معنی آورده اندها و شعر حفظی کتاب ادبیات فارسی سال اول دبیرستان

 

آورده اند كه ............... ص 33

     در روزگار خسرو(خسروپرويزساساني) زني نزد بزرگ مهر (وزيرخسرو) آمد و از او  مسئله اي پرسيد . در آن موقع بزرگ مهر قصد پاسخ دادن به آن سؤال را نداشت ، گفت : اي زن پاسخ مسئله اي را كه مي پرسي نمي دانم .

      زن گفت : وقتي اين را نمي داني ، نعمت و ثروتي را  كه پادشاه به  تومي دهد به چه علت صرف     مي كني؟ بزرگ مهر گفت : به بهاي آن چيزهاي كه مي دانم و به علت آن مسائلي كه پاسخش را        نمي دانم پادشاه به من چيزي نمي دهد و اگر باور نداري بيا و ازخود پادشاه بپرس تا بداني كه آيا پادشاه براي آن چيزهايي كه نمي دانم به من چيزي مي دهد يا نه ؟

قابوس نامه از عنصرالمعالي

كيكاوس بن قابوس بن وشمگير قرن 5

جزء نثرهاي ساده (بينابين)

صفحه 42

       حكايت كرده اند كه مرغابي اي در آب تصوير ستاره مي ديد ، فكر مي كرد كه ماهي است . قصد شكار آن را مي كرد ولي چيزي نمي يافت . وقتي بارها امتحان كرد و نتيجه اي عايدش نشد ، رها كرد. روز ديگر هر وقت ماهي مي ديد تصور مي كرد همان روشنايي (روز قبل ) است و براي گرفتن آن  تلاش نمي كرد . و نتيجه ي اين تجربه اين بود كه تمام روز گرسنه ماند .

كليله و دمنه از نصرا... منشي

قرن 6 جزء نثرهاي فني

تصحيح مجتبي مينوي   ص 102

آورده اند كه ....    صفحه 55

    يكي از سرشناسان (ثروتمندان ) ، گوسفندان چندي داشت ، هر روز شير گوسفندان را مي دوشيد و آب فراواني بر آن مي ريخت . چوپان مي گفت : اي خواجه (= آقاي بزرگ ) خيانت نكن كه عاقبت آن ناگوار است . خواجه به آن توجه نمي كرد . روزي گوسفندان در دامنه ي كوهي بودند (مشغول چرا بودند).  ناگهان در آن كوه باراني بسيار باريد و وسيل جاري شد و همه گوسفندان را برد.

چوپان نزد خواجه آمد . خواجه به او گفت : چرا گوسفندان را نياوردي ؟ چوپان گفت : آن آب ها را كه با شير مخلوط مي كردي همه جمع شد و به سيل تبديل گشت ، آمد و گوسفندانت را برد تا براي عاقلان معلوم شود كه در خيانت (به مردم ) بركتي وجود ندارد.

پيام : عاقبت خيانت

محمد عوفي اواخر قرن ششم تا اوايل هفتم

نويسنده ي كتاب لباب الالباب و جوامع الحكايات

عوفي كتاب «فرج بعد از شدت » تاليف تنوخي را نيز از عربي به فارسي ترجمه كرده است .(فرهنگ معين)

شعر حفظي       صفحه 56   « آب زنيد  راه  را »

قالب : غزل     شاعر : مولوي      وزن : مفتعلن مفاعلن  مفتعلن مفاعلن    بحر : رجز مثمن مطوي مخبون

نوع ادبي : غنايي (عرفاني)   نوع توصيف : نمادين تخيلي . اين غزل به مناسبت بازگشت شمس تبريزي سروده شده است .

رديف : مي رسد     قافيه : نگار ، بهار ، نثار ، يار ، كنار ، شكار ، سوار ، خمار ، غبار

1- بر راه آب بپاشيد هان (آگاه باشيد) زيرا معشوق از راه مي رسد به باغ مژده دهيد زيرا بوي بهار از راه مي رسد.

