تجزیه و ترکیب خطبه اول نهج البلاغه قسمت اول

12.00 تجزیه و ترکیب خطبه اول نهج البلاغه قسمت اول
  بسم الله الرحمن الرحیم       خطبه 1 میرالمؤمنین(ع( بنام خداوند بخشنده و بخشایشگر «بسم الله» جار و مجرور و مضاف و مضاف الیه و متعلق به فعل ابتدء مقدر و یا به عامل مقدر و خبر برای مبتدای مقدر است به تقدیر ابتدایی ثابت بسم الله؛ «الرحمن»صفت ویا بدل برای الله «الرحیم» صفت دوم برای الله و اگر الرحمن بدل از الله باشد الرحیم صفت الرحمن خواهد بود؛ (الحمدلله الذی لایبلغ مدحته القائلون ؛ و لایحصی نعماءه العادون؛ و لایؤدّی حقه المجتهدون ) حمد وسپاس خدوند را سزاست که سخنوران از ستودن او عاجزند ؛وحسابگران از شمارش نعمت های او ناتوان اند؛و کوشش کنندگان نمی توانند حق نعمت او را اداء کنند؛ ترکیب «الحمد» مبتدا «لله» جار و مجرور متعلق به کائن مقدر و خبر الحمد «الذی» موصول صفت و یا بدل الله «لا» نافیه «یبلغ» فعل «مدحته» مضاف ومضاف الیه مفعول به لایبلغ «القائلون» فاعل لایبلغ صله الذی؛ «و» عاطفه «لایحصی» فعل منفی به لا «نعماءه» جمع نعمت مضاف ومضاف الیه مفعول به لایحصی «العادون» فاعل لایحصی  عطف بر لایبلغ؛ «و»عاطفه «لا» نافیه «یؤدّی حقه المجتهدون»فعل و فاعل ومفعول به عطف بر جمله لایحصی؛ توضیح کسی توانای مدح وثنایی که لا یق ذات او باشد ندارند ،و از این رو است که حضرت سید المرسلین(ص) فرموده است مرا توانایی مدح و ثنای تو نیست؛ تو خود باید ثناگویی ذات قدس خود باشی ؛ شمارشگران و حسابگران از شمارش نعمتهای و بخششهای او درمانده است ؛زیرا نعمتها و عطایایی خداوند تعالی غیر متناهی و آخر برای آنها متصور نیست چنانچه در قرآن کریم س 14ی34 می فرماید :ان تعدوا نعمة الله لاتحصوها)یعنی اگر بخواهید نعمتهای خدا شمارش کنید توانایی ندارید ؛پس کسی که تواند نعمتهای پروردگار را شمارش کند چه گونه می تواند حق او را اداء کند و شکرش را بجا آورد؛ پس منتها درجه سپاسگذاری آنست که بنده بعجز از ادائی حق نعمت او اعتراف کند زیرا تلاشگران از ادایی حق او در مانده اند؛ «الذی لایدرکه بعدُ الهمم؛ و لایناله غوص الفتن؛ الذی لیس لصفته حدٌّ محدود؛ و لانعت موجود؛ و لا وقت معدود؛ و لا اجل ممدود» خدای که افکار ژرف اندیش ذات او را درک نمی کند؛و دست غوّاصان دریای علوم به او نخواهد رسید؛ پروردگاری که برای صفات حدّ و مرزی وجود ندار؛ وتعریف کامل نمی توان یافت؛ و برای خدا وقتی معین ؛و سرآمدی مشخص نمی توان تعیین کرد؛ ترکیب «الذی» موصول «لا»نافیه «یدرکه» فعل و مفعول به «بعدُ الهمم» مضاف و مضاف الیه فاعل لایدرک  و جمله صله الذی و موصول با صله صفت الله و خبر الحمد ؛ «و» عاطفه «لا»نافیه «لایناله »فعل و ضمیر متصل مفعول به «غوص الفتن»مضاف و مضاف الیه فاعل لایناله و جمله لا یناله عطفه بر لایدرکه؛ «الذی»موصول «لیس»فعل از افعال ناقصه «لصفته»جار و مجرور و مضاف و مضاف الیه متعلق فعل مقدر خبر مقدم لیس «حدٌّ محدود» صفت و موصوف اسم لیس جمله لیس با اسم و خبرش صله الذی صفت الله ؛ «و»عاطفه «لا» ذایده «نعت موجود» صفت و موصوف عطف برحدٌّ محدود «و» عاطفه «لاوقت معدود» صفت و موصوف عطف بر نعت موجود «و» عاطفه «لااجل ممدود» عطف بر لاوقت معدود