سیارهها و صورتهای فلکی در شعر فارسی
شمارهی نوشته: ۵٣ /۴
سیارهها و صورتهای فلکی در شعر فارسی
در فرهنگ یونان قدیم از «پدران آسمانی» (هفت سیارهی معروف) و «مادر زمین» سخن رفته است كه نتیجهی ازدواج آن دو فرزندان سهگانه یعنی جماد، نبات و حیوان بوده است. از همینجا دانسته میشود كه یكی از اموری كه اندیشهی بشر را از آغاز تا آن زمان به خود مشغول میداشته است، بازیابی ارتباط میان این جرمهای آسمانی و نقش آنها در سرنوشت انسانها بوده است. در همان فرهنگ یونانی و منسوب به ارستو است كه به قول مولانا:
بانگ گردشهای چرخ است این كه خلق مینوازندش به طنبور و به حلق
دستاورد علم نجوم حاصل این توجه و نوشتهها و نظرات بسیاری كه در آن وجود دارد، نمودار این عنایت است. قدما از دیرباز و به روایتی از عصر بابل قدیم (كه در آن نخستین دانشمندان قائل به حركت اجرام آسمانی و ابداعكننده گاهشماری و غیره در فرهنگ قدیم بودهاند) با مشاهدهی این كرات آسمانی و گردش آنان، ضمن اعتقاد به تأثیراتشان در زندگی انسانهای زمینی، مطابق با برداشتهایی كه از این جهات داشتند، قصّه و افسانههای فراوانی درباره آنان ساخته، حتا گاه چون خدایان مورد پرستش قرار میدادند. چنانكه آیینهای قدیمی مهرپرستی و زروانیسم در ایران باستان شاهدی هستند بر این مدعا. این اعتقادات هنوز نیز كمابیش در ملل و اقوامی كه با تمدن فاصله بیشتری دارند، به چشم میخورد كه خود مقولهایست جدا.
ادبیات هر جامعه، چون ریشه در فرهنگ و باورهای آن جامعه دارد، آیینهی تمامنمای اندیشهها و عقاید و به بیان دیگر باورهای آن جامعه است. ادبیات فارسی نیز از این قاعده مستثنا نبوده و جای پای این اعتقادها را بهروشنی در آن میتوان دید. شاعران فارسیگو با برخورداری از اطلاعات نجومی و ستارهشناسی مطابق زمان خود اقدام به بیان و توصیف این اعتقادها و داستانها در باور همگان نمودهاند.
آنچه در استورههای ایرانی مورد اشارهی این شاعران قرار گرفته، در درجهی اول سعد و نحسبودن هر یك از سیارهها و تقارن آنان با صورتهای فلكی دیگر بوده است كه رابطهای نزدیك با نجوم قدیم، یعنی با علم پیشگویی حوادث آینده، داشته و همچنین گرفتن سمبلهایی چون جنگآوری (مریخ) خنیاگری و زیبایی (زهره) و اهل فكر و قلم بودن (عطارد).
سیارههای نمودار سعد و نحس بودن طالع افراد و وقایع
كه روی هم چهار سیاره را شامل میشده است: سعد اكبر و سعد اصغر، نحس اكبر و نحس اصغر.
١- سعد اكبر (مشتری)
كه نام دیگرش برجیس و از بزرگترین سیارههای منظومهی شمسی است. این بزرگی، درخشندگی و مرئیبودن از زمین (كه بنابر علم نجوم قدیم مركز منظومهی شمسی در نظر گرفته میشد) از علل گزینش عنوان سعد اكبر برای آن بوده است. به نقل فرهنگ نظام (ذیل واژهی مشتری): «مشتری نام یكی از هفت ستارهی سیار در علم هیئت قدیم كه در دوری از زمین ششمین است و نام فارسی اش برجیس و در علم نجوم سعد اكبر است...» و در فرهنگ معین: «... مشتری یكی از بزرگترین سیارههای منظومهی شمسی است كه پس از زهره درخشانترین سیارهها است و دارای ١٢ مقر (نقطه طلوع) است كه نامهای دیگری مانند اورمزد و برجیس دارد..» (ذیل واژهی مشتری).
