خاطرات امیر احمدی-لرستان
جنگ الوار با قوای نظامی رضا خان در چغلوندی لرستان 2- ماموریت سپهبد احمد امیر احمدی در لرستان چه بود؟
«.. امنیت لرستان و حضور امشب ما در قلعه فلک الافلاک مرهون مجاهدت و کوشش شخص شما و قوایی است که تحت فرماندهی شما می باشد ...امشب بزرگترین مقام ارتشی را به شما وعده می دهم »
سخنرانی 7 آبانماه 1307 رضاشاه در قلعه فلک الافلاک خرم آباد خطاب به امیر احمدی
امیراحمدی آنگونه که خود می نویسد پنج بار به ماموریت لرستان اعزام شده است :
1-بار اول همراه با افسران روسی که تا اواسط سیلاخور به سختی و با تلفات بسیار می رود.
2-بار دوم برای تشکیل لشگر غرب وبا گردان اول فوج نادری تا آخرین کوه های سیلاخور می رود.
3-سومین بار با تکمیل لشگر غرب و کمک گرفتن از قوای تهران مستقیما به خرم آباد اردوکشی نموده و دو سال در لرستان می ماند.
4-با قتل سرلشگر طهماسبی توسط الوار در حالیکه رئیس کل امنیه مملکتی بوده همراه رضا شاه به لرستان رفته و همزمان به فرماندهی لشگر غرب منصوب و در لرستان ساکن می شود.
5-آخرین بار در سفر رضا شاه به خوزستان در مراجعت از راه اهواز به خرم آباد با نقشه قبلی مامور خاتمه دادن به اغتشاشات و غائله لرستان می شود.
ماموریت ( یا به تعبیری بهتر هجمه و تهاجم) امیر احمدی در لرستان در واقع در سه زمینه تعریف و برنامه ریزی شده بود:
1-تهاجم نظامی – بمنظور خلع سلاح ؛ قتل و غارت الوار و برهم زدن وزنه برتری استقلال نظامی آنان در برابر حکومت مرکزی ( و به تبع آن اجرای سیاست انگلیسی ضعیف نمودن بنیه نظامی قوی و مسبوق به سابقه عشایر در برابر تهاجمات نظامی آتی بیگانگان {شهریور1320})
2-تهاجم فرهنگی - که با تاسیس مدارس عشایری ضمن رخنه در تفکرات سنتی ایلی با عمده هدف یکجاکشانی (یکجانشینی) و تخته قاپوی عشایر وبه گروگان گرفتن فرزندان خوانین و کشاندن آنها به شهر زمینه وابستگی آنها به حکومت مرکزی را بیشتر می کرد.
3-تهاجم اقتصادی - با هدف برهم زدن خودبسندگی اقتصاد ایلی و عشایری (و ارکان تولیدات ملی عشایری ) و وابسته و متصل نمودن هرچه بیشتر آنان به زنجیره بی انتهای مصرف کنندگان کالا و اقلام شهری.
فاکتوریل هرسه تهاجم ذکر شده بالا بسط دایره نفوذ و حاکمیت مرکز و وابسته نمودن عشایر به حکومت مرکزی بود که بواسطه عملیات نظامی میسر می شد . واقعیات تاریخی عملیات نظامی قزاق ها در لرستان به شهادت تاریخ نشانگرآن است که :
1-تعداد قابل توجهی از پیروزی های قزاق ها در لرستان علیه عشایر ؛ با راهنمایی های نیروهای عشایری دیگر بویژه عشایر کلهر در لرستان محقق گردید .
2-قزاق ها علی رغم تسلیحات برتر و در اختیار داشتن هواپیما در موارد عدیده از نیروهای عشایری شکست خورده و متحمل تلفات سنگینی نیز شدند.
3-برخی از پیروزی های نظامی قزاق ها علیه عشایر نه در پرتو توان رزمی صرف بلکه با توسل به شیوه های جنگ روانی،جاسوسی و جاسوس پروری ، ترورناجوانمردانه ، تطمیع ؛ تهدید و بواسطه تحمیل کشتارهای فاجعه انگیز و وحشت زا در لرستان صورت گرفت.
4-علی رغم بیش از دو دهه سرکوب عشایر، آنان نه دست از طغیان کشیدند و نه نظام پهلوی توانست به طغیان آنان خاتمه دهد و رابطه مودت و احترامی بین آنان و نظام پهلوی نیز برقرارنشد. اگر چه تبعات و اثرات جبران ناپذیری بر زندگی عشیره ای و ایلی آنان داشت.
