رمان پرستار من 4


از خواب بیدار شدم..عرق روی پیشونیم رو با پست دست پاک کردم..از سرما توی خودم خزیدم..هوا تاریک بود...
از جا بلند شدم و خواستم درو باز کنم که سرم گیج رفت..ضعف کرده بودم...یه دفعه در باز شد و لیلا جون اومد داخل:
-بیدار شدی عزیزم؟
اومد نزدیکم...
-چی شده؟حال خوبه یگانه؟
گفتم:
-گرسنمه...
البته بیشتر شبیه زمزمه بود..سریع رفت بیرون و بعد از پنج دقیقه با یه سینی اومد داخل...وای قرمه سبزی..جونم..دارم گرسنگی می میرم...
غذا رو توی پنج دقیقه تموم کردم...اینقدر تند تند خوردم که داشتم خفه می شدم...سیر سیر بودم...به طوری که اگه حتی به غذا نگاه می کردم حالم به هم می خورد...از توی کمد پتو گلبافتمو برداشتم و رو به لیلا جون گفتم:
-من بخوابم..خسته ام..
-هنوز خسته ای؟نکنه مریض شدی؟پنج ساعت خواب بودی..
-نه مریض نیستم..دیشب اصلا نخوابیدم..
-باشه استراحت کن عزیزم..شب بخیر..
همون موقع آقای کیانی اومد و گفت:
-چیزی شده؟یگانه اتفاقی افتاده؟
گفتم:
-نه چیزی نیست نگران نباشید...
سه ساعت فک زدم تا راضی شدن و رفتن بیرون..چراغ خوابمو روشن کردم و یلدا رو برداشتم تا بخونم...بعد از حدود دو ساعت خمیازه ای کشیدم...خودمم متعجب بودم که چقدر کمبود خواب دارم...
شونه ای بالا انداختم و چراغو بستم..
و دوباره خواب....
آخیش..امروز کلاس نداشتم...با خیال راحت بعد از خودن یه صبحونه ی کامل پشت میز مطالعه ام نشستم و اون مقاله رو با دقت خوندم..من اگه همین قدر دقت توی درس خوندن به خرج میدادم حالا انیشتن بودم..والا..
زیر قسمتای مهمش خط می کشیدم...فهمیدم که من هیچی از رفتار با یه معتاد نمی دونم..با خوندن این تحقیق شاید بتونم یه سری چیزا رو یاد بگیرم..و بتونم نقشمو جلو ببرم...
موبایلم زنگ خورد...بدون نگاه کردن به اسم کسی که زنگ زده گوشیو روی گوشم گذاشتم..شهاب بود:
-سلام..بله؟
-سلام...میگم این ماکارونی ها رو کجا گذاشتی..هر چی می گردم نیس...
خندیدم..ضایع بود بهانه ای بیش نبود..چون ماکارونی ها جای همیشگیشون بودن..
-توی کابینت تکی...
و بعدش با شیطنت اضافه کردم:
-مثل همیشه...
-آهان پیداشون کردم..
آروم با خنده گفتم:
-هه..این می خواد ماکارونی درست کنه..
اما اون شنید و گفت:
-من نمی خوام درست کنم..پرستار جدیدم قراره برام درست کنه...
وای...نه..پرستار جدید..
اما بدون هیچ احساسی گفتم:
-به من مربوط نیس...خدافظ
بعد هم گوشیو قطع کردم..اینطور که نقشم خراب میشه...
ای شهاب بمیری...
زبونمو گاز گرفتم و به خودم گفتم:
-خب اونطوری هم نقشم خراب میشه...

