خاطره زایمان

من خدا رو شکر زایمان خوبی داشتم و خیلی اون روزها بهم خوش گذشت. در اینجا خاطرات رو می نویسم تا یک روز ثنا خوشگله بیاد و بخونه و لذت ببره.

روز یکشنبه 25 دی ماه صبح زود با مامان جون رفتیم سونوگرافی. اما بهمون نوبت نداد و گفت دیر اومدی نوبتها تموم شد. کلی ناراحت شدیم و اومدیم توی ایستگاه اتوبوس نشستیم و من با سونوگرافی های دیگه تماس گرفتم و هیچ کدوم موفق نشدم وقت بگیرم. به بابایی زنگ زدم و قضیه رو گفتم و قرار شد بیاد دنبالمون تا با هم بریم زایشگاهها و بیمارستانها سر بزنیم اما وقتی اومد گفت خانم یکی از همکاراش درمانگاه دی توی باجک برامون وقت گرفته برای ساعت 12. بالاخره بعد از معطلی تا ساعت یک سونو انجام شد. دکترش خیلی بداخلاق و بی سواد بود و من فهمیدم بدون توجه برای من سونوی معمولی انجام داده در حالی که دکتر نوشته بود سونوی بیوفیزیکال. در عرض یک دقیقه دستگاه رو گذاشت روی شکمم و گفت بچه سالمه. و تمام . سوالای منم با بی توجهی و بی ادبی جواب داد. کلی ناراحت شدم و اومدم بیرون به مامان جون گفتم این سونو به درد نمی خورد و الکی پلکی بود.

سریع با دربست اومدیم خونه مامان جون و من سریع ناهارمو خوردم که باید برای ساعت دو و نیم می رفتم دکتر خودم. رفتم دکتر که ایشون جواب سونو رو قبول نکرد و گفت این سونوی معمولیه و من نمی تونم از روی این تصمیم بگیرم و نظر بدم. و منو فرستاد مجددا برای سونو. زنگ زدم به بابایی ساعت 4 بود کارش تموم شده بود و اومد دنبالم با هم رفتیم سونو توی خیابون دورشهر. تا بعد از اذان مغرب معطل شدیم تا سونو انجام شد و با جواب اومدیم دکتر . توی سونو همه چی خوب بود فقط یک مقدار نفس بچه کم شده بود و دکتر نظرش این بود که فردا سزارین بشم. البته دکتر می گفت طبیعی زایمان کن چون همه چی نرمال و خوبه اما من چون می ترسیدم فقط سزارین میخواستم. من دوست داشتم تا هفته دیگه صبر کنم که 38 هفته تموم بشه اما دکتر می گفت بچه رشدشو کرده و مشکلی برای زایمان نیست. من گفتم تکوناش خوبه اگه بشه صبر کنیم .دکتر گفت اگه مطمئنی تکوناش خوبه تا شنبه هفته بعد صبر کن با مسئولیت خودت. اما من ترسیدم و قبول کردم. نامه معرفی دکتر بیهوشی رو بهم داد و گفت با شوهرت بیا که اتمام حجت کنم بیمه هزینه عملو نمیده چون خودت خواستی سزارین بشی.

اومدم پیش بابایی و جریانو گفتم که می تونیم فردا بریم عمل چون نفسش کم شده و می تونیم تا شنبه صبر کنیم که ریسک داره. گفت نمی دونم هر چی صلاح می دونی زنگ بزن از مامانت هم بپرس. زنگ زدم مامان جون اونا هم چون ترسیده بودن گفتن نه معطل نکن همون فردا انجام بشه دایی خیلی اصرار می کرد که تعلل نکنید خطرناکه . خداییش دوست داشت زودتر نی نی بیاد.هههههههههههههه

خلاصه توی ترافیک زیاد خیابونها خودمونو به مطب دکتر مسعودی متخصص بیهوشی رسوندیم و بعد از کمی معطلی ایشونو ملاقات کردیم.  اطلاعات لازم رو پرسید و قرار شد با روش بی حسی از کمر انجام بشه. 50 هزار تومن دادیم و نامه را برای دکتر هیوری گرفتیم.

خیابونها خیلی شلوغ بود و ما همش نگران بودیم دکتر بره و ما نرسیم اما خداروشکر وقتی رسیدیم هنوز یک مریض دیگه داشت. منتظر شدیم تا کارش تموم بشه و با بابایی بریم داخل. دکتر شرایط رو برای بابایی هم توضیح داد و بعد از کلی بگو و بخند و پرداخت 550 هزار تومن نامه پذیرش بیمارستانو بهمون داد و بالاخره قضیه جدی شد. آخه من هنوز باورم نشده بود که به این زودی و توی یک چشم به هم زدن بارداری تموم شد و نی نی می خواد به دنیا بیاد!!!!!!!!!!!!!!!!

