27 شهریور ، روز شعر و ادب
27 شهریور در تقویم ما مصادف است با روز شعر و ادب. این روز را به مناسبت سالروز درگذشت استاد شهریار چنین نام نهادهاند. هر سال در چنین روزی برنامههایی برگزار میشود و از شاعران میگویند و از استاد شهریار تجلیل میشود،
اما چندی سوالی ذهن ما را قلقلک میداد که اگر روز شعر و ادب در تقویم ما نبود چه اتفاقی میافتاد؟ به سراغ چند نفر از شاعران رفتیم و از آنها این سوال را پرسیدیم. عدهای جواب دادند و عدهای هم گفتند بعدا جواب میدهند که بعدا هم جواب ندادند! اما آنهایی که به این سوال جواب دادند پاسخ مشابهی داشتند و آن اینکه اگر روز شعر و ادب در تقویم ما نبود کلا هیچ اتفاق خاصی نمیافتاد! شاعران به ما گفتند که خیلی خوب است که بالاخره شاعران در میان این همه روز سال یک روز را به اسم خودشان دارند، اما سابقه تجلیل از این روز چندان درخشان نیست و جز برگزاری چند کنگره و بازتاب آن در مطبوعات چیزی به آنها نمیرسد. یعنی کل قضیه بیشتر شعار و تبلیغ است تا مفهوم و محتوا و چیزی عاید جامعه ادبی ما نمیشود. بعد خیلیها آرزو کردند به جای اینکه از این تجلیلهای یک روزه داشته باشیم، کاری انجام میشد که شعر و ادب واقعا وارد زندگی مردم میشد و توجه به شاعران و ادبیان واقعی تر.
از آنجا که دیدیم پاسخها تقریبا مشابه است و گلهها فراوان و شاید عدهای رویشان نشود اصل مطلب را مستقیم بگویند و شاید بیان مطالب برایشان در قالب شعر، آن هم شعر طنز راحتتر باشد، سراغ شعر شاعران رفتیم درباره روز شعر و ادب تا ببینیم آنها در شعرهایشان که مهمترین و کاریترین سلاحشان نیز هست، چه گفتهاند درباره این روز. از سوی دیگر میخواستیم ببینیم اصلا شاعران اوضاع و احوال شعر و شاعری را چگونه وصف میکنند:
** روز شعر و ادب آمد، مشدی!
سعید سلیمانپور که این روزها شعر داغ و تازه از تنور درآمدهای درباره روز شعر و ادب دارد. او این شعر را خطاب به یک بقال مشدی و در وصف جیب خالی شاعر سروده است. سلیمان پور گلهای هم از شخص مسئول و لوحها انباشته در خانه دارد که برایش نان نمیشوند. او چنین سروده است:
تا به دکّان تو بنهادم پای
طبع من در طرب آمد، مشدی!
بهر تبریک به ما نسیه بده!
روز شعر و ادب آمد، مشدی!
ای تو فخر و شرفِ بقّالی!
چون بهشت است دکانِ عالی!
ای که توپی ز لحاظ مالی
شاعری دلشده ، جیبش خالی -
از برای طلب آمد،مشدی!
روز شعر و ادب آمد، مشدی!
دوش دیدم که سر کوی شما
شعر خواندم ز گل روی شما
از خَمِ سِبلَت و ابروی شما!
بعد بهر صله از سوی شما-
نیم کیلو رطب آمد، مشدی!
روز شعر و ادب آمد، مشدی!
لطف کن خواب مرا کن تعبیر
من نخواهم صله بهر تقدیر
نسیه ما را بده و سفته بگیر!
که ز فقر این دلِ رنجورِ حقیر -
سخت در تاب و تب آمد، مشدی!
روز شعر و ادب آمد، مشدی!
تا که اشعار مرا بشنفتی
گفتی: «احسنت عمو،گل گفتی!»
بحث نسیه چو رسید آشفتی
ذرّهای کشک ندادی مفتی
از تو ما را عجب آمد، مشدی!
روز شعر و ادب آمد، مشدی!
شخص مسئول چه انگاشت مرا؟
حاصلی کو ز نکوداشت مرا؟
«لوح» در خانه بینباشت مرا!
کاش میداد کمی چاشت مرا!
غصّۀ نانِ شب آمد، مشدی!
روز شعر و ادب آمد، مشدی!