شده است ؛ توضیح خداوند که حقیقت او را صاحبان همت بلند درک نمی کند؛ و زیرکها و هوشهای غوّاص که فرو می روند در دریای افکار به دست نیابد چگونه ممکن بتواند دریای حقیقت ذات او را دست رسی پیدا کنند؛ خداوند که صفتش را نهایتی نیست ریرا او را هیچ صفتی ذاید بر ذات نباشد، تا محدود و معین گردد، و نه خودی او را صفتی است موجود و ثابت؛ که در آن مقید و منحصر شود و احاطه به جمیع صفات او نماید ،زیرا قید و حصر از لوازم امکان است و وجب جلّ شأنه از آن منزّه است ؛و او را وقت و زمانی نیست که معین شده باشد و گفته شود بسیار وقت است که بود ،یا تازه موجود شده است؛ زیرا خالق زمان بی نیاز است از این که در زمان باشد تا زمان به او احاطه نماید و نه او را مدّت و رازی است که با آن منتهی شود یعنی مدت ندارد ؛ پس او ازلی و ابدی و زمان ندارد تا اجل و مدّت داشته باشد، زیرا زمان مقدار حرکت است از عوارض جسم است و او از جسمیّت مبّری است پس محال است و نمی شود در زمان باشد؛ «فطر الخلائق بقدرته ؛و نشر الریاح برحمته ؛و وتّد بالصّخور میدان ارضه»خداوند مخلوقات با قدرت خود آفرید ؛ و با رحمت خود باد ها را به حرکت در آورد؛ و به وسیله کوه ها اضطراب ولرزش زمین را به آرامش تبدیل کرد؛ «فطر»فعل ضمیر مستتر«الخلائق»جمع خلق مفعول به فطر«بقدرته» جار و مجرور و مضاف و مضاف الیه متعلق به فطر و جمله فطر صفت برای الله؛ «و» عاطفه «نشر» فعل ضمیر فاعلش «الریّاح»جمع ریح مفعول به نشر«برحمته»جار و مجرور و متعلق نشر و جمله عطف بر فطر؛ «و»عاطفه «وتّد» فعل ضمیر مستتر فاعل وتّد «بالصخور» جار و مجرور متعلق وتّد «میدان ارضه»جار و مجرور و مضاف و مضاف الیه مفعول به وتّد و جمله عطف بر نشر؛ توضیح خداوند خلایق را بقدرت و توانائی خود بیافرید؛ چنانکه خداوند در قرآن کریم س17ی51 فرمود:( فسیقولون من یعیدنا قل الذی فطرکم اوّل مرة )یعنی می گویند کیست ما را پس از مرگ باز آرد و زنده کند؟ ای رسول اکرم در پاسخ ایشان؛ بگو شما را زنده کند آن کسی که در اوّل بار بیافرید ؛ و باد ها را بسبب رحمت و مهربانی اش پراکنده کرد؛ چنان که در قرآن کریم س7ی57 می فرماید: و هو الذی یرسل الریاح بُشرا بین یدی رحمته)یعنی او آن کسی که باد هارا می فرستد مُژده دهنده پیش از آمدن رحمت خود یعنی پیش ازآمدن باران  بر زمین؛ و زمین را با سنگهای بزرگ و کوها میخکوب و استوار گرداندم؛ تا متحرّک و مضطرب نگردد و شما با آسودگی زندگی کنید؛ چنانکه در قرآن کریم س16ی15 می فرماید: و القی فی الارض رواسیی ان تمدّ بکم)یعنی خداوند متعال کوهای بزرگ را استور نمود تا مبادا زمین حرکت کند شما را از سوی بسوی دیگری بیندازد؛ «اوّل الدّین معرفته؛ و کمال معرفته التصدیق به؛ و کمال التّصدیق به توحیده؛ و کمال توحیده الاخلاص له؛ و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه؛لشهادة کلّ صفة انّها غیر موصوف؛ و شهادة کلّ موصوف انّه غیر الصفة»                        سر آغاز دین خدا شناسی است، و کمال شناخت خدا باور داشتن اوست؛ وکمال باور دشتن خدا شهادت به یگانگی اوست، و کمال توحید خدا اخلاص است، و کمال اخلاص، خدا را از صفات مخلوقات جدا کردن است؛زیر هرصفتی نشان می دهد که غیر از موصوف؛ و هر