5-حکومت پهلوی که در انجام اصلاحات و تحقق وعده ها ناتوان بود ضمن بکارگیری ابزار سرکوب عشایر توسط ارتشی که ضعفش آشکارا قصور در مهمترین وظیفه اصلی اش ( که همان نگهبانی و حراست از مرزهای کشور بود) عملا در صدد سرپوش نهادن بر ضعف و ناتوانی خود با بزرگ نمایی برخی از موفقیت های سرکوب داخلی بود.
علی ایحال موضوع نبرد حماسه کوه شیشه (که همانگونه که پیشتر اشاره شد بیرانوندها در آن نقش مهمی داشتند ) را با دو داستان از خاطرات امیر احمدی در برخورد با بیرانوندها شروع می کنیم :
داستان اول :ملاقات امیراحمدی با شیخ علی خان (شیخه) رئیس طایفه بیرانوند
« ... شیخه که بر 12000 خانوار بیرانوند ریاست داشت ؛ دارای مویی ژولیده و صورتی سیه چرده و هیکلی قوی بود ..من با او مهربانی کردم و آنچه به مهر علی خان (مهرعلی خان امیر منظم رئیس ایل حسنوند) گفته بودم ، به او هم گفتم و گوشزد کردم که با عفو عمومی که داده شده ، خط بطلان برکارهای گذشته شما کشیده شده و آینده نیز از حمایت دولت مرکزی و قانون برخوردار خواهی بود . آنچه اکنون انتظار دارم این است که موقع آمدن به خرم آباد در همین تنگ زاهد شیر یک گروهان از اردوی دولتی را جمعی از یاراحمدی ها که از تیره های بیرانوند هستند ؛ فطعه قطعه کرده اند . این یاراحمدی ها باید خلع سلاح شوند و 10 -15 تفنگی که دردست دارند بدهند...منظورم این بود که به این بهانه چند قبضه تفنگ از او بگیرم و فتح باب کنم . اگرچه طایفه بیرانوند چندین هزار تفنگ داشتند و تحویل دادن چند تفنگ در تجهیزات آنها بی اثر بود ،ولی عکس العمل این خبر که شیخ علی خان تفنگ های خود را به قشون تحویل داده زیاد بود.
پس از اینکه صحبت تسلیم تفنگ به میان آمد ، شیخه یکباره برآشفت و با لهجه لری گفت : امیر غرب این حرف ها را نزن ، اینجا لرستان است و اینجا که ما هستیم تنگ زاهد شیر است که عقاب اگر بخواهد از روی آن پر بزند، نصف پر و بال خود را به زمین فرو می ریزد .این حرف نتیجه اش آن می شود که قشون مورد حمله ما قرار گیرد و تکه بزرگی که از اجساد نظامی ها در بروجرد بدست تو خواهد آمد ؛ گوش آنهاست .
من بخوبی استنباط کردم که کار ارتش با یاغیان لر بدون جنگ و خونریزی پیشرفت نخواهد کرد و به احداث بروج و قلاع در کلیه نقاطی که در دست ارتش افتاده بود پرداختم.»
(صفحه 211و212 کتاب خاطرات امیر احمدی)
داستان دوم :ریشه غارتگری الوار
« ... خبر رسید جمعی از بیرانوند ها برای غارتگری به طرف ملایر و نهاوند رفته اند . من یک اردوی 500 نفری به فرماندهی سرتیپ شاه بختی و یک اسکادران سوار هم به فرماندهی سرگرد سیّار به خط رجعت آنها فرستادم و دستور دادم سر راه آنها بگیرند و گذشته از اینکه اموال و احشام منهوبه را بازستانند ، چند نفر از لرها را زنده دستگیر نمایند. در زد و خوردی که بین لرها و اردوی اعزامی در ارتفاعات کوه های سیاه کمر و تنگ شبیخون روی داد ؛ سه نفر سرباز مقتول گردید و هفده نفرسارق نیز دستگیر کرده بودند . دستگیر شدگان به دادگاه صحرایی که بریاست سرهنگ احمد زاویه بود تسلیم شدند . چهار نفر از آنها به اعدام و بقیه نیز به حبس محکوم گردیدند ....روز اجرای حکم در جلو پل شاه عباسی و در برابر مردم خرم آباد احکام خوانده شد . محکومین به حبس را به قلعه فلک الافلاک آوردند . به سرهنگ پولادین دستور دادم درباره یکی از این چهار نفر که مسن تر از دیگران است حکم اعدام را اجرا نکنند و او را به نزد من بیاورند.
