حرارت قلب قسمت7(قسمت آخر)
رسیدیم تهران دیدم ارتان مسیرخونه رونمیره گفتم کجامیری مگه نمیریم خونه گفت حالاصبرکن میفهمی ارتامم داشت باگوشی باباش بازی میکرد رسیدیم یک محله قشنگ ارتان جلوی دری ایستادوریموت رو زد در باز شد حیات بزرگی بود پرازگل ودرخت پشت ماشین مزدا3 عزیزم پارک کرد چقدردلم براش تنگ شده بود واول در رو برای من باز کرد وبعد ارتام به خونه خودتون خوش اومدیدعزیزای من ارتام هی میپرید بالا پایین بابا اینجاراستکی خونه ماست ارتان بغلش کردوگفت بله بابا جون راستکی راستکی در خونه روبازکردتاوارد شدم یک چیزی مثل ترقه ترکید وصدای دست وهوراخدای من همه بودن مامان وبابا عزیزجون وفاطمه وسام محمد کنار دختری بود باور کردنی نبود همه ارتام رومیبوسیدن وبه من خوش امد میگفتم مامان وبابا منو محکم بغل کردنو ازم حلالیت میطلبیدن خدای من محمد ازدواج کرده بود وخانومش حامله بود نسیم البته بامن اولش قهربود که یک هوبی خبرش گذاشتم ولی بالاخره اشتی کرد فاطمه باشوهرش سام وپسرش مهردادبودن تقریبا هم سن ارتام بود واونا از اول تااخر کلی تو اتاق جدید ارتام بازی کردن اتاقی که ارتام دید کلی باباشو بغل وبوس کرد تختی به شکل ماشین کمد ومیز وپراز وسایل پسرونه ماشین تفنگ سرسره بچه هاماشین برقی و..... تا شب همه بودن وگفتیموخندیدیم ارتان از محمد کلی تشکرکرد که منو تواون شرایط حمایت کرده ومحمدم گفت برای خواهرم هرکاری میکنم باباومامان ارتام رودیدن اشک شادی ریختن که نوه شونودیدن وگفتم کپی بچگی های ارتانه بالاخره همه رفتن ارتام خواب بود خواستم بغلش کنم ببرم تو اتاقش که ارتان نزاشتوگفت عروسک برات سنگینه وخودش پسرموبرد وقتی اومدگفت بفرماییدبانوبریم اتاقمونونشونت بدم گفتم باشه ورفت طرف راهرویی خونه خیلی از خونه قبلیمون بزرگتر بود وزیباتر تمام وسایل شیک بودن 4 اتاق خواب داشت دراتاق روبازکرد وارد شدم خدایا خیلی اتاق زیبایی بود اول از همه یک تخت طلایی باروکش سفید چشمومیزد درست روبه روی تخت دیوار بزرگی بود که یکی از عکس های عروسیمون مثل یک پوسترکل دیواروپوشونده بود عکسمون اندازه دیواربود مثل اینکه کاغذ دیواری باشه صندلی راک محبوبم توی تراس بود ومیزارایش وکمد ست تخت صدای ارتان اومدخوشت اومدعروسکم
بغلش کردموسرموروی سینش گذاشتم وای ارتان عالیه دوست دارم اون شب بعد از 5 سال خوابی توام باارامش داشتم توبغل عشقم
خدای من الان حدود یک ماهه میگذره ارتان درست مثل اوایل ازدواجون شده نمیزاره دست به سیاه وسفید بزنم 2 تا خدمتکارگرفته برای کارای خونه فقط غذا بامنه اخه میگه من فقط دستپخت عروسکمو دوست دارم ومنم باعشق برای همسروپسرم غذا درست میکنم
ارتام عاشق بابا شه وباباشم عاشقشه
پدربزرگومادربزرگش اگه یک هفته نبیننش خودشون میان وکلی براش هدیه میارن ارتان همش میگه بااین کارشون پسرمونولوس میکنن ولی اونا دست برنمیدارن
خسته ومونده از دانشگاه برگشتم ارتان هفته پیش اسممو برای فوق لیسانس توی دانشگاه ازادنوشت گفت توهمیشه دوست داشتی درس بخونی ومنم همون رشته خودم ادامه میدم روزای که کلاس دارم ارتام روخونه بابابزرگش میبرم
الان باید برم دنبال ارتام اول ناهاررو درست کردم قرمه سبزی وبعد سوارماشینم شدمو رفتم
وقتی رسیدم ارتام با پدرجون توگولخونه شون بودوبازی میکرد
سلامی دادم پدرجون جواب دادسلام دخترگلم
ارتام گفت سلام مامان جون ببین منو پدرجون داریم گل میکاریم
گفتم باشه خشگلم همون لحظه مادرجونم اومدوسلامی دادبرای ارتام شیرموزدرست کرده بود
ارتام جون بیاعزیزدلم برات شیرموزاوردم ارتامم گفت اخ جون
تاگل روگذاشت تیغش تودستش رفتو گفت اخ وزد زیرگریه