موصوف گواهی می دهد که غیر از صفت است؛ ترکیب «اوّل الدین» مضاف و مضاف الیه مبتدا «معرفته» مضاف و مضاف خبر اوّل الدین است جمله استنافیه است،«و»عاطفه «کمال معرفته» مضاف و مضاف الیه مبتدا«التصدیق» خبر کمال معرفته «به»جار و مجرور متعلق التصدیق و جمله عطف بر جمله اول الدین معرفته ؛«و»عاطفه «کمال التصدیق به»مضاف و مضاف الیه متدا و «به»جار و مجرور متعلق التصدیق«توحیده»مضاف و مضاف الیه خبر برای کمال التصدیق به جمله عطف برجمله قبل؛«و»عاطفه «کمال توحیده»مضاف و مضاف الیه مبتدا «الاخلاص»خبر کمال توحیده «له»جار و مجرور متعلق الاخلاص؛«و»عاطفه «کمال الاخلاص له»مضاف و مضاف الیه و متعلق مبتدا«نفی الصفات عنه»مضاف و مضاف الیه و متعلق خبر کمال الاخلاص له و جمله کمال الاخلاص له عطف برجمله قبل؛ «لشهادة کلّ صفة» جار ومجرور و مضاف و مضاف الیه متعلق فعل مقدر خبر مقدم«انّ» حرف مشبهة بالفعل«ه»ضمیر غائب اسم انّ «غیر الصفة» مضاف و مضاف الیه خبر انّ و انّ با اسم و خبرش مبتدأ مؤخر جمله استنافیه تعلیله؛«و»عاطفه «شهادة کلّ موصوف» مضاف و مضاف الیه متعلّق فعل مقدر خبر مقدم«انّ»حرف مشبهة بالعفل«ه»ضمیرغائب اس انّ «غیرالصفة» مضاف و مضاف الیه خبر انّ و انّ با اسم و خبرش مبتدأ مؤخر و عطف برجمله قبل؛    توضیح: آساس دین؛ چیزی که بسبب آن خداوند پرستش می شود شناخت اوست دانسته شود که اوست آفریننده موجودات و شناخت کامل تصدیق و گرویدن با اوست،  اوّل:واژه گاه بعنوان عدد ترتیبی به کار رفته در این صورت منصرف است؛ و گاهی به عنوان صفت تفضیلی به معنای پیشگام به کار رفته است که در این صورت غیر منصرف است؛ و تصدیق تمام توحید و یگانه دانستن اوست و کمال توحید خالص نمودن عمل است برای او؛ زیرا توحید تکمیل نمگردد مگر با اخلاص یعنی خدا شناسی هر چه گوید و هرچه کند باید خاص برای خدا باشد و به هیچ غرض از اغراض دنیویّه نیالاید و کمال اخلاص آنست که صفات ذایده بر ذات برای او تصور نکند؛ گفته نشود علم حقتعالی مثلا صفت ذایده خارجی است که بر ذات او عارض شده که این عقده منافی با توحید و یکتا دانستن اوست ؛زیرا هر صفتی گواهی می دهد که آن موصوف است ؛و هر موصوف گواهی می دهد که آن غیر صفت است؛ بنا براین کسی که وصف کند خداوند را ؛ او را موصوف کرده بصفت ذایده بر ذات؛     « فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه؛ و من قرنه فقد ثناه؛ و من ثناه فقد جزّأه، و من جزّأه فقد جهله؛ و من جهله فقد اشارالیه؛ و من اشارالیه فقدحدّه؛ و من حدّه فقدعدّه؛ و من قال فِیمَ فقد ضمّنه؛ و من قال علا مَ فقداخلی منه»؛   پس کسی که خدا را با صفت مخلوقات تعریف کند او را به چیزی نزدیک کرده؛ و با نزدیک کردن خدا را به چیزی دو خدا مطرح شده؛ و با مطرح شدن دو خدا اجزایی برای او تصوّر نموده؛ و با تصوّر اجزا برای خدا او را نشناخته است؛ و کسی که خدا را نشناسد به سوی او اشاره می کند؛ و هرکس که به سوی خدا اشاره او را محدود کرده ؛ و به شمارش آورده ؛ و آن کس که بگوید خدا در چیست؟ او را در چیزی دیگری پنداشته است؛ و کسی که بپرسد خدا روی چه چیزی قرار دارد ؟