سه نفر را اعدام و یکی دیگر را به نزد من اوردند . من آن پیرمرد را پیش خود خواندم و گفتم : رفقای تو چه شدند؟
به زبان لری گفت : چند تا را کشتند و چند تا هم حبس شدند.
گفتم : تو چرا مجازات نشدی ؟
گفت : نمی دانم .
گفتم : برای اینکه بروی در میان بیرانوندها و آنچه دیده ای بگویی و خاطر نشان کنی که عاقبت یاغیگری یا حبس است و یا اعدام . خودت هم این را بدان که بخشش همیشگی نیست و اگر یکبار دیگر تخلف کنی به سرنوشت آنها که تیرباران شدند دچار می شوی .
پیرمرد گفت : بگو الان سرم را ببرند . زیرا ما نمی توانیم غارت نکنیم .
گفتم : برای چه نمی توانی غارت نکنی؟
گفت: برای اینکه ما مسلمانیم و در قرآن خدا گفته « الغارت ماالغارت» .(القارعه ما القارعه)
گفتم : اینها را کی به شما یاد داده ؟
گفت: آخوندهایی که در خرم آباد درس می دهند و از قرآن سر در می آورند.
من با اینکه از گفته های لغو و جسارت آن پیرمرد عصبانی شده بودم ولی از کشتن او خودداری کردم و همان موقع این فکر برایم آمد که باید به تربیت و تعلیم مردم لرستان کوشید ...بفکر ایجاد مدرسه در خرم آباد افتادم که هم اطفال ساده لوح تربیت شوند و ...هم خوانین اطراف و اکناف لرستان در اثر اینکه فرزندانشان را در خرم آباد در مدرسه می گذارند همیشه با شهر رفت و آمد خواهند داشت و در حقیقت اطفال آنها در حالی که در شهر تربیت میشوند گروگانی نیز هستند که پدرانشان یاغی و طاغی نشوند..برای اولین بار یک دبستان شبانه روزی در خرم آباد تاسیس نمودم و از سردار سپه ضمن استجازه تاسیس مدرسه و معلم خواستم .... ایشان اعتبار کافی دادند . آقای احمد سعیدی را برای تشکیل آن مدرسه فرستادند و مدرسه را تشکیل دادیم و به تمام خوانین اعلام کردم که فرزندان خودشان را به مدرسه شبانه روزی بفرستند. اولین شاگردی که از عشایر سگوند آوردند فتح الله و برادرش محمد پورسرتیپ بودند که هردو اکنون از تحصیل کرده های کشور و مکرّر مصدر مشاغل مهم سیاسی شده اند .. فتح الله پورسرتیپ را پس از یکسال که به تهران آوردم خطابه ای در حضور سردار سپه و جمع کثیری از رجال خواند که سردار سپه او را نوازش فراوان نمود و یک ساعت طلا به او او انعام داد ....»