و شروع کردم به فکر کردم و چاره اندیشی که البته نصفش فحش به خودم بود
چه کنم که نمی تونم مثه آدم فکر کنم...
**** ****************** **********************************
**********************************************
-یگانه ..یگانه جون هنوز خوابی ؟! ای بابا اینا کلا با خواب مشکل دارنا....بلند شدم رفتم طرف در وبازش کردم ... -سلام ..نه بیدار شده بودم -سلام عزیزم ...فک کردم شاید کلاس داشته باشی بیدارت کنم یه وقت دیرت نشه -نه امروز کلاس نداشتم ... -خب پس یعنی امروز کاری نداری ؟!... -نه ...چطور مگه ؟! -همین جوری پرسیدم ...بیرونم نمی خوای بری ؟؟؟ جاااااااااااااااااااااااا ن ؟؟؟ نکنه باز فیلش یادهندستون کرده !!! اون گل پسرش چی ؟؟؟ رفته برا من پرستار استخدام کرده ؟!!! بسه یگانه ازبس به این پرستار جدیده فکر کردی مخت داره ارور می ده دیگه ... آخه من چی بگم به این مادر وپسر ....!!! دیدم مامانه بدجور نگرانه برگشت منه ،منم گفتم : -می دونستین شهاب پرستار جدید استخدام کرده ؟؟؟ چشماش دوتا گردو تپل شد و یهو ازحدقه دراومد افتاد جلوم !!!! هه هه هه یگانه توصیف نکن تور وخدا!!! بیچاره دهنشم سه متر باز مونده بود...یه اهمی کردم تا به خودش بیاد..بامن من گفت : -یَ...یعنی چی پرستار جدید استخدام کرده ؟؟؟ ولی ...آخه اونکه نمی خواست ترک کنه...اونکه ...اونکه توروهم به زور قبول کرد...حالا... -می دونین چیه ...اون خدای لجبازیه ...الانم با من لج کرده ...داره همه رو حرص می ده به خدا مغزم دیگه قد نمی ده ... قرار بود براش قرص تقویت بخرما!!!! مگه ای شهاب واسه آدم حواس میذاره ؟! لیلا خانم همونجا رو زمین نشست ...ترسیدم تند رفتم طرفش : -لیلا جون چیزیت شد؟؟؟ حالت خوبه ؟! -آره دخترم ...خوبم ...سرم گیج رفت بعدم درحالی که دستشو رو گیج گاهش فشار میداد گفت : -یگانه -جونم -برگرد پیشش -بله ؟! -اون ازرو لجبازی جونشو هم وسط می ذاره -ولی وقتی پرستار داشته باشه ... نذاشت حرفمو ادامه بدم ...خوبه خودم ازخدام بود برگردما!!! ...گفت : -چه معلوم دروغ نگفته باشه ...برو یه سرو گوش آب بده ببین چه خبره ...اگه پرستاره ازاین فاحشه ها باشه چی ؟! به خدا ازاینا دور وبرش زیادن ..میان بدبختش می کنن ولی ترکش نمی دن ...می ترسم گول بخوره ...می ترشم تو نعشگی وخماری مال واموالشو بزنن...می ترسم یگانه وضع می ترسم ازاینی که هس بدتر شه .... تو دلم پوزخند زدم :اگه شهاب همه رو گول بزنه وگرنه اونی که من شناختم تو نعشگی وخماریشم تیز می زنه !!! لیلا خانم اشک می ریخت ...دستشو گرفتم وبردمش پایین ...نشوندمش رو مبل وگفتم :
-خدا بزرگه لیلا جون ...بالاخره توهم مشکلت حل میشه غصه نخور با این جوش زدنا چیزی حل نمیشه به طرف آشپزخونه می رفتم تا یه کم آویشن دم کنم ...هم برا اعصابش خوب بود هم هر دردی دیگه ...قبلنا همش خودش برام می ریخت توچای ...من با این که دوس نداشتم مجبوری می خوردم ولی حالا چون خودش حال خوبی نداشت به خصوص اینکه خیلی ام آویشن دوست داشت رفتم که براش دم کنم ...صداشو ازتو سالن شنیدم : -تا این مشکل حل شه تا بیاد این پسره آدم شه من صدتا کفن پوسوندم سرمو از روی اپن آوردم بیرون : -اِ...نگو توروخدا...تو هنوز یه پا خانمی برا خودت حیف نیس این حرفا رو می زنی ؟! فقط یه کم صبر می خواد ... -نمی دونم ...نمی دونم والله سرمو تا ته تو کابینتا فرو کرده بودم ودنبال آویشن می گشتم : -لیلا جون این آویشنا کجاس ؟؟؟ قبلا تو کشو دومی می ذاشتی ... -آویشن می خوای چیکار ؟! می خوام دود کنم !!! الله اکبر خب آویشنو جز خوردن مگه برا چیز دیگه ای هم می خوان ...!!! -می خوام برات دم کنم حالت بهتر شه -گفتم ازتو بعیده بخوای آویشن بخوری...دستت درد نکنه گذاشتم تو کابینت کنار یخچال رفتم درکابینت رو بازکردم ...همیشه تو یه قوطی شیشه ای می ذاشتش...کلمو با نصف تنم تو کابینت فرو کرده بودم ...وقتی ام پیداش کردم ازخوشحالی اومدم بپرم بیرون که گرومپ ......کلم خورد به سقف کابینتا... -آییییییییییییییییییی..... رو کلم دست می کشیدم که صدا لیلا خانمو شنیدم : -چی شد؟! -هیچی ...الان میام یه نگاه به در کابینته کردمو به پام یه لگد زدم بهش ...دره چند بار بسته وباز شد ...یه دونه قوطی ام افتاد رو زمین ...ای تیکه تیکه شی دوگانه ...همیشه دست وپا چلفت خداییی هستی !!!...دیگه صدای لیلا خانم در اومده بود...دیدم اوضاع خرابه زودی قوطی رو برداشتم گذاشتم سر جاش ...درکابینتو بستم و راست ایستادم ...یه کاغذم رو زمین بود ...کوچولو بود بدون اینکه نگاش کنم برداشتمش وتو دستم گرفتم ...خدارو شکر لیلا خانم اومد ولی اوضاع درست بود ...گفتم لااقل نگه همون بهتر که این دختره رو بفرستم بغل همون پسر شیره ایم !!! -یگانه -بعله -خوبی ؟! -بعله چطور ؟؟؟ -چرا انقد سروصدا راه انداخته بودی ؟! -ببخشید پیداش نمی کردم ... -بیا تا بهت بدم -اینا هاش برداشتمش لیلا خانم سرشو تکون داد وخندید...بعدم رفت بیرون پای تی وی نشست تا من براش دم کنم ...وقتی خیالم از بابت لیلا خانم راحت شد ...گفتم کاغذ تو دستمو بذارم سرجاش...کف دستم عرق کرده بود...یه کمم مچاله شده بود...تا نگاه کردم ......... وووووووووووووییییییییی اینجا رو....جیگرتو ...گوگولی چه نازه ...این کیه ؟؟؟ ...یه عکس سه در چهار بچه دوسه ساله ...یه پسر تو پولو چشم درشت ومو مشکی ...انقده خوشکل بود که آدم هوس می کرد درسته قورتش بده ....دزدکی تو سالن رو دید زدم ...لیلا خانم حواسش به تی وی بود...پشت عکس رو نگاه کردم ...نه تاریخ نه اسم نه هیچی ...یعنی کی بوده ؟! ....یگااااااااااااااااااااا ااااانه ...........خودتو به نفهمی نزن می دونم الان تو فکرت کیه ...آخه شهاب ...وااااااااای این گوگولی کجا اون عملی کجا ؟؟؟........
حالا هرکی باشه اگه عکسه رو می خواستن تو کابینت نمی ذاشتن ...اونم زیر قوطیا....!!!! عکس رو گذاشتم یه جای امن ...یعنی دزدیدمش ...فکر نمی کنم کسی بفهمه یعنی براشون مهم بود اونجا نمی ذاشتن منم دیدم نی نی خوستله برداستم بذالم تو کیف پولم!!!!
یه خورده آویشن ریختم تو قوری...شیر آب رو بازکردم تو قوری...بعدم رو گاز گذاشتمو فندکشو زدم ...

