خاطرات دانشجویی
سلام دوستان
تمام دانشجوها هر خاطره ی از این دو ترمی که تو دانشگاه میخونیم دارین بگین اینجا ثبت کنیم و سایر دانشجوها هم ببینند .
خاطرات شامل مراحل گزینش و مخصوصا مصاحبه هم میشه
میتونید خاطرها ، عکس های جالب ، مطالب طنز و شعرها و داستانهاتون رو در نظرات همین پست بزارید .
خاطره های دوستان در زیر پست قابل مشاهده است .
خاطره ی از : دانشجو معلم
سلام
خاطره کلاس فیزیک.
استاد: دو نفر رو در فضای تهی (بین ستاره ای) رها میکنیم. بعد از چند ساعت به آنها سر میزنیم. چه میبینیم؟
بچه ها: به هم نزدیک مین و میچسبن.
استاد: خب اگر بخوایم نچسبن چکار باید بکنیم؟ (پاسخ مد نظر استاد انجام حرکات چرخش به دور خود بود)
من (کاملا جدی): استاد، باردارشون میکنیم! (منظورم با الکتریکی موافق هم بود)
که ناگهان بچه ها زدن زیر خنده، استاد هم که نمیتونست کلاس رو کنترل کنه استراحت اعلام کرد
خاطره هایی از : نسیم
تو ساختمون آموزشی فقط یه سرویس بهداشتی داشتیم. از اون جا که چندتا از اساتید و حراست و ... برادرند، این سرویس کفاف خانم ها و آقایون رو نمی داد. روز اول دانشگاه رو تابلوی سرویس بهداشتی زده بودن "دستشویی برادران". چند نفر از دخترا رفتن اعراض کردن که پس ما کجا بریم؟ فرداش دیدیم تابلو رو عوض کردن و زدن "سرویس خواهران". همون روز یکی از بچه ها می خواست بره دستشویی که دید استاد آقا داره بیرون میاد. این همکلاسی با خجالت برگشته تابلو رو نگاه کرده بود که دوباره زده بودن "سرویس برادران". خلاصه تا افتتاح سرویس بهداشتی جدید این سرویس یه زنگ برا برادرا بود وزنگ بعدی برا خواهرا. این است از محرومیت های دانشگاه فرهنگیان
خاطره هایی از : مرتضی
نام خاطره» تولد بدون کیک
مهر ماه بود من با 5 نفر از هم اتاقی ها که همه متولد مهر هستیم تصمیم گرفتیم که تولدی بگیریم خلاصه روز 22 مهر با هزار دنگ و فنگ از دانشگاه زدیم بیرون رفتیم یه کیک خریدیم و شمع با شماره 106 که جمع سن همه می شد، شب که شد خواستیم خیر سرمون تولد بگیریم آقا چشت روز بد تولد نبینه یه دفعه دیدیم 12 نفر ریختن توی اتاق ما هم که توی رودروایسی موندیم کیک به اندازه 10 نفر موند منم شیر شدم رفتم کیک رو تقسیم کردم به نفر 16 که رسید کیک تمام شد همون جا بود که به معلم ریاضی خودم ... دادم ، خلاصه اون شب موندیم بدون کیک .......
خاطره هایی از : sami
پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و…
خلاصه فریاد میزدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید…
منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم!
اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم:
بچه برو پی کارت ! من گل نمیخـرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و …
دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!
ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم، اومد جلو و با ترس گفت: آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونورخیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره …
دیگه نمیشنیدم حرفاشو! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی میگه؟!
حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!
یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! … اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!
تا اومدم چیزی بگم، فرشته ی کوچولو، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! اون حتی بهم آدامس هم نفروخت! هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه! چه قدرتمند بود!
همیشه مواظب باشید با کی درگیر میشید! ممکنه خیلی قوی باشه و بد جور کتک بخورید که حتی نتونید دیگه به این سادگیا روبراه بشین …
****
لطفا هنگام خواندن؛تصوركنيد!
