری تو خونه خودم میتونم لباس راحت بپوشم...خندم گرفت موهامو خشک نکردم همونجوری ازش اب میچکید رفتم پایین...نشسته بود جلو تلوزیون از پشت رو سرشو بوسیدمو اروم گفتم :- پاشو بیا تو اشپزخونه!سرشو گرفت بالا و گفت :- چرا؟- صبحونه بخوریما!سرشو دوباره انداخت:- اهان ! خوب هروقت اماده شد صدام کن!هولش دادم و گفتم :- اوهووو بنده کلفتت نیستما و با لحن اروم زیر گوشش گفتم :- میخوام تو کنارم باشی مگه عیب داره؟؟دستشو گرفتمو دنباله خودم کشیدمش... با خنده صداداری گفت:- بابا یه روز بذار ما اقایی کنیم !!- برو بابا حاله واسه من تریپ مردونه برداشته باید برم زودا در ضمن توام باید بری بیمارستان!!!خبری نداری؟- چرا حالش خیلی بهتره زنگ زدم از دکترش پرسیدم اما جرات نمیکنم برم... میترسم بابا چیزی بگه منم نتونم جلودهنمو بگیرم دوباره حاله مامان بدشه!!!- باشه هرچی هست باید بری اینجوری فک میکنن بی اهمیتی بهشون !داشتم چایی دم میکردم که گفت:- اهان راسی سحر صبه کله سحر زنگ زد کارت داشت گفتم خوابی!!خندم گرفته بود چقدر این بشر فضوله خدا؟- هه اخر این حسه کنجکاویش کار دستش میده...خندید...
مطالب مشابه :
کمال الملک نقاش بزرگ ایرانی
اند تابلوهای کمال در این روزگاران برای وی هم وزن و هم سطح خویش اشرفی طلا نمی ارزد دکتر
بدون تو31
- میای فردا باهم بریم پیش دکتر؟- - راستش خانم اشرفی باید بگم حرفه حرفه (خانم طلا
بدون تو 29
سرمو که بلند کردم اقای اشرفی رفته بود رفتی دکتر ؟- (خانم طلا) رمان پناه
مریم لسان بررسی منظره پردازی در فرش «دروازه بهشت» / قسمت دوم استاد: دکتر شهره جوادی
عماد عمد عمدی بعمد تعمد تعمدی تعمدا فرصت فرصتها مهلت زر زری زرین طلا تابلو تابلوی
واحد های شمارش
(یک بدره اشرفی)، تابلو نقاشی، (سه پرده تابلو) مثل سکهی طلا و
دهه ی اول محرم 93 هیئت کجا برویم؟؟؟
لاک طلا روی ناخن زنان میدان دکتر فلکه دوم صادقیه، اشرفی اصفهانی، نرسیده به مرزداران
برچسب :
تابلو طلا دکتر اشرفی