حافظ شيرين سخن(قسمت دوم)
حافظ شيرين سخن(قسمت دوم)<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
علاقه ي شديد او به شيراز باعث مي شد كه به سفر نرود:
*نمي دهند اجازت مرا به سير و سفر نسيم باد مصلي و آب ركناباد
اما عاقبت رقبا، حافظ را طوري كسل ساختند كه گفت:
* ما آزموده ايم در اين شهر بخت خويش بيرون كشيد بايد از اين ورطه رخت خويش
* ره نبرديم به مقصود خود اندر شيراز خرم آن روز كه حافظ ره بغداد كند
اين زمان ظاهراً پس از قتل شاه شيخ ابواسحاق و دوره ي حكومت مظفريان ( امير مبارز، شاه شجاع) بوده و غمازيهاي همشهريان در تشويق او به سفر مؤثر بوده است:
* نماز شام غريبان چو گريه آغازم به مويه هاي غريبانه قصه پردازم
* سرشكم آمد و عيبم بگفت موي به مو شكايت از كه كنم خانگيست غمازم
در نتيجه سفري به يزد كرد ولي به زودي پشيمان شد و گفت:
* چرا نه درپي عزم ديار خود باشم چرا نه خاك كوي سر يار خود باشم
* غم غريبي و غربت چو برنمي تابم به شهر خود روم و شهريار خود باشم
حافظ يزد را زندان سكندر و شيراز را ملك سليمان خوانده و مي گويد:
* دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت رخت بربندم و تا ملك سليمان بروم
در اينجا اشاره مي كند كه نگراني از شيراز بجا نبوده، از اين پس سپاسگزار خواهد بود:
* آشنايان ره عشق گرم خون بخورند ناكسم گر به شكايت سوي بيگانه روم
سفري ديگر بنا به دعوت محمودشاه، پادشاه دكن به منظور رفتن به هندوستان پيش گرفت، ولي بين راه باز پشيمان شد و برگشت و غزل ذيل را براي شاه فرستاد:
* دمي با غم به سر بردن،جهان يكسر نمي ارزد به مي بفروش دلق ما، كزين بهتر نمي ارزد
* چه آسان مي نمود اول غم دريا به بوي سود غلط كردم كه اين طوفان به صد گوهر نمي ارزد
*چو حافظ در قناعت كوش و از دنياي دون بگذر كه يك جو منت دونان به صد من زر نمي ارزد
و عاقبت نزد خود قضيه ي مسافرت را چنين حل مي كند كه فقط به سير در انفس بپردازد و به به شيراز اكتفا كند:
* دگر ز منزل جانان سفر مكن درويش كه سير معنوي و كنج خانقاهت بس
نويسندگان احوال حافظ ،به سفرهاي او اشاره كرده اند؛ سفر به هرمز و يزد، اصفهان و مشهد، همچنين حجاز و آذربايجان.
حافظ از تعصب دردين بركنار بود و مي فرمود:
* جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند
با توجه به بعضي از ابيات مي توان گفت سنّي و با توجه به بعضي ديگر مي توان استدلال كرد كه شيعه مذهب بوده است.مثلاً اين بيت:
* من همان دم كه وضو ساختم از چشمه ي عشق چار تكبير زدم يكسره بر هرچه كه هست
در مذهب شيعه در نماز ميت پنج تكبير مي گويند اما اهل تسنن چهار تكبير. درابيات ذيل حافظ ، بهاءالدين ،امام اهل تسنن را مقرب درگاه الهي مي داند:
*بهاءالحق والدين طاب مثواه امام سنت و شيخ جماعت
* چومي رفت از جهان اين بيت مي خواند بر اهل فضل و ارباب براعت
* به طاعت قرب ايزد مي توان يافت قدم درنه گرت هست استطاعت
اما ابياتي كه نشان مي دهد وي شيعه بوده است:
* حافظ اگر قدم زني در ره خاندان به صدق بدرقه ي رهت شود همت شحنة النجف
منظور از شحنة النجف علي(ع) و منظور از خاندان،اهل بيت پيامبر(ص) مي باشند. همچنين اين ابيات:
*امروز زنده ام به ولاي تو ياعلي فردا به روح پاك امامان گواه باش
*قبر امام هشتم سلطان دين رضا از جان ببوس و بر در آن بارگاه باش
در هر صورت حافظ شخصي آزادانديش بود، از تعصب دوري مي جست و سعي مي كرد از زندگي لذت ببرد. او ساعات گرانبهاي عمر را غنيمت مي شمرد و مي گفت:
