بوی ماه مهر... - خواهر ملاّ نصرالدّین
خواهر ملا لطف کرده اند و مطلبی را در باره ی آغاز سال تحصیلی و البته از زاویه ی دید دیگری نوشته و به ایمیل ملا فرستاده اند... "باز آمد بوی ماه مدرسه بوی بازیهای راه مدرسه..." هر وقت این ترانه از رادیو و تلویزیون پخش می شود یاد دوران سخت و پر رنج، البته شیرین مدرسه می افتم یاد بچگی ها و کلاس های نقلی رنگ و رو رفته با بخاریهای نفتی ای که زمستانها کنار آن نشستن طرفداران زیادی پیدا می کرد و هر از چند گاهی هم ترکیدن مخزن نفتی آن باعث سوختگی یک عده از دوستان می شد. بگذریم از این خاطرات دور که هر چه من و شما باهم بگوییم تمامی نخواهد داشت. من که خواهر ملا باشم به یاد آن روزها هر از چند گاهی گذرم به مدارس ده کوره های دور و نزدیک شهر غریبم می افتد و با بچه های زیادی آشنا می شوم آنها درباره ی روستا و مدرسه و معلمانشان و ازسختی های زندگی روستایی و ازآرزوهایی که دارند برایم حرف می زنند ومن هم برای دلگرمی آنها از خاطرات دوران مدرسه ی خودم و سختی هایی که کشیدم برایشان تعریف می کنم تا نا امیدتراز آنی که هستند نشوند. چندی پیش-البته زمان زیاد دوری نیست- برای انجام کاری که زیاد بی ربط با کار دوستان آموزشی مان نیست به یکی از روستاهای نه چندان دور شهر غریبمان رفته بودم.همین که قدم در این روستای 15-10خانواری گذاشتم بچه ی شش هفت ساله ای با خوشحالی در حالی که فریاد می زد"مامان،مامان برامون خانم معلم فرستاده اند"به استقبالم آمد.من هم برای اینکه خوشحالی زود گذر این کودک را آشفته نسازم گفتم:آره من معلم هستم. اما کودک یک نگاه "عاقل اندر سفیهی"به من کرد وبا لحن کودکانه ی خود گفت:اگر معلم هستی پس چرا به مدرسه ی ده نرفتی و در روستا قدم می زنی بعد از آن دفتر و کتاب و قلم شما کجاست.دیدم این کودک بیشتر از آن می فهمد که من بخواهم او را با حرفهایم سر گرم کنم.بدون اینکه از او چیزیی بپرسم گفت:"می دانید در روستای ما یک پسرو دو تا دختر هست"خندیدم و گفتم:خوب بقیه کجا رفتنه اند. گفت: بقیه برای درس خواندن به یک روستای دیگر می روند. گفتم: مگر شما مدرسه ندارید؟ گفت: چون تعداد دانش آموزان در این روستا اندک هست بنابراین مدرسه را تعطیل کرده اند. گفتم: شما سه نفر هم در همان مدرسه ای که دوستانتان درس می خوانند ثبت نام کنید و با آنها رفت و آمد کنید. نگاه کنجکاوانه ای کرد و گفت:شما مگر از همین جاده ی گلی به روستای ما نیامده اید. گفتم: چرا از همین مسیر آمده ام. گفت: سختتان نبود؟گفتم: درست می گویید سختم بود. گفت: شما که برای یک روز و یک بار آمدن، این اندازه سختی کشیده اید ببینید چند تا کودک هفت ساله در طول یک سال باید تا چه اندازه سختی بکشند البته من که پسر هستم باز مشکلی ندارم ولی بیچاره دخترهاچطوری باید دراین مسیر دور رفت و آمد کنند. در این حاضر جوابی های یک کودک هفت ساله انگشت به دهان مانده بودم که خانمی سلام کرد و گفت: من مادر رضا هستم بچه ام هدیه ی اما رضا (ع) هست بعد از پنج سالی که بدون بچه بودیم خدا خواست ورضا به دنیا آمد حالا هر چی که از فهم و شعور داره همه لطف آقاست. من که خواهر ملا باشم برای اینکه کودک باهوشی مثل رضا در این ده کوره، کور و بیسواد بزرگ نشود از فردای همان روز چند بار پشت سر هم به اداره ی آموزش و پرورش شهر غریبمانم رفتم و نتیجه هم نگرفتم.هربار هم بهانه ی تعطیلی مدرسه کمی تعداد دانش آموزان بود این نظامی است که سیستم آموزشی شهر ما دارد ودرشهر و استان دیگر، یک کلاس درس با کمترین تعداد یعنی دو نفردانش آموزدختر دریکی از روستاهای استان آذربایجان غربی تشکیل می شود. وقتی که از این در رانده شدم دست به دامن پدر و مادر رضا شدم و پدر رضا با این که کشاورز بود و شغلی در شهر نداشت وبه تبع آن در آمدی هم ندارد اجاره نشینی و در به دری درشهر را به خاطر سعادت فرزندش پذیرفت. از چند وقت پیش مطالبی درباره ی مشاهیر و فعالان اداره ی آموزش و پرورش در یکی از صفحات وبلاگ می خوانم که قبلا از نویسنده ی محترم آن سوال کرده بودم که آیا باز هم از این قشر افراد زحمت کش در شهر غریب ما هست؟؟؟ اگر هست چرا بچه های باهوشی مثل رضا با استعدادهایشان خاک می شوند وکو دکانی که نمی گویم بی استعداد،آنهایی که تنبل بارشان آورده اند به زور پارتی و پول مدارج علمی را یکی پس از دیگری به صورت پرتاب موشکی طی می کنند؟؟؟ اگر هست چرا ما جوابی برای تباه نشدن زندگی مردم در روستاها و مهاجرت به شهر ها به خاطرفرزندانشان نگرفتیم؟؟؟
|
مطالب مشابه :
افسانهی هفت برادر و هفت خواهر
افسانهی هفت برادر و هفت خواهر شعر و دنیایی که می سازمش. جستجو. دربارهی
بوی ماه مهر... - خواهر ملاّ نصرالدّین
شعر طنز خواهر ملا لطف کرده اند و از چند وقت پیش مطالبی درباره ی مشاهیر و فعالان
چند داستان کوتاه
کلبه ی کتاب دو خواهر بسیار فقیر با هم زندگی این وبلاگ درباره ی همه چیزه و امیدوارم ازش
شعر حجاب
شعر زیبا درباره ی خواهر من این لباس تنگ چیست ؟؟ / پوشش چسبان رنگارنگ
شعری درباره ی دختران بد حجاب
شعری درباره ی دختران بد حال کردی ، شعر و وزن و قافيه ای خواهر پس اگر خوب بود چرا نمی دهی
سلام خواهر خوبم! غریب بی داداش *
سلام خواهر خوبم! به گوشه گوشه ی چادر نماز گل شعر پارسي
برچسب :
شعر درباره ی خواهر