*در دیاری که پر است از شاعر گردنکلفت
امید مهدی نژاد هم شعری دارد که خیلی به کار روز شعر و ادب میآید هر چند حتی یک کلمه هم درباره شعر و ادب در این شعر چند نسخهای وجود ندارد، اما هر عاقلی میفهمد که این شعر اندر احوالات شاعری بیپول است که او خطاب به یک قلدر پر زور که میخواهد از شاعر بیچاره پولی به زور بگیرد، سروده شده است:
آمدی جانم به قربانت، ولی اینجا چرا
در محل کار ما را میکنی رسوا چرا
خوب من، محبوب من، گفتم همان پایین بمان
حرف من را کج شنیدی، آمدی بالا چرا
آمدی، در مقدمت شور قیامت شد بهپا
میزنی در را، بزن، آخر ولی با پا چرا
گفتی اینجا جای من بودهست، من گفتم به چشم
با زبان خوش بگو پا میشوم، تیپا چرا
تا به اینجا محوری در شعر من موجود بود
یک دو بیتی هم همینطوری بسازم با «چرا»:
با تو ام، بابای لیلا! عاشقان را درک کن
عاشق مجنونصفت را میکنی دعوا چرا
[نسخه بدل: با لگد مجنون ما را میکنی دعوا چرا
نسخه رامپور: متصل مجنون ما را میکنی دعوا چرا
نسخه کتابخانه مرکزی قزوین: ای ببم، مجنون ما را میکنی دعوا چرا
نسخه شمسالعماره: داااشِ من، این مجنونو هی میکنی دعوا چرا
نسخه کابل (خروج از وزن دارد:) هو مردکه، ای مجنون را چرا دعوا میکنی
نسخه نیویورک (تازهیاب:) Oh Lily's father! Dont punish this crazy]
توی هر پسکوچهای امروز ده استخر هست
ای جوانان عجم، دریا چرا؟ دریا چرا؟
و این شعر را دکتر محمدرضا ترکی این چنین ادامه داده است:
در دیاری که پر است از شاعر گردنکلفت
شهریارا، روز شعر فارسی حالا چرا
و محمدکاظم کاظمی هم شعر مهدی نژاد را گرفته و این گونه ادامه داده است:
در همین ایام «روز ملی شعر و ادب»
این چنین رفتارها با شهریار ما چرا
یک نفر میگفت روز ملی شعر و ادب
مال فردوسی نشد یا مال مولانا چرا
یا همان شاعر که روی سر در کاخ ملل
گفته در شعرش «بنی آدم همه اعضا...» چرا
یا همان رندی که در آغاز دیوان گفته است
«ایها الساقی ادر کأساً و ناولها» چرا
بنده اهل نوگرایی نیستم در هیچ وجه
ورنه میگفتم نشد سهراب یا نیما چرا
* هوای سکّه گرفتن اگر به سر داری/به جای شعر کمی هم شعار یاد بگیر!
همچنین سعید سلیمان پور شعر بسیار طولانی در تربیت و تدریس شاعران نوپا و آموزش فوت و فن شاعری دارد که ما بخشی از این شعر را که آموزندهتر است و هزاران نکته باریکتر از مو در احوال شاعری دارد، میآوریم:
بکن به صحبت من گوش ، شاعر نوپا!
ز بنده فوت و فن بیشمار یاد بگیر!
ز وزن و قافیه آموختن چه سود تو را
برو خریدوفروش دلار یاد بگیر!
وگر هنوز مُصرّی که شاعری بکنی
نهان بگویمت و آشکار یاد بگیر!
بیا طریق برنده شدن به کنگره را
ز شخصِ شاعرکِ ویژهخوار یاد بگیر!
چو طبع شعر تو شد باب طبع کنگرهها
طریقِ گفتنِ یک شاهکار یاد بگیر!
هوای سکّه گرفتن اگر به سر داری
به جای شعر کمی هم شعار یاد بگیر!
نخست داور هر جشنواره را بشناس
چو طعمه گشت مشخص، شکار یاد بگیر!
بگرد گِردِ سرِ داور و به عشق رخش
بکوش و گردشِ پروانهوار یاد بگیر!
مجیزِ داور اگر گفتی و افاقه نکرد
اصول جنگ در این کارزار یاد بگیر!
به وقت چانهزنی سفت و سخت لابی کن
فشار را ز گروه فشار یاد بگیر!
بالاختصار تو را گفتم از مبانیشعر(!)
تو نیز بشنو و بالاختصار یاد بگیر!
*شعر دیگر پدر نمیخواهد!
نسیم عرب امیری هم که خود شاعری طناز است، بسیار پایش را در کفش دیگر هم صنفهایش کرده و اشعاری در این وصف دارد. شعر اولی که از عرب امیری میآوریم شعری است در وصف اینکه شاعری چه چیزها که نمیخواهد و شعر دوم در وصف یک شاعر معلوم الحال است که متاسفانه با دود و بنگ زندگی میگذراند:
شاعری بال و پر نمیخواهد
شعر گفتن هنر نمیخواهد
بعد سی سال رنج، فردوسی
لوح تقدیر اگر نمی خواهد
بدهید ش به آدمی قانع
که از آن بیشتر نمیخواهد
شعر دوران ما نظر کرده است
شاعر از هر نظر نمیخواهد
چند وقت است حضرت خیام
کوزه از کوزه گر نمیخواهد
خواهر من فروغ سهم اش را
از حقوق بشر نمیخواهد
چاپ دیوان سوزنی دیگر
شرط و اما-اگر نمیخواهد
رودکی جان! بخواب ما هستیم
شعر دیگر پدر نمیخواهد!