ناگفته نماند كه دربارهی این سیاره و جهات و جنبههای تأثیر آن روایتها و داستانهای گوناگونی در دیگر ملل و فرهنگها یافت میشود كه بیتاثیر در تلقی شاعران فارسی زبان از آن نبوده است.» از جمله: «در فرهنگ باستانی دیگر ملتهای شرق مشتری نموداری از خدای خدایان آسمانی بوده است كه بر پایهی استورههای این ملتها پدرخود، یعنی زحل (مریخ، خدای جنگاوری) را از فرمانروایی جهان خلع و خود بدون رقیب بر تمام آسمانها برتری یافت. آنگاه یكی از برادران خود به نام نپتون را به فرمانروایی دریاها و برادر دیگرش پلوتون را به حكمرانی دوزخ گماشت. و باز این نكته هم قابلیادآوری است كه آریاییان، دستکم تا پیش از مهاجرت معروفشان به جنوب، مشتری را به عنوان ربالنوع درخشندگی و روشنایی و با نام اورمزد میپرستیدند، بهطوری كه اعتقاد به اهورمزدا كه یكی از خدایان آیین زرتشتی و مرادف با اهورمزد است ادامهی همان اعتقادی است كه ذكر شد... (فرهنگ اصطلاحات نجومی، ذیل مشتری).
بر پایهی همین اعتقاد بوده است كه شاعران فارسی زبان غالبن لقبهایی چون حاكم ایوان ششم، قاضی صدر ششم، خواجهی اختران، خواجهی هفت اختر، خواجه اجرام و... برای آن قایل شدهاند. و به دلیل سعددانستن آن را با لقبهایی چون سعد اكبر، سعد فلك، سعد آسمان، سعد گردون، سعدالسعود، كوكب سعد، كوكب سعادت... و عنوانهای دیگر مورد خطاب قرار دادهاند. برای نمونه چند بیتی از این شعرها نقل میشود:
گرم به گوشهی چشمی شكستهوار ببینی فلك شوم به بزرگی و مشتری به سعادت «سعدی»
این پرده گرنه چرخ رفیع است پس چرا سعدالسعود و اشرف اندر قرانی است «خاقانی»
مشتریرویی و هر دل مشتری روی تو را مشتری رخسارگان و كم نیاید مشتری «لامعی»
چو آگه شد كه شاه مشتریبخت رسانید از زمین بر آسمان تخت
سعادت برگشاد اقبال را دست قران مشتری در زهره پیوست «نظامی»
او سمنسینه و نوشینلب و شیرینسخن است مشتریعارض و خورشیدرخ و زهرهلقاست «فرخی»
از روی چرخ چنبری رخشان سهیل و مشتری چون بر پرند مشتری پاشیده دینار و درم «لامعی»
فروزنده چون مشتری بر سپـهر همه جای شادی و آرام و مهــــر
بیامد شهنشاه ازین سان به دشت همه تاجش از مشتری برگذشت «فردوسی»
به تو آورد سعد گردون روی روی زی درگه خداوند آر «انوری»
٢- سعد اصغر (زهره)
چنانكه از نجوم قدما دریافت میشود، سیارهی زهره كه نام دیگرش ناهید گفته شده نقش سعد اصغر را داشته است. که به دلیل زیبایی رنگ سرخی كه داشته است برازندهی او مینموده. چنانكه پس از این
خواهیم گفت زهره را درعینحال نشانهی شادی و طرب، رقص و پایكوبی و ... هم میشناختهاند. درمجموع، زهره سیارهای خوشیمن و خوشنما بوده و «فرهنگ نظام» آن را اینگونه معرفی نموده است: « ... زهره نام ستارهی سوم از سیارهای است كه نام فارسیاش ناهید است. چون این ستاره در علم نجوم مربی مطربان است بازیچهی شاعران فارسی شده است» (جلد سوم ذیل واژهی زهره)
