تصوف و عرفان در شعر فارسی
در مورد تاریخ پیدایش شعر عرفانی در ادب پارسی اظهار نظر دقیق بسیار صعب و دشور مینماید. لیکن میتوان یقیقن داشت که مضامین عرفانی بر اساس عشق به خداوند از همان آغازی که غنچههای نغمات موزون فارسی آهنگ شکفتن نموده بود شکوفا شده یعنی از همان اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم که شعر دری میرفت تا قدم در راه بلوغ و تکامل خویش بگذارد، رد پایی از مضامین و اصطلاحات عرفانی در اشعارشاعران یافت میشود. برای نمونه به این دو بیت از محمود وراق هروی (متوفی221ه.ق) توجه فرمایید.
نگارینا، به نقد جانت ندهم گرانی، در بهاء ارزانت ندهم
گرفتستم به جان دامان وصلت نهم جان از کف و آسانت ندهم[1]
و نیز این ابیات از محمد وصیف (251-297 ه.ق)
قول خداوند بخوان: فاستقم معتقدی شو بر آن بربایست
***
هر چه بکردیم بخواهیم دید سود ندارد ز قضا احتراس[2]
وی در بیت اول با کلمۀ «فاستقم» که از قرآن اقتباس شده مضمون صبر را فرا یاد خواننده میآورد و در بیت دوم مضمون تسلیم بودن در برابر امر قضا و قدر (خدا) را مطرح مینماید.
و یا این دو بیت از فیروز مشرقی که میگوید:
به خطّ و آن لب و دندانش بنگر که همواره مرا دارند در تاب
یکی همچون پرن، بر اوج خورشید یکی چون شایورد، (طوق ماه) از گرد مهتاب[3]
در شاهنامه نیز با این که کتابی حماسی است ابیاتی با مضامین عرفانی به وفور یافت میشود و همین امر موجب شده است که جناب آقای دکتر محمود بختیاری کتابی را تحت عنوان «شاهنامه آبشخور عارفان» تألیف نماید.
همچنین باید اقرار کرد که ابیات شاهنامه نسبت به شعر شاعران پیشین با صراحت بیشتری راجع به موضوعات تصوف و عرفان سروده شده است برای نمونه به ابیات زیر توجه فرمایید.
بیاورید فرزند را چون نوند (سوار تندرو) چو مرغان بر آن تیغ کوه بلند
یکی مرد دینی بر آن کوه بود که از کار گیتی بیاندوه بود
فرانک بدو گفت کی پاک دین منم سوگواری ز ایران زمین
بدان کاین گرانمایه فرزند من همی بود خواهد سرانجمن
ببرد سر و تاج ضحاک را سپارد کمربند او خاک را
تو را بود باید نگهبان او پدروار لرزنده بر جان او
پذیرفت فرزند او نیکمرد نیاورد هرگز بدو باد سرد[4]
آن چه در این ابیات جلب توجه میکند آنست که آن مرد روحانی و مومن که نسبت به امور دنیا بیتوجه بوده و غم کار دنیا را نمیخورده در حقیقت همان پیر، دلیل و خضری است که همۀ عارفان پیروی از او را برای سالک واجب و لازم میدانند. چنانکه حافظ میگوید:
قطع این مرحله بیهمرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی
لذا باید گفت از نظر فردوسی (330-411) فریدون که بعدا با ضحاک که نماد پستی و زشتی هست به ستیز برمیخیزد و او را از میان بر میدارد در محضر این (مرد پاک دین) تربیت شده است چرا که فریدون تا شانزده سالگی در کوه البرز در نزد او بوده که حکیم طوس مطلب فوق را در این بیت آورده است
چو بگذشت از آن بر فریدون دو هشت زالبرز کوه اندر آمد بدشت
نیز چنانکه رسم بوده بعضی از عرفا برای اظهار زهد جامۀ پشمین میپوشیدند همانطور که ابونواس اهوازی (وفات 189 ه.ق) عمل مینموده حکیم طوس هم بیان کرده که وقتی لهراسب تخت و تاج را به گشتاسب داد و خواست انزوا اختیار کند جامۀ پشمینه پوشیده، این موضوع را فردوسی این گونه بیان کرده است
چو گشتاسب را داد لهراسب تخت فرود آمد از تخت و بر بست رخت
به بلخ گزین شد بدان نوبهار که آتش پرستان بدان روزگار
در آن خانه شد مرد یزدان پرست فرود آمد آنجا و هیکل ببست