لیوان آویشن رو گذاشتم جلو لیلا خانم وپریدم بالا ...صداشو ازپایین شنیدم ...از رو حفاظ پله ها خم شدم پایین : -جونم لیلا جون -اِ اِ... نکن الان می افتی -شما حرفتو بزن سرشو تکون داد...گفت : -گفتم چرا خودت نمیای بخوری ... -اییییییییییییییی من که نمی خوام ...ولی الان دودقه اتاقم کار دارم میام ... -باشه رفتم تو اتاق ودرو بستم کیف پولیمو برداشتم وعکس تپولو رو گذاشتم توش ...یه نگاه دیگه بهش کردم و ریز خندیدم ...فکر کن اون شهاب عملی این بوده ...نه بابا اون انقد خوشکله ؟!...نیست ؟!نه یگانه نیست ؟!...خب خوشکل نه ...همون جذاب دیگه گفته بودما...یه ذره ...آخر آخرش شیره ایه !!!!!!!!!!!! بی خیال فکرام شدم وکیف پولمو تو کیفم پرت کردم .رفتم پایین وکنار دست لیلا خانم نشستم ...:
-سرت خوب نشد ؟! لیوانش دستش بود ..یه قلوپ از آویشنه رو که دیگه تهش بود رو خورد وگفت : -خوب خوبم -خب خدارو شکر سکوت............................. احساس می کردم می خواد حرف بزنه ...همون تمنای قبلی ...یعنی همون درخواست قبلی ....ولی نمی خواستم بهش کمک کنم که حرف بزنه ...من نباید کمک می کردم ...چون اونجوری باید برمی گشتم خونه شهاب ؟! مگه دوست نداشتی برگردی ؟؟؟ ولی الان پرستار داره....برم خونش بگم چی ؟! اومدم پرستار جدیدتو ببینم ؟! یا اومدم ببینم من خوشکل ترم یا اون پرستاره ؟؟؟...به جهنم که اومد دم دانشگاه ...اصلا کی میگه برا من اومده بود ....اگه برا من بود که فک مبارکشو یه تکون میداد که صدام کنه ...اصلا به جهنم که رشتمون یکیه وپرترشو خوشکل کشیدم ...نخیر یگانه خانوم اونم ظر فیتشو داشت ...صورت به اون مردونه ای ...خفه شو لطفا ...به جهنم ...به جهنم که به خاطرش رگ دست بدبختم خش برداشت ...اصلا به جهنم که هنوزم دلم می خواد برگردم ...بره بمیره به من چه ؟؟؟ انقد بکشه دود کنه هوا تا جونش دراد...به جهنم که بهم زنگ زد ...الکی ...فقط بهونه ای ...به جهنم که می خواست پرستار جدیدشو به رخم بکشه ...جهنم ...آره به جهنم ...من کمک نمی کنم ...من به لیلا خانم کمک نمی کنم حرف بزنه ...جهنم به غلط کردن افتاد ازبس اسمشو گفتم ... حیف جهنم !!!
-چرا ساکتی ؟؟؟ واااااااااااااااااای نه ...می خواستم همینو ...فقط این جمله رو نشنوم ...حالا اگه بخواد برگردم ...ولی اون یه بار با گریه ازم خواسته ...درسته پیچوندمش ولی ایندفعه ...خدایا به خیر بگذرون ... -نمی دونم همین جوری ... -حرف بزن ...برام تعریف کن -چیو؟! -هرچی دلت می خواد یعنی نمی خوای از شهاب گلت بگم ؟؟؟ ...اینو هستما ؟؟؟ هوووم ؟؟؟ نه ؟؟؟ -من ...نمی دونم شما بگین من که نمی دونم چی تعریف کنم ... -از کارت راضی بودی ؟! -اگه نبودم قبول نمی کردم -ازشهاب چی ؟! -.......... سرمو انداختم پایین ...پوست لبمو با دندونام با حرص می کندم ...اینم سواله آخه ...پسره جون کنم کرد تازه تا مزر خودکشی هم رفتیم ...اگه رگمو خش دار نمی کردم اون روز تو آشپز خونه چه غلطی میکرد ؟!...تنم مور مور شد ....لعنتی بااون همه ...آره بااون همه کاراش با اون داد وبیداد کردناش بازم فکر کن ..فکر کن برا چی پرستار جدید گرفته ...آره یگانه با اون همه اذیتاش بازم بشین فکر کن ...انقد فکر کن که مغزت ارور بده !!!... -نمی خوای برگردی آره ؟؟؟ -........ -می دونم...درکت می کنم ولی منو کی درک کنه ؟! چی جواب می دادم آخه ...اگه باز برگردم که ...ولی اون پرستار داره ...نداره ؟؟؟...گفتم : -برم بگم چی ؟؟؟ یهو سرشو صد وهشتاد درجه چرخوند ....انگار براش آدرنالین تزریق کردن ...همچین خوشحال می زد...آرامشم که اگه من برمی گشتم تاثیره آدرنالینو می ذاشت روش...گفت : -برو بگو بابات تهدید کرده اگه جز من کسی دیگه پرستارت باشه سهم شرک..... میون حرفش پریدم وزود گفتم : -ولی اون بچه نیس که با یه حقه دوبار سرشو شیره بمالیم ...این چند وقته خوب شناختمش خیلی تیزه همه چی رو زود می گیره... -خب ....خب ...می تونیم یه فکر دیگه کنیم ... -چی ؟! -نمی دونم ... مثلا به بهونه یه وسیله که جا گذاشتی بروخونش سرو گوش آب بده -شما همه وسایل منو آوردین ...ببخشیدا ولی خر که نیس می فهمه ... نفسشو فوت کرد وسرشو تکون داد...بیچاره انگار مغزش هنگ کرده بود...درکش می کردم ...فکر کن یه پسر خوشکل ...دوگانه جان جذاب بابا جذاب چند بار بگم ...آها یه پسر جذاب جوون داشته باشی بعد تازههههههههههه....تحصیلات بالا ...خونه وزندگی وکار وهمه رو هم داشته باشه بعد یهویی بزنه تو فاز فضا نوردی و دود ودم، چی کار می کنی ؟؟؟ ....واااااااااای خدا نکنه من همچین پسری داشته باشم ...بمیرم چی می کشه این خانم کیانی ...!!! ...به جای این که الان فکر وذکرش زن گرفتن وخوش بختی شهاب باشه افتاده دنبال این و اون که کمک کنن پسرش یه وقت از مصرف زیاد نزنه بمیره..یا آبروی ریخته شدش بیشتر از این بره ...یا شایدم عاشق پسرشه .......آخی .......... دستمو دور شونش حلقه کردم و نزدیک گوشش گفتم :
-دیگه گریه نکنیا الان زنگ می زدنم به دوستش ببینم باید چیکار کنم ...برمی گردم مطمئن باش ... نگام کرد...چشماش تر بود...به نم اشک کوچولو...با آرامش پلکاشو باز وبسته کرد وقطره اشکش چکید پایین ...دست بردم و اشکشو از رو گونش برداشتم ...لبخند زد ...منم جواب لبخندشو دادم ورفتم بالا ...گوشیمو برداشتمو شماره سهند رو گرفتم .....

