ترجمه دروس عربی دوم ادبیات وعلوم انسانی
ترجمه دروس عربی دوم ادبیات وعلوم انسانی
درس اول
پروردگارا ..
پروردگارا در دنیا و آخرت به ما نیکی بده.
پروردگارا ما و برادرانمان را که پیش از ما ایمان آوردند بیامرز و کینه کسانی را که ایمان آورده اند در دل ما جای نده.پروردگارا براستی که تو دلسوز و مهربان هستی .
خدایا در دلم یقین و در دیدهام نور و در سینهام اندرز و بر زبانم شب و روز یادت را قرار ده و بینیازی مرا در خودم و میل مرا در آنچه نزد توست قرار ده، به مهربانیت ای مهربانترین مهربانان.
درس دوم
تو عطر یاسمنی
ای نور آشکار از خدای جهانیان
و راه مستقیم در درون صالحان
تو در دلهای عاشقان چراغ یقین هستی.
تو تپش دلهایی تو بوی خوش گل یاسمن هستی
ای فرزند پیامبران! هرگاه آه و ناله بخاطر تو فزونی یابد.
با نام شیرین تو فریاد برآوردیم ای دوست مؤمنان
دائماً بخاطر تو صبر کردهایم و سالها انتظار تو را کشیده ایم
زمین را پس از ستم ظالمان پر از عدل میسازی.
اشک خوشحالی
در مسجد
در روزی از روزها یکی از صحابه سخن رسول گرامی (ص) را شنید که مسلمانان را نصیحت میکرد و آنها را تشویق به صدقه میکرد.
در خانه
وقتی آن صحابی به خانه کوچک خود برگشت و حصیر کهنه و کوزه سفالی خود را دید بسیار اندوهگین شد از اینکه نمیتواند صدقه دهد.
پس از نماز
دستهایش را بطرف آسمان بلند کرد درحالی که اشک از دیدگانش جاری بود.
خداوندا تو میدانی که من چیزی ندارم که در راه تو صدقه دهم ولی پروردگارا من از هر کسی که به من ناسزا گفته و بر من ستم روا داشته است راضی گشتم (درگذشتم) پس از تو میخواهم که رضایت مرا (گذشت) صدقه ای در راه خود گردانی.
در صبح
پیامبر (ص) مسلمانان را خطاب کرد و فرمود:
جبرئیل به من خبر داده است که یکی از شما آبرویش را صدقه داده است و خداوند صدقه او را پذیرفته و به وی بهشت را بشارت داده است.
صحابی گفتار پیامبر (ص) را شنید و اشک از چشمانش فرو ریخت این بار آن اشک خوشحالی بود.
درس سوم
هیچ فرقی میان ثروتمند و فقیر نیست.
مردی فقیر به یکی از صحابه سلام کرد و صحابی سلام او را با سردی جواب داد.
بعد از مدتی مردی دارا به آن صحابی سلام کرد و صحابی از جای خود برخاست و سلام او را به گرمی جواب داد و با احترام به او دست داد و به او خوشآمد گفت ...
وقتی خبر به رسول خدا(ص) رسید افسوس خورد وگفت:
"هرکس فقیری مسلمان را، ببیند و بر او سلامی دهد که غیر از سلام وی بر ثروتمندان باشد خداوند عزّوجلّ را روز قیامت دیدار کند درحالی که او بر وی خشمگین است."
مرد نیکوکار
مردی نیکوکار مسجدی ساخت، بهلول از او درباره انگیزه ساخت مسجد سؤال کرد.
مرد گفت: آن را برای کسب ثواب ساختم.
بهلول خواست این مرد و مقدار اخلاص او را در کار امتحان کند. لذا شبی روی دیوار مسجد نوشت:
این مکان مقدس را مرد نیکوکار بهلول ساخته است.
صبح وقتی این خبر انتشار یافت مردم پیش بهلول رفتند تا به وی بخاطر کار خوبش تبریک گویند.
مرد نیکوکار این خبر را شنید و بسیار خشمگین شد و پیش بهلول رفت و به او دشنام داد و گفت: ای حیلهگر تو اموال من را تباه کردی و خودت را میان مردم معروف گردانیدی.