بابایی برای تقویت من رفت شام کباب گرفت و اومدیم خونه. ساعت دیگه ده و نیم بود. شام میل نداشتم اما به اصرار بابایی چند تا لقمه خوردم و پا شدم کمی مرتب کاری کردم و حمام رفتم و ساعت دو خوابیدم. بابایی زودتر خوابید چون از دست من عصبانی شده بود که چرا نمی یام استراحت کنم و دارم کارهای خونه رو می کنم. می گفت باید استراحت کنی که فردا خسته نشی. ولی من میخواستم خونه کاملا مرتب باشه. البته قبلا همه کارامو کرده بودم و خونه تمیز بود اما یک سری خورده کاری مونده بود.

صبح ساعت 4 بیدار شدم. خوابم نمی اومد. نی نی همچنان داشت تکون می خورد و بابایی هم با گذاشتن دست روی شکمم تکوناشو حس می کرد.دیگه پا شدم و وسایل خوراکی رو برای همراه توی بیمارستان اماده کردم و با ساکهای بیمارستان همه رو اوردم جلوی در و منتظر اذان شدیم تا نماز رو بخونیم و راه بیافتیم. دعای توسل خوندم و با توکل بر خدا و عبور از زیر قرآن حرکت کردیم . بابایی هم قران و دعا خوند و خلاصه هر دو تو حال خودمون بودیم

مامان جون و خاله رو سوار کردیم و ساعت 6:20  بیمارستان بودیم. کارهای پذیرش انجام شد و من از بابایی خداحافظی کردم و رفتیم بالا بخش زایمان. اونجا هم کارهای لازم انجام شد و قبل از ساعت 8 رفتم اتاق عمل. خیلی نگران بودم همه اش هم فقط برای سالم بودن نی نی بود. از خدا میخواستم بچه سالم سالم باشه.

خاله دلداری می داد که بابا استرس نداشته باش چیزی نیست که زودی تموم میشه و....

مامان در گوشم ایتالکرسی و چهار قل و ... خوند و با بغض و گریه هردوتاییمون از هم جدا شدیم و من رفتم اتاق عمل. خاله تا ابتدای در اتاق اومد و به دکتر که می شناختش سفارش منو کرد. لحظه قشنگی بود جدا شدن از مامان و خاله و من اون صحنه رو فراموش نمی کنم.

پرسنل اتاق عمل همه مهربون و سرحال بودند و داشتند وسایل رو مهیا می کردند. سرم بهم وصل شد و با دکتر کمی اختلاط کردیم تا دکتر بیهوشی بیاد. دکتر خاله رو می شناخت و تازه فهمیده بود من خواهرشم و داشت از خوبیهای خاله می گفت که در حق ما خواهرها خیلی لطف می کنه و کمی هم از خودش و خانوادش گفت.

بالاخره دکتر بیهوشی اومد و با زدن امپول مخصوص توی کمرم پاهام داغ و بی حس شد. به دکتر چند بار تاکید کرده بودم که منو خواب نکنند تا نی نی رو ببینم. عمل شروع شد و خیلی نگذشت که صدای گریه نی نی بلند شد و  صدای دکتر که می گفت چه دختر خوشگل و تپلی چه موهایی داره و... گفتم دکتر سالمه ؟ گفت اره انقدر موهاش بلنده ! گفتم تورو به خدا سالمه سالمه مشکلی نداره ؟  گفت اره یک دختر سالم و خوشگل و به پرستار گفت بچه رو بهش نشون بده.

وای خدای من ! این نی نی من بود. دو تا لپ که کل صورتشو گرفته بود هههههههههه انقدر قیافه اش خوشمزه بود!!!!

ساعت رو نگاه کردم . هشت و سی و پنج دقیقه بود. بردنش توی یک تخت کوچک و کاراشو کردن و کف پاهاشو توی استامپ زدند و روی یک کاغذ زدند و بردنش. من به شدت حالم بد بود و حالت تهوع داشتم و داشتم بالا می آوردم که دیگه هیچی نفهمیدم. وقتی بیدار شدم توی اتاق ریکاوری بودم و صدای دکتر رو می شنیدم. صداش کردم . اومد بالای سرم گفتم بچه سالمه ؟ گفت اره عزیزم سالمه و هیچ مشکلی نداره. دیگه خیالم راحت شد و دوست داشتم زودتر برم بیرون. ساعت نه و چهل دقیقه بود.

 


مطالب مشابه :


بررسی هایی که پیش از بارداری لازم است انجام دهید

نی نی آسمونی - بررسی هایی که پیش از بارداری لازم است انجام دهید - نفس مامان و بابا - نی نی آسمونی




خاطره زایمان

نی نی ناز من و بابایی نمادی از قدرت اونجا هم کارهای لازم انجام شد و قبل از ساعت 8 رفتم اتاق




مواد مورد نیاز بدن در دوران بارداری

نی نی آسمونی - مواد مورد نیاز بدن در دوران بارداری - نفس مامان و بابا - نی نی آسمونی




مراحل لانه گزینی تخمک بارورشده

نی نی آسمونی - مراحل لانه گزینی تخمک بارورشده - نفس مامان و بابا - نی نی آسمونی




برچسب :