بادوست صميميم رديف اول كلاس؛درست روبرو استادنشسته بوديم؛استادجزوه ميگفت؛دوستم بجاي اينكه سررسيدشو روبذاره رو دسته ی ميزوبنويسته؛گذاشته بودروپاش؛هيچي چندلحظه بعدعقب موندم داشتم از رو دفتردوستم مي ديدم كه يه دفه ديدم يه مايع شفافي ازدهن دوستم آويزون شد؛باتعجب بهش خيره شده بودكه چجوري آب دهنشونتوست جمع كنه كه دوستم بايه حركت سريع آب دهنشو كشيدبالا؛سرش برگردوندبه سمتم؛
گفت:ديدي؟؟
وقتي اينو گفت چنان از خنده منفجرشدم كه تايه ربع انقدمي خنديدم كه نميتونستم فقط لباموبهم نزديك كنم!
استادكه دمش گرم مارو ميشناخت حالمونونگرفت!
****
آقا تو اتاقمون تو خوابگاه نشسته بودیم (خوابگاه پسرونه) داشتیم چایی می خوردیم که چند تا از دوستامون (حدود ده نفر)میومدن اتاق و هاج و واج به اطراف نگاه میکردند و اتاق رو ترک می کردن.بعدش چندتا از بچه های بسیجی اومدن و همه جای اتاق رو چک کردن حتی زیر تختاهم گشتن.بعد از اون نگهبانی دم در اومد تو و اونم همه جارو حتی تو کمدامونم گشت و شاکی اتاق رو ترک کرد.ما متعجب مونده بودیم که اینا منظورشون چی بوده..که یهو دوستم که نتونست جلو خندشو بگیره گفت که یه جفت دمپایی زنانه پیدا کرده و با خودش آورده تو خوابگاه،الانم جلو دره.
****
من بالاخره رابطه بين رفتن برق تو خوابگاه رو با در اوردن صداي حيوونا نفهميدم در عملياتي تو اتاق ما حتي الاغه مورد حمله گرگه واقع شد كه بعد از اومدن برق ديديم جاي چنگاي اقا گرگه رو دستاي الاغه مونده
اصن يه وضييييييييييي
مديونيد فك كنيد اينجا خوابگا ارشدا و دكتراس
نميدونم تو روز اينا چرا انقد باشخصيت ميشن؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
باغ وحشيه واسه خودش بي نظير{نذير يا نزير}
نه فقط دعا..........
بچه های شهید رجایی کرمانشاه تایید کنید حرفمو
****
چند روز پیش طبقه لب پنجره راهرو که اتفاقا در ورودی ساختمان آموزشی هم زیر همون پنجرس نشسته بودم و بدون اختیار آب زیادی تو دهنم جمع کرده بودم وتو دهنم باهاش بازی میکردم .یه لحظه به فکرم خطور کرد که آب دهنمو از همون بالا حواله کنم پایین بچسبه زمین یکم حال کنم .خالی کردن آب دهنم همانا و بیرون آمدن کارشناس آموزشمون که اتفاقا سرشم کچله همانا وای باورتون نمیشه آب دهنم درست افتاد وسط سر کچلش .بنده خدا فک کرد این پرنده ها خراب کاری کردن یکم بالا رو نگاه کرد من خودمو عقب کشیدم ولی منو دید داد زد ای پدر سوخته پدرتو در میارم منم الفرار .رفتم کلاسمون که آخر سالنه ولی این دهن سرویس همه کلاسهای ساختمونو زیرو رو کرد و به چن نفرم شک کرد اما خدارو شکر من جزئشون نبودم الان زنده وسرحال اینجا نشستم و دارم پست میزارم
خاطره از : رویا
من هم موقع مصاحبه چون بلد نبودم چه جوری چادر ساده سرم بکنم تا اومدم بشینم چادرم از پشت رفت زیر پام اومدم بگیرمش پرونده م از دستم افتاد رو زمین و همه مدارک اینور اونور افتاد.اون خانمی که مصاحبه می کرد خنده ش گرفتم خم شد کاغذامو جمع کرد تا موقع من تونستم چادرمو سرم کنم.موقع رفتنم تا از رو صندلی پاشدم همینطوری شد دوباره کاغذام پخش زمین شد.خلاصه کلی خندیدند بهم.