آرايه : نگار : استعاره از معشوق . مصراع دوم : تشخيص ، بهار استعاره از معشوق  .

بهار و باغ : مراعات نظير      باغ : استعاره از عارفان

2- براي محبوب كه مثل ماه شب چهارده است راه را بگشاييد زيرا چهره ي نوراني او (برهمگان ) نو نثار مي كند  (= نور مي پاشاند. )

آرايه : تشبيه يار به ماه شب چهارده          مصراع دوم : استعاره مكنيه  : رخ به خورشيد تشبيه شده است نور استعاره از شاباش ( = نقل و سكه اي كه بر عروس مي پاشند ) ماه ، نور : مراعات

3- سينه ي آسمان شكافته است ، در جهان غلغله و غوغا به پا شده است . بوي خوش به مشام مي رسد . بيرق و پرچم يار از راه مي رسد .

آرايه : جهان : مجاز از مردم . مصراع اول : اغراق . آسمان استعاره مكنيه  . عنبر و مشك : استعاره مكنيه (دميدن : وزيدن ، فوت كردن در چيزي ، روييدن ، طلوع كردن ، در اينجا شاعر عنبر و مشك را به نسيمي تشبيه كرده كه مي وزد و بوي خوشش را پراكنده مي سازد . )

4- يار كه مايه ي رونق باغ است و چون چشم عزيز و چون چراغ مايه ي روشنايي ماست از راه مي رسد . غم به كنار مي رود (غم تمام مي شود) ماه به كنار ما مي رسد .

آرايه : چشم و چراغ و ماه : استعاره از يار. كناره و كنار : جناس . غم به كناره مي رود : استعاره مكنيه

5- تير روان شده است و به هدف مي خورد ، پس براي چه ما نشسته ايم ؟ شاه از شكار مي رسد .

(معشوق از شكار دل ها بر مي گردد / معشوق پيروز وكامياب مي رسد)

آرايه : تير ، نشانه و شكار : مراعات نظير .    شاه : استعاره       واج آرايي : ش

6- با آمدن او باغ سلام مي كند (شكوفا مي شود) و سرو به احترام او مي ايستد   سبزه در مقابل او پياده ايستاده است و غنچه به احترام او ايستاده است .

آرايه : تشخيص        باغ ، سرو ، سبزه و غنچه تناسب (مراعات نظير ).      بيت كنايه (شادماني طبيعت از آمدن محبوب )     پياده وسوار : تضاد .   سبزه كوتاه است لذا مي گويد پياده مي رود و غنچه چون سلطان چمن است مي گويد سوار مي رسد.

7- حتي ملكوتيان از آمدن محبوب به طرب نشسته اند و شراب مي نوشند . روح با آمدن او سرمست شد و عقل كه نماد عقلانيت و مصلحت انديشي است در مقابل عشق مست و خمار شده است .

آرايه : مصراع دوم تشخيص .   خراب ، مست و خمار : مراعات

8- وقتي كه به كوي ما (به جمع ما ) رسيدي مي بيني كه خاموشي و تسليم خصلت ماست زيرا كه گفت و گو (عدم تسليم ) حجاب راه ماست .

آرايه : خاموشي و گفت و گو تضاد.  گرد و غبار استعاره از حجاب .

شعر حفظي      گفتم غم تو دارم    صفحه 68

 قالب : غزل      شعر از حافظ        وزن    : مفعول فاعلاتن   مفعول فاعلاتن    بحر مضارع مثمن اخرب  نوع ادبي : غنايي (مناظره ي عرفاني ) نوع توصيف نمادين . رديف : آيد    قافيه : سر ، بر ،كم تر ، ديگر ، رهبر ، دلبر ، بنده پرور ، در ، سر

1- گفتم به اندوه جدايي تو گرفتارم  گفت : غم تو به پايان مي رسد . به يار گفتم كه ماه تابان شب تار من باش . پاسخ داد اگر دست دهد و ممكن شود .