-بله؟
-سلام آقا سهند...یگانه ام..
-سلام...خوبید یگانه خانم؟
-ممنونم..
-برای حساب کتاب رفتید؟
-بله..اما راستش..
نمی دونستم چطور بگم..چی بگم...ای بابا من چیکار کنم..
-چیزی شده؟
-نه...راستش به اصرار خانم کیانی و البته تمایل خودم به خوب شدن شهاب می خوام دوباره برای کار برم..اما نمی دونم چطوری باید این کارو بکنم..شما باهاش حرف می زنید؟
خندید و گفت:
-خب چرا از اول قبول نکردید؟آهان می خواستید کلاس بزارید
زبون درازی کردم و خواستم بگم به تو چه مربوط که به خودم تشر زدم یگان کارت گیرشه..
صداش اومد:
-ببینم چکار می تونم بکنم..بهش زنگ میزنم..
تند گفتم:
-چی می خواید بگید؟
-نترسین..نمیگم یگانه خانم گفت..یه جوری می گم که متوجه نشه شما خواستید..نمیدونم..بهتون خبر میدم
-مرسی..خدافظ
-خدافظ
تلفنو قطع کردم...
اه استرس دارم..یکی دو ساعتی از زنگی که به سهند زدم میگذره اما هنوز جوابشو بهم نداد...خدا من چه کار کنم؟نکنه بره ابرومو ببره شهاب فکر کنه عاشق چشم و ابروی کجش شدم؟
حالا چشم و ابروش هم زیاد کج نبودا...من زیادی فکرم کج بود...
با صدای گوشیم یه متر از جا پریدم..اس ام اس بود...اه حتما این ایرانسل بی شعوره حتما....یارو اینقدر بی کاره هی بهم اس میده با شارژ یه میلیون تومن صدتومن برنده میشی..یکی نیس بگه خب وقتی من یه میلیون شارژ کنم صد تومن کجای کار به دردم می خوره...
بی خیال خوندنش شدم و رفتم توی اتاقم..حالا که بیکارم بزار یه دستی به این بدبخت بکشم...
روی میز مطالعم دقیقا سه متر خاک نشسته بود..همینطور روی آینه م..نمی دونم توش چی می دیدم..شیشه پاک کن رو برداشتم و به جونش افتادم..بعد از چند دقیقه جون کندن تمیز تمیز شد...بعد هم همه ی کتابام رو توی قفسه گذاشتم و قلم مو و رنگ و وسایلم هم توی کمد دیواری گذاشتم.....رو تختی و ملافه رو درآوردم تا بزارم توی لباس شویی...و یه روتختی دیگه روی تخت پهن کردم....بعدش هم رفتم یه دوش تپل گرفتم و یه شلواز آدیداس مشکی با تی شرت سفید پوشیدم..موهامو هم طبق عادت با حوله بستم و روی تخت دراز کشیدم...آخیشششششش..چه اتاقم تمیز شده بود..
دیدم گوشیم داره زنگ می خوره..از روی میز کنار تخت برش داشتم..اوه سهند بود،اصلا یادم رفته بود
-سلام..
-سلام خانم..معلوم هست کجایین؟بهتون اس ام اس دادم که ساعت شش اونجا باشید...
به ساعت نگاه کردم..شش و چهل و پنج دقیقه..اوه
-ببخشید من اون اس ام اس رو نخوندم..یعنی فکر کردم ایرانسله..
-آهان بله...من که گفتم منتظر باشید تا بهتون خبر بدم...
-معذرت می خوام
-معذرت خواهیتون بدرد نمی خوره...فقط زود بیاین تا شهاب دوباره نزده به سرش...خدافظ
تلفنو قطع کرد...اوی ..چه بی ادب..مردم یه ذره نزاکت ندارنا..والا...