* بنوش باده كه ايام غم نخواهد ماند چنان نماند و چنين نيز هم نخواهد ماند
* سرود مجلس جمشيد گفته اند اين بود كه جام باده بياور كه جم نخواهد ماند
* بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو دراندازيم
*غم دنياي دني چند خوري؟ باده بخور حيف باشد دل دانا كه مشوش باشد
* جايي كه تخت مسند جم مي رود به باد گرغم خوريم خوش نبود، به كه باده خوريم
البته نبايد تصور شود كه حافظ در تمام عمر شب و روز، ساعات گرانبهاي عمر خودر را سرگرم عشرت و كامراني يا نغمه و سرود و باده مي كرد، زيرا اولاً تكرار لذات الم انگيز است و خواجه نيز بدين امر پي برده ومي فرمود:
*عروسي بس خوشي اي دختر رز ولي گه گه سزاوار طلاقي
ثانياً آرزوي عيش مدام غير از وصال آنست و حافظ در كشور تخيل به كامراني مي پرداخت. ثالثاً كسي را در اين عالم،لذت مدام دست ندهد. بنابراين او فرصتها را غنيمت مي شمرد و مي فرمود:
* وقت را غنيمت دان آن قدر كه بتواني حاصل از حيات اي جان يك دم است تا داني
و معتقد بود كه عيش امروز را نبايد به فردا فكند:
* حافظا تكيه برايام چو سهوست و خطا من چرا عشرت امروز به فردا فكنم
و عمر را گرامي مي داشت:
* بگذشتن فرصت اي برادر در گرم چو روي ميغ باشد
* درياب كه عمر بس عزيز است گر فوت شود دريغ باشد
و از گذشت زمان عبرت مي گرفت:
* بنشين بر لب جوي و گذر عمر ببين كاين اشارت ز جهان گذران ما را بس
در اشعار حافظ به واژه ي‹‹ رند›› بسيار برمي خوريم. او به رندي اقرار و افتخار ميكند و رندي را هنر مي داند:
* عاشق و رند و نظربازم و مي گويم فاش تا بداني كه به چندين هنر آراسته ام
در فرهنگ رشيدي آمده است: رند به كسي مي گويند كه لاقيد باشد.
مؤلف برهان قاطع نوشته ست: رند به كسر اول، مردم محيل و زيرك و بي باك و منكر و لاابالي و بي قيد باشد و ايشان را از اين جهت رند خوانند كه منكر اهل قيد و صلاحند و شخصي كه ظاهر خود را ملامت دارد و باطنش سلامت باشد.
* بر در ميكده رندان قلندر باشند كه ستانند و دهند افسر شاهنشاهي
* خشت زير سر و بر تارك هفت اختر پاي دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهي
حافظ از قيد علايق آزاد بود و مي فرمود:
* غلام همت آنم كه زير چرخ كبود ز هرچه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
او نه تنها در اين جهان كه خود را در دو جهان آزاد مي داند:
*فاش مي گويم و از گفته ي خود دلشادم بنده ي عشقم و از هر دو جهان آزادم
و از اين رو به دنيا و عقبي سر فرود نمي آورد:
* سرم به دنيي و عقبي فرو نمي آيد تبارك الله از اين فتنه ها كه در سر ماست
اما گنج آزادگي با زور و زر به دست نمي آيد:
*ملك آزادگي و كنج قناعت گنجي است كه به شمشير ميسر نشود سلطان را
حافظ به دوستان علاقه مند است:
* يار مفروش به دنيا كه بسي سود نكرد آنكه يوسف به زر ناسره بفروخته بود
و در نتيجه ي اين علاقه ، شرط دوستي يعني وفاداري را به جاي مي آورد:
* هر آن كه جانب اهل وفا نگه دارد خداش در همه حال از بلا نگه دارد
* هركه در مزرع دل تخم وفا سبز نكرد زردرويي كشد از حاصل خود وقت درو
خواجه حافظ چون حقيقت و شخصيت خود را از محيط عصر بسيار برتر و والاتر مي ديد، از خودستايي خودداري نفرمود. مي گويد:
* حافظ چو آب لطف ز نظم تو مي چكد حاسد چگونه نكته تواند بر آن گرفت
*حسد چه مي بري اي سست نظم بر حافظ؟ قبول خاطر و لطف سخن خدادادست
او اشعارش را چون قند و شكر و آب روان و دُرّ و مرواريد و آب حيات و بيت الغزل معرفت و خودش را صدرالشعرا مي داند.