سپس به سرعت به سوی مسجد رفت و نام بهلول را حذف کرد واسم خود را بجای آن نوشت و در این هنگام احساس راحتی نمود!! وقتی بهلول این کار را دید لبخندی زد وگفت:
"خداوند فقط از پرهیزکاران قبول میکند"
درس چهارم
بهترین یاور
هر کس به پروردگارش نزدیک باشد.
و مهربانی در دلش جای گیرد.
ومال خود را با وجود دوست داشتن آن عطا کند.
خداوند در کسب او برکت نهد.
هر کس دوست بینوا باشد.
و فریاد رس برادران دینی گردد.
خداوند بهترین یاور اوست.
او را پاداش دهد و از گناهش بگذرد.
مؤمن دارای فضیلتهاست.
با دست راست و چپ می بخشد.
و مستمند را بیدرنگ پاسخ میدهد.
و از اندوه او کم می کند.
نیکوکاری دلیل شناخت است.
و زکات تو شرط ایمان است.
و خداوند صاحب احسان است.
و نیکوکار به نزدیک شدن به او نظر دارد(طمع دارد) .
معجزه پیامبران
از امام رضا(ع) پرسیدند:
چرا خداوند معجزه موسی(ع) را باطل کردن سِحْر ومعجزه عیسی(ع)را شفای بیماران و معجزه حضرت محمد(ص)را قرآن قرار داد؟
حضرت فرمود:
وقتی خداوند موسی(ع)را مبعوث کرد سِحْر پیش مردم جایگاه والایی داشت لذا سِحْر آنها را با این معجزه باطل ساخت.
و وقتی عیسی(ع) را مبعوث کرد به خاطر شایع شدن بیماریهای مختلف پزشکی نقش زیادی میان مردم داشت لذا با شفای بیماران و زنده کردن مردگان معجزه خود را آشکار کرد.
و حضرت محمّد(ص) را زمانی فرستاد که سخنوری و شیوایی دارای توجه زیادی میان مردم بود لذا خداوند قرآن را نازل کرد و ناتوانی آنها را از آوردن مانند آن آشکار ساخت.
درس پنجم
ای خدای من
ای خدای من ، ای خدای من ای برآورنده ی دعاها
امروز را مایه ی خوشبختی و پر خیر و برکت گردان
سینهام را فراخی بخش و دهانم را پر از لبخندها ساز.
خدایا تو یاری دهنده ی من در انجام تکالیف هستی.
خرد و قلبم را با دانش های سودمند نورانی کن.
و در زندگی موفقیت را بهره و نصیب من گردان.
ادیب متعهد
روزی متوکل عباسی به وزیرش گفت:
معلّمی ماهر برای تربیت و تعلیم فرزندانم میخواهم؛ نظرت چیست؟
بهتر و عالمتر از ابن سکیت نمیشناسم.
بسیار خوب، بسیار خوب، پس او را برای آموزش فرزندانم حاضر کن.
ابن سکیت برای تعلیم و تربیت پسران متوکل حاضر شد.
یک روز وقتی ابن سکیت نزد متوکل نشسته بود دو فرزندش پیش آنها آمدند.
آیا فرزندان من پیش تو محبوبتر هستند یا فرزندان علی؟
ابن سکیت از سخن متوکل به خشم آمد و با شجاعت گفت:
به خدا سوگند، قنبر غلام علی بنابیطالب پیش من از این دو و پدرشان محبوبتر است.
خلیفه بسیار خشمگین شد و به جلادها دستور داد زبان این عالم شجاع را بِبُرند و او توفیق دیدار پروردگارش را پیدا کرد.
درس ششم
میهمان
مردی به خانه دوستش رفت و چند روز پی در پی پیش او ماند تا اینکه صاحب خانه از اقامت او به ستوه آمد و به فکر چارهای افتاد تا از او خلاص شود.
پس به میهمانش پیشنهاد کرد که فردا مسابقه پرش دهند تا بدانند چه کسی برنده است؟
لذا به فرزندش گفت: وقتی میهمان به بیرون از خانه میپرد در را ببندد.