در لغتنامهی دهخدا در توصیف همین سیاره آمده است: «زهره كه ادبا آن را مطربه فلك و اعراب آن را ناهید مینامند، ستاره ایست در فلك سوم كه به علت سپیدی رنگش نزد شاعران فارسی به عنوان سعد اصغر شناخته شده است. مدارش بین زمین و عطارد، و بعد از خورشید نزدیكترین جرم آسمانی به زمین است. زهرهی صبحگاهی را كوكب صباحی و زهرهی شامگاهی را زهرهی مسایی نامند.» (ذیل واژهی زهره)
بر پایهی همین اعتقاد و باور از جانب قدما بوده است كه زهره به اتفاق دو فرشتهی تبعیدی بر زمین، یعنی هاروت و ماروت در شعر فارسی نشانهی اغواگری، فریبندگی و حتا جادوگری هستند. عشرتطلبی بیحد، بههمراه زیبایی و نیز چنانكه اشاره شد، سحر و جادو و البته چاه بابل كه محل زندان هاروت و ماروت است در بیشتر جاها در شعر فارسی همراه این سیاره سرخرنگ درخشان است. لذا شگفتی ندارد كه شاعران ما لقبهایی چون ارغنونزن گردون، رودگر فلك، عروس ارغنونزن، بربطنواز، زنی بربطنواز و خلاصه خنیاگر و مطربهی فلك برای زهره قایل شدهاند. از باب نمونه به شعرهای زیر استناد میكنیم كه:
در آسمان نه عجب گر به گقتهی حافظ سرود زهره به رقص آورد مسیحا را
بیاور می كه نتوان شد ز مكر آسمان ایمن به لعب زهرهی چنگی و مریخ سلحشورش
به جهان تكیه مكن ور قدحی میداری شادی زهرهجبینان خور و شیریندهنان
یارب آن شاهوش ماهرخ زهرهجبین دُر یكتای كه و گوهر یكدانه كیست؟ «حافظ»
اشاره شد كه نام زهره در جاهایی با نام دو فرشتهی رانده شده از آسمان، یعنی هاروت و ماروت همراهست، لازم مینماید پیش از ادامهی شعرها در این باب مختصری از داستان این دو فرشتهی مطرود گفته شود.
«در روایات مذهبی آمده است كه هاروت وماروت دو تن از فرشتگان الاهی بودند كه در زمان ادریس پیامبر و منجم در سرزمین بابل فرود آمدند تا به مردم سحر و جادو بیاموزند. اما در این سرزمین با زنی مطربه به نام زهره برخوردند، عاشق او شدند و با او گناهان زیاد در زمین مرتكب شدند تا سرانجام مورد غضب خداوندی قرار گرفتند و عقوبتشان این شد كه هر دو تا روز قیامت از موی سر در چاهی در بابل آویخته باشند. و زهره هم از خداوند خواست تا جزایش موكول به جهان دیگر شود، كه مورد پذیرش خداوند قرار گرفت. و لذا در این دنیا بهصورت سیاره درخشانی درآمد و در آسمان جای گرفت تا در آخرت به حسابش رسیدگی شود. (فرهنگ اصطلاحات نجومی، ذیل زهره)
بالات شجاع ارغوانتن زیر تو عروس ارغنونزن
مطرب به سِحركاری هاروت در سماع خجلت به روی زهره زهرا برافكند
زهره با ماه و شفق گویی ز بابل جادویست نعل و آتش در هوای قیرگون انگیخته
به فروغ رُخ زهرهصفتست به فریب دل هاروتفنست
بر لب باریك جام، عاشق لبدوخته بر سر گیسوی چنگ زهره سر انداخته «خاقانی»
زهره گر در مجلس بزمش نباشد بربطی در میان اختران چون نای بیطنبور باد
طالعش گر زهره باشد در طرب میل به كی دارد و عشق و طلب
