خلاصه قسمت ششم (6) سریال افسانه جومونگ
جومانگ كه به خواست مادر و از روي كنجكاوي خودش دوباره به ديدن اون زنداني مرموز مي ياد باهاش كلي صحبت مي كنه كه مي بينه صداي پا مي ياد.
نخست وزير و بانوي كاهن براي ديدن هه موسو به زندان اومدن و جومانگ هم كه قايم شده داره زاغ سياشونو چوب مي زنه صحبت هاي هه مو سو با اونا جالبه اخه هه مو سو خيلي تيزه و باهوشه از جمله مي گي شما كي هستين كه يه نفرتون هم خانومه!!!! چرا منو 20 ساله اينجا زنداني كردين؟؟؟
بعد از رفتن وزير و بانوي كاهن استاد جومانگ كه همون مسئول زندان باشه زوركي جومانگ را بيرون مي كنه و بهش مي گه بالا غيرتا ديگه اينورا پيدات نشه كه گردن ما را مي زنن جومانگ هم مي ره مي شينه تو دشت و به حرف هاي هه مو سو فك مي كنه...ديدن هه موسو برقي در دل جومانگ روشن كرده و حس مي كنه كه اونو سالهاست مي شناسه
از طرفي دو تا برادر نا تني جومونگ هم دارن به اين موضوع فك مي كنن كه جومانگ روزها كجا مي ره و چي كار مي كنه و مبادا كاري كنه كه براشون شاخ بشه و تصميم مي گيرن اونو توسط يه نفر تحت تعقيب قرار بدن
جومانگ داشت از مدرسه مي يومد كه داداشي بهش مي گه حالشو داري با هم يه كم بازي كنيم؟؟؟
و خلاصه جومانگ را به دعوا و جنگ دعوت مي كنه و اونو شكست مي ده و بهش مي گه حواستو خيلي جمع كن كه بد رقم از دستت عاصي ام
جومانگ پس از اين شكست تصميم مي گيره يه شمشير به قدرت مال پرنس بزرگ داشته باشه كه مي ياد براي مسئول اهنگري يه بطری شراب مي ياره تا مخش را بزنه ول اون هي ناز مي كنه و مي گه اگه بفهمن گردنمو مي زنن و ال و بل ولي مگه اين چيزا تو كت جومانگ فرو مي ره؟؟؟؟بلاخره مخ اونو مي زنه تا مخفيانه و شبانه به اهنگري بياد و خودش با دستاي خودش يه شمشير بسازه
اين پدر و دختر كه معرف حضور هستن سوسونو و باباييش اون يكي هم كه تو فيلم خودش مي گه كه نه نره و نه ماده ولي سرشار از هوش و استاد فراوانيه و خيلي به گروه تجاري سوسونو اينا كمك مي كنه
بانوي كاهن با شنيدن حرف هاي هه مو سو بد رقم تو فكر فرو رفته و داره در محل عبادتگاهشون با خدايان مذاكره مي كنه كه ببينه با اون چي كار كنه كه بهش خبر مي دن بانو يوهوا اومده
اونو به حضور مي طلبه و بهش مي گه اين اولين باريه كه به معبد ما اومدي و خلاصه بانو اومده تا سفارش جومانگ را به كاهن كنه و بگه كه براش دعا كن در ضمن يه دستمال زري باف خشگل هم براش هديه مي ياره
اين نوچه هاي قصر انصافا خيلي فوضولن و از جبرگزاري هاي دنيا هم سرعت عملشون بيشتره از جمله ايني كه براي ملكه خبر چيني مي كنه...مي ياد و بهش مي گه كه يوهوا به قصر پيشگويي رفته بود و حالاست كه حول ملكه را بر مي داره
شباهنگام هم جومانگ مخفيانه به آهنگري مي ره و با راهنماييهاي رييس اهنگري شروع به ساخت شمشير مي كنه
يه شمشيري من بسازم دسته اش باشد طلا آي جان جانانم طلا.....
خبرگزاري پرنس ها:
طبق اخرين خبر رسيده پرنس جومانگ مشغول ساخت شمشيري در آهنگري هستند.
