کتاب آقای معلم

بسم رب الشهداء و الصدیقین

 

 باز آئینه و آب و سینی و چای و نبات

                                      باز پنج شنبه و یاد شهدا با صلوات...

نام کتاب : آقای معلم

گردآوری و تدوین : مهین سمواتی

ناشر : فاتحان - سازمان حفظ اثار و نشر ارزش های دفاع مقدس سپاه

شمارگان : ۳۰۰۰ نسخه

چاپ نخست : بهار ۱۳۹۲

 

 خلاصه ای از زندگی سردار شهید محمد طالبیان

شهيد حاج محمد طالبيان از نسل نور و تبار عشق بود که در روز هفتم ديماه 1316 از شهرستان نهاوند طلوع کرد و بر تاريخ تابيد. او مصداق اولياء خدا بود و از بدو تولد نور عشق و ايمان در سيمايش مي‌درخشيد. با قرآن و مفاهيم ديني و معارف الهي آميخته بود و در طول دوران حياتش قدمي از مسير حق و عدالت جدا نشد و با توجه به مشکلات و عقب ماندگي‌هاي موجود در دوران پهلوي به تحصيل علم و دانش مبادرت ورزيد و با موفقيت کامل به اخذ مدرک ليسانس نائل گرديد. در سال 1349 از اصفهان به زادگاهش مراجعت کرده و در دبيرستان کورش تدريس فقه را برعهده گرفت و او در همان ايام با راه اندازي انجمن ضد بهائيت به مقابله با افکار التقاطي پرداخت. بنابر همين فعاليت‌ها و تحرکات بود که ساواک مدت‌هاي زيادي اورا تحت نظر قرار داد، اما به‌خاطر زيرکي و کياست شهيد طالبيان موفقيت چنداني حاصل نکرد. او در کنار گروه انقلابي ابوذر فعاليت‌هاي چشم گيري عليه رژيم پوسيده پهلوي انجام داد وقتي پس از اعدام 6 نفر از دوستان نزديکش در اين گروه دست از مبارزات خود برنداشت. شهيد طالبيان در سال 52 به‌دست عمال رژيم دستگير و بعد از شش ماه شکنجه به15 سال حبس محکوم گرديد. او تا پيروزي انقلاب اسلامي در زندان‌هاي مخوف طاغوت گرفتار بود و با شميم امام راحل و سرنگوني شاه آزاد گرديد. در دوران حکومت اسلامي از پا ننشست و در جبهه‌هاي جنگ و مناطق عمليات عاشقانه حضور يافت. او مسئوليت‌هاي متعددي در آموزش و پرورش و وزارت کشور برعهده گرفت و در آخرين اعزامش جهت مقابله با منافقين کور دل در منطقه عمومي خانقين به آرزوي ديرين خود شهادت در راه خدا نائل گرديد.

 

 

بخش کودکی و نوجوانی شهید ( از :دفترچه خاطرات )

حمد و سوره :

به دنبال پدر و مادرم راه می افتادم و از کوچه باغ ها می گذشتیم تا به باغ برویم . سر راه مان قبرستان بود . هروقت که به آن جا می رسیدیم ، با کنجکاوی به لب های پدر و مادرم نگاه می کردم و متوجه می شدم که زمزمه می کنند . سر آخر یک روز پرسیدم :

-  شما با خودتان چی می گید هر بار این جا ؟!

گفتند که دارند چیزی را زمزمه می کنند که بهش می گویند دعا و فاتحه برای مرده ها . من هم دوباره گفتم :

-  خب با صدای بلند بخوانید تا من هم یاد بگیرم .

-  از آن به بعد حمد و سوره را بلند بلند می خواندند و من تکرار می کردم . کم کم یاد گرفتم و پیش از این که به قبرستان برسیم ، حمد و شوره را بلند بلند چندین بار می خواندم .

پدر و مادرم به نماز اول وقت خیلی اهمیت می دادند به تقلید از آن ها از پنج سالگی نماز می خواندم و بیش تر مواقع در حال سجده از خستگی به خواب می رفتم .