نكته ها و آرايه ها :

سرآمدن : چنان كه امروز هم به كار مي رود يعني پايان يافتن ، به انجام رسيدن ، در مقطع (بيت پاياني) همين غزل آمده است : گفتم زمان عشرت ديدي كه چون سرآمد .

برآيد : ايهام دارد : 1- اگر امكان داشته باشد ، اگر حاصل شود . چنان كه در جاي ديگر گويد: برسر آنم كه گر زدست برآيد     2- اگر طالع شود ، يعني ، اگر ماه جرئت داشته باشد در مقابل من طلوع و جلوه گري كند .

سر و بر : جناس      تشبيه (تو مثل ماه من باش )

2- از عاشقان رسم وفاداري بياموز . پاسخ داد : از زيبا رويان اين كار هرگز ساخته نيست .

مهرورزان : عاشقان    كمتر : قيد تقليل در اينجا مفيد نفي مطلق (هرگز)

3- به يار خطاب كردم كه صورت خيالي تو را در عرصه ي فكر راه نخواهم داد. پاسخ داد كه خيال من شبگردي عيار و چابك دست است و به طريق ديگر در آيد و دل تو را بربايد.

خيال : تخيل ، تصور ، صورت ذهني . وهم وگمان و صورتي كه در خواب يا بيداري به نظر رسد.

شبح و پيكري كه از دور نمودار گردد و حقيقت آن معلوم نباشد. صورت و پيكري كه به وسيله ي صورت چيز ديگري محسوس شود. مانند صورت اشيا در آينه و چشم . بر اين مقياس خرمن ماه و طيف شمس و قوس قزح و نظاير آن كه در حمام و گرد شمع و هنگام صبح مرتسم (= رسم شده ) گردد « خيال » ناميده مي شود. نظير اين كاربرد در غزليات حافظ فراوان است .

آرايه : خيالت شب رو است  تشخيص خيال تو مثل انساني است كه شب راه مي رود.

4- به يار گفتم كه بوي دلفريب گيسوي تو مرا در جهان به بيراهه كشيد. پاسخ داد اگر آگاه شوي اين گمرهي عين راه يافتگي است و خود مايه ي راهنمايي تو خواهد شد . شايد مراد از بوي زلف كثرت جهاني باشد كه سرانجام تو را به وحدت رهبري خواهد كرد.

آرايه : بوي زلف رهبر تو مي شود (تشخيص )

5- گفتم خوشا به هوايي كه از نسيم صبحگاهي بر مي خيزد . پاسخ داد خوشا به نسيمي كه از كوي دلبر مي وزد. خنك در مصراع دوم ايهام تناسب دارد و دومعني از آن بر مي آيد . 1- مترادف با خوشا كه در مصراع اول به كار رفته .            2- سرد مطبوع كه مي تواند نسيم باشد.

6- گفتم كه لبت كه چون عسل شيرين است ما را در آرزوي وصال خود كشت . پاسخ داد تو شرط بندگي را به جاي آور لطف او شامل حال بنده مي شود.

خطيب رهبر مي نويسد : لب لعل نوشين تو ما را در اشتياق هلاك كرد. يار پاسخ داد تو همچنان در خدمت و طاعت بكوش زيرا لب من آيين دلجويي از خدمت گذاران را نيك مي داند . حافظ در غزل ديگري مي فرمايد :

تو بندگي چو گدايان به شرط مزد مكن           كه خواجه خود روش بنده پروري داند

لعل استعاره از لب  . لعلت ما را به آرزو كشت : تشخيص    بندگي و بنده پرور : اشتقاق و تناسب

نوش لعل : تشبيه هم دارد       لعل چون نوش (= عسل )

7- گفتم دل مهربانت كي قصد آشتي با ما دارد. گفت : اين را با كسي در ميان مگذار تا وقت آن فرا رسد.    مصراع اول : تشخيص

8- گفتم ديدي كه روزگار عشرت و شادكامي چگونه به پايان آمد . گفت : حافظ خاموش باش زيرا اين اندوه و رنج به پايان خواهد آمد .