صبح فردا موقع مسابقه صاحب خانه دو ذرع به بیرون خانه پرید اما میهمان یک ذرع به درون خانه پرید!
صاحب خانه گفت: من برندهام، دوذرع در برابر یک ذرع ! میهمان گفت: یک ذرع به درون خانه بهتر از دو ذرع بیرون خانه است.
فرمانروای ستمگر و پیر دیوانه
روزی حجاج پسر یوسف بیرون رفت تا گردش کند،به پیرمردی برخورد کرد و از او پرسید:
ای پیرمرد! اهل کجا هستی؟
اهل این روستا.
نظرت درباره حجاج چیست؟
او ستمگر ترین فرمانروایان است.
خداوند روسیاهش کند و وارد آتش کند.
آیا میدانی من کیستم؟
من حجاج هستم.
من فدایت هستم و آیا میدانی من کیستم؟
من مردی از این قبیله هستم. هر روز یک بار در چنین ساعتی دیوانه می شوم.
درس هفتم
خداوند با مؤمنان است.
قومی از بنی اسرائیل گرد پیامبرشان جمع شدند و گفتند:
ای پیامبر خدا! دشمن ، ما را از سرزمین و خانه هایمان بیرون کرده است. پادشاهی برای ما بفرست تا در راه خدا بجنگیم.
پیامبر گفت: من میدانم اگر خداوند پیکار را بر شما واجب کند، شما در راه او جنگ نمیکنید.
قوم: چرا با دشمنانمان نمیجنگیم،آنها ما را از سرزمین و خانه هایمان بیرون کردهاند.
پس وقتی خداوند پیکار را برای آنها واجب کرد بسیاری از آنها روی گرداندند و جنگ نکردند.
پیامبر گفت: خداوند طالوت را برای شما به عنوان پادشاه فرستاده است.
قوم: چگونه ممکن است طالوت پادشاهِ ما باشد درحالی که فقیر است و چیزی ندارد.
پس بسیار با هم گفتو گو کردند و جز اندکی از آنها از طالوت پیروی نکردند.
در میدان پیکار وقتی بسیاریِ دشمنان و کمی نفراتشان را دیدند از خداوند خواستند که گامهای آنها را استوار سازد و گفتند: ما را بر قوم کافر یاری ده.
و مؤمنان آنها گفتند: اگر صبر کنید بر آنها چیره می شوید. پس به شدت با آنها جنگ کردند و آنها را شکست دادند.
چنانچه خداوند پاک و بلند مرتبه فرمود: چه بسا گروهی اندک به خواست خدا برگروهی بسیار چیره گردد.
راه دوستی
یکی از بزرگان فرزندش را نصیحت کرد و گفت:
فرزندم، قومت را دوست بدار تا ترا دوست بدارند و به آنها فروتنی کن تا تو را بالا ببرند و چهرهات را بر آنها گشاده کن تا ترا احترام کنند و کوچکترهای آنها را گرامی دار همانطوری که بزرگترانشان را گرامی میداری تا بزرگان آنها ترا گرامی دارند و افراد کوچک آنها با دوستی تو بزرگ شوند و ثروتت را بخشش کن و همسایهات را عزیز دار پس بدین وسیله سروَری تو پایدار میشود.
درس
هشتم
بوصیری
امام
شرفالدین محمد بوصیری در سال608 هجری بدنیا آمد. بوصیری در قدس،مکه، مدینه
و مصر زندگی کرد و در مصر مکتب قرآن کریم را افتتاح نمود. بوصیری فقیه،
نویسنده، ریاضیدان و شاعر بود ولی او در شعر به ویژه مدح پیامبر اکرم(ص)
معروف شده است.
قصیدهای
در180 بیت دارد که آن را هنگامی که فلج بود سرود و بوسیله آن از خداوند
شفاعت خواست تا او را بهبودی دهد. او پیامبر(ص) را در خواب دید که با دست
مبارک خود بر بدن او میکشد و سپس عبایی بر او میپوشاند و وقتی بیدار شد
احساس کرد که از این بیماری بهبودی یافته است و خداوند را بخاطر آن ستود.