کلاس دوم :

با اشتیاق بیشتری وارد کلاس دوم شدم . تابستان ، در هر فرصتی کتاب فارسی سال اول را باز می کردم و با لذت تمام کلمات را تکرار می کردم و از این تکرار شیرین هیچ وقت خسته نمی شدم . آب ، بابا ، ایران و اسب ؛ تعدادی از دوستانم مردود شده و در کلاس اول مانده بودند . دوستی ها ، آشتی ها ، قهقهه زدن ها ، شیطنت ها ، بازی های کودکانه همه آن چیزی بود که کودکیم را زیبا می کرد .سه ماه اول گذشت . تلاش برای شاگرد اول شدن و راضی نگه داشتن بزرگترها را با تمام توان ادامه می دادم . کوچک ترین بهانه کافی بود تا پدرم از مدرسه رفتنم جلوگیری کند ، من وقت این بهانه را دستش ندادم .    

شهید طالبیان به روایت خانواده و دوستان

افتخار پدر

جمعی از دوستان به باغ گل زرد رفته بودیم . دور هم نشسته بودیم و از هر دری حرف می زدیم . در جمع ما مرحوم کربلایی حسین علی ، پدر حاج آقا طالبیان هم بود و از صحبت هایش استفاده می کردیم . محمد بلند شد به طرف گل ها رفت . کربلایی افتخار ، پسرش را نگاه می کرد ؛ گفت :

-  می دانید پسرم محمد اگر اجازه بدهد پشت سرش نماز می خوانم و عدالتش را با تمام وجودم و قلبم گواهی می دهم .

همه دوستان سر تکان دادند . همه می دانستند که محمد طالبیان هرگز دروغ نمی گوید و قدمی جز برای رضای خدا بر نمی دارد و یکی از نزدیک ترین ها به خداست .

 

تواضع و فروتنی

 پرسید : « آقای شهبازی شما ارّه دارید ؟» گفتم : « ارّه ؟ بله داریم . برای چه می خواهی حاج آقا ؟»

گفت : « فردا که آمدی مدرسه ، ارّه را هم با خودت بیاور . باید چند تا درخت اضافی حیاط مدرسه را ببریم تا فضای باز و مناسبی برای بازی بچه ها درست کنیم .»

فردا با این که صبح زود به مدرسه رسیدیم دیدم حاجی حاجی با لباس کار عرق ریزان مشغول کار است . در آن زمان دبریان یا کارمندان با لباس های مرتب و کراوات زده به محل کار می آمدند و به هیچ وجه دست به چنین کارهای ساده ای که مخصوص کارگرها بود نمی زدند . این تواضع و فروتنی ایشان تاثیر خیلی زیادی روی بقیه می گذاشت .

مبارزه با نفس

نفس اژدهاست ، او کی مرده است

از غم بی آلتی افسرده است

این شعر را زمزمه می کرد و همه را به تقوای الهی و دوری از گناهان و تهذیب نفس دعوت می کرد و بعد دست هایش را بالا می گرفت و می گفت :

- الهی لا تکلنی الی نفسی طرفة عین ابدا .

- هیچ وقت قسم نمی خورد ؛ و اگر مجبور می شد تنها می گفت :

- جان خودم !

یا این که می گفت :

- به راستی قسم .

 

سخت ترین دوران

پدرم با مرحوم پدربزرگم ارتباط روحی بسیار صمیمی اشت . تعریف می کرد :

- یک روز توی زندان خیلی کتکم زدند و شکنجه ام کردند ؛ به طوری که کمر شکست و نمی توانستم راه بروم . وقتی توانستند اعترافی از من بگیرند رهایم کردند و گفتند:

- این دیگر زنده نیم ماند . بی اندازیدش توی سلول انفرادی تا همان جا بماند و بمیرد .

-  از شدت درد بی هوش شدم ، وقتی به هوش آمدم چشم هایم را در اتاق تنگ و تاریکی باز کردم . در حال دعا و نیایش به خواب رفتم . پدرم را در خواب دیدم . مرا در آغوش کشید و گفت :

-  پسرم مقاومت کن این دوره هم با همه سختی هایش می گذرد .