همین طور که مانتو مشکیمو می پوشیدم گوشیمم دستم بود ورفتم تو پیامام ...بعدم تو جعبه دریافت ...به حساب پیامه ازایرانسل بود ...پیامشو باز کردم نوشته بود:
- سلام ...یگانه خانوم من با شهاب صحبت کردم ...شایدم مخشو زدم نمی دونم اما یه جورایی به حرف اومده که اگه شما برگشتین قبول کنه ...البته گفت تحملتون می کنم !!! زود بیایین تا رئش عوض نشده .... گوشیمو پرت کردم تو تختم ...بی شعور ...هم خودت هم دوستت ...گفته تحملش می کنم ...مگه من نوکرشم ؟؟؟ ...شیطونه میگه نرو بذار .....دوتاشون بسوزه ها.جا خالی رو خودتون پرکنین !!! شال چروکمو انداختم رو سرم ...رنگش سفید وصورتی بود وبا مانتو مشکی تنگم تضاد جالبی داشت ...یه مختصر آرایش کردم ورفتم بیرون ...به لیلا خانمم همه چی رو توضیح دادم گفتم بذار یه کم دلش خوش باشه که بچش خوب میشه ...منی که خدای اعتماد بنفس بودم دارم دربرابر این شیره ای کم میارم ...زبونش آدمو سوراخ سوراخ می کنه ..."تحملش می کنم "...ای خودم آمپول هوا بهت تزریق کنم یه گله آدم از دستت راحت شن !!!
تا سرخیابون راه رفتم ...لفتش می دادم تا حرص دوتاشونو درارم به جهنم که عصبانی میشن اصلا از قصد می خواستم دور شه یه کم عقده خودم خالی شه ...تو ایستگاه اتوبوس ایستادم اما سوار ماشین شخصی شدم ...اتوبوس خیلی طولش میداد ...همیشه خداهم که پرآدمه حوصله نداشتم هی اینو هل بدم اونو بکشم این ور ...ازاین عذرخوای کنم با اون دعوا کنم که برن کنار تا پیاده شم ...!!! ...دربست گرفتمو خدارو شکر بدون برخورد به ترافیک رسیدم سرکوچش...نخوره اون رانندهه هشت تومن ازم گرفت !!! ...همش به خاطر اون شیره ایه ها توجه می نمویی یگان جان ...خانم کیانی از همه مهم تره ...بی خیال بادا باد...
رفتم اف افو زدم ...تو دلم گفتم :فکر کن حالا اون دوتا مارو قال گذاشته باشن ....وووووووویییییییی ...نه بابا...سهند با شعور تر از اون شهابه ...
بعدم که صدا از تو اف اف اومد :
- بله ؟! صدای شهاب بود ...آها اونوقت عزیزم دوگانه جون شهاب از کی تا حالا صداش دخترونه بود با عشوه حرف می زد که این دفعه دومش باشه ؟؟؟.....یخ کردم ..... پس راسته که پرستار گرفته ؟!...توچه می دونی شاید جی افشه ....آخه شهاب اهل این حرفا نبود...وقتی اهل دود ودم وفضا نوردی باشه اهل دختر مخترم هس ...بعله ...صدای دختر بازم اومد :
- کاری دارین ؟! فکرکنم از ال سی دی اف اف داشت نگام می کرد...حتما پیش خودش می گه یارو خل می زنه بذار دید بزنیم بخندیم ... گفتم :
- من یگانه ام فکرکردم الان می گه منم هر دوش نفتی وگازی ...خوش بختم ! اما گفت : - با کی کار دارین ؟! دیگه داشت رو مخم راه می رفت میام تولهت می کنما..!!! همین جوری دم در منو معطل کرده داده دستمون!!! ... از تو آیفون شنیدم صدای سهند بود...گفت باز کنین آشناس ...
بالاخره در با یه صدای تیک ...باز شد و رفتم داخل ...از رو سنگ فرشا آروم وبا طمانینه رد شدم ...یه کما...همیشه یه کم استرس داشتم ...یعنی این موقع ها همون یه کمم نداشتم جز آدم حساب نمی شدم !!! ...سرم رو به پایین وبه کفشام نگاه می کرد ...آل استار قرمز ومشکی ...بابا بی خیال یگانه ...حالاموقع این چیزاس ؟!...