بوصیری
در قاهره وفات یافت درحالی که عمر او هشتاد و شش سال بود.
واکنون برخی از ابیات قصیده ی « برده » او را فرا بگیر :
محمّد سرور دوگیتی وانس و جنّ و دو گروه عرب و غیر عرب است.
پیامبر ما امر کننده و نهی کننده است وکسی در گفتن"آری و نه" نیکوتر از او نیست.
او محبوبی است که در همه سختیهای هجوم آورنده امید شفاعت او میرود.
او به سوی خدا دعوت کرد و کسانی که به او متوسل شده اند به ریسمانی محکم و سخت چنگ زده اند.
در آفرینش و اخلاق بر تمامی پیامبران برتری یافت و آنان درعلم و بخشش به او نزدیک نشدند.
چه کسی سزاوارتر به بهشت است؟
روایت شده است که پیامبر(ص) به مسجد رفت تا نماز صبح بخواند. مردی را یافت که عبادت میکرد و نماز میخواند.
و وقتی پیامبر(ص) بار دیگر برگشت تا نماز ظهر را بخواند آن مرد را دید که همچنان عبادت می کرد و وقتی باز هم او را در مغرب دید که عبادت میکرد و نماز میخواند به او گفت: تو دائم در مسجد هستی! آیا کاری نداری؟
مرد گفت: من عبادت میکنم تا خداوند مرا وارد بهشت کند. پیامبر(ص) از او پرسید: چه کسی معاش خانواده تو را به عهده دارد؟ مرد گفت: برادرم! پیامبر(ص) فرمود: قطعاً برادرت از تو به بهشت سزاوارتر است.
درس نهم
کبوتر و شکارچی
کبوتری بالای درخت درامان و پنهان در لانهاش بود.
روزی یک شکارچی آمد و خوب بر گرد باغ چرخی زد.
سایه ی هیچ پرندهای را در آن نیافت و وقتی خسته شد تصمیم گرفت برگردد.
(کبوتر)نادان سر از لانهاش بیرون آورد،- نادانی دردی است که هیچ دوایی ندارد-.
در حالی که از روی نادانی نسبت به چیزی که رخ خواهد داد، می گفت: ای انسان! چه چیزی جست و جو میکنی؟
شکارچی به طرف صدا روی کرد و تیرمرگ را به سوی او نشانه رفت.
(کبوتر) از لانه استوار خود فرو افتاد و در پنجه چاقو افتاد.
درحالی که عالمانه و محقّقانه می گفت:"اگر جلوی زبانم را نگه می داشتم جانم را حفظ
می کردم."
درس دهم
آیا میدانی؟
نوعی از کانگورو قادر است بیش از سه متر به طرف بالا و دوازده متر به طرف جلو بپرد و این کار در یک پرش است؟!
قلب انسان تا آخر عمر خود خونی معادل بار بیش از ده نفت کش بزرگ پمپاژ میکند که حجم هر یک از آنها یک میلیون بشکه است؟!
گربه در تاریکی هفت برابر بهتر از انسان میبیند، و علّت آن به بزرگ شدن مردمکها هنگام رسیدن نور و تأثیرپذیری سلولهای موجود در چشمان گربه بر میگردد، که مانند آیینهای عمل میکند که نورها را منعکس میسازد.
درس یازدهم
فداکاری مادر
مادرم مشغول دوختن لباس بود و آنها را برای فروش عرضه مینمود تا برای خریدن نیازهای خانه پول لازم به دست آورد وخودش را شبانه روزخسته میکرد
از مادرم پرسیدم:
مادرم! چرا خودت را با کار مستمر خسته می کنی؟
گفت:
کارچیزخوبی است ومن زیاد کار میکنم تا غذا ولباس ولوازم مدرسه رافراهم کنم.
همیشه از من میخواست که درسهایم را بنویسم و تکالیف مدرسه ام را انجام دهم و او خود آماده کردن غذا و اداره کردن خانه را انجام میداد، او خودش غذا را آماده می کردو خانه را اداره می نمود وشبها بیداری میکشید و بخاطر راحتی من کار میکرد.
