فرهنگ
فرهنگ مجموعهای از باورها و رفتارهای گروههای انسانی است . فرهنگ فارسی معین فرهنگ را مرکب از دو واژه فر و هنگ به معنای ادب ، تربیت ، دانش ، علم ، معرفت و آداب و رسوم تعریف کرده است [۱]. فرهنگ (از کلمه لاتین کالتورا (cultura) که از کولر(colere) ریشه گرفته و به معنای کشت کردن، زراعت و ترویج)[1] واژه ای است که معانی گوناگونی دارد. برای مثال، در 1952 آلفرد کلوبر(Alfred Kroeber) و کلاید کلاکهون (Clyde Kluckhohn) در کتاب خود به نام فرهنگ: مروری انتقادی بر مفاهیم و تعاریف [2] Culture: A Critical Review of Concepts and Definitionبا گردآوری 164 تعریف از فرهنگ اظهار کردند که فرهنگ در اغلب موارد به سه برداشت عمده می انجامد:
- برترین فضیلت در هنرهای زیبا و امور انسانی که همچنین به فرهنگ عالی شهرت دارد
-الگوی یکپارچه از دانش، عقاید و رفتار بشری که به گنجایش فکری و یادگیری اجتماعی نمادین بستگی دارد
- مجموعه ای از گرایش ها، ارزش ها، اهداف و اعمال مشترک که یک نهاد، سازمان و گروه را مشخص و تعریف می کند
هنگامی که این مفهوم برای نخستین بار در سده های هیجدهم و نوزدهم میلادی در اروپا به کار گرفته شد، بر فرایند کشت و زرع یا ترویج در کشاورزی و باغبانی دلالت داشت. در آغاز سده نوزدهم این مفهوم بر بهبود یا پالایش و تهذیب نفس در افراد به ویژه در حین آموزش استوار بود و سپس در تأمین آرزوهای ملی یا ایده آل ها دلالت داشت. در نیمه سده نوزدهم برخی از دانشمندان واژه را برای ارجاع به ظرفیت جهانشمول بشری اطلاق کردند.
در سده بیستم "فرهنگ" به عنوان یک مفهوم محوری وکلیدی در انسان شناسی به کار رفت که همه پدیده های انسانی را دربر می گرفت و صرفاً نتیجه امور ژنتیکی به حساب نمی آمد. اصطلاح "فرهنگ" به ویژه در انسان شناسی آمریکایی دارای دو معنی بود(1)ظرفیت و گنجایش تکامل یافته بشر برای دسته بندی و بیان تجربیات به واسطه نمادها و کنش پندارمآبانه و نوآورانه و(2) راههای مشخصی که مردم براساس آن در نقاط مختلف جهان زندگی و تجربیات خود را به شیوه های گوناگون بیان می کنند و به شکلی خلاقانه دست به کنش می زنند. پس از جنگ جهانی دوم، اصطلاح، اگرچه با معانی مختلف، از اهمیت بیشتری دردیگر رشته ها و حوزه های علمی مثل جامعه شناسی، مطالعات فرهنگی روانشناسی سازمانی و علوم مدیریتی برخوردار شد.[3] http://en.wikipedia.org/wiki/Culture
گفتمان های سده نوزدهم رمانتیسم انگلیسی
در سده نوزدهم ، انسان گرایانی مانند شاعر و مقاله نویس انگلیسی ماتیو آرنولد Matthew Arnold (1822-1888) کلمه فرهنگ را برای ارجاع به آرمانهای پالایش شده برای افراد بشر که به بهترین نحو در جهان اندیشیده و گفته شده است، به کار برد.این مفهوم از فرهنگ، با مفهوم آلمانی بیلدونگ (bildung) قابل مقایسه است: "...فرهنگ جستجوی کمال مطلق از طریق ابزارهای فهم درباره همه چیزهایی است که به انسان بستگی دارد؛ بهترین چیزی که در جهان اندیشیده و گفته شده است". در عمل فرهنگ به یک آرمان ممتاز و نخبه گرایانه باز می گشت و با فعالیتهایی مانند هنر، موسیقی کلاسیک و آشپزی اشرافی همراه بود.[4]