چون زنی از كاربر شد روی زرد مسخ كرد او را خدا و زهره كرد «مولوی»
چو زهره برگشاده دست و بازو بهای خویش دیده در ترازو
شكر و بادام به هم نكته ساز زهره و مریخ به هم عشقباز «نظامی»
بخواندی قصه هاروت و ماروت حدیث خاتم و دیو و سلیمان «ناصر خسرو»
زهره پنهان كه دمر هاورت را زیر زمین تو چه هاروتی، چرا مر زهره را پنهان كنی «امیر معزّی»
عهد شیران میكند آهوی رو به باز او راه بابل میزند هاروت افسونساز او «خواجوی كرمانی»
٣- نحس اكبر (زحل)
بر طبق اطلاع مآخوذ از نجوم قدیم و آنچه از گفتهی شاعران به دست میآید نحوست طالع شخص یا واقعهای همواره با سیاره كیوان یا زحل همراه بوده است. این سیاره كه در هفتمین و آخرین مدار از مدارات هفتگانه آسمانی سیر میكرد به همین لحاظ دورترین سیاره نسبت به زمین (طبق نجوم قدیم) محسوب و این خود از نام زحل كه معنی دور میدهد آشكار است. احتمال میرود كه همین فاصله دور آن از زمین، و ضمنن رنگ و شمایل آن باعث نحسشمردن آن از جانب قدما گردیده است. در «فرهنگ نظام» پیرامون این سیاره آمده:
«كیوان نام ستاره هفتم از سیارهای است كه لفظ عربیش زحل است... زحل نام ستارهی هفتم از هفت سیارهای است كه نام فارسیاش كیوان و نزد منجمین نحس اكبر است» (فرهنگ نظام، جلد چهارم، ذیل كیوان)
و در فرهنگ آنندراج: « ... كیوان نام كوكب زحل است كه بر فلك هفتم میباشد و از همهی كواكب اعلی و اعظم است. "كی" به معنی بزرگ و "وان" به معنی مانند است» (فرهنگ آنندراج، محمد پادشاه. ج پنجم، ذیل كیوان)
و در فرهنگ دهخدا تفصیل بیشتر از آن آمده و گوید: «سیاره كیوان كه نام دیگرش زحل است مركب از دو كلمه كی به معنی بزرگ و ون یا وان به معنی مانند است و به خاطر همین آن را از همهی كواكب بزرگتر و آشكارتر و دورتر میدانستند. لفظ كیوان ایرانی نیست، بلكه كلمهای بابلی است و بر پایهی آنچه كه از قراین برمیآید ایرانیان ابتدا نامی برای این سیاره نداشتهاند. اما لفظ زحل عربی و به معنی بلند است و به سبب دوریش از زمین به این نام خوانده شده است. و به همین خاطر در ادبیات عرب هر چه بلند را بدان مثال می زنند و آن را شیخالنجوم نیز میدانند. اما این سیاره نزد منجمان به عنوان نحس اكبر شمرده میشود (لغتنامه دهخدا، ذیل زحل و كیوان)
برعكس سیارههای دیگر كه گاه از این جهات دو وجهی شمرده شدهاند، مثل زهره كه هم سعد و هم نشان شادی و طرب بوده كیوان را تنها به نحوستش میشناسند و جز این، مگر بلندی آن، صفتی برای آن نداشتهاند.
«با كنكاش بیشتر دانسته میشود كه مدار زحل در نجوم جدید بین مدار مشتری و اورانوس قرار دارد. كلمهی زحل از فعل زحل یزحل گرفته شده كه به معنی گریختن و گریزی است و علت این نامگذاری طبعن چنین بوده كه پیش از بازشناسی سیارههای جدید منظومهی شمسی، یعنی اورانوس، نپتون و پلوتون، زحل دورترین و بلندترین سیاره از سیارههای هفتگانه شمرده میشده.
