بازی عروس و داماد(قسمت اول)
داداشی
برای داداشی کارت نفرستادم ، به عروسی هم دعوتش نکردم ، ولی به او فهماندم
می تواند در مراسمی که اخر شب در پارکینگ اپارتمان ، بعد از امدن از تالار
می گیریم ، شرکت کند . خواهر ها و برادر ها ، عروس ها و داماد ها از دیدنش
تعجب کردند و به من چشم غره رفتند . همان کت و شلوار بیست سال پیش را
پوشیده بود ، مو های جو گندمی اش را خوب شانه زده بود ، کفش های کهنه ی
شوهرم مصطفی را که دو ماه پیش به او داده بود ، واکس زده بود و پوشیده بود .
یک دسته گل رز قرمز هم اورده بود . دخترم الناز با اکراه او را بوسید و
داماد با او دست داد . فامیل های دور ، از زنده بودنش تعجب کرده بودند .
بعضی به عمد او را ندیده می گرفتند و بعضی هم متلک بارش کردند . خوشبختانه
همسر و دختر هایش به این مجلس نیامدند ، همان دم تالار خداحافظی کردند و
رفتند ، حدس می زنم می دانستند که داداشی ممکن است به مراسم خصوصی مان امده
باشد . داداشی مثل خیلی از معتاد ها ، سر به تو و منزوی بود . در مراسم
باهیچ کس حرف نزد و وقتی دید خواهر ها و برادر ها با خوانواده هایشان زود
تر از موعد رفتند ، بدون اینکه نظر دیگران را جلب کند ، از مجلس خارج شد .
دم ردر بوسیدمش و از امدنش تشکر کردم .
فردای عروسی مثل همیشه پس مانده های غذا را جمع کردم و یک شیشه شیر کاکایو
خریدم و به طرف اپارتمانش رفتم . نرسیده به اپارتمانش گوشه ای پارک کردم ،
سم سیانور را باسرنگ به داخل شیر کاکایو تزریق کردم و بعد سوراخ المینیومی
در شیشه ی شیر را ترمیم کردم . وقتی غذا ها و شیشه ی شیر را به او میدادم .
وقتی غذا ها و شیشه شیر را به او میدادم ، می دانستم این اخرین باریست که
در را پشت سرم قفل می کند .
دو هفته ی بعد برای شناسایی جسدش به پزشک قانونی رفتم ، صورتش تغییر کرده بود . ، سیاه و متورم بود . گفتم ، روی مچ دست راستش جای یک زخم قدیمی هست . دستش را از کشوی سرد خانه بیرون اوردند . جای دندان های هشت سالگی ام را روی پوست او دیدم . جای زخم را بوسیدم . این زخم را خوب می شناختم ، مجازات پسرک نه ساله ای بود که شیر کاکایو خواهر هشت ساله اش را خورده بود.
قبرستان بچه هارحیم قبر کن وقتی قبر دخترک شش ماهه ی رقیه کل را می کند،یک ظرف سفالی پیدا کرد.پیدا شدن ظرف سفالی همان و زیر و رو شدن قبرستان بچه ها همان.اول اهالی روستا تپه ی قبرستان را زیر و رو کردند، بعد غریبه ها و آخر سر سازمان میراث فرهنگی.استخوان های سالم مانده ی بچه ها را دورریختند و شنیدند که جنازه ی شش ماهه ی رقیه کل را سگ ها خورده اند.
کار و کاسبی کریم عتیقه خر سکه شد.تا پلیس بجنبد، بعضی از عتیقه های چندهزار ساله از مرز هم رد شد.