(صفحه های 213-215 خاطرات امیراحمدی)
درمورد امیر احمدی
در فرهنگ نامه ویکی پدیا امیراحمدی را متولد اصفهان معرفی نموده اند اما واقعیت اینست که احمد آقاخان (امیراحمدی) فرزند ” سرتیپ تقی آقا“ در سال 1267 خورشیدی در تهران متولد شد و در سن شش سالگی به مدرسه ”افتتاحیه“ واقع در محله سنگلج تهران و سپس به مدرسه ” تربیت“ رفت. چون فرزند افسر قزاقخانه بود در مدرسه قزاقخانه که در آن موقع به دست روسها اداره میشد، به ادامه تحصیل پرداخت. در سن چهارده سالگی به فوج گارد سوار قزاق انتقال یافت و با درجه گروهبان دومی، وکیلباشی (قائممقام) فوج گارد سوار شد. امیراحمدی در چند زد و خورد داخلی شرکت کرد و چون رشادت، تهور و قساوت وی مورد توجه فرماندهان قرار گرفت، تا درجه سرهنگی ارتقا مقام یافت. سرهنگ امیراحمدی یکی از 5 مهره مهم کودتاچیان 3 اسفند 1299 بود که بنا بر گفته سید ضیاءالدین طباطبایی(تنها غیر نظامی کودتاچی و مدیر انگلیسی روزنامه رعد)
پنج نفر برای انجام کودتا با یکدیگر متحد شده و همقسم شده پشت قرآن را هم مهر کردهاند... این پنج نفر عبارت بودند از : سیدضیاءالدین ، رضاخان میرپنج، ماژور مسعودخان، سرهنگ احمد آقاخان ( امیراحمدی ) و کلنل کاظم خان (سیاح)، سید ضیاءالدین هم هنگام طرح اعتبارنامهاش در مجلس دوره چهاردهم چنین بیان کرده است : دو روز پیش از کودتا من رفتم به شاهآباد، جلسهای تشکیل شد در شاهآباد از بنده و آقای رضاخان میرپنج و از آقای احمد آقاخان که آن وقت سرهنگ بود و از آقای ماژور مسعودخان و از آقای کاظم خان. من آنها را دیدم؛ چه دیدم و چه صحبت کردیم و چه تصمیم گرفتیم، از اسرار ماست؛ ولی یک خبری را به شما میگویم و آن این است که ما پنج نفر قسم خوردیم که به ایران خدمت کنیم .
پس از کودتای سوم اسفند 1299 رضا خان (با 2500 قزاق)، احمد آقاخان قزاق (امیراحمدی)به درجه میرپنجی دست یافت و اولین مأموریت وی بعد از کودتا، سرکوبی شورش اسماعیل خان امیرمؤید سوادکوهی در مازندران بود که منجر به متواری شدن امیرمؤید و فرزندان وی گردید. لشگر قزاق قبل از کودتا 1299متشکل از یک ستاد و پنج فوج (آتریاد) بزرگ و چهار فوج کوچک بدین قرار بود:
فوجهای بزرگ عبارت بودند از: ۱- فوج تهران ۲- فوج تبریز ۳- فوج اصفهان ۴- فوج مشهد ۵- فوج همدان (این فوج جزء فوج تهران نیز محسوب می شد). فوجهای کوچک عبارت بودند از: ۱- فوج رشت ۲- فوج استر آباد ۳- فوج ارومیه ۴- فوج اردبیل. هر فوج شامل یک ستاد کوچک، یک گردان، یک دسته مسلسل، یک آتشبار و یک بخش مرکب از پزشک، بیطار (دامپزشک)، نگهبان انبار، نجار، آهنگر و نانوا بود. ناگفته نماند که فوج های کوچک دارای آتشبار نبودند و فوج قزاق تهران را یک ستاد، یک واحد نگهبان پیاده، یک واحد محافظ سواره، یک دسته مسلسل چی، یک آتشبار سبک، یک آتشبار کوهستانی و یک بخش (اطلاعات) غیرنظامی تشکیل می داد.
http://static.flickr.com/37/84516506_fcec6e397c.jpg
بعد از کودتای 1299 در سال 1301 خورشیدی که مقدمات تشکیل پنج لشکر در ایران فراهم شد، امیراحمدی با درجه امیرلشکری (سرلشکر) به فرماندهی لشکر غرب که مرکز آن در همدان بود، منصوب گردید و برای اعاده امنیت در آن منطقه، دست به اقدامات شدیدی زد. به ویژه برای سرکوب الوار از هیچ نوع اقدام حاد و تندی خودداری ننمود و سرانجام در مأموریت لرستان به دریافت عالیترین نشان نظامی آن زمان یعنی نشان ذوالفقار از سوی رضا خان و همچنین قصاب لرستان از سوی مردم نایل آمد ( بگفته امیراحمدی لقب قصاب را دوستان و دشمنان حسود وی بمنظور بدنام کردنش در نزد رضاشاه عامدا و با نقشه طراحی و دنبال نموده بودند) . در همین سالهاست که خوزستان بوسیله تنها جاده شوسه ای به نام شوسهی احمدی ( به نام سپهبد احمدآقا امیراحمدی) احداث شده و برای اولین بار خوزستان از راه لرستان با جاده شوسه ای به تهران متصل و مرتبط شد.(شرح حال شیوه ساخت این جاده بواسطه برج های نگهبانی وپیشنهاد نامگذاری اش و فراهم نمودن مقدمات بازدید و افتتاح آن توسط رضا شاه پس از اولین و اخرین نطقش در قلعه فلک الافلاک خرم آباد از زبان مهندس ناظر نظامی این جاده (امیراحمدی ) نیز بجای خود بسیار خواندنی است که متاسفانه یا خوشبختانه فعلا از حوصله این مقاله بدور است ).