در افسانههای یونانی زحل به نام كورنوس یا فرزند زمین و آسمان و پدر مشتری و مریخ و نپتون و افرودیت بوده كه عاقبت توسط فرزند بزرگ خود زئوس یا مشتری از سلطنت خلع گردید. با توجه به این استورههای منجمان احكام، القاب و عناوین از قبیل كوكب پیران و دهقانان، ارباب قلاع و خاندانهای قدیم و غلامان سیاه و صحرانشینان و مردم سقله و خسیس و زاهدان بیعلم و موصوف به صفات مكر و كینه و حمق و جهل و بخل و ستیزه و كاهلی به آن دادهاند» (فرهنگ اصطلاحات نجومی، ذیل كیوان)
و در لغتنامه دهخدا: «... در شعر فارسی زبان علاوه بر اینكه با نامهای كیوان و زحل از این سیاره ذكر نام كردهاند، بلكه همانند منجمان احكامی و به تبع آن نامهایی از قبیل پاسبان هفتمین طارم، پیر فلك، راهب دیر هفتم، نحس اكبر، معمّر و هندوی باریكبین، هندوی پیر، هندوی هفتم چرخ، خادم پیر، دیدهبان فلك... به این سیاره دادهاند (لغتنامهی دهخدا)
با این اوصاف و چنانكه گذشت، تعجبی ندارد اگر در شعرهای فارسی علاوه بر نحوست دوری و بلندمرتبگی، نگهبانی آسمانها، پیر فلك و صفات دیگر از این قبیل كه در بالا گذشت به این سیاره داده باشند. اینك شعرهای مشعر بر القاب فوق.
از شما نحس میشوند این قوم تهمت نحس بر زحل منهید
زحل نحس تیرهروی نگر كز بر مشتریش مستقر است «خاقانی»
به ایوان در بسازم بارگاهت به كیوان بر فرازم پایگاهت
ریاحین بر زمینش گستریده درختانش به كیوان سر كشیده «نظامی»
ناصح ناصح تو برجیس است حاسد حاسد تو كیوان است «مسعودسعد»
جرم كیوان آن معمر هندوی باریكبین پاسبانی تو نشاندی هر زمان بر منظری
دارد از لطف تو برجیس و زقهر تو زحل این سعادت مستفاد و آن نحوست مستعار «انوری»
۴- نحس اصغر (مریخ)
به همان نسبت كه سعد اكبر و سعد اصغر داشتهایم، میتوان دریافت كه علاوه بر نحس اكبر نحس اصغر هم میباید وجود داشته باشد ، و آن نیست مگر سیارهی مریخ كه نام فارسیاش بهرام و پنجمین سیاره از سیارههای منظومهی شمسی به حساب میآید. این سیاره نیز چون سیارهی زهره و برخی دیگر سیارهای دو وجهی است، یعنی هم علامت نحوست و در عینحال به زعم قدما خداوند جنگ و خونریزی هم بوده است. در اشكال تخیلی قدیم كه از این سیاره رسم شده آن را بهشكل جنگجویی مسلح و با سپر و شمشیر یا تیر و كمان نشان دادهاند. در فرهنگ نفیسی، تألیف مرحوم ناظمالاطباء علی اكبر نفیسی، پیرامون این سیاره آمده است:
«... مریخ، مأخوذ از تازی، چهارمكوكب سیار در عالم شمس، كه بهرام نیز گویند و به اعتقاد بطلمیوس كوكب سیاری است كه در آسمان پنجم واقع شده...» (فرهنگ نفیسی، ج پنجم، ذیل مریخ) و در آنندراج: «مریخ نام ستارهی فلك پنجم از ستارههای نحس و آن را بهرام و جلاد فلك نیز گویند. منجوس و دال بر جنگ و خصومت و گربُزی و ظلم است» (فرهنگ آنندراج، ج شش ذیل مریخ)
و سرانجام در فرهنگ دهخدا: «مریخ یا بهرام نام سیارهی فلك پنجم است و از ستارههای نحس است و وجه تسمیهی آن به بهرام به خاطر جنگ و خصومت و خونریزی است. لفظ مریخ مأخوذ از كلمهی مرخ است كه نام درختی است كه از چوبش تیر آتشزنه درست میكنند. و چون مریخ در آسمان سرخ رنگ و نورانی است آن را به آتشزنه تشبیه كردهاند كه سرخرنگ است.