ببست آن دربافرین خانه را نهشت اندر آن خانه بیگانه را
بپوشید جامۀ پرستش پلاس خدا را بدین گونه باید سپاس
بیفکند باره فروهشت موی سوی داور دادگر کرد روی
همی بود سی سال پیشش بپای بدین سان پرستید باید خدای[5]
اگر چه این ابیات و ابیاتی از این قبیل صرفاً بدان منظور که حقیر در نظر گرفتهام سروده نشده است لیکن دارای مضامین ذکر شده هست
نهایتاً این که در شاهنامه «سیاوش که قهرمان طهارت نفس و بزرگ منشی و پاک ایمانی است، نماد زندگانی و مرگ عارفان تلقی میشود و کیخسرو شاه مسیحایی که عروجی ملکوتی دارد (سمبل پیوند خاک و افلاک است) و پشوتن برادر اسفندیار که اعتدال شخصیت و بیاعتنایی او نسبت به قدرت و شوکت دنیوی منشی عرفانی تلقی میشود»[6]
اما این که چرا حکیم ابوالقاسم فردوسی با این توان از شاعری اشعاری صرفاً عارفانه نسروده است؟
آیا اصولاً (چنانکه بعضی از نویسندگان پنداشتهاند) وی با مباحث و اندیشههای عرفانی بیگانه بوده و شناختی از عارفان و عقاید و اندیشههای آنان نداشته است.
واضح است اگر چنین باوری داشته باشیم از صراط و سبیل انصاف دور افتادهایم. مگر میشود شاعری چون حکیم فردوسی از عارفانی که شهرت جهانی داشتهاند و از کردار و گفتار آنها بیخبر باشد! با وجود اینکه بسیاری از آنها به لحاظ جغرافیایی همولایتی و از حیث زمانی معاصر وی بودهاند.
لیکن آنچه فردوسی را از سرودن شعر صرفاً عرفانی باز میداشته پابندی او به خردگرایی بوده و لذا اعتقاد چندانی به خواب و کرامات و این قبیل باورهای صوفیانه نداشته است. این امر موجب میشد حکیم آشکارا رنگ تصوف و عرفان را بر تار و پود اندیشه و اشعار خویش نزند و سمند خرد را قربانی خواب و خیال و طامات نکند.
علاوه بر این کتاب وی کتابیست حماسی لذا محتوا و فضای حاکم بر شاهنامه بسیاری از نازک خیالیها و کرشمههای شعر عارفانه را بر نمیتابیده.
هچنین حکیم طوس که قصد داشته تا کتابی را بوجود آورد که از گزند باد و باران و حوادث روزگاران در امان باشد فکر میکرده اگر اشعاری صرفاً عارفانه را در آن بگنجاند و کتاب و حتی خود او در امان نخواهد مان به نظر حقیر نیز در این صورت یقیناً حق با ایشان بوده چرا که با توجه به مخالفتهایی که با صوفیان و عقاید آنها پیش از حیات فرودوسی آغاز شده بود و همچنان ادامه داشت به حدی که جامی صاحب نفحات الانس از بعضی از تواریخ نقل نموده که شقیق بلخی را که از عارفان مشهور بود در سال(174ه.ق) در ولایت ختلان شهید کردهاند[7]
نیز حسین ابن منصور حلاج بر سر اعتقاد صوفیانۀ خویش پس از تحمل 8 سال زندان عاقبت الامر در 18 ذیقعده سال (309 ه.ق) بدار کشیده شد.[8]
باید یادآور شد که این مخالفتها بعد از حیات وی نیز ادامه یافت به طوریکه دکتر علی اصغر حلبی مینویسد: «در اواخر عهد صفویه تا اوایل قاجاریه برخی از مشایخ صوفیه که احیاناً از هند به ایران میآمدند مورد طعن و لعن و نفرت عامۀ مردم و قده و تکفیر خاصّه بویژه درباریان و عالمان دین قرار میگرفتند و از آن جمله سید معصوم علی شاه دکنی و نور علی شاه اصفهانی را نام میتوان برد که اولی به فتوا و تحریک آقا محمد علی کرمانشاهی مشهور به وحید بهبهانی و معروف به «صوفی کش» کشته شد»[9]
بالاخره در این که فردوسی میتوانسته اشعاری صرفاً عرفانی بسراید شکی نیست چنانکه بعضی از ابیاتی که وی در وصف افراد شاهنامه سروده است در زیبایی و نرمی یقیناً با اشعار عارفانه عارفان پهل میزند برای نمونه توجه کنید به این ابیات که در توصیف رودابه دختر مهراب شاه سروده است.