خطيب رهبر : دم  دركش كه اندوه به پايان رسيدن روزگار عشرت نيز سپري خواهد شد و بار ديگر ايام وصال فراز آيد .

در غزل صنعت سؤال و جواب ( مناظره ) مراعات شده است .

منابع : حافظ نامه از بهاءالدين خرمشاهي صفحه 790 و حافظ خطيب رهبر صفحه 313

 

آورده اند كه ....   صفحه 77

شبي سي و چند نفر  از عرفا و جوانمردان نزد ابوالحسن انطاكي مهمان شدند . او دو سه گرده نان داشت  به اندازه اي كه به سختي پنج نفر را سير مي كرد. نان ها را تماماً تكه كردند و چراغ را خاموش نمودند و سر سفره نشستند تا غذا بخورند . هر كدام دهان خود را مي جنبانيد تا ديگران تصور كنند كه غذا مي خورد وقتي سفره را جمع كردند نان به همان حالت قبل بود و براي ايثار به ديگران هيچكدام نخورده بودند .

تحفه الاخوان عبدالرزاق كاشاني

كاشي : عبدالرزاق بن جمال الدين يا جلال الدين اسحاق

كاشاني سمرقند مكني به ابوالغنائم و ملقب به كمال الدين از مشاهير

عرفا و متصوفه علماي اماميه و عالمي است عارف و كامل و در مراتب تاويل و علوم تنزيل محقق بوده و از تاليفات اوست :

1- اصطلاحات الصوفيه كه پس از آن كه بعضي از كتاب هاي مشتمل بر اصطلاحات صوفيه و عرفا تاليف كرد محض بيان مراد از آن اصطلاحات مذكوره كتابي به نام لطائف الاعلام في رشادات الافهام تاليف كرده  و اخيراً آن را به همين نام اصطلاحات الصوفيه تلخيص نمود و ... و با شرح منازل مذكور ذيل چاپ شده است .

2- تاويل الآيات يا تاويلات القرآن و آن تفسير قرآن است با تاويلات موافق اصطلاحات صوفيه و يك نسخه از آن در كتابخانه رضويه موجود و به تصديق شهيد ثاني اين كتاب در موضوع خود بي نظير بوده و ...

3- تحفه الاخوان في خصائص الفتيان .

4- شرح فصوص الحكم محي الدين العربي

5- شرح منازل السائرين خواجه عبداله انصاري كه در تهران چاپ شده است .

6- القضاء و القدر

7- لطائف الاعلام كه فوقاً مذكور شد و ...

اما وفات كاشي به قول صاحب روضات در هفتصد و سي پنجم(735) و در چند جا  از كشف الظنون هفتصد وسي تمام (730) و...

و در تحت عنوان تاويلات القران از كشف الظنون عبدالرزاق كاشي را به سمرقندي نيز موصوف داشته و وفات او را همه سال 887 هـ . ق ضبط كرده و در تحت عنوان مطلع السعدين هم كه از وقايع عصر سلطان ابوسعيد بوده و به حوادث ربع مسكون همه مشتمل است آن را تاليف كمال الدين عبدالرزاق جلال الدين اسحاق سمرقندي متوفي همين تاريخ 887 هـ .ق دانسته است . پس ظاهر آن است كه در عبدالرزاق مؤلف تاويلات القران يا عبدالرزاق سمرقندي مؤلف مطلع السعدين اشتباه اسمي شده است و در ذريعه نيز وفات عبدالرزاق كاشي را ما بين دو تاريخ اولي مردد داشته است . (ريحانه الادب ج 3 ص 348 ) . رجوع به قاموس الاعلام تركي شود .