سرمو گرفتم بالا....درست دیدم؟؟؟...تو روخدا ؟؟؟ ...بابا کور که نیستم خودم فهمیدم ...شاید سهند بودا...نخیرم قد شهاب رومن می شناسم ...بلنده عین نردبون دزدا ...سایشو تشخیص دادم ...پرده رو انداخت زودم انداخت اما همون موقع فهمیدم داشت دیدم می زد........ناکس !!!
تا در سالن رو باز کردم و رفتم داخل ...سهند مثل میگ میگ اومد جلو :
- سلام ... - سلام ...آقا سهند شما هنوز اینجایین ؟؟؟ از گوشه چشمم فهمیدم ..نه یعنی دیدم شهاب از پله ها داشت می اومد پایین ...نگاش نکردم ...سهند گفت : - بله ...ولی دیگه دارم می رم وا رفتم ... - چرا ؟؟؟؟ - خیلی وقته اینجام....دیگه برم زیر لبی گفتم : - نه - بله ؟! - چیزه ..یعنی هر جور میلتونه ... زود خدافظی کرد ورفت ...باشه حساب اون سهنده که منو تنها با این گود زیلا گذاشت باشه برا بعد ...واما پرستارش ...رفتم رومبل نسشتم ومنتظر شدم اونم بیاد...شهاب رو میگم ...رفته بود تو آشپزخونه..صدا پچ پچ هم می اومد ...الهی دوتاتون بمیرین ...انقدر جوش آورده بودم عرقم زده بود... بالاخره بعد ازربع ساعت فس فس وپچ پچ شهاب خودش اومد بیرون ...خودمو مجبور کردم انقدرم زور زدم تا زیر لبی گفتم :
- سلام زیر چشمی یه نگاه بهم کرد وپوزخند زد : - سلام ... .....................خب سکوت بده ...من که همش ازش متنفرم ...ولی تو موقع های بد مثل اون روز پاچه مارو گرفت ...!!! ...باید حرف می زدم ...ولی نشد ..بگم چی ؟؟؟...شهاب روبروم نشسته بود و ساکت سیگار می کشید ...یه چیزبگم خداییش تو عمرم پسری که سیگار و انقدر خوشکل دود کنه ندیده بودم !!! تعجب نکنین سیگار کشیدن تا سیگار کشیدن داریم ...نحوه گرفتن سیگار آدمای حرفه ای رو می دونستم ...بین انگشت سبابه وانگشت وسط ...فقط انگشتا باید یه کوچولو سیگارو لمس کنه ...یعنی نه محکم محکم تو دست باشه نه شل شل که بیفته ...باید کنترلش کنی جوری که با دستت ببری بالا رو لبت وبیاری پایین ...بیرون فرستادن دودش از تو دماغ مال او حرفه ایاس که ...مثل شهاب ...ولی اون از راه دهنشو انتخاب می کرد ...کام گرفتن سیگار با عمیق باشه انقد که لپاتو فرو می کنه داخل ویه دود عمیق تو گلوت می پیچه....بعدشم ... - سلام ... افکارمو کنار گذاشتمو نگاه کردم به سمت چپم : - سلام ... یه دختر همسن وسال خودم ...شایدم کوچیکتر ...یه جین سورمه ای با یه سرافون فوق العاده تنگ قرمز ...اوه اوه چه جلف ...موهاشو دم اسبی بسته بود وآرایششم ...به خدا من عروسی میرم اینجوری به خودم نمی رسم ...پرستاره ؟؟؟؟!!!!!!!!! الله اعلم ...!!! جلو اومد وسینی شربت رو گرفت طرفم ...یه مرسی کوچولو گفتم ولی با اخم ...اونم متقابلا با اخم ازجلوم رفت تو آشپزخونه ...شهاب دود سیگار وینستون شو که به خوبی بعداز اون همخونه بودن فهمیده بودم بیرون فرستاد وگفت :
- سهند می گفت دنبال کا رمی گردی ... جااااااااااااااااااااان ؟؟؟ سهند چی گفته ؟!.....سعی کردم حالت چشمامو از تعجب به ریلکسی برگردونم ضایع نشه ...گفتم : - آره ...دوسه جا قبولم کردن اما ... - اما چی ؟! - اونا یه انتظارایی دران که ازمن برنمیاد...بعضیاشونم حقوقشونم خوب نبود... - حقوق من چی ؟! - به خاطر خانم کیانی اون موقع هرچی بود قبول می کردم - یعنی اگه بازم بخوای برگردی حقوق بیشتر می خوای دیگه ؟؟؟ - برگردم ؟! کی گفته ؟!