*شاعری از دور دل میبرد
و شعر دوم عرب امیری چنین است و او در این شعر هشدار داده است که شاعر تنها از دور دل میبرد!
این شاعری که همدم خودکار و دفتر است
آوازهای خاطره انگیزی از بر است
با دود و بنگ و منقل و سیگار زنده است
شعرش پر از پیاله و ساقی و ساغر است
با چای داغ و قند فقط حال می کند
دنبال استکانِ قدیمی لب پر است
اشعار سوزناکش اگر گریه دار نیست
وضع معاش و زندگی اش خنده آوراست
در جشنواره ها پی تندیس افتخار
همواره رو به قبله دعا گوی داور است
در جمع شاعرانه دم از عشق می زند
در خانه خودش سخن از چیز دیگر است
اعصاب همسرش زده تب خال و خط خطی
از بس که غرق وصف خط و خال دلبر است
در وصف مادرش غزلی گفته بی نظیر
این سال ها که بی خبر از حال مادر است
این است شاعری که دل از دور می برد
آری، شنیدن دهل از دور خوش تر است!
ناصر فیض هم در این باب شعر بسیار مشهوری دارد که از انواع و اقسام راههای نان درآوردن را در روزگار ما سخن گفته است. از تن مرغ پر درآوردن تا نعل از پای خر در آوردن و بسیاری مشاغل آبرومند دیگر که همه شرف دارند به نان از هنر در آوردن:
نان به خون جگر درآوردن
از شعف بال و پر درآوردن
سالها توی مرغداری ها
از تن مرغ پر درآوردن
با صدای کلفت یک سی دی
را به نام قمر درآوردن
مثل یک خر به گل فرو رفتن
و ادای بشر درآوردن
سالها در کنار یک نجار
میخ از پشت در درآوردن
به شکم روی تخته خوابیدن
میخ کج را دمر درآوردن
مدتی هم کنار یک قناد
نخ و مو از شکر درآوردن
پیش یک نعلبند ناوارد
نعل از پای خر درآوردن
شهره بودن کنار یک جراح
به نخاع از کمر درآوردن
یا اگر از کمر نشد ناچار
از پس پشت سر درآوردن
با سبد آب تا حلب بُردن
پنبه از گوش کر درآوردن
به گدایی به روستا رفتن
چیزی از برزگر درآوردن
چون گدایان شهر سامرا
خرج از رهگذر درآوردن
بعد یک عمر جنگ و خونریزی
از نفر بر نفر درآوردن
تن سپردن به خفت و خواری
پول با دردسر درآوردن
نان خود با تحرّک موزون
از طریق کمر درآوردن
یا به محض عبور یک خودرو
از چراغ خطر درآوردن
هندوانه فروختن با شرط
هی ببُرّ و ببَر درآوردن
با درآوردن پدر از خود
گاهی از خود پدر درآوردن
بعد یک هفته کار طاقت سوز
لقمه ای مختصر درآوردن
و به رغم شکست در هر کار
هی ادای ظفر درآوردن
در ستاد حوادث ناجور
از ته دره خر درآوردن
و ادای حمایت از مردم
با حقوق بشر درآوردن
خیر گفتن به پرسش مردم
آخر الامر شر درآوردن
مثل یک برده کفش و جوراب از
پای شیخ قطر درآوردن
یا که در سیرک ها صدا از خود
مثل یک جانور درآوردن
در میادین شهر با اسفند
چشم از بدنظر درآوردن
کندن چرم روکش اتوبوس
شد اگر، شافنر درآوردن
ماهی خشک در دهان بردن
بعد یک هفته تر درآوردن
به خدا بیشتر شرف دارد
به معاش از هنر درآوردن!
**راههای عملی و آسان برای شاعر شدن
سید امیر سادات موسوی هم یک شعر دارد درباره اینکه کلا آدمیزاد چه طور کارش به ورطه شعر و شاعری میکشد و چه طور میتوان شاعر شد! او راههای متعددی در این باره معرفی کرده است که یکی از آنها فرو بردن کله یک آدم غیر شاعر زیر آب و تا هفتصد شمردن است. مشروح این راههای عملی را بخوانید
یک نفر دارد تَه ِ انبار شاعر میشود
ضمن ِ دل دادن به یک آچار شاعر میشود
یک نفر هم مثل ِ من در حال ِ رفتن روی ِ سِن
موقع ِ سوت و کف ِ حضّار، شاعر میشود
در خصوص ِ مولوی بعضی ادیبان گفته اند
«او پس از یک عالمه اِصرار ، شاعر میشود»
چون که می داند ندارد آب و نانی شاعری!