دو چشمش به سان دو نرگس بباغ مژه تیرگی برده از پر زاغ
اگر ماه جویی همه روی اوست وگر مشگ بویی همه موی اوست
بهشتی است که سرتاسر آراسته پر آرایش ورامش و خواسته[10]
و اما آنچه که مطلب فوق یعنی وجود اشعاری عارفانه یا با مضامین عارفانه را تأیید میکند موضوعیست که محمد بن منور نقل کرده البته اگر به قول وی بسنده شود. موضوع، شرکت ابوسعید ابوالخیر به همراه پدرش در مجلس سماع درویشان (صوفیه) هست که با توجه به قراین موجود صحت آن بعید نمینماید و این امر مساوی است با قبول وجود اشعاری با مضامین عرفانی و یا صرفاً عرفانی قبل از دوران کودکی ابوسعید که مورد تقویت عرایض این ضعیف در سطور گذشته هست اینجاست که باید تعدادی از ابیاتی را که در آن مجالس خوانده میشده از میان همین ابیات که در تاریخ مانده و به دست ما رسیده است استخراج کرد.
علی ایحال روایتی که محمد بن منور نقل کرده این است «یک شب با بوالخیر(پدر ابوسعید) به دعوت درویشان (به مجلس آنان) میرفت والده شیخ التماس کرد که ابو سعید(357.440ه0ق)را با خویش ببر تا نظر عزیزان و درویشان بروی افتد تا بوالخیر شیخ را با خود ببرد، چون(درویشان)به سماع مشغول شدند قوال این قید بگفت:
این عشق بلی عطای درویشان است خود کشتنشان ولایت ایشان است
دینار و درم نه رطبت مردان است جان کرده فدا کار جوانمردان است [11]
نا گفته نماند که دو بیت فوق با کمی اختلاف به صورت زیر نیز نقل شده است:
این عشق بلی عطای درویشان است خود کشتنشان ولایت ایشان است
دینار و درم نه زینت مردان است جان کرد نصار کار آن مردان است
همچنین صاحب اسرار توحید نقل میکند شخصی از بزرگان صوفیه به نام بوالقاسم (ابوالقاسم)بشر یاسین (وفات 380.ه.ق)ابیات زیر را گفته:
کمال دوستی آمد ز دوست بی طمعی چه قیمت آرد آن چیست کش بها باشد
عطا دهنده تورابهتر از عطاب یقین عطا چه باشد چون عین کیمیا باشد[12]
و نیز نقل کرده: شیخ ما گفت روزی پیش ابوالقاسم بشر یاسین بودیم ما را گفت «ای پسر!(ابو سعید)خواهی که با خدای سخن گویی؟»گفتم«خواهیم، چرا نخواهیم؟»گفت هر وقت که در خلوت باشی این گوی و بیش از این مگوی
بی تو جانا قرارنتوانم کرد احسان تو را شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زفان (زبان)شود هر مویی یک شکر تو از هزار نتوانم کرد[13]
باید توجه داشت که همه این اتّفاقات در دوران کودکی ابوسعید ابوالخیر رخ داده .