اما وجه تسمیهی دیگر آن این است كه میگویند مریخ به معنی تیر بدون پر است. و چون تیر بدون پر هنگام پرتاب به چپ و راست منحرف میشود، آن را به سیارهی مریخ كه در آسمان حركت انتقالیاش به صورت چپ و راست است تشبیه كردهاند. و تشبیه آن به آتش به علت سرخی نور آن است. همچنین این سیاره را صاحب جیش (فرمانده سپاه) شمس نیز نامیدهاند و منجمان این سیاره را بعد از كیوان كه نحس اكبر است، به عنوان نحس اصغر معرفی كردهاند». (لغتنامهی دهخدا، ذیل مریخ)
علاوه بر دلایل فوق مبنی بر نامیدهشدن این سیاره به مریخ یا بهرام که ذكر شد برخی باورهای دیگر راجع به این سیاره وجود داشته كه از باب نمونه یكی از آنها از فرهنگ اصطلاحات نجومی نقل میگردد:
«علت اینكه مریخ را بهرام نام نهادهاند و آن را خدای جنگ دانستهاند به خاطر این است كه بهرام (وهران و هران) به معنی فاتح و جنگجو و درهمشكننده است. به همین علت این سیاره در تصورات ایرانیان و یونان و روم خدای جنگ محسوب شده و با نام آرس و مارس فرزند ساتورن (زحل) و برادر ژوپیتر یا زئوس یا مشتری نامیده شده است و به خاطر همین نورانیتش است كه منجمان قدیم جسارت و سفاحت و لجاج و دروغ و تهمت و زنا و خیانت را به آن نسبت میدهند و به خاطر همین باورها، احكام و استورههای قدیمی است كه شاعران فارسی از مریخ با عنوانهای مریخ سلحشور، مرغ خونآلود، ترك خنجركش، امیر خطه پنجم یاد كرده و از خشم و سلحشوری او سخن به میان آوردهاند (فرهنگ اصطلاحات نجومی، ذیل مریخ)
و اینك نمونههایی از شعرهای فارسی مبنی بر باور داشت این عقاید:
بیاور می كه نتوان شد ز مكر آسمان ایمن به لعب زهرهی چنگی و مریخ سلحشورش «حافظ»
ترك خنجركش كه بر پنجم فلك خنجر كشید روز كین از لشكرت خنجرگذاری بیش نیست «خواجو»
زگال از دود خصمش عود گردد كه مریخ از ذنب مسعود گردد
گلنار چو مریخ و گل زرد چو ماه شمشاد چو زنگار و می لعل چو زنگ «منوچهری»
تا اینجا از چهار سیارهی مهم از هفت سیارهی موجود در منظومه شمسی به پنداشت قدما سخن رفت كه برخی از آنان تكوجهی و برخی دووجهی و چندوجهی بودند (زهره كه هم سعد اصغر و هم سیارهی طرف و شادی و... بود و مریخ كه هم نحس اصغر و هم سیارهی دلاوری و جنگ). میماند سه سیارهی دیگر كه دو عدد آنان، یعنی ماه و خورشید، یكی نشان روشنی مفرط و فراگیری و دیگری علامت زیبایی و سادگی به حساب میآیند كه فعلن از بحث ما خارج هستند. و لذا تنها میماند سیارهی تیر یا عطارد كه مناسب مینماید جهت ختم مقال مطلبی چند در باب آن هم بیاوریم.