(به نقل از لغت نامه دهخدا ص 18030) 

آورده اند كه ... صفحه 91

هم چنين يكي از بزرگان روزگار به غلام خود گفت : از دارايي خود مقداري گوشت بخر و از آن غذايي بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم . غلام خوشحال شد . خوراك برياني ساخت و پيش او آورد. خواجه خورد و گوشت را به غلام سپرد. روز ديگر گفت با آن گوشت آب نخود زعفراني بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم . غلام اطاعت كرد و آماده كرد و پيش خواجه آورد خواجه زهر مار كرد (كنايه : خورد) و گوشت را دوباره به غلام سپرد. روز ديگر گوشت نابود شده بود (له و متلاشي شده بود ) و قابل استفاده نبود.

(خواجه ) گفت : اين گوشت را بفروش و مقداري روغن بخر و از آن غذايي بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم . (غلام ) گفت : اي خواجه به خاطر خدا اجازه بده تا من به اختيار خود همچنان غلام تو باشم اگر بدون ترديد كار خيري به ذهن مبارك تو مي رسد به نيت رضاي خدا اين گوشت پاشيده شده را رها كن (و به كسي ببخش ) .

عبيد زاكاني قرن هشتم از رساله اخلاق الاشراف

برياني منسوب به بريان ، كباب ، كباب به سيخ كشيده ( لغت نامه دهخدا)

آورده اند كه ....       صفحه 109

فتحعلي شاه قاجار گاه گاهي شعر مي سرود ، روزي شاعر دربار را به قضاوت درباره ي شعرش خواند. شاعر كه شعر را نپسنديده بود ، بدون واهمه نظر خود را بيان كرد . فتحعلي شاه دستور داد تا او را به طويله ببرند و در رديف چارپايان به چراخور طويله ببندند . شاعر مدتي آن جا بود تا آن كه شاه دوباره او را طلبيد و از نو شعر را برايش خواند . سپس پرسيد: حالا چطور است ؟

شاعر بدون آن كه جوابي دهد راه خروج را پيش گرفت . شاه پرسيد : كجا مي روي ؟ گفت : به طويله !

از سعدي تا آراگون از دكتر جواد حديدي معاصر

 

آورده اند كه ...    صفحه 127

بافنده اي در خانه ي دانشمندي امانتي نهاد ، چند روزي گذشت . به آن نيازمند شد . نزد او رفت ديد كه بر در خانه ي خود بر كرسي تدريس نشسته و تعدادي از شاگردان جلو او به صف نشسته اند . گفت : اي استاد به آن امانت نيازمندم .

(استاد)گفت : مدتي بنشين تا از تدريس فارغ شوم . بافنده نشست . مدت تدريس طولاني شد و (بافنده ) عجله داشت . عادت دانشمند آن بود كه به هنگام تدريس ، سرخود را تكان مي داد. بافنده تصور كرد كه تدريس همان سرتكان دادن است .

گفت : اي استاد برخيز ( كارمرا انجام بده ) و تا برگشتن خود ، مرا جانشين خود كن تا به جاي تو سرتكان دهم . تو امانتي مرا بياور زيرا عجله دارم .

دانشمند وقتي اين سخن را شنيد خنديد و گفت : فقيه (دانشمند) شهر در مجلس درس عمومي خود لاف مي زند كه پيدا و نهان علوم را مي داند و جواب هرچه را كه از او بپرسي آن است كه با دست خود اشاره مي كند يا سرش را تكان مي دهد.

پيام : در مذمت مدعيان علم و ادعاي علم كردن  . / نظر سطحي عوام درباره علما .

بهارستان  عبدالرحمن جامي . قرن نهم

(كتابي است كه جامي آن را به تقليد از گلستان نوشته است )

 

شعر حفظي     ص 128

هر جا كه تويي تفرج آن جاست .            غزل از سعدي

قافيه :         صحرا ، جا ، را ، پيدا ، خارا ، سودا ، دانا ، دريا 

رديف : ست  (در مصراع اول و مصراع دوم بيت دوم تبصره 8 است كه قافيه و رديف در يك واژه است . طبق كتاب عروض و قافيه پيش دانشگاهي ) . (كتاب عرض و قافيه مخفف فعل بودن (ام ، اي ، ايم ، ايد، اند ) را الحاقي گرفته است و است را الحاقي به حساب نياورده است . )

1- بوي گل و صداي آواز پرندگان بلند شد و زمان شادماني و روز تفريح در دشت و صحراست .