ومن مقدار زحمتی را که او میکشید تا خوشبختی و زندگی شرافتمندانه برای من فراهم کند مشاهده میکردم.
چه مادر مهربانی!
از خداوند میخواهم که به من توفیق دهد تا در آینده به او خدمت کنم.
زبان
لقمان در خردسالی شاگرد یکی از طبیبان بود، استاد شاگردش را به بازار فرستاد و از او خواست که بهترین قسمت گوسفند سر بریده ای را برای او بخرد، او رفت و با زبان گوسفند برگشت.
او را به بازار فرستاد و از او خواست که بدترین قسمت گوسفند سر بریده ای را بخرد و او رفت و در حالی برگشت که باز زبان گوسفند به همراه داشت.
پس استاد از کار شاگردش تعجب کرد،
شاگرد گفت: در بدن گوسفند ذبح شده قطعهای بهتر و بدتر از زبان پیدا نکردم.
زبان دروغگوی سخنچین مردم را میآزارد و خداوند را به خشم میآورد و زبان راستگوی اصلاحگر به مردم سود میرساند و خداوند را خشنود میسازد.
درس دوازدهم
فرمانروای فروتن
مردی از شام آمد درحالی که همراه او بار خرما و چیزهای دیگری بود.
در بازار
خدایا! این بار سنگین است. چه کسی به من کمک میکند؟
نگاهش به مردی افتاد که او را فقیر پنداشت.
آیا به من کمک میکنی و این بار را برای من حمل میکنی؟
مرد به او پاسخ داد: آری، با کمال میل.
بار را برداشت و باهم براه افتادند ... در راه گروهی از مردم را دیدند.
سلام ای امیر!
شامی تعجب کرد: خدای من! این کیست؟
مردم سوی او شتافتند تا بار را از او بگیرند.
وقتی شامی مردم را دید که بر گرد این مرد جمع شدند درباره او از آنان سؤال کرد. آنها به وی پاسخ دادند:
او فرماندار مدائن است، او سلمان فارسی است. مرد شرمگین شد و از وی پوزش طلبید و خواست تا بار را بگیرد. ولی سلمان نپذیرفت و به او گفت: آنرا به مقصد تو حمل خواهم کرد.
آنگاه شامی از فروتنی فرمانروا تعجب کرد.
اهل مدین
مدین شهری بزرگ بود. و اهالی آن در ابتدای امر درستکار و اهل تقوی بودند خدا را پرستش میکردند و چیزی را شریک او قرار نمیدادند و بازرگان بودند.
با گذشت روزگار حرص و طمع بر آنها چیره گشت و پیرو هواهای خود شدند و پرستش خدا را رها کردند و کم فروشی میکردند.
خداوند بلند مرتبه شعیب را برای هدایت آنان به سوی حق و بازداشتن از شرک به خدا فرستاد.
شعیب در بازارها مردم را خطاب میکرد و آنان را به عدالت فرا میخواند و از زشتی بازمیداشت.
در یکی از روزها مردی به اوگفت:
ای پیامبر خدا، این قوم به مردم ستم میکنند و من دراین سرزمین غریب هستم.
از آنها مقداری خرما خریدم ولی آنان از وزن کاستند و هنگامی که به این کار اعتراض کردم،مرا کتک زدند و تهدید نمودند.
شعیب با او به بازار آمد واز آنها داستان این مرد را پرسید ولی، آنها ماجرا را انکار نکردند و گفتند:
این روش پدران ماست و ما به آن عمل میکنیم.
بر این روش ماندند و شعیب به آنها از خشم خداوند هشدار داد. ولی آنان به او گوش ندادند و خداوند برایشان عذاب نازل کرد و در یک زلزله شدید و بادی سوزان بازارها و خانههایشان ویران گشت . . .
درس سیزدهم
دوست نصیحتگر
مردی فقیر دوستی داشت، روزی به او گفت:
چیزی نداریم که" فربه سازد و گرسنگی را برطرف کند" بیا برای کار به باغها و مزرعهها برویم، امید است که خداوند به ما روزی حلال بدهد.