و نیز در آفاق غزل فارسی آمده است که «شعر زیر در کتاب تمهیدات به وزن و شیوۀ رباعی به ابو علی دقاق نسبت داده شده است.
شهر و وطن جان، ز جهان بیرون است و زهرچه مثل زنی از آن بیرون است
این راز نهفته از نهان بیرون است یعنی که خدا از دو جهان بیرون است
جانها ز حق است و حق زجان بیرون است آن با نقطه است و نقطه زآن بیرون است[14]
ولی حقیر این شعر را در ترجمۀ رسالۀ قشیریه با تصحیحات بدیع الزمان فروزانفر(ره) نیافتم.
و حال اینکه اولین بار کدام یک از بزرگان صوفیه مبادرت به سرودن شعر کرده است ؟
بد نیست که در ارتباط با این موضوع به متن زیر از کتاب آفاق غزل فارسی توجه فرمایید: «بر اساس روایات موجود، پیش آهنگ صوفیان در کار سرودن شعر عبدالله بن مبارک است که در کتاب «الورقه» نوزده بیت که در زمینۀ زهد سروده شده به وی نسبت داده شده است ولی چون این اشعار بیشتر به زهدیات ابوالعتاهیه شبیه است از این رو نمیتوان وی را نخستین شاعر صوفی دانست. در کتاب «اللمع» نام بیست نفر از صوفیه آمده و روی هم صد و نود و هفت بیت شعر از آنان آورده شده است. در حلیه الاولیاء مجموعاً سیصد و سی بیت شعر و پنج نفر از صوفیه که در نیمههای قرن سوم تا اواخر قرن چهارم هجری قمری میزیستهاند نسبت داده شده است و از این میان می توان ذوالنون مصری، سری سقطی، یحیی بن معاذ رازی را نام برد که هر سه تن در نیمۀ اول قرن سوم هجری زندگی میکردهاند و به این ترتیب میتوان آغاز شعر صوفیانه را در نیمۀ اول قرن سوم هجری قمری دانست و این همان روزگاریست که عرفان از زهد جدا و سماع میان صوفیان متداول شده و تقریبا رنگ راستین خود را یافته است. و ابوالحسین نوری و سمنون محب برای نخستین بار اصطلاحات عرفانی و صوفیانه از شمار ،صحو، سکر، ذکر، نیسان را در شعر خویشوارد کردهاند و پس از ایشان تا زمان محی الدین بن عربی لطفی در اشعار صوفیانۀ عربی دیده نمیشود» [15]
با تمام این اقوال به زعم حقیر نخستین صوفی که شعر گفته همانا رابعه عدویه (135.180)هست که استاد شهید مطهری نیز در کتاب خود آورده است «رابعه عدویه کلماتی بلند و اشعاری در اوج عرفان و حالاتی عجیب دارد»[16]
اما اظهار نظر در مورد عارفی که برای نخستین بار به زبان فارسی شعر گفته است کار بسی دشوار است، آن چه که عیان است ابو سعید ابوالخیر(357.440.ه.ق) در مواعظ خود اشعاری عرفانی از پیشینیان نقل میکرده و احتمالاً بعضی از ابیات را خود میسروده است ولیکن به اقرار همۀ محققین و نویسندگان سنائی نخستین کسی است که بیش از شاعران دیگر تحت تاثیر اندیشههای عرفانی قرار گرفته و آنرا به وضوح وارد شعر فارسی کرده است. به همین دلیل قبل از وی اگرچه اشعاری عارفانه از عارفان و یا شاعران دیگر یافت میشود ولی باید گفت غالب آنها اشعاری است که تفننی در ارتباط با موضوع بحث سروده شدهاند لذا مسایل عرفانی به این صراحت وارد اشعار فارسی به ویژه قالب غزل نشده است برای نمونه از جمله غزلهای عرفانی سنایی که در ابتدای تحول حالت درونی وی سروده شده است غزل زیر هست که ذکر میشود.