 

 

عجیب ترین نامه :

تا از در وارد شد ، نامه ای را گذاشت روی میزم ، پرسیدم :

این نامه کیست ؟

گفت :

آقای معاون ! بخوان متوجه می شوی .

نامه را باز کردم . نوشته بود :

 بسمه تعالی

شهردار محترم نهاوند

این جانب محمد طالبیان برای تعمیر و آسفالت سقف منزلم احتیاج به دو بشکه قیر و یک طاقه گونی دارم . خواهشمند است اقدامات لازم را مبذول فرمایید .

با تعجب خیره ماندم توی صورتش و گفتم :

آقای شهردار ! شما به خودتان ؟!

خندید و گفت :

-  این نامه را ببر بده به مسئول قیر و گونی شهرداری .

گفتم :

- حاج آقا ! قربان این مرامت بروم ! اگر نامه را به مسئول قیر و گونی بدهم می گذارد توی نوبت و ممکن است خیلی طول بکشد .

نفسش را با خنده کوتاهی بیرون داد و گفت :

- خب طول بکشد . درست است که هر روز خانمم می گوید که سقف دارد خراب می شود روی سرمان . اما مگر خون ما از بقیه رنگین تر است ؟!

 

سجده  :

بچه ها در حیاط دبیرستان ، سر صف ایستاده بودند و با وجود باران ریزی که می آمد و چاله های حیاط را پاره پر می کرد ، به آوای ملکوتی کلام الله مجید که توسط یکی از بچه ها قرائت می شد گوش می دادند . بچه ها می دانشتند آقای طالبیان دعوت شده که آن روز سر صف برایشان سخنرانی کند . صورت زیبای قاری در فضای با طراوت حیاط پیچیده بود . همه دیدند حاج آقا طالبیان همان جایی که درست زیر پایش چاله ای آب جمع شده بود به سجده افتاد . هیچ کس جز حاجی به این مسئله توجه نکرده بود که آیه ای را که قاری می خواند سجده واجب دارد !

این همه تحمل :   

روزی سوار بر موتور یکی از دوستان ، به همراه حاج آقا طالبیان برای انجام کاری می رفتیم . وقتی به مقصد رسیدیم و پیاده شد ، دیدم که پایش می لنگد . بیش تر که دقت کردیم ، متوجه شدیم خون به شدت از پایش سرازیر است .

پاشنه اش لای چرخ موتور رفته و کلی پوست و گوشتش کنده شده بود . این اتفاق در بین راه افتاده بود. من که پشت سرش نشسته بودم ، حتی یک آخ هم از او نشنیدم . به سرعت او را به بیمارستان رساندیم . پای اش را چندین بخیه زدند و پانسمان کردند . مدت ها با عصا راه می رفت . تحمل و مقاومتش در مقابل دردها بی نظیر بود . هیچ وقت در مقابل درد و مصائب و مشکلات بی تابی از او ندیدم .

 

ارزش کارگر :

شهردار ، امکانات و وسایل زیادی نداشت . هروقت برای بازدید از کارخانه آسفالت می رفت ، از جیب خودش یخ می خرید و برای کارگرها می برد . می گفت :

- ممکن است تنه باشند و مجبور شوند آب بخورند.

همین طور برایشان شیر می خرید و می گفت :

-  کارگرها باید شیر بخورند تا خدای نکرده ضعیف یا مریض نشوند .

 

سرباز :

سر و صدای انجار خمپاره ها که فروکش کرد ، به فکر نماز افتادم . رفتم که وضو بگیرم ، نگاهم افتاد به کسی که آن جا داشت وضو می گرفت . با تعجب گفتم :

-  حاج آقا طالبیان ! شما هستی ؟! از کجا اعزام شدی ؟!

گفت :

- سلام . حال شما چطور است ؟ من از مشهد اعزام شدم .

گفتم : بیا با هم برویم به همه معرفیتان بکنم .