* شفا زگفته ي شكرفشان حافظ جوي كه حاجتت به علاج گلاب و قند مباد
*سخن اندر دهان دوست شكر و ليكن گفته ي حافظ از آن به
*حجاب ظلمت از آن بست آب خضر كه گشت ز شعر حافظ و آن طبع همچو آب خجل
* ما را بضاعت اينست گر در مذاقت افتد دُرهاي شعر حافظ، بنويس در جريده
* آب حيات حافظا گشته خجل ز نظم تو كس به هواي عشق اوشعر نگفت زين نمط
*شعر حافظ همه بيت الغزل معرفتست آفرين بر نفس دلكش و لطف سخنش
*گر به ديوان غزل صدرنشينم چه عجب؟ سالها پيروي صاحب ديوان كردم
البته نبايد تصور شود كه حافظ مردي مغرور و خودخواه بود، بلكه واقعيت را در مورد اشعارش متذكر شده است.او آنقدر فروتن است كه با صراحت حتي به گناهان خويش اعتراف مي كند و خود را ذره اي بيش نمي داند:
* ذره ي خاكم و در كوي توام جاي خوش است ترسم اي دوست كه بادي ببرد ناگاهم
* در بحر مايي ومني افتاده ام ، بيار مي ، تا خلاص بخشدم از مايي و مني
* فكر خود و رأي خود در عالم رندي نيست كفر است در اين مذهب خودبيني و خودرأيي
او در آن عصر پرآَشوب ، به مدد نظر بلند و همت عالي خويش به همه چيز خوشبين و در نتيجه ي خوشبيني اميدوار است:
* مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو يادم از كشته ي خويش آمد و هنگام درو
* گفتم اي بخت بخفتيدي و خورشيد دميد گفت با اين همه از سابقه نوميد مشو
* رسيد مژده كه ايام غم نخواهد ماند چنان نماند و چنين نيز هم نخواهدماند
او به عاقبت خير اميد دارد:
*اي دل صبور باش كه عاقبت اين شام صبح گردد و اين شب سحر شود
* صبح اميد كه شد معتكف پرده ي غيب گو برون آي كه كار شب تار آخرشد
حافظ در همه ي امور صريح اللهجه بود و امرا را با كمال صراحت نصيحت مي كرد:
*نبود مهتري چو دست دهد روز و شب را شراب نوشيدن
از زاهدان سالوس انتقاد مي نمود:
*عيب رندان مكن اي زاهد پاكيزه سرشت كه گناه دگري بر تو نخواهند نوشت
* زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نيست در حق ما هرچه گويد جاي هيچ اكراه نيست
ادامه دارد
مطالب مشابه :
حافظ شيرين سخن( قسمت چهارم)
ترانه های کودکان - حافظ شيرين سخن( قسمت چهارم) - شعر و سرود و داستان برای کودکان و نوجوانان
حافظ شيرين سخن(قسمت دوم)
ترانه های کودکان - حافظ شيرين سخن(قسمت دوم) - شعر و سرود و داستان برای کودکان و نوجوانان
ترانه های به یاد ماندنی: فال حافظ (کورس سرهنگ زاده)
ترانه های به یاد ماندنی: متن ترانه "فال حافظ": دور از تو منم تنها تنها منم و غمها
پند حافظ
متن ترانه ها و آهنگ های داریوش dariush - پند حافظ - - متن ترانه ها و آهنگ های داریوش dariush
آهنگ پند حافظ داریوش
ترانه خانه - آهنگ پند حافظ داریوش - متن آهنگ هاي ستار متن آهنگ های ستار-سری 3
حافظ = sherha
Sherhaُُ - حافظ = sherha - -شعر-ترانه Sher -taraneh شعر زیبا و معروف حافظ آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
عبدالحلیم حافظ - زی الهواء
مجله تخصصی ترجمه ترانه هاي عربي - عبدالحلیم حافظ - زی الهواء - ترجمه ترانه هاي عربی - آهنگ های
شعر حافظ
جک و متن ترانه - شعر حافظ - شعر .جک. چرا بعدازامدن پاییزخوشبختی وچشم های تونایاب می
ترانه های گیلکی - ناصر وحدتی
ترانه های گیلکی - ناصر وحدتی. حافظ. زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
برچسب :
ترانه های حافظ