خاطرات سفر به گرجستان (2012)– روز ششم و هفتم–بخش پایانی- تپه پارك متاسميندا،پل خشک و در مسیر بازگشت
بعد از خوردن خاچاپوری ها و جون گرفتني دوباره حال نوبت بخش دوم گردش شهری بود بنابراین با ايستگاه مترو به ميدون آزادي Tavisupleba SQ رفتيم اين ميدون قبل از استقلال گرجستان ميدون لنين نام داشته که بعدش تغییر نام داده.
درست جلوي ورودی مترو ميدون آزادي ايستگاه اتوبوس قرار داره كه با اتوبوس شماره 124 به سمت بالاي تپه پارك متاسميندا Mtatsminda و برج مخابرات راه افتاديم. اتوبوس در كشاكش تپه هاي شيبدار بالا مي رفت و ما بيش از پيش از اين منظره زيبا لذت مي برديم. این تپه از ناریکالا و کلیسای سامبا بسیار بلندتر بود و منظره بسیار زیبایی از تفلیس رو به نمایش می ذاشت و با وجود هوای مطبوع مسیر آدم به هیجان وا می داشت.
در بالاي تپه شهربازي بزرگي وجود داشت كه باز هم براي استفاده از بازي هاي مختلفش بايد كارت شارژ مي گرفتي و به تناسب استفاده از اون پول شارژ مي كردي.
اما به جز اون چشم انداز زيبايي از شهر زيرپاتون بود كه بي اختیار براي دقايقي روي صندلي نشسته و تو اون هواي دل انگيز خستگيمونو در كرديم.
جاتون خالیحس اين استراحت اونقدر عالي بود كه به راحتي حاضر به ترك اونجا نبوديم.
تو اين حين بازم يكي دو تا عروس داماد ديگه اومدن و با مناظر اونجا عكس يادگاري گرفتن.
حالا نوبت چرخ و فلك زيبا و عظيم بالاي تپه بود كه با قطر 62 متريش مشخصا بلندترين نقطه براي ديدن كل شهر تفليس محسوب مي شد!
براي چرخ و فلك مي بايست كارت مخصوص پارک رو مي گرفتيم و پول شارژ مي كرديم كه اين ناپرهيزي موجب شد 5 لاري( هر دلار معادل 1.63 لاری) رو صرف اين هوس ارزشمند كنيم. عجيب اين بود كه آخر كارم وقتي كارت رو پس داديم يارو هيچي بهمون برنگردوند!
اما وای چه منظره داشت!از بالا نماي زيبايي از شهر تفليس رویایی به چشم ميومد اما راستش از بس سرعت چرخ و فلك كم بود كه هر دورش 20 دقیقه طول می کشید و حوصلمونو سر برد و در دور دوم ديگه خسته شده بوديم و با اشاره دست متصدي مربوطه پيادمون كرد.
عصر هنگام که ديگه یجورایی از پارك و وسايل بازيش خسته شده بوديم. قصد عزیمت به پایین رو داشتیم. اونجور كه قبلا شنیده بودیم از بالای تپه یه چيزي شبيه به سرسره از بالاي تا پايين ساخته بودن که حتی به روایتی تاریخ این ابتکار جالب به زمان شاه عباس می رسید اما بعد وقتي از مردم پرسيديم که کجاست،اونا گفتن كه بابا اين وسيله حدود 20 سالي هست كه از كار افتاده و ... و ما در نهايت دست از پا درازتر دوباره با اتوبوس شماره 124 به ميدون آزادي برگشتیم.
در حالیکه دیگه واقعا رمقی تو تنمون نبود اما حس کنجکاویمون امونمون نمی داد چون فقط همین یه روز رو برای تفلیس وقت داشتیم و اين بار فرصت رو مناسب ديديم تا بخش هاي پاييني ميدون رو هم كشف كنيم .
این بار در امتداد ساحل رودخونه پيش رفتيم. خیابونی که در دو طرفش با خونه هاي قديمي شهر كه بخش هايي از اونا با بازسازي مدرنشون جلوي ويژه پیدا كرده بودن اصالت شهر رو حفظ كرده بود.