تناسب : گل و مرغ و صحرا

2- پاييز همچون فرش كننده اي برگ افشاني مي كند (برگ ها را بر زمين مي افشاند)

باد صبا مانند تصويرگري چمن را آراسته مي كند.

(ارتباط طولي (زماني) بين بيت اول و دوم نيست . بيت اول بهار و بيت دوم (مصراع اول ) پاييز است . ارتباط معنايي را از اين جهت در نظر بگيريم كه شاعر مي گويد بهار است و طبيعت زيباست اما براي من هيچ جذبه اي ندارد تنها هرجا تو باشي ، باغ من آن جاست . )

آرايه : تشبيه بليغ : فراش خزان ، نقاش صبا

3- ما ميل تماشا و رفتن به باغ و بوستان نداريم (بلكه ) هرجا تو باشي گردش گاه ما آنجاست .

آرايه : سر مجاز از ميل و رغبت

4- مي گويند : نگاه كردن به روي زيبا رويان نهي شده است (آري چنين است ) اما نه اين نظري كه ما داريم . آرايه : خوبان استعاره از زيبارويان تكرار : واژه ي نظر

5- در چهره ي زيباي تو راز آفرينش خداوند بي مانند مثل آب درون شيشه آشكار است .

آرايه : تشبيه مركب          بي چون صفت جانشين است

6- هر انساني كه نشانه مهر و محبت تو در وجودش تاثير نگذارد مثل سنگ خاراست .

آرايه : جناس : مهر مهر    ، تشبيه : آدمي مثل سنگ خاراست (كه مهر تو در وجودش بي تاثير باشد)

7- آتش عشقي كه در وجود ما شعله ور است سرانجام روزي تمام وجود ما را مي سوزاند و خاكستر  مي كند .

آرايه : (تر و خشك : تضاد) (ديگ سود ا: تشبيه ) سوزد و آتش : تناسب    تر و خشك  : مجاز وجود ما

در گذشته تري و خشكي را نيز جزء مزاج ها مي دانسته اند .

8- مي گويند ناليدن بي حد واندازه سعدي مخالف انديشه داناست .

بيت تخلص

9- انسان آسوده اي كه بر ساحل دريا نشسته است از غرقه ما بي خبر است .

بيت تمثيل ، آرايه : غرقه و كنار و دريا : مراعات

يادآورشعر نيما   آي آدم ها كه بر ساحل نشسته شاد و خندانيد يك نفر در ساحل نزديك داردمي سپارد جان .

 

آورده اند كه ...          ص 143

روزي از دوران پيري صحبت مي كردند . نورالدين جهانگير ، چهارمين پادشاه گوركاني هند(قرن 11 هجري )  ، فوراً ( في البداهه : سخني يا شعري كه از روي قريحه بدون انديشه قبلي گفته شود) گفت : چرا پيران مجرب خميده حركت مي كنند ؟

نورجهان فوراً پاسخ داد : به دنبال جواني خود در زير خاك مي گردند .

اقتباس از شعر : 

       خميده پشت از آن گشتند پيران جهان ديده

                                                   كه اندر خاك مي جويند ايام جواني را

 

 

آورده اند كه  ...      ص 164

قاطر طلخك (دلقك ناصرالدين شاه ) را دزديدند ، يكي مي گفت سهل انگاري توست كه در مواظبت و پاسداري از آن سستي و سهل انگاري كردي ، ديگري مي گفت : سهل انگاري نگهبان اسطبل است كه در طويله را باز گذاشته است . طلخك با عصبانيت گفت : در اين صورت دزد از همه بي گناه تر است .