زن رستم گاو کش که شش تا از بچه هایش در قبرستان بچه ها خاک شده بودن، اولین کسی بود که صدای گریه ی دسته جمعی بچه هایی را شنید که هیچ کس آنها را نمی دی.بعد از آن اهالی روستا اول در حمام کهنه، بعد در تکیه و آخرسر در کوچه پس کوچه های روستا، صدای گریه ی بچه ها را شنیدند.ابتدا مردم صدای گریه ی بچه ها را فقط شب ها می شنیدند، اما خیلی زود کوچه های روستا در روز هم از صدای گریه ی بچه ها پر شد.زن رستم گاو کش شب ها در حیاط شان راه می رفت و لالایی می خواند و روزها، سینه اش را بیرون می آورد و در کوچه ها می دوید و قربان صدقه ی بچه ها می رفت بلکه شیرش را بخورند.زن رستم گاو کش را که به شهر بردند، رستم و بچه هایش هم از روستا رفتند.بعد از زن رستم گاو کش، نوبت رقیه کل بود.رقیه شب و روز توی کوچه های روستا با گوش بسته راه می رفت و به سگ ها سم می داد. تنها کسانی که صدای بچه ها را نمی شنیدند، کریم عتیقه خر و زنش بودند که هرگز بچه دار نشده بودند.به شش ماه نکشد روستا خالی شد.آخرین نفر، رینت زن کریم عتیقه خر بود.زینت بعد از آن که دست تنها کریم را کفن و دفن کرد از روستا رفت.او قسم می خورد موقع شستن جسد کریم،جای ده ها دست کوچک را روی گردن کریم دیده است.دوازده سالگی
خواهر بزرگم در هفده سالگی ازدواج کرد و در سی و دو سالگی مرد . او دو دختر دو قلوی هشت ساله داشت که کاملا شبیه خودش بودند . خواهر دومم در بیست و هفت سالگی ازدواج کرد و در چهل سالگی مرد . او یک پسر و یک دختر داشت . خواهرم می گفت : دخترش خیلی شبیه من است . من در دوازده سالگی مردم ، وقتی هنوز خواهر هایم ازدواج نکرده بودند .
بازی عروس و داماد
زری جان سی و شش سالش بود و هنوز عروسی نکرده بود.برادر کوچکش که برای تحصیل روانه ی غرب شد، زری جان از هفت دولت آزاد شد.اول به آقا فرزین، ساندویچی محله شان پیشنهاد ازدواج داد و بعد به احمد آقا، میوه فروش محله شان.زری جان از صبح تا شب جلوی مغازه ی لباس عروس فروشی سرمیدان محله شان می ایستاد و لباس ها رانگاه می کردو دل هر بیننده ای را می سوزاند.بالاخره جلسه ی خانوادگی برای این معضل بزرگ تشکیل شد.مادرپیر از همه ی دختر و پسرهایش خواست فکری به حال زری جان بکنند و گفت:زری جان روزی هزار بار استخوان های پدرش را در گور می لرزاند.فرهاد ، برادر بزرگ زری جان گفت می تواند یک شوهر قلابی برای زری جان دست و پا کند و یک جشن عروسی برای او راه بیندازد، بلکه زری جان آرام بگیرد.عباس یک از کارگرهای کارگاه فرهاد پذیرفت که با زری جان ازدواج کند.عروسی مجللی برای زری جان گرفتند و عملا زری جان عروس شد.روز بعد از عروسی، زری جان دوباره لباس عروس پوشید و عباس آقا را وادار کرد لباس دامادی بپوشد و سرسفره ی عقد بنشیند.دوباره عسل در دهان هم گذاشتندو حلقه رد و بدل کردند..ظرف یک ماه زری جان بیست و هفت بار بازی عروس و داماد راه انداخت.عباس آقا به آقا فرهاد شکایت برد.دوباره جلسه ی خانوادگی تشکیل شد.قرار شد عباس اقا در یک تصادف بمیرد و زری جان بیوه شد.عباس آقا مرد و همه از جمله زری جان لباس سیاه پوشیدند و عزاداری کردند.زری جان چهل روز لباس سیاه پوشید.روز چهل و یکم، اول به آقا فرزین ساندویچی محله شان و بعد به احمد آقا میوه فروش پیشنهاد ازدواج داد،دلش برای بازی عروس و داماد تنگ شده بود
مطالب مشابه :
بازی تجربه مدیریت جشن عروسی در بازی...
دانلود بازی تجربه مدیریت جشن عروسی در بازی بسیار جذاب و کم حجم Wedding Dash 2
بازی عروس و داماد*
و اما چکیده عروسی نوشت: عکسش قبل از خودش به تالار رسید و وقتی هم که با آتش بازی و
10 معیار برای انتخاب تالار عروسی ...
وب سایت نوبر - 10 معیار برای انتخاب تالار عروسی - در نوبر تفاوت را احساس کنید - وب سایت نوبر
بازی عروس و داماد(قسمت اول)
رمان هفت - بازی عروس و داماد(قسمت اول) - - رمان هفت
مدل دکوراسیون تالار عروسی ۲۰۱۴
.:مرکز دانلود موبایل و کامپیوتر:. - مدل دکوراسیون تالار عروسی ۲۰۱۴ -
تزئینات تالار عروسی 1393
.:مرکز دانلود موبایل و کامپیوتر:. - تزئینات تالار عروسی 1393 -
راهنمایی انتخاب محل برگزاری مراسم عروسی(تالار پذیرایی)
همه چیز در مورد عروسی - راهنمایی انتخاب محل برگزاری مراسم عروسی(تالار پذیرایی) - عروسی - همه
برچسب :
بازی تالار عروسی