با ادامه مسير مقصد بعدي پل خشك بود كه فاصله چنداني تا ميدون آزادي نداشت.
پل خشك در واقع محله قديمي شهر محسوب ميشه كه صنايع دستي، عتیقه و تابلوهاي نقاشي توسط دست فروش ها در اون عرضه ميشد.
در كنار اون دستفروش ها و تابلوهاي زيباي نقاشي كه آدم رو براي خريد حسابي وسوسه مي كنه پارك زيبايي قرار داشت كه به رودخونه منتهي مي شد. اینجا بود که دیدن بساط های رنگارنگ دست فروش ها جونی تازه گرفتیم.
این شد که بالاخره مقاومت ما هم شكست و يك دست 7 تايي ماتروشكاي خوش نقش و نگار با پرداخت 28 لاري خريديم. البته اولش خانوم فروشنده قيمت رو 40 لاري گفته بود كه پس از چونه زني ما و مهمتر از همه اخلاق خوش او براي ادامه چونه زني (برخلاف ساير فروشنده ها كه خيلي مشتري مدار نبودن!) ماهم اين عروسك هاي قشنگ رو به كلكسيون يادگاري هاي سفرهامون اضافه كرديم. خیلی دلمون می خواست چند تا تابلو نقاشی قشنگ بخریم اما فکر چگونگی بردن این تابلوها اونم زمینی و با اتوبوس ما رو منصرف کرد.
غروب در حاليكه كم كم آفتاب در حال پركشيدن بود بازم با تنظيم مسير و عبور از يك پارك نسبتاً زيبا در خيابون روستاولي كه با كلاس ترين خيابون شهر هم محسوب ميشه حضور پيدا كرديم.
البته قبل از اون بازم يه كليساي زيبا و معماري قشنگش براي دقايقي سرگرممون كرد.
خیابان روستاولی که قبلا خیابان "گلوینی" نامیده میشده است یکی از اصلیترین و مرکزیترین خیابانهای شهر تفلیس میباشد که به احترام شاعر بسیار معروف قرون وسطی گرجی یعنی "شوتا روستاولی" نامگذاری شده است. این خیابان 1.5 کیلومتری از میدان آزادی (میدان لنین سابق) شروع شده و به مترو روستاولی و خیابان کوستاوا منتهی میشود. بسیاری از مراکز مهم دولتی و غیر دولتی در این خیابان مستقر هستند که از جمله آنها میتوان به پارلمان گرجستان، اپرا و باله شهر تفلیس، دادگاه عالی، کلیسای کاشوتی، موزه مردمی گرجستان، آکادمی تئاتر روستاولی و آکادمی علوم گرجستان اشاره کرد . (http://paeizeh.com/).
شب در حاليكه هوا رو به تاريكي بود با مترو به سمت ايستگاه دانشگاه تكنيك راه افتاديم تا نهايتا با كمي گشت و گذار در خيابون هاي اطراف هتل روز پركارمونو به پايان ببريم.
فردا صبح بازم پس از صرف خاچاپوري خوشمزه اي كه براي صبحونه نينا بهمون داد حالا ديگه بايد بار و بندیلمونو مي بستيم و آماده بازگشت به خونه می شدیم اما قبل از اون با توجه به چند لاري باقيمونده ته جيبمون بهترين كار رو در خريد چند تكه خاچاپوري و سوغات بردنش به ايران ديديم. هرچند نگو اين خاچاپوري داغش خوشمزه است وگرنه اين خاچاپوري ها وقتي ايران رسيدن ديگه اصلا قابل خوردن نبودن!