اوووووووووییییییییی دوگان چه موقع ناز اومدنه حالا !!! این که پرستار داره الان شوتت می کنه بیرونا ...
گفت :
- سهند...گفت دنبال کار می گردی منم چون حقوقم بهتره خواستم کمک کنم ... پوزخند زدم : - اعتماد بفست به درد خودتم می خوره ... منظورمو فهمید...چشماشو چپ کرد...رگشم زد بیرون ...فکرکنم می خواست داد بزنه که زود گفتم : - خب ...اینجوری به نفع مامانتم هس ..اون خیلی نگرانته ... پرید وسط حرفم : - من به اونا کاری ندارم ...سهند گفت تو کاری بهتر ازکار قبلیت پیدا نمی کنی منم خواستم کمک کنم ... - سهند این وسط چیکارس ؟! یکی تو دلم گفت :نمک نشناش !!! ادامه دادم :
- من با تو وخانواده تو مقابلم ...سهند و حرفش برام مهم نیس ...از قرار معلوم من احتیاج به کار دارم تو که احتیاج به پرستار نداری ؟؟؟... و با چشمم به آشپزخونه اشاره کردم ...یه نگاه کوتاه به درآشپزخونه کرد وگفت : - نیلوفر جز پرستار تو شرکت هم کار می کنه الان موقت اومده ...
تو دلم گفتم : آها پس همون جی افه دیگه ...نیلوفرم آدم بدبختیه که بی افش تویی !!! ...شایدم میخواسته منو بچزونه اینو آورده تو خونه ..شاید فقط همین امروز که من اومدم ...فقط امروز آوردتتش ...از این شهاب همه چی برمیاد...گفتم :
- خب پس اگه ...اگه من بخوام بازم اینجا باشم اون مشکلی نداره ؟؟!! - اون تو شرکت به اندازه کافی حقوق داره که به اینجا احتیاج نداشته باشه ... لعنتی ...داره غیر مستقیم میگه من پارتی بازی می کنم براش !!! اوووووووووووف....گفتم : - یه چیز دیگه ؟! - چی ؟! - نمی خوام اتفاقای قبل تکرار شه ... - پس تصمیمتو گرفتی ؟؟؟!!! تند گفتم : - نه ...هنوز مطمئن نیستم ...خبر می دم ... فقط یi پوزخند مسخره زد...بعدم گفت : - هرجور میلته ...به هرحال جایی بهتر ازخونه من پیدا نمی کنی ... بعدم زیر چشمی نگام کرد ... ته سیگارشو تو جا سیگاری تکوند وگفت : - حتی با تکرار اتفاقای قبلی ... سرخ شدم ...البته خودم ندیدما ولی حس ششم که میگن همین جاها به کار میاد...بد جور زد تو پرم ..اون از پرستارش اینم از کنایه ونیش زدناش ...موندن بیشتر جایز نبود...بلند شدم ... شهاب :شربتتو نخوردی ...
- میل ندارم ... با لبخند مرموزی سرشو تکون داد...رو آب بخندی مرتیکه !!!...زورم بهش نمی رسید یعنی قبلا امتحان کردم دیدم مثل خر تو گل می مونم اینه که دیگه جفت پا نرفتم تو فکش ...!!! خدافظی کردمو اومدم بیرون...در سالن رو هم همیچین محکم زدم بهم که گوشام تیر کشید ...با حرص قدم بر می داشتم ...بی شعور حتی یه ذره به خودش زحمت نداد از جاش بلند شه دو قدم همرام بیاد ...!!!! خانم کیانی ...فقط به خاطر اون ...باید بهش خبر می دادم . *********** - آره لیلا جون نگران نباش

