عــــــــــــــــــــــلـــــــــــــــــــــی
خلاصه داستان:((خدو انداختن خصم در روی امیرالمومنین علی کَرّمَ اللهُ وَجهَهُ ، و انداختن امیرالمومنین علی شمشیر از دست))
از عـــلــی آمـوز اخــلاص عــمــل
شـیـر حـق را دان مـطـهر از دغـل
در غـزا بـر پـهـلـوانی دسـت یـافت
زود شـمـشـیـری بـر آورد وشتافت
او خـدو انـداخـت در روی عـــلــی
افـتـخـار هــر نـبـی و هـر ولـــــی
آن خدو زد بر رخی که روی مــاه
سـجـده آرد پـیـش او در سـجده گاه
در زمان، انداخت شمشیر آن عـلـی
کــرد او انـدر غــزایــش کــاهـلـی
گشـت حیران آن مبارز زین عمـل
وزنمودن عـفـو و رحمت بی محل
گفـت: بر مـن تـیـغ تـیـز افـراشتی
از چـه افـکـنـدی؟مـرا بـگـذاشتی؟
آن چه دیدی بهتر از پـیکـار مــن؟
تـا شـدی تـو سُـسـت در اِشکار من
آن چه دیدی که چنین خشمت نشست؟
تـا چـنـان بـرقـی نـمـود و باز جَست
آن چه دیدی که مرا زان عکس دید
در دل وجـان شـعـلـه ای آمـد پدید؟
آن چه دیدی برتر از کون و مکان
که به از جان بود و بخشیدیم جان؟
در شـجـاعـت شـیـر ربـّانـیســتــی
در مـرّوت خـود که داند کـیسـتی؟
********************
پـس بگـفـت آن نـو مسلـمان ولـی
از سـر مـسـتـی و لـذت بـا عـلـی
کـه: بـفـرمـا یـا امـیـرالـمـومنـیـن
تا بجنبد جان به تن در،چون جنین
*********************
گفت: من تیغ از پی حق می زنم
بــنــده حــقّــم ، نـه مـامـور تـنـم
شـیـر حـقـم نـیـسـتـم شــیـر هــوا
فـعـل مـن بـر دیـن مـن باشد گوا
مـا رَمَیتَ اذ رَمَیتـَم در حِــراب
مـن چـو تـیـغـم و آن زننده آفتاب
رخـت خود را من ز رَه برداشتم
غـیـر حـق را مـن عـدم انـگاشتم
سـایـه ای ام ، کـدخـدایـم آفـتـاب
حـاجـبـم مـن نـیسـتم او را حجاب
من چو تیغـم پر گهـرهای وصال
زنـده گـردانـم نـه کُشته در قـتال
خـون نـپـوشـد گـوهـر تـیـغ مرا
بـاد از جـا کـی بـرد مـیــغ مرا؟
که نیم ،کوهم ز حلم و صبر و داد
کــوه را کــی در ربــایــد تـنـدبـاد؟
آنـکـه ازبادی رود ازجا خسی ست
زآن که باد ناموافق خود بسی است
بـاد خـشـم و بـاد شـهـوت، بـاد آز
بــرد او را کـه نـبـود اهــل نـمــاز
کوهـم و هـسـتیّ مـن بـنـیـاد اوست
ور شـوم چـون کـاه،بادم یاد اوست
جـز بـه بـاد او نـجـنـبـد مـیـل مــن
نیـست جـز عـشقاحد سر خیل من
خشم، بر شاهان شه و ما را غلام
خـشـم را هـم بـسـتـه ام زیـر لـگام
تیغ حلـمـم گردن خشـمـم زده است
خشم حق،برمن چورحمت آمده است
غرق نورم گرچه سقـفم شد خراب
روضه گشتم،گرچه هستم بوتراب
چـون در آمـد عـلـتـی انـدر غـزا
تـیـغ را دیـدم نـهـان کـردن سـزا
تـا اَحـَبَ لِـلــّه آیــد نــام مــن
تـا کــه اَبـغـَض لـلــّه آیـد کام من
تـا کــه اَعـطـالـلّــه آیـد جـود مـن
تـا کــه اَمـسَـک لـلــّه آیـد بود من
بـخـل مـن لـلــّه، عـطـالـلــّه بس
جـمـلـه لـلــّه هـم ، نِیَم من آن کس
و آن چه جمله للّه می کنم تقلید نیست
نـیـسـت تخیـیـل وگمان،جز دید نیست
ز اجـتـهـاد و از تـحـرّی رسته ام
آسـتـیـن بـر قـامـت حـق بـسـتـه ام
گـر هـمـی پـَرّم ، همـی بـیـنم مَطار
ور هـمـی گـردم ، هـمـی بینم مدار
ور کـشـم بـاری ، بـدانـم تـا کــجــا
مـاهـم و خـورشـیـد پـیـشـم پـیشوا
بیش از ین با خلق گفتن روی نیست
بـحـر را گـنـجـایی اندر جوی نیست
پـسـت مـی گـویـم بـه انـدازه عـقــول
عـیـب نـبـود ، این بود کار رســــول
مثنوی معنوی،دفتر اول
مطالب مشابه :
شعری در فراق خواهر
شعری در فراق اين شعر را به ياد بود مرحومه خواهرم نموده ام امیدوارم تا مورد رضایت
عــــــــــــــــــــــلـــــــــــــــــــــی
شعر فراق (خدو انداختن خصم در روی امیرالمومنین علی کَرّمَ اللهُ وَجهَهُ ، و انداختن
چند سخن و شعر در مورد ع ش ق
ای زیبا خود را در عشق جستجو کن نه در چند سخن و شعر در مورد ع ش ق . چون آتش فراق
"فراق یار" و "درد فراق"
درد فراق. ز هجـــر تو مرا در دل فغان است؟ اوقات شرعی در سوئد شعــــــــــر
شعر فراق
شعر فراق حکایتی در مورد اهمیت گوش در ضمن کپی از شعر های وبلاگ هم آزاد است و هیچ نیازی
فراق یار شعر غم
فراق یار شعر غم هر سحر ساعی بــــــــــدان جان در بر جانان کند مطلب مورد
در فراق بلبل شوریده باغ شعر ایران استاد یحیی شیدا
در فراق بلبل و شعر میهنی در ایران سابقه از سرزمین مورد نظر یاد
زبانحال حضرت علی در فراق حضرت زهرا
من وحید ناصر دانش اموز پیشدانشگاهی هستم و به شعر و شعر خوانی در مورد اهل بیت عصمت و طهارت
فراق دوستان- نگاهی به غزلی از سعدی
فقط فراق در با کبر و قدرت چنان در مورد مرگ انسان تصمیم می گیرند و شعر و نقد شعر
برچسب :
شعر در مورد فراق