نقش وفادار سرلشگر امیراحمدی به رضا شاه پس از هم قسمی اش از یک سو و اقدامات قزاق ( و همچنین قصاب) مآبانه وی در سرکوب عشایر لر از سوی دیگر از جمله مهمترین ابزار تحکیم پایه های قدرت و نهایتا سلطنت رضاخان میر پنج بر ایران در کنار حمایت مستمر و بیدریغ انگلستان بود . شعر معروف ملک الشعرای بهار در پی تلگراف هماهنگ سرلشگرامیر احمدی از لرستان به رضاخان سردارسپه نمایانگر برگ کوچکی از تاریخچه وفاداری قزاقی قسم خورده از نیروی مسلح نامردمی و بی اخلاق به فرمانده نظامی و بدگمان و بداخلاق تر از خود است . ماجرا از این قرار بود که:
« چون سردار سپه (رضاخان میرپنج) دریافته بود که خبر استعفای او برای مردم ایجاد خوشوقتی خواهد نمود و ممکن است پس از استعفای وی مجلس دیگر او را به خدمت نگمارد مخفیانه در صدد اختلال امور شهر برآمد و بلافاصله تلگرافات رمز به امرای لشکر و افسران قزاق مبنی بر خبر استعفا و ضمنا اشاره به راه اندازی تظاهرات که در بعضی نقاط به موجب اشاره روسای قشونی تعطیل عمومی نموده کرد و (از آنها خواست تا)در تعقیب آنهم تلگرافات مشروح و مفصلی به مجلس و رئیس الوزرا و ولیعهد دایر بر نپذیرفتن استعفای سردار سپه بزنند . مهم ترین آنها تلگرافی بود که از همدان به امضای امیرلشکر غرب احمد (سپهبد امیراحمدی) بدون رعایت قواعد اداری به مجلس رسید و کپی به جراید که با نهایت دقت و استادی مجلس و مجلسیان را به آمدن قشون لرستان وغرب برای سرکوبی وکلا و مخالفان سردار سپه و گرفتن مرکز تهدید کرده بود و قریب هزارکلمه بود و همچنین حسین اقای امیر لشکرشرق تلگرافی به این مضمون کرده و گفته بود که پیشقراولان قشون شرق تا فراش آباد آمده و عن من قریب به مرکز حمله خواهند کرد.
بدنبال این تاکتیک جنگ روانی ومانور هماهنگ امیراحمدی با رضاخان مجلس ناگزیر گردید که قضیه فشار مردم و نارضایتی انان برای استعفای رضاخان را به صورت خوشی خاتمه داده و با سردار سپه از در صلح در آید. سرلشکر امیراحمدی کمی قبل از به سلطنت رسیدن رضاخان، در شهریور ماه 1304 به سمت رئیس کل امنیه مملکتی (ژاندارمری) برگزیده شد و قریب چهار سال در این سمت باقی ماند و مأموریتهای جنگی زیادی از جمله مأموریت آذربایجان انجام داد و فرماندهی لشکر آذربایجان را نیز به عهده داشت. در سال 1308 شمسی او نخستین کسی بود که به دستور رضاشاه در ایران به درجه سپهبدی رسید. در شهریور 1320 هنگامی که نیروهای متجاوز انگلستان و شوروی وارد خاک ایران شدند رضاشاه قبل از ترک کشور، سپهبد امیراحمدی را به سمت فرماندار نظامی تهران منصوب مینماید تا وی از بروز و گسترش هرج و مرج و آشوب در پایتخت جلوگیری کند. امیراحمدی در شانزدهم آذر 1320 برای اولین بار در ترمیم کابینه فروغی به عنوان وزیر کشور شرکت کرد و پس از آن نیز در کابینه قوام السلطنه (18 مرداد 1321) به وزارت جنگ برگزیده شد و در ماجرای 17 آذر ماه همان سال که منجر به آتش زدن خانه قوامالسلطنه و غارت دکاکین و مغازهها شد، به عنوان فرماندار نظامی تهران وارد ساختمان شهربانی کل کشور گردید و ظرف چند ساعت تظاهرات خونین مخالفین دولت را متوقف کرد.