پس بسوی باغها براه افتادند.
درحالی که میرفتند شیطان او را وسوسه کرد که از دیوار باغها بالا رود و مقداری میوه بدزدد.
به دوستش گفت: اینجا منتظر بمان و مراقب اطراف باش، و وقتی کسی نزدیک شد به من خبر بده دوستش برای مراقبت ایستاد و مرد شروع به چیدن میوهها کرد.
پس از اندکی
دوستش گفت: برادرم! یکی ما را میبیند،مرد ترسید و از دیوار پایین آمد و از او پرسید: کیست؟ کجاست؟
دوستش گفت: او خداوند است که همه کس را میبیند وهر چیزی را میداند. آنگاه مرد به خود لرزید وشرمنده شد.
کارگر
هر سال روز کارگر را جشن میگیریم چون کار مقدسترین چیز در زندگی انسان است و اسلام به کارگر احترام میگذارد بطوری که رسول اکرم (ص) افتخار نمود که دستان کارگر را میبوسد.
و امید است کارگر در جامعه ما از جایگاه والایی برخوردار شود، چرا که جوامع بشری به لطف دستان کارآمد متخصص پیشرفت میکند.
جبران خلیل جبران در باره مقام کارگر گفت:
از میان مردم کارگر را دوست دارم او را دوست دارم چون به ما غذا میدهد و خود را محروم میسازد، او را دوست دارم چون او پارچه میبافد(ریسندگی میکند) تا ما لباسهای نو بپوشیم با وجود اینکه همسر و فرزندانش لباسهای کهنه دارند. او را دوست دارم چون او خانههای بزرگ میسازد و خود در خانههای کوچک زندگی میکند، لبخند شیرین او را دوست دارم.
از میان مردم کارگر را دوست دارم چون او خود را خدمتگزار به شمار میآورد درحالی که او آقا و سرور است و او را دوست دارم چون او خجالتی است و وقتی مزد او را میدهی از تو تشکر میکند ، پیش از آنکه تو از او تشکر کنی.
درس چهاردهم
شتر چقدر ارزان است اگر گربه نبود!
کشاورزی یک شتر داشت که او را بسیار دوست میداشت، و آن را در جا به جا شدن میان روستا و شهر به خدمت میگرفت.
در یکی از روزها به طرف بازار شهر رفت و شترش را در آنجا گم کرد، کشاورز از مردم خواست که شتررا جست وجو کنند.مردم هر جایی را گشتند.ولی بیفایده بود
بعد از جست وجوی طولانی و خستگی زیاد ... کشاورز مقابل مردم قسم یاد کرد که اگر شتر را بیابد آن را به یک دینار بفروشد.
مردم از این بهای ارزان تعجب کردند و او وقتی شب در بازار میگشت شتر را نزدیک درختی پیدا کرد.
خوشحال شد ولی سوگندش را به یاد آورد. کشاورز لحظهای فکر کرد و بعد گربهای آورد و آن را روی شتر گذاشت و وسط بازار ایستاد و ندا داد:
چه کسی این شتر را به یک دینار و گربه را هزار دینار با هم میخرد.
مردم گرد او جمع شدند و دانستند که او قصد فروش شتر را ندارد پس رفتند در حالی که میگفتند: شتر چقدر ارزان است اگر گربه نبود!
زیرکی
پادشاهی سنگدل خدمتکاری داشت. یک روز وقتی خدمتکار غذا را برای پادشاه آورد، یک قطره از غذا روی پیراهن او افتاد.
پادشاه خشمگین شد و بی درنگ دستور قتل او را داد. خدمتکار همه غذا را روی سر پادشاه ریخت در حالی که میگفت:
خجالت میکشم که پادشاه بخاطر یک قطره قاتل من باشد. گناهم را بزرگ کردم تا او در کشتن من حق داشته باشد. آنگاه پادشاه لبخندی زد واز او گذشت کرد.
درس پانزدهم
سخن مسجد
من مکان پاکم.
من آنم که بر دوش هایم گلدسته ها (مناره ها) بر افراشته می شود.