حالا هم نمیدونم با این همه سوتی های من چ جوری قبول شدم
مگر فقط خود خدا.........
خاطره از : مهدی،ریاضی
ا ساعت 6 عصر که کلاسیم بعدشم تا 2 ،3 شب میگیم و میخندیم و pes13 و nba2k14 میزنیم ، ساعت 2 شروع میکنیم درس خوندن (تازه این درس خوندن در ماه یه باراتفاق میفته) ولی خب ساعت 2 دیگه ، کتابا جمع میشه و خواب شروع میشه ،تا ساعت 3 در حالی که برق ها خاموشه و دراز کشیدیم حرف میزنیم و سعی میکنیم کسایی که زود خوابیدن رو بیدار کنیم تا دوباره با هم بخوابیم) صبح هم به زور ساعت 8 از خواب پامیشیم(متاسفانه هر روز 8 کلاس داریم) ، حالا میریم سر کلاس ، شروع میکنیم چرت زدن تا 11:30 ، 11:30 تا 2 نهار و استراحت و باز بعدازظهر چرت زدن سر کلاسا به خاطر نهار(و البته یا پیچوندن و خوابیدن تو خوابگاه ) که صرفا انرژی داشته باشیم تا 2 بیدار باشیم.....
بععععله این دانشگاه فرهنگیانه ، تازشم نصف هفته پیش مامانامون هستیم
اینا خوبی های دانشگاه فرهنگیانه.
شاد باشین و شاد کنین دیگران را.
ترم پیش نصف کلاس وضعیتشون اینطوری بود این ترم 4/5 اینطوریند و فکر کنم ترم بعد همه اینطوری شن + استادا
ولی مطمئنن تو امتحانا پدرمون در میاد ولی در عوض استادا پاسی رو میدن انشاا...
خاطره از : فرناز
ترم اول:
من یه روز خواب مونده بودم دیرکرده بودم و کلاسمون جاش عوض شده بود منم نمی دونستم همینطوری بدو بدو میرفتم که برم کلاس اصلام حواسم نبود فقط فکراین بودم که غیبت نخورم درو زدم برم داخل دیدم استاد دیگه نشسته(منم اولش اصلا متوجه نبودم فکرکردم که استادمون نیومده یه استاد دیگه فرستادن که کلاس خالی نباشه)قشنگم برگشتم میگم استاد اجازه هس ؟؟؟؟!!!!!!
استادم با خنده برگش گفت بفرمایین این حق شماس که درکلاس حضور داشته باشین ..........
بعدهمینکه میخواستم برم تو دیدم بابا اینا که همکلاسیای من نیستن که اینا دیگه کین...
بعدباکلی خجالت از استاد معذرت خواهی کردم وایشونم فرمودن میتونین به عنوان مهمان بشینین سرکلاس ...
گفتم نه شرمنده مزاحم شدم خودم کلاس دارم نمیدونستم جای کلاسمون عوض شده...
(این استاده هم همونی بود که برا انتخاب رشته رفته بودم پیشش مشاوره انقد دیگه خجالت کشیدم که نگو منم که خجالتی....)
بعد دوباره بدو بدو دنبال کلاسمون میگشتم بالاخره پیدا کردم و استادتازه حضورغیاب کرده بودو منم ......اون اتفاقی که نباید میفتاد و افتاد و قشنگ بیخودی غیبت خوردم و رفتم نشستم سرجام.....