ماه شب گمرهان، عارض زیبای تست سر دل عاشقان قامت رعنای تست
همت کروبیان شعبده دست تست سرمۀ روحانیان، خاک کف پای تست
رای همه زیرکان، بسته تقدیر تست جان همه عاشقان، سبغۀ سودای تست
وصل توسیمرغ گشت برسرکوه عدم خاطر بی خاطران، مسکن و ماوای تست
بر فلک چارمین، عیسی موقوف است وقت خروج آمده است منتظر رای تست
موسی چون مست گشت عربده آغاز کرد صبر بغایت رسید وقت تجلای تست[17]
همچنین این غزل زیبا که میفرماید:
آن لب تو عالمی باز به هم برشکست رونق یاقوت برد قیمت شکر شکست
نور رخ خوب تو رونق مومن فزود کفر سر زلف تو گردن کافر شکست
زلف تو از زنگیان مملکت زنگ بود روی تو از رومیان لشکر قیصر شکست
عقل مرا کار و بار حسن تو بر باد داد صبر مرا خانمان عشق تو را در سر شکست
شوق تو با عاشقان خورد به ساغر شراب با قدح صبرشان در سر ساغر شکست
بود سنایی یکی بابت در حسن تو توبه و سوگند را جمله به هم در شکست[18]
البته باید توجه داشت که جنبۀ زاهدانگی اشعار وی به مراتب قوی تر از جنبۀ عرفانی آنهاست. به همین سبب است که ما در دورههای بعد شاهد اشعار صرفاً عرفانی بسیار عالی از شاعرانی چون باباطاهر، خیام، سعدی، عطار، مولوی و حافظ بوده و هستیم که با جرأت میتوان گفت اشعار عرفانی توسط حافظ و مولوی به نهایت اوج خود رسیده است که در این جا به جهت دوری از اطناب کلام برای نمونه فقط ابیاتی را از دیوان حافظ و دیوان شمس نق کرده و قضاوت نهایی در این امر را به عهده خوانندگان محترم میگذاریم.
اما از دیوان حافظ به این ابیات بسنده میشود
دوش در حلقۀ ما قصۀ گیسوی تو بود تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود
هم عفی الله زصبا کز تو پیامی آورد ورنه در کس نرسیدیم که از کوی تو بود
عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بود
من سرگشته هم از اهل سلامت بودم دام را هم شکن تره هندوی تو بود
بگشایند قبا تا بگشاید دل من که گشادی که مرا بود زپهلوی تو بود
بوفای تو که برتربت حافظ بگذری کز جهان میشد و در آرزوی روی تو بود[19]
و از دیوان شمس توجه کنید به این ابیات
من مست و تو دیوانه مارا که برد خانه صد بار ترا گفتم کم خور دو سه پیمانه
در شهر یکی کس را هشیار نمیبینم هر یک بدتر از دیگر شوریده و دیوانه
جانا به خرابات آی تا لذت جان بینی جان را چه خوشی باشد بی صحبت جانانه
هر گوشه یکی مستی دستی زده بر دستی زان ساقی و سرمستی با ساغر شاهانه
ای لولی بربط زن تو مستتری یا من؟ ای پیش چو تو مستی، افسون من افسانه
تو وقف خراباتی خرجت می و دخلت می زین دخل به هشیاران مسپار یکی دانه
از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه
چون کشتی بیلنگر کژ میشد مژ میشد وز حسرت آن مرده صد عاقل و فرزانه
گفتم زکجایی تو تسخر زد و گفت ای جان نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه
نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل نیمیم لب دریا باقی همه دردانه
گفتم که رفیقی کن با من که منت خویشم گفتا که نبشناسم من خویش ز بیگانه
من بی سر و دستارم در خانه خمارم یک سینه سخن دارم آن شرح دهم یا نه
سرمست چنان خوبی کی کم بود از چوبی برخاست فغان آخر از استون حنانه
شمس الحق تبریزی از خلق چه پرهیزی اکنون که درافکندی صد فتنۀ فتانه[20]
البته این غزل در دیوان شمس با تصحیح بامداد جویباری با کمی تغییرات ثبت شده است.