یک کارای برای یک خارکرد از اون طرف پدرجون هی قربون صدقش میرفت از اون طرف مادرجون
گفتم پسرم دستت که چیزی نشده ارتام همینطورکه توبغل مادربزرگش بود گفت نه دردمیکنه مادرجونم هی دستشو بوس میکردومیگفت فدات شم الان خوب میشه بیا شیرموزتو بخوراقاارتامم باکلی نازخورد
پدرجون گفت فرشته اگه هنوز دستش دردمیکنه ببرمش دکترمن گفتم نه پدرجون شما ارتامو خیلی لوس کردید چیزیش نیست پدرجوت ارتام روبوسیدوگفت لوسشم میکنم من فقط همین نوه گلو دارم خلاصه اومدیم خونه
بماند که ارتام باباشو تا دم سکته برد تا ارتان ازسرکاراومدگفت بابا من امروز دستموبریدم تازشم کلی سوخت ودردگرفت بابابزرگ میخواست منو ببره دکتر
ارتان بانگرانی دست ارتام وگرفت وشروع کرد نگاه کردنو گفت عزیزدلم کدوم دستت و.قتی چیزی ندید صدام زدوگفت عزیزم ارتام صدمه دیده خندم گرفت همینطورکه میخندیدم ماجراروگفتم
ارتان زد زیرخنده پسرکم گفت باباشماناراحت نشدی دستم برید ارتان دست ارتام روبوسیدوگفت چراخشگلم من برای چیزدیگه خندیدم وبعد برای اینکه ارتام ناراحت نباشه کلی قربون صدقش رفتو دستشو بوسید
شب رفته بودم حمام وقتی اومدم بیرون ارتان دراز کشیده بود حوله روتنم کردمو رفتم دراز کشیدم ارتان منوبه خودش نزدیک کردو سرشو تو موهام کرد
اوم چه بوی خوبی میدی عروسکم موهات بوی بهشت میده وبعد سرموبوسید
بهش لبخند میزدم که با پشت دستش گونمو نوازش کردوگفت خشگل من اگه تو رو نداشتم چیکارمیکردم چشماموبوسید وگفت عروسکم من یک دخترخشگل شبیه تومیخوام
گفتم هرچی توبگی عزیزم........
4سال بعد:
روی صندلی بودمو داشتم به 3 موجود عزیززندگیم نگاه میکردم ارتان بود که داشت ارتام وهلسا رو تاب میداد
واقعا خوشحالم که 4 سال پیش تصمیم درست روگرفتم هنوز با سیناوشادی در ارتباطیم سیناهنوز ازدواج نکرده وتلاش های من بی نتیجه بود
یک سال پیش فوقموگرفتم ارتان خیلی اصرارکرد اگه دلم میخواد برم توشرکت سرکار ولی من گفتم دلم میخواد بچه هاموبزرگ کنم وهمسرموشاد
ارتان اومدکنارم ایستادم بادستش کمرموگرفت سرموروی سینش گذاشتموگفتم ازت ممنونم به خاطر همه چیز
ارتان سرموبوسید وگفت من ازت ممنونم عروسکم به خاطر داشتن ارتام وهلسا ومهمتراز همه خودت بانو
بعد ارتان دهنشو کنارگوشم اورد بوسید وگفت :
باید توراهمیشه به دقت نگاه کرد
یعنی نه سرسری سرفرصت نگاه کرد
خاتون بگوکه حضرت خالق خودش توراوقتی که افرید چه مدت نگاه کرد
هردومخدرند که بیچاره میکنندباید به چشمهایت به ندرت نگاه کرد
هرکس نظاره کرد تو را دلسپرده شدفرقی نمی کند به چه نیت نگاه کرد
عارف اگربرای تقرب به ذات حقزاهد اگربرای ملامت نگاه کرد
توبی گمان مقدسی وکور میشودهرکس تو را به قصد خیانت نگاه کرد
مطالب مشابه :
(هفته بیست و سوم) تخت و کمد قند عسل
مدل هایی که هست یعنی تخت و کمد و رف و دراورش اگه تخت کودک باشه حدود 800 و اگه کودک نوجوان
دکوراسیون برای آپارتمانهای کوچک
این چیدمان برای خانواده هائی که یک اتاق خواب برای بچه ها تخت پائینی دو نفره و بالئی یک
تخت خواب ماشین مدل police
آراچوب - تخت خواب ماشین مدل police - تولیدجدیدترین تخت وکمد کودک به شکل ماشین - آراچوب
کمداتاق کودک به شکل پمپ بنزین
آراچوب - کمداتاق کودک به شکل پمپ بنزین - تولیدجدیدترین تخت وکمد کودک به شکل ماشین - آراچوب
لوح سپاس
ندای احسان - لوح سپاس - وبلاگ موسسه خیریه حضرت زینب (س) باقرآباد قرچک - ندای احسان
لحظه فراموش نشدنی
چند روز بعد هم با بابا سعید رفتیم حسن آباد و تخت وکمد طرح ماشین را سفارش داده چیدن اتاق بچه.
حرارت قلب قسمت7(قسمت آخر)
تختی به شکل ماشین کمد ومیز وپراز وسایل پسرونه ماشین تفنگ سرسره بچه تخت طلایی وکمد ست تخت .
برچسب :
تخت وکمد بچه