عاقبت هم از سر ِ اجبار شاعر میشود
بس که اَخبار ِ طرب انگیز دارد مملکت
عاقبت گوینده اَخبار شاعر میشود
داخل ِ ایران اگر تعطیل گردد سینما
احتمالاً بعد از آن گلزار شاعر میشود
پخش می گردد کلیپی از زلیخا توی ِ شهر
بعد هم آقای ِ پوتیفار شاعر میشود
بی سحر هر کس بگیرد روزه در ماه ِ صیام
نیم ساعت مانده تا افطار، شاعر میشود
از مسیحایی دم ِ برخی پرستاران ِ ما
در اتاق ِ آی سی یو بیمار شاعر میشود
صد عوارض هست در بیکاری ِ نسل ِ جوان
اوّلیش این: آدم ِ بیکار شاعر میشود
روزگاری از محبّت خارها گل می شدند
تازگی ها از محبّت، خار شاعر میشود
دائماً شعر از گل و بلبل سُراید، آن که او
داخل ِ شلوارک ِ گلدار شاعر میشود
ناشری که تا کنون یک بیت از او نشنیده ایم
موقع ِ چاپ ِ همین اشعار، شاعر میشود
شعر ِ من یک وِرد ِ جادویی ست! می بینید که!؟
هر کسی آن را کند تکرار، شاعر میشود!
هیچ کاری نیست آسان تر ز ِ شاعر ساختن
بعد ِ "شا" یک دانه "عِر" بگذار، "شاعر" میشود
کلّه یک غیر ِ شاعر را فرو کن زیر ِ آب
وِل نکن! تا هفتصد بشمار! شاعر میشود
**همه اینها سر و ته یک قماشند!
شعر زیر هم از زنده یاد ابوتراب جلی است درباره شاعران. این شاعر زندهیاد بدجور پایش را در کفش شاعران کرده است و کلا همه را از فردوسی بگیرید تا شاعران امروز یک قماش و سر و ته یک کرباس دانسته است:
خبر دارد هر آن کس هوشیار است
که شاعر در جهان بی بند و بار است
گذارد با تو گر قول و قراری
نباشد قول او را اعتباری
برای او از این بهتر مثل نیست
که در حرفش نشانی از عمل نیست
بخواند شعرها در وصف معشوق
چه معشوقی که خود ناگشته مخلوق
همان یاری که بهرش اشک بارد
وجود خارجی هرگز ندارد
ببافد یک دو جین ابیات مغلق
به وصف دلبر مجهول مطلق
به وصف مِی بخوان اشعار وی را
خودش هرگز ندیده رنگ مِی را
شنو فرموده خلاق بی چون
که «ما یفعلون اما یقولون»
کند روباه را در شعر خود شیر
قد خم گشته ای را سرو کشمیر
لب همچون لبو را کان شکر
سر همچون کدو را مشک اذفر
زمین شوره را رشک گلستان
«زلیخا کوره » را خورشید تابان
بله جانم! زبان شعر ، این است
چه باید کرد؟ شاعر اینچنین است
ز فردوسی و سعدی و نظامی
بیا تا حافظ و عطار و جامی
به جز اغراق گو چیزی نباشند
همه اینها سر و ته یک قماشند
مطالب مشابه :
اشعار در مورد غم از دست دادن پدر شعر مصیبت از دست دادن پدر، شعر ترحیم و اعلامیه
اشعار در مورد غم از دست دادن پدر شعر مصیبت از دست برسايه ي رب در صحف همسايه پدر
شعر سهراب سپهری در مورد پدر
شعر سهراب سپهری در مورد پدر. شعر سهراب سپهری در مورد پدر. شعر سهراب سپهری در مورد پدر.
پدر شعر کودک عباس یمینی شریف
پدر شعر کودک تاز " پس از فوت توسط انتشارات روش نو. آخرين سروده استاد در وصف خودش پس از
بر چسب
اعلامیه فوت. شعر ترحیم + شعر سنگ آگهی ترحیم پدر + در وصف پدر + درسوگ پدر + در فراق پدر
شعر درباره مادر - -fereydoun moshiri-madar -sher-irani
شعر درباره مادر آنگاه که بود در دبستان . برو بیش از پدر خواهش که خواهد .
اس ام اس شعر آگهی فوت و همدردی فرزند
شعر آگهی فوت و همدردی شاعران در وصف جوان بس سخنها اس ام اس روز مرد،روز پدر
27 شهریور ، روز شعر و ادب
ز بنده فوت و فن بی *شعر دیگر پدر نمی که نمیخواهد و شعر دوم در وصف یک شاعر معلوم
برچسب :
شعر در وصف فوت پدر