ناگفته نماند که در قرنهای هفتم وهشتم ما مشاهده میکنیم غزلیات عرفانی عطار نمایانگر توصیف جبروت وسطوت ذات الهی است و بیانگر حشمت بیمنتهای حق تعالی، در غزلیات وی طریق وصال به فیض بیکران حق با زبانی ساده و روشن بیان گردیده واخلاق عرفانی که زیباترین وبهترین آرایشگر روح وروان آدمیست با دقت و شکوهمندی تمام در قالب اشعاری دل انگیز وموزون تجلی کرده است.
عطار در بیشتر اشعار خود میکوشد تا سالکان جامانده در کوی حال ومقال را تحرک بخشد و رقصان به سر منزل دیدار جمال جمیل یار رساند و آنان را که شیوه قال و ریاضت را گزیده و دامان مقام را چسبیدهاند بشوراند و تا مقصد شورانگیز دلدار و مکتب جان سوز عشق آن همیشه بیدار بتازاند.
در کل شعر عطار بیش از هر چیز حول محور هفت شهر عشق میگردد وسخن از فنا، بقا، نفی، اثبات، توحید، توبه، رضا، فقر، توکل، وصال و عشق را در پیش روی خواننده خود میگذارد. و اما اشعار مولوی که شعلههای سر به فلک کشیدۀ جذبه و شور و هیجان، روح وجان اوست و زاییده نغمههای خوش و جوش و خروشهای عشق آتشناک دل بیتاب وی است و در حقیقت حکم ابزاری را دارد که مولوی خود توسط آن بسوی حق میرفت و میکوشید تا دیگرعاشقان را نیز وادارد تا هر چه دارند در یک قمار عاشقانه ببازند و همره وی پله پله تا ملاقات خدا از این نردبان آسمانی بالا روند.
او تلاش میکرد که پیروانش همچون حضرتش دست افشان و پایکوبان به آواز دف و چنگ و نای و نی ویا به آواز پر جبرییل، مرغ باغ ملکوتی دل را از قفس تن آزاد ساخته و بسوی آسمان لاهوتی عشق و تا سرچشمه خورشید حقیقت و یا سرمنزل کبریایی فناء فی ا... پران سازند لذا در اشعار وی واژگانی که احساس رهایی و بیاعتنایی و ناخودآگاهی را درون آدمی شعله ور میسازد بیش از هر واژهای به چشم میخورد بر همین اساس در مثنوی معنوی و دیوان کبیرمولانا شکوه از داغ و درد هجران است و ناله از فراق یار در عین حال سخن از عشق است و امید وصال و بیان شیوه مردن و زنده شدن در حضور حضرت بیمثال و در یک کلام سوختن در لهیب آتش عشق است وپیوستن به نور لایزال و لیکن شعر حافظ بحر بیکرانه عشق است که در نگاه اول ساده مینماید و در آخر غواص بحر معانی را چنان غرق در امواج سنگین خود میکند که رهایی از آن برای او بسی مشقتبار وسخت است.
شعری که عشق و عاطفه محور اصلی آن را تشکیل میدهد و تخیل و نازک اندیشیهای معنوی با گیسوان مشکسای و جامهای از حریر و پرنیان در مزرع سبزش طنازی میکنند، مزرع سبزی که بلبل از فیض گلشن سخن میآموزد و شاعر عارف و سوخته را با داس مه نو بیاد کشته خویش در هنگام درو میاندازد. اشعاری که با تشبیهات لطیف، استعارات زیبا، کنایات رقیق و خیال انگیز و جان پرور، انسان را با ساکنان سر عفاف و ملکوت آشنا میسازد و عارفانش با راه نشینان ره حضرت دوست باده مستانه میزنند.
بالاخره در شعر حافظ سخن از نرگس است و چشم میگون یار، سخن از پیر است و میخانه و می سخن از کوچه رندان است و سرو قد دلدار و... شعری که چون عروسی آراسته و شاهدی پیراسته خوانندگان را به خویش فرا میخواند و دلهای مضطرب را آرامش میبخشد، لذا خوانندگان عزیز و محترم خوب واقفند که سخن گفتن از آثاری چنین بزرگ توسط حقیر چون آب در غربال ریختن است و بس.