من مدرسه پیامبر و اصحاب هستم.
من نشان اندیشه و ایمان و استواری بودم.
من گهواره جهاد حق و شهادت بودم.
و میهن نور و عبادت
نور و فروتنی مرا فرا میگیرد.
و در گسترهام سجود و رکوع برگ در می آورد.
ای دوستان کوچک و بزرگ.
به مسجد بشتابید زیرا مسجد در انتظار است.
شتر مرغ
شتر مرغ پرندهای بزرگ و از عظیمترین پرندگان است و صفات شتر و پرنده را باهم دارد.
دوبال بزرگ و گردنی دراز و منقاری پهن دارد.
شتر مرغ حیوانی است که در ترس به آن مَثَل زده میشود. چون وقتی احساس ترس میکند سر خود را زیر شنها میبرد، و در مثلها آمده است:
بر من شیر است و در جنگها شترمرغ.
درس شانزدهم
شاعر متعهد
سید حمیری از شاعران متعهد قرن دوم هجری بود، از حق دفاع میکرد و بر ستمگران میتاخت و به همین خاطر نزد امویان مورد نفرت واقع شد.
چون آنها تخم کینه و دشمنی را نسبت به خاندان علی(ع) در دلهای مردم میکاشتند و سیّد حمیری نقشه امویان را ناکام میکرد و اهل بیت(ع) را یاری مینمود و با شجاعت فضایل آنها را برای مردم روشن میساخت و میگفت" فضیلتی از علی و خاندان او را رها نکردم جز اینکه در مورد آن شعری سرودم"
و ما میدانیم که مدح اهلبیت(ع) در عصر امویان کار سادهای نبود بلکه در بیشتر مواقع قتل گوینده یا آوارگی و محروم شدن او را از حقوقش موجب میشد.
ذاتَ یومٍ جاءَ أحدُ أصحابِ الامامِ الصّادقِ (ع) إلیه و بَدَأ بالسِّعایَةِ و قَالَ للإمامِ (ع): إنّ السّیِّدَ یَرتَکِبُ بَعضَ الذُّنوبِ فلِماذَا تُدافِعُ عَنْه؟!
روزی یکی از اصحاب امام صادق(ع) نزد وی آمد و شروع به بدگویی کرد و به امام(ع) گفت: سیّد بعضی از گناهان را مرتکب میشود پس چرا از او دفاع میکنید؟!
امام(ع) قبول نکرد که سیّد حمیری را به خاطر گناهی طرد کند با علم به اینکه کارهای خوب سید چند برابر آن بود و به او پاسخ داد و فرمود: " اگر قدمی از وی بلغزد دیگری استوار می ماند".
زیبایی دانش و ادب
زیبایی جامههایی نیستند که ما را میآرایند، زیبایی به دانش و ادب است.
یتیم کسی نیست که پدرش مرده باشد بلکه یتیم،یتیم دانش و ادب است.
و گفته شده است:
از قسمت خداوند توانا که به ما داده خشنودیم که ما دانش داریم و نادانان ثروت
چون ثروت به زودی از بین می رود ولی دانش نابودی ندارد.
و گفته شده است:
دانش در سینه چون خورشید در آسمان است و عقل برای انسان مانند تاج برای پادشاه است.
دستانت را بر ریسمان دانش محکمدار، زیرا دانش برای انسان مانند آب برای ماهی است.
درس هفدهم
منظومه شمسی
خورشید نزدیکترین ستاره به زمین است و نسبت به برخی از ستارگان دیگر خیلیکوچکتر ولی نسبت به زمین بسیار بزرگ است، و 150 میلیون کیلومتر از ما فاصله دارد و نور آن علیرغم این فاصله تنها طی8 دقیقه به ما میرسد. و تعداد زیادی از اجرام آسمانی در گرد خورشید وجود دارند که همه به منظومه شمسی معروف میباشند.
کاشف میکروب
امروزه انسان از نعمتهای گوناگونی برخوردار میباشد بطوری که نیروهای طبیعت را برای منافع خود تسخیر کرده است و زندگی او آسان و سختیهایش کم شده است.