لبخندی زد و گفت :

- نه اگر می خواستم معرفی بشوم ، خوب می رفتم از استان همدان اعزام می شدم ! دلم می خواهد کسی مرا نشاسد .

آن موقع معاون پرورشی اداره کل آموزش و پرورش استان خراسان بود .

 

شرکت در آخرین نبرد :

مجوز ورود به کردستان عراق گرفته شد یگان انصارالحسین "ع" استان همدان ، یکی از یگان های عمل کننده در نبرد مرصاد بود . ازجمله کسانی که داوطلب اعزام شد ، حاج آقا طالبیان بود . نیروها در پادگان ابوذر ، آموزش و آمادگی جسمانی و دفاعی را شروع کردند . با توجه به تسلطی که حاج آقا نسبت به مسایل عقیدتی داشت ، چند نوبت به آموزش مسایل عقیدتی پرداخت . دوبار برای عملیات رفتیم اما به دلایلی اجرا نشد . در آن اعزام چنان زمان حرکتمان را تنظیم کردیم که او سرکلاس بود و از حرکت ما خبردار نمی شد . نوبت سوم که به سمت مرز خسروی حرکت کردیم ، دوازدهم فروردین ماه بود . وقتی وارد مرز شدیم ، بر حسب وظیفه یکی یکی افراد را چک می کردیم که نکند خدای نکرده نیروی نفوذی میان بچه ها باشد . عده ای پشت یک کمپرسی نشسته بودند صورت همه را نگاه کردم : در گوشه ای کسی نشسته و صورت خودش را پوشانیده بود . رفتم جلوتر دیدم حاج آقاست.گفتم :

-  حاجی مگر تو کلاس نداشتی ، چرا آمدی؟! من شنیدم در زندان با سران منافقین مشکل داشتی . حالا آن ها کاملا" تو را می شناسند . اگر خدای نکرده اسیر شوی ...

دشمن تصمیم به محاصره گردان گرفت و ما هم با دشمن درگیر شدیم . کار درگیری به جایی رسید که نیروهای منافقین و بچه های گردان با هم قاطی شده بودند . تعدادی از بچه ها جلوی تانک ها ایستادند تا مانع ورود تانک ها به میان دیگران شوند . حاج آقا دومتر بیش تر با من فاصله نداشت که ناگهان دیدم از ناحیه ران پا مجروح شد . سی چهل متری کمکش کردم و به عقب برگشتیم . کم کم توان راه رفتنش را از دست داد. آقای کرمی و آقای حمیدی به کمک حاج آقا آمدند و من برگشتم ؛ اما ظاهرا" این چند نفر هم سرنوشتشان مثل حاج آقا طالبیان شد .

نبرد به حمدالله نتیجه خیلی خوبی داشت با وجود این که تعدادی از بچه ها  اسیر ، مجروح و شهید شدند اما از دستاوردهای آن این بود که منافقین متوجه شدند در عمق و داخل خاک عراق هم در امان نیستند . پس از آن بود که دیگر از فکر عملیات منصرف شدند .   

   

فرازهایی از وصیت نامه شهید حاج محمد طالبیان

....

همگی شما را به نماز و قرآن سفارش می کنم و اطاعت از ولی فقیه ، بدانیدکه خواه ناخواه دنیا سپری می شود ، خوش به حال کسانی که لحظه لحظه های زندگیشان در اطاعت از امر خدا ، پیامبر و امام سپری می شود .

بعد از شهادت این جانب محمد طالبیان فرزند مرحوم حسینعلی قرض های این جانب را ادا نمایید .

- طلب همسرم خانم نصرتی از این جانب مهریه ای دارند .

- یک هزار تومان رفع مظالم به مستضعفین پرداخت کنید .

- عبای این جانب را به یک نفر مومن بدهید تا از آن استفاده نماید .

- از تمام همشهریان عزیزم می خواهم مرا به خاطر خداوند عفو نمایند .

-  در صورت شهادتم فورا به خانواده ام نگویید تا عید آن ها به خوشی بگذرد و در صورت امکان مرا در روز 21 ماه رمضان دفن نمایید .