از آنجا که این اشکال فعالیتها، با زندگی شهری عجین شده بود، فرهنگ با "تمدن"(از ریشه لاتین city civitas,) بازشناسی می شد. منظر دیگر، جنبش رومانتیک دربردارنده علاقه به فولکلور یا موسیقی محلی بود که به بازشناسی فرهنگ غیرنخبگان انجامید. این تمایز اغلب به عنوان چیزی تلقی می شد که فرهنگ عالی را که عمدتاً به گروه اجتماعی حاکم مربوط است از فرهنگ پست جدا می کند. به عبارت دیگر ایده فرهنگ که در اروپای سده هیجدهم و اوایل سده نوزدهم توسعه یافت نابرابری هایی را در جوامع اروپایی منعکس می کند. .[5]
ماتیو آرنولد، فرهنگ را در مقابل آنارشی یا هرج و مرج قرار می دهد. دیگر اروپاییان پیرو فیلسوفانی نظیر توماس هابز و ژان ژاک روسو، فرهنگ را در مقابل وضعیت طبیعی قرار می دهند. هابز و روسو عقیده دارند که آمریکایی های بومی آن کشور که سرزمینشان به وسیله اروپاییان تسخیر شد، از سده های 16 به بعد در وضعیت طبیعی به سر می بردند؛ این تضاد در مقایسه "متمدن" و "غیرمتمدن" مطرح شده است. براساس این اندیشه، ما می توانیم برخی کشورها و ملت ها را به عنوان متمدنتر وبرخی از مردم را فرهنگی تر نسبت به دیگران تلقی کنیم. این تقابل به نظریه داروینیسم اجتماعی هربرت اسپنسر و نظریه تحول فرهنگی لوییس هنری مورگان انجامیده است. همچنانکه برخی منتقدین بحث کرده اند که تمایز میان فرهنگ های عالی و پست ناشی از مجادله میان نخبگان و غیرنخبگان اروپایی است، برخی دیگر از آنان استدلال می کنند که تمایز میان متمدن و غیر متمدن چیزی جز مجادله میان قدرتهای استعماری اروپایی و مستعمراتشان نیست. دیگر منتقدین سده نوزدهم پیرو روسو این تمایز را میان فرهنگ عالی و پست پذیرفته اند، اما همچنین پالایش و پیچیدگی فرهنگ عالی را درنظرگرفته اند. آنها این تغییرات را به عنوان توسعه غیرطبیعی، ابهام آفرین و انحراف از وضعیت طبیعی مردم می دانند. این منتقدین موسیقی محلی (چنانچه توسط طبقه کارگر ساخته شده باشد)را بیان راستین شکل طبیعی زندگی می شناسند، درحالی که موسیقی کلاسیک در مقایسه با طبیعت و زندگی خالص، سطحی و منحط به نظر می رسد. به همین سیاق، این دیدگاه، اغلب مردم متکی به فطرت را مردمی غیراهلی تصویر می کند که به شکلی اصیل و غیرمصنوعی، ساده و سالم زندگی می کنند و به وسیله سیستم سرمایه داری به شدت طبقاتی غرب، دچار انحطاط نشده اند.در سال 1870 ادوارد تایلور (1917-1832) این اندیشه های مبتنی بر فرهنگ عالی در برابر پست را برای طرح تئوری تحول مذهب به کار برد. براساس این تئوری، مذهب از شکل چندخدایی به توحید و یکتاپرستی متحول می شود.[6] او در ادامه مطالعات خود، فرهنگ را به عنوان مجموعه گوناگونی از فعالیتهای مشخص کننده انواع اجتماعات انسانی بازتعریف کرد. این دیدگاه راه را برای درک مدرن از فرهنگ هموار کرد.