به تحقیق جایی را خالی از او درنظر گرفته ؛ ترکیب «ف» فصیحه عاطفه «من»شرطیه در محلی رفع مبتدا «وصف»فعل ماضی و محلا مجزوم به من و ضمیر هو مستتر فاعل«الله»مفعول به وصف «سبحانه»مفعول مطلق یسبح مقدر جمله صفت الله و جمله وصف الله سبحانه محلی از اعراب ندارد و شرطیه است«ف»جواب شرط«قد»حرف تحقیق«قرن» فعل ضمیر هو مستتر فاعل«ه»ضمیر مفعول به قرن جمله جواب شرط ؛ «و»عاطفه «من» شرطیه مبتدا جمله«قرنه فقد ثناه» فعل شرط و جوابش خبرمن عطف برمن وصف الله فقد قرنه وجمله «ومن ثنّاه فقد جزّأه»بازمن مبتدا و فعل شرط و جواب شرط خبر برای من وعطف برجمله قبل است ؛ «و»عاطفه «من» شرطیه مبتدا جمله«جزّأه» فعل فاعل مفعول به فعل شرط  وجمله«جهله»فعل وفاعل و مفعول به جواب شرط و فعل شرط با جواب خبر من عطف برجمله قبل؛                                    «و» عاطفه «من»شرطیه مبتدا«جهله»فعل شرط «فقد اشارالیه»جواب شرط جمله خبر من عطف بر جمله قبل؛«و من اشارالیه فقدحدّه»مثل جمله قبل ترکیب می شود مبتدا وخبر و عطف برجمله سابق می شود «و» عاطف «من»شرطیه «حدّه»فعل و فاعل ومفعول به فعل شرط «فقدعدّه»فا جوابیه قد حرف تحقیق عدّه فعل و فاعل و مفعول به جواب شرط فعل شرط و جوابش خبر من عطف برجمله قبل؛«و»عاطفه«من» شرطیه مبتدا«قال»فعل ضمیر هو فاعل «فِیمَ»جار و مجرور استفامیّه متعلّق فعل مقدر خبر از برای مبتدای محزوف مَقُله قول فعل شرط «ف» جوابیه « قد»حرف تحقیق«ضمّنه» فعل و فاعل و مفعول به جواب شرط فعل شرط با جوابش خبر من عطف برجمله قبل؛ «و»عاطفه «من» شرطیه مبتدا«قال» فعل ضمیر هو مستتر فاعل «علی»حرف جر«مَ»مجرور استفهامیّه جار و مجرور متعلق فعل مقدر خبر مبتدای محزوف جمله مَقوله قول جمله فعل شرط«ف» حرف جواب«قد»حرف تحقیق«أخل» فعل و فاعل«منه» جار و مجرور متعلق اخل جواب شرط فعل شرط با جوابش خبر من عطف بر جمله قبل؛ توضیح هر کسی کند خداوند رابه صفت ذایده بر ذات قرین برا او دانسته و او را با موجود دیگری در جواب الوجود بودن همسر قرار داده پس دو تا ذات دانسته او را؛ وکسی که دو تا دانستش پس او را تجزیّه و تقسیم کرده، و هرچیزی که قابل تجزیّه و تقسیم است مرکب است ؛ و هر مرکبی دارای اجزا است؛ و هر که او را تقسیم کند به او جاهل است؛ کسی که به او جاهل شود پس اشاره می نماید بسویش؛ و کسی که بسویش اشاره کند او را محدود ومعین می کند ؛حدّ و نهایت برای او قرار می دهد؛ و کسی که محدود و معین می کند حدّ و نهایت برای او قرار می دهد ؛ و کسی که محدودش کرد پس او را  شمرد؛ درخارج او را واحد عددی گردانید؛ اگر کسی بگوید خداوند در چیست؟ او را در ضمن چیزی قرار داده ؛ مقر و محلی برایش انتخاب کرده ؛ و کسی که بگوید بر چیست خداوند؟ بعضی امکنه را از او خالی دانسته است؛ و اگر بگوید خداوند در کجا نیست و به کجا هست او را جسم قرار داده و مرکب و لازمه آن حدوث و نو پیدا شدن اوست و حال آنکه خداوند قدیم و ازلی است، و بوده و هست الی الابد؛ قرنه: از مقارنت به معنای همرا کردن و پیوند دادن در عبارت بالا این معنا است که صفاتی یگانه و جدای از ذات خداوند را با او قرار داده و غیر او را با او آمیخته است  جزّأه: او را مرکب از اجزأ قرار داده است؛ وحّده: برای او مرزی پیان پزیر قرار داده است؛ عدّه: برای او احاطه یافته و او را به شمارش درآورده است؛