راستی برخي ميوه هاي گرجستان هم فوق العاده خوشمزه و حتي قيمتشون مناسب بود فرضا ذغال اخته اي كه ما به قيمت هر كيلو 2 لاري خريديم به هيچ وجه با مشابه داخليش قابل مقايسه نبود. این سایز زغال اخته رو ما تو تهران اصلا ندیدیم! اگر هم باشه حکما قیمتش سر به فلک میزنه. برای همین وقتی تو تهران پیاده شدیم از دیدن کارتن کارتن زغال اخته که کمک راننده از بار بیرون آورد تعجب نکردیم!
بالاخره صبح حدود ساعت 9 بود كه پس از خداحافظي با نينا مهربون باز هم با مترو به سمت اورتاچالا حركت كرديم. وقتي به مقصد رسيديم ديدیم كه نينا چندبار با موبايلمون تماس گرفته و ما متوجه نشده بوديم! تازه فهميديم اي دل غافل ما كليدها رو تحويل نداديم و کلی عذاب وجدان گرفتیم!
در اورتاچالا جماعت 30 تا 40 نفره اي از ايروني ها جمع بودن و از قرار برخيشون بي بليط در به در دنبال جاي خالي مي گشتن و مطابق معمول تو اين بين داد و فريادهاي شوفرها و ... هم آتيش دعوا رو تندتر مي كرد.
خدا رو شكر ما رو تو همون رديف هاي وسط جا دادن كه به نظر جای بدی نبود اما تو اين حين تازه دعواي دو تا خونواده گرجی كه بچه كوچيك داشتن و تو بوفه بهشون جا داده بودن با راننده بالا گرفت و آقاهه كه انگار دروس فقه تو ايران مي خوند كلي شاكي شد كه چرا جاشون ته اتوبوسه!!!
بعد از يكم معطلي سرانجام اتوبوس حركت كرد اما يكي دو ساعت بعد در رستورانی بين راه كه حداقل ظاهرش شيك بود توقفي نسبتا طولاني داشت.
در بيرون محوطه رستوران و اطراف جاده چند تا درخت آلو قرمز بود كه ما هم از فرصت استفاده كرده و جاتون خالي دلی از عزا در آوردیم. آلو هایی که از اون درخت خوردیم به جرات خوشمزه ترین آلو هایی بود که در عمرمون خورده بودیم! قرمز، رسیده، ملس و هسته جدا! وای خدایا! کشاورزی گرجستان واقعا به خاطر آب و هوای خوبی که داره محشره!
بعد از سوار شدن به اتوبوس تازه آماده حركت شده بوديم كه چشمتون روز بد نبينه يكدفعه ديديم دو تا خانوم ميانسال پاچه ورماليده با داد و فرياد به سمت اتوبوس دويدن و بالا اومدن به يكي از مسافرهاي مسن گير دادن كه پول غذاش رو نداده. يارو كلي قسم و آيه خوند كه بابا والله من چيزي نخوردم و ...! اما اونا به خرجشون نمیرفت آخر اون مسافرهای گرجی رو صدا کردن براشون ترجمه کرد که چی میگه. انگار از بس غذا رو دير آماده كرده بودن يارو زده بود بيرون و اونا دنبال دريافت پول غذا بودن. وقتی خیلی شلوغ کرده بودن یه اصفهانی تو اتوبوسمون بود که با لهجه شیرین اصفهانی گفت بابا دبیا این لاریها رو بریز جلوشون چشو چارشون کور شه!
خلاصه به هر مكافاتي بود داستان ختم به خير شد و بازم تو مسير جاده راه افتاديم.
مناظری که از اتوبوس دیده می شد واقعا زیبا و نفسگیر و کارت پستالی بود و ما هم کلیک کلیک عکس می گرفتیم ولی خب از پشت شیشه خیلی خوب درنمیومد. هرچی به سمت مرز ترکیه می رفتیم از میزان سرسبزی و طراوت کم میشد. تازه ما فکر می کنیم ترکیه در مقابل ایران خیلی سرسبزه ولی گرجستان یه چیز دیگس! واقعا این روسهای نامرد می دونستن کجا رو دارن از ایران میگیرن!
يكي دو ساعت بعد به مرز گرجستان رسيديم و در شهر كوچيك مرزي آخرين لاري باقيمونده رو صرف نون و آبمیوه كرديم.
