حس کردم یه چیزی داره روی صورتم حرکت می کنه ، نزدیک بود سکته کنم … وقتی خورد به دماغم با تموم وجود جیغ زدم و پریدم هوا
هنوز گیج بودم که شلیک خنده ماشین رو پر کرد ، با تعجب به افراشته نگاه کردم که کنارم نشسته بود و نیشش باز بود
دستم رو گذاشتم روی قلبم و چند تا نفس عمیق کشیدم ، با اخم نگاهش کردم و گفتم :
_این چه حرکتی بود آقای افراشته !؟
_معذرت می خواهم فکر نمی کردم انقدر بترسی .. کلی صدات زدم فکر کردم خوابی مجبور شدم این دستمال کاغذی رو بزنم به صورتت تا بیدار بشی
از زیر مقنعه گوشی رو درآوردم و گفتم :
_من خواب نبودم !
_آهان … پس داشتی آهنگ گوش می کردی
هنوزم حالم بد بود ، همیشه ترسو بودم ! آخرشم این ترس کار دستم میده .
_واقعا ترسیدی ؟
_مهم نیست
ماشین رو روشن کردم و گفتم:
_بریم ؟
_آره
فکر کردم چه سریع کارش تموم شد !
فاصله بین شرکت و باشگاه زیاد نبود ، تقریبا خیلی زود رسیدیم
_توام بیا بالا ، با بچه ها اشنا بشی بد نیست حوصلتم سر نمیره خوابت بگیره
خندید و پیاده شد ، بعضی وقت ها با بدبختی جلوی دهنم رو می گرفتم ! بدم نمی اومد برم فضولی یه نگاه کوچولو به آینه کردم و رفتم بیرون
یه ساختمون شیک و بزرگ که می خورد تازه ساخت باشه ، وارد اسانسور شدیم در داشت بسته می شد که یه دختر جوان اومد تو
خیلیم با نمک بود و البته خوش خنده !
با دیدن افراشته گفت :
_سلام سامان جون
_بـــه سلام نورا خانوم چه عجب ما شما رو دیدیم ؟
_وای چه رویی داریا ! من که همیشه همینجام تو سایه ات سنگین شده پسر خوب
_از وقتی بابا رفته یکم کارا زیاد شده
_آخی حتما خیلی خسته میشی
_کم نه ، ولی چاره چیه ؟
نگاهش افتاد به من که یه گوشه وایستاده بودم و داشتم با جا سوییچیم بازی می کردم
با اشاره از افراشته که حالا دیگه فهمیده بودم اسمش سامانه پرسید کیه ؟
سامان دستش رو سمت من دراز کرد
_آها راس
مطالب مشابه :
رمان کارد و پنیر((1))
رمــــان ♥ - رمان کارد و پنیر((1)) حالا یه روزم من دلم خوش باشه که با رئیس یه هتل معروف رفتم
رمان کاردوپنیر-2-
رمان ♥ - رمان دست خودم نبود باورم نمی شد رئیس اون هتل انقدر راحت منو _نه این هتل رو بابام
رمان طوفان ديگر 6
رمــــان ♥ - رمان یه مرد تقریبا مسن بالای میز نشسته بود که به نظر میومد رئیس باشه از هتل
دانلود رمان شبهای گراند هتل برای موبایل
رمانسرای بهارانه - دانلود رمان شبهای گراند هتل برای موبایل رمان خانم رئیس. رمان بی تو امشب 1.
عشق و غرور 4
رمــــان ♥ - عشق و بهنام که می دید نمی تواند او را قانع کند تسلیم شد و خودش به هتل رئیس
برچسب :
رمان رئیس هتل