 

شعر حفظي    از نيما يوشيج  ص165

شب هنگام منتظر آمدن تو هستم ، در آن زماني كه سايه ها در شاخ و برگ درخت تلاجن رنگ سياهي پيدا مي كنند و از آن تيرگي شب ، نا اميدان و خستگان اندوه زده و غمگين اند : (ولي در هر حالت ) من منتظر توام .

به هنگام شب در آن لحظه كه دره ها مانند ماران مرده ي خفته برجايند .

در آن نوبت (دفعه ) كه نيلوفر با دستان خود به پاي سروكوهي دام مي پيچد .

(نيلوفر چون به دور درخت مي پيچد آن را به انساني تشبيه كرده كه با دستان شاخه هاي خود مثل دامي اطراف سرو را احاطه مي كند و مي پيچد.

چه مرا ياد كني و چه نكني در هر حالت من تو را از ياد نمي برم و به انتظار آمدن تو هستم .

تلاجن : درختي است جنگلي با ارتفاع زياد.

شعر نمادين است . تو مورد خطاب شاعر آزادي و مظاهر آن مي تواند باشد .

چشم به راه بودن : كنايه از منتظر بودن

تشبيه : دره ها چون ماران مرده

تشخيص : دست نيلوفر    پاي سرو كوهي

كنايه : دام بستن : گرفتار كردن

قافيه : فراهم ، راهم ، نمي كاهم ، راهم

سروكوهي نماد آزادگان مي تواند باشد كه گرفتار و محبوس اند .

مناجات    ص 178

سطردوم : تاروپود وجود: استعاره مكنيه  وجود ما چون پارچه اي است كه تاروپود و اجزائي دارد پس تاروپود وجود يعني همه اجزاي وجود مرا .

سطر سوم : گرداب خودخواهي ، گردباد هوا و هوس : تشبيه بليغ اضافي.

سطر چهارم : نور ايمان : تشبيه بليغ .

سطر پنجم : طاغوت خودپرستي : تشبيه بليغ .


مطالب مشابه :


جزوه ی معنی و شرح درس های ادبیات فارسی سال اول

آموزش زبان و ادبیات فارسی - جزوه ی معنی و شرح درس های ادبیات فارسی سال اول درس دوّم.




معنی شعرهای ادبیات سال دوم

معنی شعرهای ادبیات سال دوم. برای دیدن معانی بیت های سال دوم دبیرستان لطفا کلیک




معنی اشعار درس ادبیات فارسی دوم دبیرستان

معنی اشعار درس ادبیات فارسی دوم را با این شعرهای کم و ادبیات 1 دوم دبیرستان .




جزوه آرایه های ادبیات فارسی دوم دبیرستان

زبان و ادبیات فارسی دبیرستان منظور شاعر معنی دوم است اما . غیر از معنی فوق کلمه ی « بلبل




معنی اشعار ادبیات سوم تجربی ریاضی - نوبت دوم

زبان و ادبیات فارسی دبیرستان و راهنمایی معنی اشعار سال دوم




معنی آورده اندها و شعر حفظی کتاب ادبیات فارسی سال اول دبیرستان

زبان و ادبیات فارسی دبیرستان معنی آورده اندها و خنك در مصراع دوم ايهام تناسب دارد




معنی شعر ونثر ادبیات فارسی سال چهارم دبیرستان

معنی شعر ونثر ادبیات عنای_شعرهای_زبان_و پاسخ خودآزمایی ها ی ادبیات دوم دبیرستان.




معنی شعر ونثر ادبیات سوم تجربی - ریاضی

معنی شعر ونثر ادبیات درس دوم رزم رستم و باید جایی برای گفتگو و بحث ونظر درباره ی کتاب




معنی اشعار فارسی دوم راهنمایی تا پایان درس ششم

معنی شعرهای کتاب فارسی دوم راهنمایی. ص3: صبح راستين و حقيقي پرده ي دروغين شب را كنار زد و تار




برچسب :