پس بهتر که زبان در کام گیرم و دم فروبندم و خود نیز شاگرد مکتب مردان سخندان و سخن سنج بزرگی چون دکتر زرین کوب باشم و همصدا با مولانای عشق اقرار کنم که
من هیچ نمیدانم، من هیچ نمیدانم این چیست که میدانم!؟ این چیست میخوانم؟
تاکیست که میداند، تا کیست که میخواند من مانده در این وادی، سرگشته و حیرانم[21]
[1] - آفاق غزل فارسی دکتر صبور ص 136 سبک خراسانی در شعر فارسی دکتر محمد جعفر محجوب ص 4-5
[2] - سبک خراسانی در شعر فارسی دکتر محمد جعفر محجوب ص3-4
[3] - آفاق غزل صبور ص 137 به سبک خراسانی محجوب ص 6
[4] - داستانهایی از شاهنامه فردوسی مسعود صانعی (شریعت پناهی) ص 15-16
[5] -مبانی عرفان و احوال عارفان دکتر علی اصغر حلبی ص 36
[6] - روشنا نشریۀ علمی فرهنگی دانشجویی دانشکدۀ الهیات زمستان 1378
[7] - نفحات الانس جامی ص 50
[8] - تصوف و ادبیات تصوف ا.چ. بردلس ترجمۀ ایزدی ص 37 و مبانی عرفان و احوال عارفان علی اصغر حلبی ص72
[9] - مبانی عرفان و احوال عارفان حلبی ص 222 -223
[10] - مجلۀ ادبستان شماره 12 ص 23
[11] -اسرار توحید تصیح شفیعی کدکنی ص16
[12] -آفاق غزل صبور ص242
[13] -اسرار توحید کدکنی ص18-19وآفاق غزل صبورص244و مبانی عرفان...حلبی ص356
[14] -آفاق غزل صبور ص245
[15] -همان ص240-241
[16] -علوم اسلامی بخش عرفان شهید مطهری(ره) ض99
[17] - دیوان سنایی تصحیح مدرس رضوی ص 810(34 غ)
[18] - همان ص 814(40 غ)
[19] - دیوان حافظ تسحیح تیمور برهان لیمو دهی ص 103 (179 غ)
[20] - عاشقانه در کوی عارفان برگزیده معصومه علویان قوانینی ص 52 و دیوان شمس تصحیح بامداد جویباری ص 864 (غ 2309)
[21] - آفاق غزل صبور ص 326
مطالب مشابه :
صبر بلبل!
چند خط هم در مورد شعر نیست بجز صبر. در ضمن که البته حافظ در این مورد زیاد شعر
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر شعر از حافظ شیرازی- sher hafez
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر شعر از حافظ شیرازی- sher hafez - -شعر گویند سنگ لعل شود در مقام صبر.
اندكي صبر ، سحر نزديك است
داشتم در مورد « صبر کردن » فكر مي كردم و بعدش دنبال يه شعري تو شعرهاي سهراب ، مشيري ، حافظ و
صبر - غزل سومم
ماتم ایوب را، در نظر آر صبر بدار. تنگ شده قالبت، رنگ شده عالمت؟ در مورد پیوندهای شعر من
شعر طنز در مورد دو بیت حافظ بی چاره
شعر طنز در مورد دو بیت حافظ بی چاره بباید صبر سارا گیلانی در حمایت از شعر حافظ
خم ابرو - شعر حافظ
ترویج و تبلیغ مهمترین عبادت یعنی نماز اگر این فریضه مورد قبول شعر. در صبر و دل و هوش
تصوف و عرفان در شعر فارسی
در مورد تاریخ پیدایش شعر عرفانی در ادب پارسی صبر بغایت رسید در شعر حافظ سخن از
برچسب :
شعر حافظ در مورد صبر