-  به فرزندانم محبت کنید ؛ همچنین به همسرم ، نگذارید به آن ها سخت بگذرد .

- از ثلث مالم مبلغی خرج عزای ابا عبدالله الحسین "ع" نمایید .

 

سخنان ارزشمند شهید محمد طالبیان :

عزیزانم نمازتان اول وقت و حتی المقدور به جماعت بخوانید .

انتظار دارم از روحانیت متعهد و آگاه پشتیبانی کنید و آن ها را تنها نگذارید که این ها ستون فقرات انقلابند .

زیاد قرآن بخوانید و نماز شب را فراموش نکنید

 

مرا بالیست از پرواز مانده

قدمهایست در آغاز مانده

شهیدان دستهایم را بگیرید

 منم همراه از راه بازمانده

 


مطالب مشابه :


آدرس و شماره تلفن خانه معلم های سراسر کشور

اردوگاه های استان همدان - آدرس و شماره تلفن خانه معلم های سراسر کشور - اطلاع رسانی اردوگاه.




رزرو اینترنتی فرهنگیان در خانه معلم استانهای سراسر کشور

آموزش و پرورش ایران وجهان - رزرو اینترنتی فرهنگیان در خانه معلم استانهای سراسر کشور - آموزشی،فرهنگی ،خبری ،سیاسی و ... جاده ترانزیت همدان-پشت نیروی انتظامی.




کبودراهنگ دومین شهر بزرگ استان همدان

شهرستان كبودر آهنگ با وسعت تقريبي 3816 كيلو متر مربع در 52 كيلومتري شمال غربي استان همدان با مختصات 48و 43و30 طول جغرافيايي قرار دارد و ارتفاع متوسط آن




اینجا خانه معلم بانه

خانه معلم خرم اباد : میدان 22 بهمن 06613201183. خانه معلم همدان : میدان شریعتی 08118254008. خانه معلم بانه : میدان قدس خ انقلاب جنوبی 08754266264 رستوران




شماره تلفن و آدرس خانه معلم مراکز کلیه استانها

خانه معلم لاهیجان. 6671315. چهارراه فرودگاه. خانه معلم بندرعباس. 3330788. جنب اداره کل نوسازی. 8254008. میدان شریعتی. خانه معلم همدان. 8247029. خیابان کاشانی.




کتاب آقای معلم

کتاب آقای معلم. بسم رب الشهداء و الصدیقین. باز آئینه و آب و سینی و چای و نبات. باز پنج شنبه و یاد شهدا با صلوات... نام کتاب : آقای معلم. گردآوری و تدوین : مهین




آدرس و شماره تلفن خانه‌هاي معلم سراسر كشور

2242002, جنب سازمان آموزش و پرورش, خانه معلم اردبیل. 6248100 ... 2522290, خیابان ورزش - جنب دانشگاه آزاد, خانه معلم بوشهر ... 8254008, میدان شریعتی, خانه معلم همدان.




نقش معلم ,دانش آموزومدرسه درکلاس سنتی وکلاس مبتنی برفناوری مرجان صداقت خواه

گروه ادبیات استان همدان - نقش معلم ,دانش آموزومدرسه درکلاس سنتی وکلاس مبتنی ... 5- مشاغل:Home-Basedدرسال 1994 حدود 29 میلیون از کارمندان در آمریکا دارای مشاغل




سی و هفتمین دوره مسابقات قرآن سازمان اوقاف مرحله استانی

... و مسئول فرهنگی اوقاف استان همدان با حضورکاروانی از اداره اوقاف و امور خیریه شهرستان و مدیریت موسسه جامعه القران واحد برادران شهرستان نهاوند در سالن خانه معلم همدان.




من معلم هستم

یا کلاغی که به خانه نرسید قصه گویی بکنم ؟ تک به تک یا با جمع ؟ بدوم یا آرام ؟ من معلم هستم نیمکت ها نفس گرم قدمهای مرا می فهمند بالهای قلم و تخته سیاه رمز پرواز مرا




برچسب :