رومانتیسم آلمانی
فیلسوف آلمانی ایمانوئل کانت (1804- 1724) تعریفی فردگرایانه را از «روشنگری»، شبیه به مفهوم بیلدونگ ارایه داد:«روشنگری، خروج انسان از نابالغی خودانگیخته است» [7]
او بحث کرد که این نابالغی از فقدان فهم ودرک ما ناشی نمی شود، بلکه از نبود شوق اندیشیدن مستقل سرچشمه می گیرد. برخلاف این جبن فکری، کانت بر: Sapere aude (شجاعت خردمندبودن!) اصرارداشت. درواکنش به کانت، پژوهشگران آلمانی مانند یوهان گاتفرید هردر(1803- 1744) اظهارداشت که آفرینشگری انسان که ضرورتاً غیرقابل پیش بینی ودر اشکالی فوق العاده گوناگون رخ می نماید، همانند عقلانیت بشری حائز اهمیت است. افزون براین، هردر شکلی جمعی از بیلدونگ را پیشنهادکرد:«برای هردر، بیلدونگ، کلیت تجربیاتی بود که یک هویت منسجم و احساس سرنوشت مشترک را برای مردم به وجود می آورد ».[8] در 1795 زبان شناس و فیلسوف بزرگ، ویلهلم فون هومبولت(1835- 1767) همگان را به انسان شناسی ای فرخواند که می توانست علائق کانت و هردر را درهم آمیزد. در دوران رومانتیک پژوهشگران آلمانی به ویژه، آنانی که با جنبش های ناسیونالیستی سروکار داشتند- مانند مبارزه و ستیز ناسیوناسیت ها برای خلق "آلمان" ورای شاه نشین های گوناگون و مبارزات ملی گرایان ازطریق اقلیتهای قومی برعلیه امپراطوری اتریش- مجارستان- عقیده ای گسترده تر از فرهنگ را به عنوان "دیدگاهی جهانی" ترویج کردند. برمبنای این مکتب فکری، هر گروه قومی یک دیدگاه جهانی مشخص دارد که با دیدگاه جهانی دیگران، قابل مقایسه نیست. باوجود شمولیت بیشتر نسبت به دیدگاههای پیشین، این رهیافت فرهنگی نیز همچنان اجازه می داد تا میان فرهنگ های "بدوی" و "متمدنانه" تمایز قایل شویم.
در 1860 آدولف باختین(Adolf Bastian) (1905- 1826) برای "یگانگی روحی بشریت" به استدلال می پرداخت. او ادعا می کرد که مقایسه ای علمی از همه جوامع انسانی آشکار خواهد کرد که دیدگاههای جهانی متمایز، دربردارنده عناصر بنیادی یکسانی است. براساس نظرباختین، همه جوامع انسانی در مجموعه ای از "ایده های اصلی"(Elementargedanken) شریک هستند؛ فرهنگ های متفاوت یا "ایده های قومی"(Volkergedanken) انطباق محلی این ایده های بنیادی هستند.[9] این دیدگاه راه را برای درک و فهم فرهنگ مدرن هموارکرد. فرانز بواس(Franz Boas)(1942- 1858) در این سنت پرورش یافت و هنگامی که آلمان را به سوی ایالات متحده ترک کرد، آن را باخود به این کشور آورد.
گفتمان های سده بیستم
انسان شناسی آمریکایی
اگرچه انسان شناسان درسراسر جهان به تعریف تیلور از فرهنگ رجوع می کنند، در سده بیستم ، "فرهنگ" به مثابه مفهوم محوری و یکسان ساز انسان شناسی آمریکایی، پدیدار شد، آنجاکه این مفهوم، عموماً، ما را به ظرفیت جهانشمول انسان به دسته بندی و رمزگذاری تجربیات نمادین و برقراری ارتباط نمادین به واسطه تجربیات اجتماعی رمزگذاری شده، ارجاع می دهد. انسان شناسی آمریکایی در چهار رشته (یا زمینه) سازماندهی شده است که هرکدام نقشی مهم در پژوهش فرهنگی ایفا می کند: انیان شناسی بیولوژیک، زبان شناسی، انسان شناسی فرهنگی و باستان شناسی. پژوهش در این رشته ها دراندازه های متفاوت، برانسان شناسان دیگر کشورها تأثیر دارد.