همه اینها به لطف دانشمندانی است که از توان و هوش، بهرهمند شدند و زندگی خود را وقف راه خیر انسانیت نمودند. یکی از این دانشمندان ، دانشمند فرانسوی" لویس پاستور" کاشف میکروب و کاهشدهنده دردهای انسان است.
از مهمترین خدمات او کشف میکروب ها است که انقلابی در دو علم جراحی و پزشکی ایجاد کرد و او را از مشهورترین دانشمندان قرن نوزدهم میلادی در جهان ساخت.
درس هجدهم
جرأت کودک
دشمنان بر شهری چیره شدند و تعدادی از اهالی آن را اسیر کردند، فرمانده آنها خواست که کودکان آنها را بیازماید تا هوشمندان آنها را برای خدمت افسران خود برگزیند.
پس به هر یک دستور داد که روی ورقهای به اختیار خود عبارتی را بنویسند یکی از آنها نوشت." چقدر خوشبخت هستند آنهایی که در میدان جنگ کشته شدند چون آنها خواری وطنشان را ندیدند" .
فرمانده این عبارت را خواند و از جرأت نویسنده آن تعجب کرد و دستور داد او را حاضر کنند، پسر سربلند پیش آمد و بدون ترس از مجازاتی که در انتظارش بود ایستاد.
فرمانده به او نگاه کرد و با او دست داد و گفت: هر کس برای وطن خود اخلاص ورزد همانطوری که تو اخلاص ورزیدی شایسته است که او آزاد باشد، برو که تو آزاد هستی.
روباهی گرسنگی شدیدی احساس کرد، و از سوراخ دیوار به باغ انگوری وارد شد تا در آن غذایی بیابد و انگور رسیده ای یافت .
و با حرص شروع به خوردن آن کرد. تا اینکه شکمش باد کرد و وقتی خواست از سوراخ خارج شود نتوانست، پس چند روزی آنجا ماند درحالی که چیزی نمیخورد و نمینوشید تا این که شکم او لاغر شد سپس توانست از سوراخ خارج شود.
و وقتی از باغ خارج شد اندوهگین به آن نگاه کرد و گفت: ای باغ! گرسنه وارد تو شدم و گرسنه از تو خارج شدم.
و شاعر چه زیبا گفته است:
دوراندیش ترین مردم کسی است که اگر از تشنگی بمیرد به آبشخور نزدیک نگردد تا راه بازگشت آن را بشناسد.
مطالب مشابه :
قواعد درس دوم عربـﯽ دوم انسانی
منشور عربی - قواعد درس دوم عربـﯽ دوم انسانی - علمی، پژوهشی، عــــربی دوم انســـانی
قواعد درس دوم عربی سوم انسانی
آموزش عربی دبیرستان - قواعد درس دوم عربی سوم انسانی - - آموزش عربی دبیرستان
قواعد درس پنجم عربـﯽ دوم انسانی
منشور عربی - قواعد درس پنجم عربـﯽ دوم انسانی - علمی، پژوهشی،
قواعد عربي دوم انسانی
هدف اين وبلاگ، ارائه خدمات آموزشي بهتر به دانش آموزان عزیز در زمینه آموزش دروس عربی اول دوم
ترجمه دروس عربی دوم ادبیات وعلوم انسانی
ترجمه دروس عربی دوم ادبیات وعلوم انسانی . درس اول. پروردگارا پروردگارا در دنیا و آخرت به ما
قواعد درس سوم عربی سوم انسانی
قواعد درس سوم عربی سوم انسانی متن وترجمه عربی دوم انسانی. قواعد عربی سوم انسانی.
قواعد درس دوم عربی4 انسانی
با عرض سلام خدمت دوستان محترم؛ به وبلاگ منشور عربی خوش آمديد ارتباط با مدیر وبلاگ: [email protected]
جزوه قواعد عربی دوم انسانی
قابل استفاده برای دانش آموزان سال دوم دبیرستان رشته انسانی. برای دریافت جزوه اینجا کلیک کنید.
برچسب :
قواعد عربی دوم انسانی