مطالب مشابه :


تجزیه و ترکیب خطبه اول نهج البلاغه قسمت اول

تجزیه و ترکیب خطبه اول نهج البلاغه 12.00 تجزیه و ترکیب خطبه اول نهج البلاغه قسمت اول




نمونه ای از تجزیه و ترکیب خطبه ی 17 نهج البلاغه

نمونه ای از تجزیه و ترکیب خطبه ی 17 نهج البلاغه تجزیه و ترکیب خطبه ی هفدهم نهج




متن کامل نهج البلاغه

تجزیه و ترکیب قرآن کریم متن کامل نهج البلاغه به صورت فایل وردی را از لینک زیر دریافت




تجزیه و ترکیب خطبه ی هفدهم نهج البلاغة

تجزیه و ترکیب خطبه ی هفدهم نهج البلاغة نکات کلیدی درتجزیه وترکیب .




تجزیه و ترکیب خطبه اول نهج البلاغه قسمت سوم

تجزیه و ترکیب خطبه تجزیه و ترکیب خطبه اول نهج البلاغه قسمت سوم «انشأ الخلق




تجزیه و ترکیب 3

کلام ( 79 ) نهج البلاغه در باره ی تجزیه وترکیب آیه ی 1 از سوره ی




تجزیه و ترکیب 5

کلام ( 79 ) نهج البلاغه در باره ی تجزیه وترکیب آیه ی 1 از سوره ی




تجزیه و ترکیب8

کلام ( 79 ) نهج البلاغه در باره ی تجزیه وترکیب آیه ی 1 از سوره ی




تجزیه و ترکیب شماره ی (16)

کلام ( 79 ) نهج البلاغه در باره ی تجزیه وترکیب آیه ی 1 از سوره ی




تجزیه و ترکیب شماره ( 8)

کلام ( 79 ) نهج البلاغه در باره ی تجزیه وترکیب آیه ی 1 از سوره ی




برچسب :