خاطره از : r
یه روز یه فرصت واسه منو دوستم پیش اومد............
ماهم که از خدامون بود.........
حقیقتش رفتیم داخل سلف غذا خوری هرچی بود برداشتیم و بردیم
خرما، گوجه، تخم مرغ... انصافا هیچ شبی به اون شب نشد
خاطره از : همدان
مایه شب داخل خوابگاه بودیم،ساعتم از11گذشته بودوخاموشی زده بودن،خوابگاهمونم 32نفره هس،خلاصه اومدم برم پیش دوستم دیدم طول میکشه ازتخت برم پایین ازتخت خودم پریدم روتخت دوستم وازرواون تختم پریدم روتخت بغلی یه دف دیدم صدای داددوستم بلندشد،نگوحواسم نبوده پاشولگد کردم،خلاصه اونشب کلی خندیدیم
خاطره از : دانشجو مرکز بهبهان
یه روز صبح سر کلاس روانشناسی پرورشی بودیم یهو وسط کلاس صدای موبایل یکی از بچه ها دراومد . بنظرتون چی شد؟
یکی از بچه ها با صدای بلند گفت آقای فلانی قطعش کن مگه نمیبینی خوابیم!!!
کل کلاس پکید. استاد هم یه ده دقیقه ای میخندید ... واقعا جو کلاس ما عالیه فقط میخندیم. چیزی که نیست درسه. البته درس حاشیه است و...
خاطره از : hashemi
ترم 1 بود و استاد میخواستن امتحان میان ترم بگیرن.من هم متاسفانه نتونسته بودم درس بخونم.
لذا دل به امدادهای غیبی بستم و با اعتماد به نفس کامل! اومدم سر کلاس.
قبل از امتحان شرایط توپولوژیک کلاس رو بررسی کردم و بهتریت مکان رو برای نشستن انتخاب کردم.یکی از دوستان بسیار محترم و صد البته -رخون!! جلوی بنده نشسته بودن.با ایشون جهت تبادل اطلاعات در حین امتحان وارد مذاکره شدم و موفق شدم رای مثبت ایشون رو جلب کنم.
بعد این که خیالم از بابت تبادل اطلاعات راحت شد با یه قیافه ی حق به جانب نشستم سر جام و هرگونه پیشنهاد سایر دوستان جهت تبادل اطلاعات رو رد کردم.
وقتی امتحان شروع شد نفهمیدم چی شد که یهو ظاهرا این همکلاسی ما نظرشون عوض شد و همانند آهنربایی که آهن رو به خودش جذب کنه برگه هم ایشون رو به خود جذب کردن!!! و تا آخر امتحان هم به همین حالت موندن.
یعنی با اره هم نمیتونستی ایشون رو از برگه جدا کنی!
خاطره از : زینب کبری اراک
واااااااای مـــــووش ...
مامانی من می ترسم
چند شب پیش، همینطور که همه ی بچه ها رو تختاشون دراز کشیده بودند چشماشونو به زور روی هم فشار می دادن تا راس ساعت 11که خاموشیه لالا کنن یه دفعه ما بچه های طبقه ی پایین متوجه شدیم که طبقه ی بالا زلزله ی عجیبی اومده دویدیم رفتیم بیرون دیدیم تمام بچه ها ریختن تو سالن همه مات و مبهوت از پله ها می رفتیم بالا تا ببینیم چی شده ؟!؟! ما با ترس و نگرانی رسیدیم بالا و فهمیدیم بعللله... آقا موشه تشریف فرما شدند تو خوابگاه و خودشونو دعوت کردن تو یکی از اتاق ها و می خوان مسواکشونو بزنن و لالا کنن! خلاصه بعد از کلی جیغای بنفش که بیشترشم جوسازی و صحنه پردازی بود قضیه تا حدودی خوابید ولی ما همچنان بر این باوریم که باید با آقا موشه درخوابگاه هم زیستی مسالمت آمیزی داشته باشیم. چند روز بعد آقا موشه رو گرفتن خوابکاه در امن وامانه.