پرنس دومي: اينو به هيشكي نگو حتي داداش بزرگم بد نقشه اي براي جومانگ دارم.
هيون تو گون را كه به ياد دارين حتما اگه نه براتون بگم كه اين شهر يكي از زيرمجموعه هاي بويو هستش ولي تا حالا خيلي با مركز حكومت كه بويو باشه مخالفت كردن .خبر مي رسه كه حاكم اين شهر عوض شده و داره به بويو مي ياد .اين آقا حاكم جديد هيون تو هستش كه داره به شاه بويو اداي احترام مي كنه
بر خلاف سريالهاي جواهري در قصر و امپراطور دريا كه مراسمات تشريفاتي و جشن ها پر از رقص و آواز و زن وزولي هست اين سريال بيشتر براي مراسمات از حركات رزمي استفاده مي كنه.
شاه بويو كه از عوض شدن حاكم شوكه شده بود وقتي مي بينه كه يكي از دوستاي قديميش حاكم اونجا شده خوشحال مي شه و براش جشني برپا مي كنه
ولي اون طرف بعد از اينكه حسابي در بويو پذيرايي مي شه و حالشو مي كنه به شاه نامه اي مي ده كه مثلا نامه اهالي هيون تو گون هست.شاه تا نامه را مي خونه مي بينه که توش بي احترامي كردن و گفتن ما ديگه از شما فرمون نمي بريم و مي خوايم مستقل باشيم.
يارو شاه را تهديد مي كنه و كلي باهم جر وبحث مي كنن و حالا تازه دوزاري شاه مي افته كه اين بابا اومده سر و گوش اب بده و ديگه دوستش نيس.اون يارو هم به شاه مي گه اگه كارگاههاي شمشير سازيتونو تعطيل نكنين به پشتيباني دولت هان(دشمن سر سخت بويو كه هه مو سو را هم كشتن و به داشتن سربازهاي آهن پوش معروفن) همه همسايه هاي بويو را به شمشير فولادي مجهز مي كنيم و بر عليه شما مي جنگيم.
به رييس اهنگري خبر مي دن تمام كارگاهها را موقتا تعطيل كن تا اون يارو نفهمه كه ما شيمشير سازي هامون كجا هستن.اونم مي ياد به پرنس جومانگ بگه كه حواست باشه و فعلا به اهن گري نيا كه موفق نمي شه بهش بگه
جومانگ هم غافل از اين ماجرا با استادش مشغول جنگه و درس و امتحانه و از اونجايي كه كار شمشير سازيش تقريبا تموم شده بهش مي گه فردا با يه شمشير واقعي با هم مي جنگيم كه استاد از تعجب شاخ هاش در مي ياد.
جاسوس ها به رييس هيون تو مي گن ما هيچ كارگاه شمشير سازي نيافتيم كه اونم مي گه هست بگردين تا پيدا كنين
جومانگ هم غافل از ماجراهاي پيش امده شبانه مثل قبل به كارگاه مي ياد و شروع به ساخت شمشير مي كنه
غافل از اينكه داداشش براش تله گذاشته و الا نه كه كار خراب بشه
بعله اهن گري كه بمب گذاري شده بوده مي ره رو هوا و دود و اتش همه جا را فرا مي گيره
اينم جومانگ بدد بخت كه داره از ترس و وحشت مي ميره
پرنس دومي هم با غرور مي ياد پيش داداشش و مي گه من باعث شدم كه كارگاه اهن بره رو هوا و جومانگ دهنش سرويس بشه
كه داداشي داد و بيداد و مي زاره سرش كه بد بخت احمق تو بويو را به باد دادي اون حاكم اومده تا ما را و شمشير سازيمونو زير نظر بگيره حالا تو.....
و خلاصه بهش مي گه اكه شاه بفهمه مرگت حتميه
حاكم هيون تو به قصد مسخره كردن شاه و بردن آبروش به قصر مي ياد و ميگه تو كه گفتي اهنگري نداريم. حواست را جمع كن كه كشورت به باد فنا نره
شاه تا مي فهمه عامل اين برنامه جومونگ بوده اونو به قصر مي طلبه و سرش داد و بيداد راه مي ندازه
و اونو از قصر اخراج و از مقام پرنس بودن تنزل مي بخشه هر چي هم جومانگ گريه مي كنه ديگه فايده نداره
خبر به دشمنان جومانگ مي رسه و جشنشون برپا مي شه و حال مي كنن.