در مرز تركيه هم كه بسيار كوچيك و محقر بود توقف چندان زيادي نداشتيم و نسبتا راحت مهر خروج و ورود به پاسمون خورد.
تو اين حين بساط مرد ساندويچ فروشي كه لب مرز برهوت ترکیه که پرنده پر نمیزد داغ داغ کباب تابه ای درست مي كرد هم در نوع خودش جالب بود. بوش عجب دل انگیز بود ولی قیمتش(!) آه از نهادمون بلند کرد! به پول ما می شد هر ساندویچی 20 هزارتومن! اونم چه ساندویچی! آخر اداره بهداشت!
از اينجا به بعد جاده هاي تركيه در دل كوه بسيار ديدني و تماشايي بودن و بسيار حسرت خورديم كه چرا نميشه اونجا توقف كرد.
شب در رستوران بين راهي ترك براي شام توقف كردن اما انگار قضيه اصلي قاچاق گازوئيل از هر دو كشور گرجستان و ايران به تركيه است چون اين بار هم اتوبوس رو اون پشت ها بردن و براي دقايقي به ما گفتن که حتما اتوبوس رو ترک کنید و بعله گازوئيلش رو خالي كردن!
آخر شب بود كه با ورود به مرز بازرگان ما هم به انتهاي مسير و داستان اين سفر پرخاطرمون رسيديم تا بازم با خاطره اي خوش از گرجستان زيبا به خونه برگرديم.
بازم مثل همیشه منتظر نظرات سازنده و پیشنهادات شما دوستان که تنها بهانه ما برای ادامه نوشتنید هستیم! در اواخر سال 1391 سفری به هندوستان و خرداد 1392 سفری به چین داشتیم که اگر سعادت داشتیم انشا ا... در روزهای آتی شرح اونا رو هم تو وبلاگ می ذاریم.مطالب مشابه :
سفر نامه گرجستان
سفر نامه گرجستان از مرز گذشتیم و اتوبوس اینبار جادههای ترکیه رو به مبارزه می طلبید!
نرخ بلیط اتوبوس گرجستان
شرکت خدمات هوایی وجهانگردی مرند سیر - نرخ بلیط اتوبوس گرجستان - صدور اسناد كانون
سفرنامه گرجستان(بخش اول)حرکت به سمت عروس قفقاز
قصه کوچ و سفر - سفرنامه گرجستان(بخش اول)حرکت به سمت عروس قفقاز - سفر ابتدای بیداریست
خاطرات سفر به گرجستان (2012) – روز ششم– تفلیس، بخش اول گشت شهری, از گرمابه شاه عباسی تا کلیسای جامع
خاطرات سفر (شیما و علی) - خاطرات سفر به گرجستان (2012) – روز ششم– تفلیس، بخش اول گشت شهری, از
شهر توريستي باتومي
گرجستان - شهر توريستي باتومي - گرجستان در رسانه های فارسی زبان سفر با اتوبوس:
سفر به گرجستان (تفلیس و باتومی)
خاطرات و تجربیات سفر - سفر به گرجستان (تفلیس و باتومی) -
خاطرات سفر به گرجستان (2012)– روز ششم و هفتم–بخش پایانی- تپه پارك متاسميندا،پل خشک و در مسیر بازگشت
خاطرات سفر (شیما و علی) - خاطرات سفر به گرجستان (2012)– روز ششم و هفتم–بخش پایانی- تپه پارك
سفر نامه گرجستان(بخش دوم) بازدید از شهر عروس قفقاز
قصه کوچ و سفر - سفر نامه گرجستان(بخش دوم) بازدید از شهر عروس قفقاز - سفر ابتدای بیداریست
صعود به قله کازبک گرجستان
تعادل - صعود به قله کازبک گرجستان - يازده به وقت تهران و 10:30 به وقت گرجستان با اتوبوس. 15:30.
برچسب :
اتوبوس گرجستان