-عزیزم نمی دونم چطور تشکر کنم...خانومی می کنی...
-خواهش می کنم..من خودم هم دوست دارم یه نفر رو نجات بدم...
لیلا خانم رفت سمت آشپزخونه....
بزار ببینم...
همه وسایلمو جمع کردم..آره...
یه هفته از اون روز گذشت و امروز روز اولیه که قراره برای بار دوم برم خونه ی اون عملی برای کار..هی...
توی راه همش داستم به این فکر می کردم که یه جوری حال این شهاب رو بگیرم که تا یه هفته فکر مواد و سیر و سفر به سرش نزنه...هنوز بابت اون روز داغ بودم...و باید یه کاری می کردم تا خنک بشم..
در خونه رو با کلید باز کردم و رفتم داخل..از راهرو گذشتم..صدای پچ پچ میومد...حدس میزدم این پچ پچ از توی هاله..و وقتی به هال رسیدم حدسم به یقین تبدیل شد..
شهاب داشت تلفن صحبت می کرد:
- پولش هر چقدر باشه مهم نیست... می خوام بسازم.. همین
- ...
- عیب نداره... حالا یه ذره دارم.. فردا میام ازت می گیرم..
-...
تلفن رو قطع کرد و نگاهش به من افتاد....
با عصبانیت گفت:
-تو اینجا چکار می کنی؟
دستمو به کمرم گرفتم و گفتم:
-ببخشیدا...قرار بود از امروز بیام برای کار..خودتون به سهند گفته بودین..
بعد هم بی خیال از پله ها رفتم بالا تا وسایلمو توی اتاقم بزارم..
دوباره پرسید:
-نبای


مطالب مشابه :


جواب سوالات احتمالی شما

نیافته به نام شبکه ی کوروئید وجود دارد که غنی از مویرگ خونی است و مایع چشمی تصویر جا




رمان پرستار من 4

مو و رنگ و وسایلم هم توی کمد دیواری زیر چشمی یه نگاه بهم یه خورده مایع می




دختري كه من باشم1

رمان عشق در چهار دیواری. جا به جا شد و گفت:من غذاش!من ساکت بودم فقط زیر چشمی نگاهش میکردم




رمان روزای بارونی13

رمان عشق در چهار دیواری. آراد هم زیر چشمی دعای روز و شبم شده که داداشم یه جا کار




رمان روزای بارونی17

رمان عشق در چهار دیواری. ویولت خودشو بیشتر توی بغل آراد جا کرد (مایع رنگی که باعث می




برچسب :