جومانگ مي ياد تا با مادرش خدافظي كنه و از قصر بره كه مادر اونو قبول نمي كنه اونم پشت در اتاق به مادرش احترام مي زاره و مي ره
ماماني به نوچه اش مي گه از اونجايي كه جومانگ بيرون قصر داداش تو را فقط ميشناسه مي ره پيش اون به برادرت بگو خودش را قايم كنه كه جومانگ پيداش نكنه
جومانگ كه سرخورده و ناراحته مي ياد و تو دشت تنهاي تنها با خودش خلوت مي كنه و به حرف هاي شاه كه بهش گفته تو آبروي منو بردي فك مي كنه
وقتي مي ياد تو شهر چند تا دزد در يك نقشه جالب كه بايد از خود فيلم ببينيد پولهاشو مي دزدن
دزدها مي يان طلا جواهرات جومانگ را بفروشن كه يارو مي گه اينا ال درباري هاست و اگه كسي بفهمه كارتون تمومه و خلاصه مخشونو مي زنه و اونا را مفت ازشون مي خره
نكته جالب اين فرد اينه كه جگر خام خوك مي خوره و به اون دزد ها هم مي ده
يكي از اين دزدها عاشق اين دختره شده كه در واقع همون دختري باشه كه به خاطر خوابيدن با جومانگ در انبار از قصر اخراج شد.
جومانگ مي ياد كافه و حسابي مي خوره به خيال اينكه پول داره ولي وقتي مي خواد حساب كنه
مي بينه كه هيچ پولي نداره
اون صاحب كافه مي خواد كتكش بزنه كه سوسونو سر مي رسه و پول غذاي اونو مي ده و كلي هم جومانگ را مسخره مي كنه اخه يادتونه تو سفر بهش گفته بود من پرنش بويو هستم!!!!!
دارن مي رن كه جومانگ دنبالشون مي دوه و ميگه وايسين صبر كنين من كارتون دارم
و به اون دختر مي گه كه بزار من براي شما كار كنم كه اونم مي گه (البته مي خواد مسخرش كنه) ببخشين ولي من نمي تونم يه پرنس را كارگر خودم كنم
ببخشيد عاليجناب!!!!
مطالب مشابه :
خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ
اميدوارم از اينکه همه ي خلاصه قسمت هاي جومونگ رو با ما بودين لذت برده خلاصه قسمت های شاه
خلاصه قسمت 67 افسانه جومونگ
خلاصه قسمت 67 افسانه جومونگ خلاصه قسمت های افسانه جومونگ حذفیات قسمت های افسانه
خلاصه ی قسمت 28 سریال افسانه جومونگ
خوب مثل دفعه ی قبل عکس های این قسمت در فایلی خلاصه قسمت هفتاد و نه جومونگ خلاصه قسمت
خلاصه قسمت ششم (6) سریال افسانه جومونگ
سایت رسمی سریال جومونگ - خلاصه قسمت ششم (6) سریال افسانه جومونگ - سریال های برتر کره ای ,آسیا و
خلاصه قسمت سی و دوم سریال افسانه جومونگ
خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , قسمتهای شاه دایه جویونگ و ایلجیما و افسانه جومونگ
خلاصه قسمت سی و سوم سریال افسانه جومونگ
خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , قسمتهای شاه دایه جویونگ و ایلجیما و افسانه جومونگ
خلاصه قسمت شصت و سوم جومونگ
اینم از خلاصه قسمت شصت و بو که به یاد مهربونی های جومونگ میفته تصمیم میگیره از این به
خلاصه قسمت هفتم سریال افسانه جومونگ (جومونگ)
سایت رسمی سریال جومونگ - خلاصه قسمت هفتم سریال افسانه جومونگ (جومونگ) - سریال های برتر کره ای
برچسب :
خلاصه قسمت های جومونگ