پس از سقوط قوام و روی کار آمدن علیاصغر سهیلی در تاریخ 28/11/1321، پست وزارت جنگ مجدداً به امیراحمدی واگذار شد و در تمام مدت نخستوزیری سهیلی، در این سمت باقی ماند. امیراحمدی در کابینههای کوتاه مدت ساعد، بیات، صدر و حکیمی سمتی نداشت و فقط مسئولیت بازرسی نواحی ارتش به عهده وی بود.
سپهبد امیراحمدی در 25 بهمن 1324 بر اثر پافشاری شاه وارد کابینه قوام شد و در چهار کابینه او پست وزارت جنگ را عهدهدار بود ولی به علت ناسازگاری با سیاستها و خواستههای قوامالسلطنه، از کابینه وی خارج شد.
امیراحمدی در ششم دی ماه 1326 نیز جایی برای خود باز کرد و در کابینه ابراهیم حکیمی بر مسند وزارت کشور نشست. وی همچنین در 23 خرداد ماه 1327 در کابینه عبدالحسین هژیر و در 30 آبان ماه 1327 در کابینه محمد ساعد به وزارت جنگ منصوب شد.
اولین سپهبد ایران در سال 1328 پس از بازنشستگی و تأسیس مجلس سنا، از سوی شاه مقام سناتور انتصابی تهران را گرفت و تا زمان مرگ به مدت 16 سال این مقام تشریفاتی را عهدهدار بود. وی در طول حیات خود هشت بار وزیر جنگ، دو مرتبه وزیر کشور، پنج نوبت فرماندار نظامی تهران، دو بار فرمانده کل ژاندارمری و سالها فرمانده لشکرهای لرستان و آذربایجان بوده است.
امیراحمدی در روز پنجم آذر ماه سال 1344 در سن 77 سالگی بر اثر ابتلاء به بیماری سرطان خون در تهران درگذشت. وی یکی از متمولین درجه اول ایران بود که مستغلات زیادی(بعضا با پول و طلای غنایم عشایر لرستان) در تهران خریداری و از آن خود نموده بود. امیراحمدی در عین حال سربازی جسور، بی رحم، قلدر، جدی، وظیفهشناس و حریص نسبت به جمعآوری مال و مکنت و به مفهوم واقعی کلمه همانگونه که انتظار می رفت (بعنوان فردی ماحصل تربیت قزاقخانه )یک قزاق بود. او با زیردستان خود به خشونت رفتار میکرد و شخصاً در مقام تعزیر و تنبیه افراد برمیآمد.
مطالب مشابه :
شرح حادثه سقوط توپولوف 154 ایر تور - خرم اباد
از انفجار شديدي سقوط كرده است. در زمان بروز سانحه مردم لرستان و به ويژه مردم خرم
گلیج و توپولف، مصاف صخره و فلز
لرستان در نگاهی از آن گذشته حوادث بعد از سقوط هواپیما نیز غم بزرگتری بود،
گلیج لرستان
سانحهای که در یک روز سرد زمستانی مردم لرستان در بخش چگنی سقوط سقوط هواپیما
پرواز شماره ۷۹۰۸ هواپیمایی کاسپین
به گفته شاهدان عینی دقایقی پیش از سقوط هواپیما آتش که در استان لرستان انجام شد
خاطرات عکاس ایران زمین علی اکبر آقاجری در طول 40 سال
گاهی در مناطق اطراف لرستان در از سقوط هواپیما شد و هواپیما به زمین نشست. در
خاطرات امیر احمدی-لرستان
1-تعداد قابل توجهی از پیروزی های قزاق ها در لرستان علیه هواپیما در سقوط قوام
از این پس هیچ هواپیمایی به خاطر بدی آب و هوا سقوط نمیکند
از این پس هیچ هواپیمایی به خاطر بدی آب و هوا سقوط گشتی در لرستان. هواپیما تا
زندگی نامه شهیدعلی پرورش
شهدای لرستان که جعبه سیاه هواپیما رادر بلندای در سال 1381 و پس از سقوط هواپیمای
نقد فیلم گهواره کوچ
(زنی جوان از عشا یر سیا ه چادر نشین در سقوط هواپیما در لرستان داشته است
برچسب :
سقوط هواپیما در لرستان