خاطره از : معصومه
یادمه وقتی پروندمو یکی از مسئولین گزینش گرفت و اسممو صدا زد رفتم دنبالش.من اصلا تصور نمیکردم اون بخواد منو گزینش کنه خلاصه رفتیم اتاق گفت بشین و پروندمو نگا میکرد منم بعد اون همه خستگی دنبال ی جایی واسه نفس تازه کردن بودم.ی خورده کارش طول کشید رفتم یه گوشه نشستم و دستامو گذاشتم رو دسته ی صندلی و سرمو گذاشتم رو دستام...
بعد خانومه صدا زد دخترم خیلی خسته ای؟
بلند شدم گفتم: ی خورده
گفتشون :باشه گزینشتو انجام بده بعد با خیال راحت بگیر بخواب
گفتم مگه اینجا گزینشه گفت :نترس دخترم چرا حول شدی؟
بچه ها یعنی اون لحظه لحظه ای بود ک ته دلم خالیه خالی شد گفتم حتما منو از گزینش میندازه...ولی خدایی فهمید منظوری یا قصد بی ادبی نداشتم ولی باز تا اعلام نتایج تو برزخ بودم.
خلاصه اون بالاییه کاری کرد ک الان در این جمعم
خاطره از : ramin
سلام.یه خاره بیاد ماندنی در تاریخ 5/10/92....خلاصه خلاصه براتون مینویسم....تو این روز کل بچه های کلاسمونو بخاطر اینکه یه روز زودتر کلاسا رو تعطیل کردیم و همچنین چند تن از اساتید رفتن گفتن این کلاس یکی از شرورترین کلاساست در صورتی که بیشتر اساتید مارو کلاس نمونه اعلام کردن خوب حذف ترم کردن و برامون نامه محکمی نوشتن و توی پرونده دانشجویی و حراست گذاشتن و همچنین ی نامه به هسته گزینش و اداره محل خدمت میخواستن بفرستن برای کسر حقوق ک خداروشکر امروز هیچکی تو دانشگاه نبود ما رفته بودیم و با ریاست صحبت کردیم و تا حدودی نیمی از مشکلاتمون رفع شد...امیدوارم که حق هیچکی ناحق نشه..با آرزوی موفقیت برای همه عزیزان
منتظر خاطره های شما هستیم
مطالب مشابه :
دانشگاه فرهنگیان
فرهنگیان، پردیس علامه امینی، پردیس cfu ac ir،سایت دانشگاه فرهنگیان تبریز،10.30.170.40
پاور پوینت زیست شناسی سال دوم دبیرستان
دانشجویان دانشگاه فرهنگیان پردیس علامه امینی تبریز. دانشگاه فرهنگیان تبریز.
"علامه قاضی"
محفل جامع دانشجویان دانشگاه فرهنگیان پردیس علامه امینی 1282 یا 1285 قمری در تبریز به
مراحل گزینش دانشگاه فرهنگیان
پردیس علامه امینی آذربایجان شرقی دانشگاه فرهنگیان دانشجویان دبیری فیزیک تبریز.
اسلامی کردن دانشگاه ها تفکیک و نمازخانه و دعا نیست/ راز تربیت علامه طباطبایی از منظر آیت الله جوادی
محفل جامع دانشجویان دانشگاه فرهنگیان پردیس علامه امینی آذربایجان شرقی پردیس علامه
***احوال دانشگاه***
محفل جامع دانشجویان دانشگاه فرهنگیان پردیس علامه امینی آذربایجان شرقی پردیس علامه
خاطرات دانشجویی
پردیس علامه امینی این است از محرومیت های دانشگاه فرهنگیان دانشجویان دبیری فیزیک تبریز.
برچسب :
دانشگاه فرهنگیان پردیس علامه امینی تبریز