از دست "من"

 

غضنفر می­بینه که دو تا از هیکلی­های محله­شونو به­خاطر دعوا و چاقوکشی گرفتن و دارن می­برن پاسگاه. غضنفر می­پره زیر بازوی یکی­شونو می­گیره و خطاب به مأمور پلیس می­گه: اِ... اِ... اِ... ما سه­تا را کجا می­برین؟

 

دقیقاً یک سال از درگذشت شاعر دوست­داشتنی، قیصر امین­پور، می­گذرد. همین پارسال بود که مقاله پشت مقاله و حتی ویژه­نامه دربارۀ امین­پور نوشته و چاپ می­شد. این کار خوب که هیچ، خیلی هم آموزنده برای من و امثال من هست که شاعر را از زوایای دیگر، و از دید دوستان و آشنایانش بشناسیم. ولی در این­گونه موارد که درباره­نویسی (دربارۀ امین­پور، دربارۀ شعرهای امین­پور، دربارۀ اخلاق قیصر، دربارۀ...) به اوج می­رسد، فرصتی هم برای برخی پیش آمده و می­توانند در سایۀ فرد بزرگی عرض­اندام کرده و خودنمایی کنند. دقیقاً به خاطر دارم که توی روزنامۀ همشهری یک آقایی ستونی را از آن خود کرده بود و به قول خودش می­خواست آخرین لحظه­های زندگی امین­پور (فکر کنم نوشته بود قیصر امین­پور ساعت 2 بعد از ظهر دچار ناخوشی شده و... خیلی مطمئن نیستم) را که وی درک کرده بود! به من خواننده بگوید. از مدرک خودش گفت، از رابطۀ دوستی­اش با امین­پور، از شاعر بودنش، و مهمتر، از تأیید شدن شعرش در نگر امین­پور!

 

اصولاً در هر کاری، از بازیگری گرفته تا نویسندگی و داستان­سرایی و ... نقش اول بیشترین و تأثیرگذارترین نقش را در جریان کار دارد. ولی در این مقاله، و چندین مقالۀ این­چنینی دیگر که من نخواندم، نقش اول را "منِ" نویسنده بازی می­کرد و قیصر بیچاره فقط اسمش در عنوان می­آمد و اگر هم در میان متن، تنها در معیّت "منِ" نویسنده بود.

 

از سفر پارسال برمی­گردیم به امسال و، اما، به یک روز گذشته، یک­شنبه. روزی که صفحات روزنامه­ها آمادۀ هجوم درباره­نویس­های عرض­اندامی بود. باری، طاهره صفارزاده به دیار باقی شتافت (روحش شاد) و بهانه­ای به دست بعضی­ها داد تا با نوشته­شان، بیشتر از اینکه به یاد بزرگِ از دست رفته بیفتیم، به یاد غضنفر می­افتیم. البته بگویم که تعداد اینها اندک است و نوشته­های دیگر واقعاً خواندنی و باارزش هستند. مثلاً از خواندن مقالۀ شاعري با گرايش هاي متفاوت  واقعاً لذت بردم. رک و راست است. دست­کم دو سه چیز یاد گرفتم. ولی به یک مقاله­ای برخوردم که نویسنده در سرتاسر متن مشغول عرض کردن اندامش بود!!! قبل از اینکه ادامۀ نوشته را بخوانید، نگاهی به مقاله بیندازید: طاهره، طاهره بود.

 

بدنیست از مقاله آمارگیری کنیم:

دفعات تکرار نام طاهره صفارزاده: 8 بار

دفعات تکرار صفارزاده، بدون طاهره (منظور اشاره به نقش اول است): 5 بار

دفعات تکرار "من": 10 بار

دفعات آوردن ضمیر "م" (17 سالگی­ام، کردم، برایم،...): 34 بار

و اضافه کنید دو جملۀ زیر را که اگرچه "من" و "م" ندارند ولی دقیق­تر از این دو، تیر را به هدف زده­اند:

... و وقتي در برابر نقد تحسين آميز كسي به نام احمد ميراحسان­ در مجله زمان قرار گرفت..

حال، ما همديگر را پيدا كرده بوديم. شكل مادرم شده بود و دوستي ما عمق گرفت و مدام مي خواست به او سر بزنم...

شايد من تنها كسي بودم كه با او حرف مي زد.

 

نویسنده، یعنی من (-:، مشکلی با این ارتباط نزدیک میراحسان با صفارزاده و اتفاقاتی که بین­شان افتاده، ندارم. همۀ صحبت­های آقای میراحسان هم راست و عین واقعیت هستند. ولی... آیا جایش اینجاست، و در این زمان؟ بهتر نیست بیشتر به خود نقش اول بپردازیم و از او بگوییم؟ بهتر نیست که چند نکته از او بیاوریم تا برای خواننده درس شود و چیزی یاد بگیرد، یا طوری از او بگوییم که برای منی که مترجم نوپا و کم­مایه­ای هستم، الگو شود؟ و البته آقای میراحسان نکته­ها آورده، ولی خیلی چیزهای دیگر هم آورده که کاملاً بی­مورد و بی­جا بوده.

 

 


مطالب مشابه :


بهترین ورزش برای دعوا در خیابان و دفاع از خود چیه ؟

منطقه گارد ورزش - بهترین ورزش برای دعوا در خیابان و دفاع از خود چیه ؟ - Zone Guard Sport




شاهرخ ضرغام حر انقلاب

انسانی بوجود آمد که کسی جلودارش نبود هرشب کاباره، دعوا، چاقوکشی




لوتی جبهه ها و جنگ.......

دست به دست هم داد و انسانی شد که کسی جلودارش نبود؛ هر شب کاباره، دعوا، چاقوکشی و .




دانلود کلیپ دعوا با قهمه شیمشیر دختر در تهران

باشگاه خبرنگاران الهه - دانلود کلیپ دعوا با قهمه شیمشیر دختر در تهران - دختر,پسر,باشگاه




چاقوکشی مرگبار در بیمارستان قم

ریحان نیوز کرمانشاه - چاقوکشی مرگبار در بیمارستان قم - پایگاه خبری ، تحلیلی ، فرهنگی




از دست "من"

غضنفر می­بینه که دو تا از هیکلی­های محله­شونو به­خاطر دعوا و چاقوکشی گرفتن و دارن می­برن




شهیدی که دعای مادرش نجاتش داد: (1)

انسانی بوجود آمد که کسی جلودارش نبود هرشب کاباره، دعوا، چاقوکشی و حتی یکدفعه توی دعوا




زندگی نامه زیبا و البته تکان دهنده شهید بزرگوار شاهرخ ضرغام

انسانی بوجود آمد که کسی جلودارش نبود هرشب کاباره، دعوا، چاقوکشی و حتی یکدفعه توی دعوا




برچسب :