۵- دبیر فلك (عطارد)
مرحوم دهخدا ذیل مدخل عطارد آوردهاند: «ستارهایست معروف كه بر فلك دوم تابد و آن را دبیر فلك گویند. علم و عقل بدو تعلق دارد... معنای آن (عطارد) نافذ در امور باشد و لذا دبیر و كاتب را بدان نامیدهاند. و آن در فلك دوم است، پس از فلك قمر، آن را ذوجسدین نیز نامند و بلاد روم بدان منسوب است و در علم احكام نجوم ربّ روز چهارشنبه است. خدای موهومی بتپرستان قدیم و قاصد ملاء اعلی و خدایی كه همواره معاون علم و تجارت بوده و یونانیان وی را هرمس، یعنی مفسّر ارادهی خدایان مینامیدند.
عطارد به موجب افسانه یونانی پیامبر یا قاصد خدایان و حامی قاصدان و بازرگانان بوده است و آن كوچكترین منظومهی شمسی است. نامهای دیگر آن تیر، زادوش و زاودش است. عطارد در نزد یونانیان ربالنوع سخنوری و بازرگانی بوده است.
همان تیر و كیوان برابر شدست عطارد به برج دو پیكر شداست «فردوسی»
سیماب دختر است عطارد را كیوان چو مادرست و سرب دختر «ناصرخسرو»
دبیری ورای وزیریست، یعنی عطارد ورای قمر یافت مأوی «خاقانی»
جوزا گریست خون كه عطارد ببست نطق عنقا بریخت پر كه سلیمان گذاشت تخت «خاقانی»
عطارد در قلم مسمار كردی پرند زهره بر تن خار كردی «نظامی»
چرخگردان را قضا گمره كند صد عطارد را قضا ابله كند «مولوی»
منابع:
١- فرهنگ اصطلاحات نجومی، ابوالفضل مصفی، تبریز، دانشكده ادبیات، ١٣۵۷
٢- فرهنگ فارسی آنندراج، محمد پادشاه متخلص به شاد، تهران، خیام، بیتا
٣- فرهنگ برهان قاطع، محمد حسین بن خلف تبریزی (برهان)، تهران، امیركبیر، ١٣۵۷
۴- فرهنگ یا لغتنامهی دهخدا، علی اكبر دهخدا، موسسهی لغتنامه.
۵- فرهنگ فارسی معین، محمد معین، امیركبیر، تهران، ١٣٦٠.
٦- فرهنگ فارسی نظّام، سید محمدعلی داعی الاسلام، تهران، دانش، ١٣٦٣
۷- فرهنگ نفیسی، علی اكبر نفیسی(ناظمالاطباء) تهران، خیام، ١٣۵۵.
از: دختران زیتون
مطالب مشابه :
مقایسه زمان ها در سه زبان فارسی،انگلیسی و ایتالیایی (2)
زبان و ادبیات. هر آنچه مربوط به زبان و ادبیات است. بویژه زبانهای فارسی، فرانسوی، ایتالیایی
زمان فعل ها و معادل فارسی آن
زمان فعل ها و معادل فارسی ریشه واژه های "مرد ، زن ، پسر ، دختـر، پدر ، مادر "در فارسی و
زمان فعل ها و معادل فارسی آنها
زمان فعل ها و معادل فارسی آنها - نکات مهم وکلیدی در عربی زمان فعل ها و معادل فارسی
زمان ها در انگلیسی
زمان ها در زمان شکلی از فعل است که عمل یا حالتی را در زمان نشان می اس ام اس فارسی.
آموزش فارسی کردن نرم افزار DVBViewer ، فارسی کردن EPG و درست کردن زمان بندی پخش برنامه ها در آن
پخش برنامه ها در ها) فارسی نشون نمیده دقیقه ای بین زمان پخش برنامه ها
سیارهها و صورتهای فلکی در شعر فارسی
جا دانسته میشود كه یكی از اموری كه اندیشهی بشر را از آغاز تا آن زمان ها در شعر فارسی
برچسب :
زمان ها در فارسی