فرهنگ ناشی از عوامل زیستشناختی ، محیطزیستی ، روانشناختی و تاریخ بشری است . به دلیل وجود مجموعه سنتها و پیچیدگیهای روابط انسانی ، حتی چیزهای سادهای که انسان مانند حیوانات به آن نیازمند است در قالب الگوهای فرهنگی درمیآید . فرهنگ روش متفاوت زندگی یا طرح زندگی گروهی از مردم است . به عنوان مثال یک ژاپنی گویای یک ملت یا یک جامعه است . فرد ژاپنی را میتوان مستقیما مشاهده کرد ولی فرهنگ ژاپنی انتزاعی است از قواعد مشاهده شده یا روندهای منظم که در شیوههای زندگی این مردم وجود دارد[۲] .
[ویرایش] فرهنگ ایران
عوامل اصلی شکل گرفتن فرهنگ ایران را میتوان در امپراتوری پارسها (هخامنشیان)، دوران ساسانیان ، سلطه اعراب، حملات مغول و دوران صفوی جستجو کرد. افغانستان ، تاجیکستان ، ازبکستان ، ترکمنستان ، آذربایجان و حتی ارمنستان و گرجستان و همچنین کردهای عراق و ترکیه و پاکستان همگی کم یا زیاد گوشهای از فرهنگ ایران را به ارث بردهاند. سرود ملی پاکستان به زبان پارسی است. در مجموع میتوان عناصر فرهنگ ایرانی را که فراتر از مرزهای جمهوری اسلامی ایران است را به اختصار چنین برشمرد: ۱- زبان پارسی که مهمترین شاخصه فرهنگ ایرانی است. ۲- اعیاد ملی از جمله نوروز و شب یلدا. ۳- شخصیتهای اسطورهای از جمله رستم. ۴- اساطیر تمثیلی همچون دیو، سیمرغ و... ۵- علم و هنر. ۶- معماری ایرانی. ۷- دین اسلام و بخصوص مذهب تشیع .
مطالب مشابه :
فرهنگ
دبیرستان شاهد ناحیه 2 یزد هنگ به معنای ادب ، تربیت ، دانش ، علم ، معرفت و آداب و رسوم
معلم
دبیرستان شاهد ناحیه 2 یزد آموختنم را چه زیبا به ساحل معرفت رساندی به تو اکنون که شاهد
سوالات مفهومی شیمی 3
گروه شیمی -استان یزد کتابهای درسی -گروه دبیرستان معرفت منطقه 16 گروه شیمی منطقه 16
بانک سوالات معرفت......
مجتمع اموزشی معرفت پیش دبستان.دبستان.دبیرستان و پیش سال سوم تجربی خرداد82 استان یزد.
کاریکاتورهای شیمی
حسین لطیفی - دبیرستان معرفت شیمی گروه شیمی -استان یزد کتابهای درسی -گروه
مسابقات آزمایشگاهی
شیمی دبیرستان مرحله استانی یزد - اردیبهشت 89 دبیرستان سپهر معرفت
سوالات شیمی 2 - دبیرستان مصباح
آموزش شیمی - سوالات شیمی 2 - دبیرستان مصباح - علم زیبایی عقل است و ایمان زیبایی روح
تعاریف کتاب شیمی 3
گروه شیمی -استان یزد کتابهای درسی -گروه دبیرستان معرفت منطقه 16 گروه شیمی منطقه 16
جزوه سوالات مهم تر شیمی 1
گروه شیمی -استان یزد کتابهای درسی -گروه دبیرستان معرفت منطقه 16 گروه شیمی منطقه 16
نمونه سوال شیمی 1- خرداد
گروه شیمی -استان یزد کتابهای درسی -گروه دبیرستان معرفت منطقه 16 گروه شیمی منطقه 16
برچسب :
دبیرستان معرفت یزد