نقدي بر «در انتظار بربرها» اثر «ج.م. کوتزي»

نقدي بر «در انتظار بربرها» اثر «ج.م. کوتزي» نويسنده آفريقاي جنوبي و برنده نوبل 2000
 
شهردار در انتظار بربرها قطره قطره چکيد
الهه رهرونيا
در انتظار بربرها /ج.م. کوتزي
ترجمه؛ محسن مينو خرد
نشر مرکز چاپ اول 1386

تاريکي از کانون شيشه هاي سياه عينک دودي«سرهنگ جول» شروع شد. درست تا لحظه يي که شايد انتظار بربرها آخرين روزهايش را طي مي کرد به درازا کشيد، و تمام نشد. مردي ناشي زاد، ناشيانه نفس مي کشيد، ناشيانه چاي مي خورد، ناشيانه به پيشخدمت انعام مي داد و ناشيانه دل مي باخت. مردي که در قالب عنوان شهردار، بسيار ناشيانه مي خواست يک انسان معمولي باشد. حداقل شبيه «سرهنگ جول» نباشد.
«کوتزي»،« در انتظار بربرها» را به زبان حال روايت مي کند. نه فلاش بکي وجود دارد، نه گرهي تکنيکي؛ نه رگه هاي سوررئاليسم، و نه جريان سيال ذهن. خلاصه مطلب هيچ گير و گرهي در متن «کوتزي» نيست. استعاره هاي تحسين برانگيز و مجازهاي موجز آنقدرها متن را آراسته و پيراسته نکرده اند (نقطه مقابل نويسنده يي چون «ويرجينيا وولف»). حتي اوج نقاط عشقي و غليانات احساسي داغ، آنچنان که مخاطب مي طلبد در کتاب ديده نمي شود، اما با اين وجود متن به قدري سرشار و گيرا است که مخاطب را اعم از حرفه يي و غيرحرفه يي بدون توقف، تا خواندن آخرين صفحه راحت نمي گذارد. حتي پرداخت روايت شکنجه گر و قربانيان، به قدري ملايم و بي اغراق صورت مي گيرد که نمي توان ادامه خوانش داستان از سوي مخاطب را حمل بر اصرار در ارضا شدن حس انتقام جويي اش، و ميل به دانستن سرنوشت شکنجه گري چون «جول» دانست. گويي «کوتزي» سفري طولاني را تنها با يک اسب و خورجيني آذوقه و به سلامت تمام مي کند.

ماشين و قطار و هواپيما در کار نيست. نه نصيحت مي بافد، نه حکمت مي گويد و نه حاشيه مي رود. تنها روايت مي کند؛ روايتي آرام و ادامه دار با فرمي شبه خطي. و عجيب اينکه موفق است؛ بسيار موفق. برخلاف شخصيت آفريده اش که همچون رمان، آرام و نظاره گر، اما موفق نيست. مثل کودکي کوتاه قد که براي رسيدن به طبقات يخچال صندلي ندارد، شبانه به سراغ زندانيان مي رود، از سرباز شرح ماوقع را مي پرسد، بوي خون قربانيان را اندوهگين به مشام مي کشد.
صحنه يي هولناک اعمال «جول» سنگدل را تجسم مي کند و سرانجام عاجزانه، بدون کوچک ترين حرکتي، به رختخوابش برمي گردد. حتي زماني که «جول» در مجاورت اوست سعي مي کند حس نفرتش را نسبت به او کنترل کند و مدام با اين باور هولناک که او همان کسي است که انسان ها را به آن طرز فجيع مي کشد، مبارزه مي کند. چنان که در يکي از زيبا ترين جملات رمان(ص 23و24) پيش خود تصور مي کند که آيا «سرهنگ جول» بعد از اتمام مراسم شکنجه، آداب خاصي براي بازگشت به دنياي انساني به جا مي آورد؟ يا اينکه مثلاً اولين باري که «جول» کسي را زير شکنجه کشته، چه حسي داشته است؟ حالا اين مردي که وقت و بي وقت عينک آفتابي به چشم دارد و عينکش مثل ماسکي چشم هايش را که هيچ کس رنگ شان را هم نمي داند، پوشانده است، روبه روي شهرداري پير که دلش آخرين تپش هاي جواني را هر از گاه در طبقه بالاي يک مهمانسرا، تاپ تاپ مي کند، نشسته است. شهردار به دنبال نقطه اشتراک مي گردد. رسم ادب اين است که مهماني را که از اداره سوم (مهم ترين اداره مورد اشاره در رمان) و براي حفاظت شهر در برابر بربرهاي خيالي آمده است عزيز بدارد. آري رسم ادب و رسم انسانيت چنين است.

بايد با او سخن بگويد. يا به عبارت بهتر با او گرم بگيرد، در قالب هرچه که بيابد. از گپي دوستانه گرفته تا پيشنهاد رفتن به شکار. آري، قاعدتاً کشتن(يا همان کلمه ماستمالي کننده هميشگي يعني شکار) تنها وجه مشترکي است که ممکن است بين شهردار پير اهل ذوق و شکنجه گر خوش بنيه يي چون «جول» باشد. اما حتي در اين نقطه هم جايي براي اشتراک نيست. «جول» تنها کشته است.
کوهي از لاشه ها را به اميد فساد انباشته و رها کرده است. (ص7) در مقابل شکار شهردار مائده يي هديه داده شده از سوي طبيعت است. شهردار در تمام نقب هايي که به قلب «سرهنگ جول» مي زند به بن بست مي رسد.
مي رود و به نظاره مي نشيند، گوش هايش را در برابر عربده هاي شبانگاهي زندانيان از پنبه پر مي کند و به کابوس ها دل مي سپارد. و سرانجام جول مي رود و تفاله هاي انساني قربانيان بدوي روي دست شهردار مي مانند. تفاله هايي که هنوز در ملاء عام، بدون کندن حتي چاله يي براي پوشاندن مدفوع، اجابت مزاج مي کنند. قربانياني که هنوز گرد و غبار متعفن و خون آلود تمدن، از نوع اداره سومي اش به هزار کيلومتري شان هم نرسيده و به اتهام توطئه عليه اداره و مردم بي دفاع(،) شهر شکنجه مي شوند. شهردار خوب مي داند که بايد از شرشان خلاص شود و همه را با توشه ارزشمند(،)ي از نان روانه ديار مي کند. اما دست سرنوشت تکه يي از ترکش درد آن موجودات درمانده را برايش جا مي گذارد. يک دختر کور و چلاق. يادگار شکنجه گاه «جول»، و حالا وجدان شرمنده از نظاره گري شهردار، هر شب اندام دردمند و پرتمناي دختر را نوازش مي کند و بي هيچ ميلي، بدون اينکه بداند ترحم ناشيانه اش چه بار تحقير عظيمي بر چشمان نابيناي دختر است، به خواب مي رود.
يک مشخصه جالب در رمان کوتزي هويت پرسوناژ هاي داستان بر مبناي نقش آنهاست. غالب پرسوناژها به جز شخص جول فاقد اسم هستند. حتي شخصيت اصلي داستان (همان آقاي شهردار) تنها با سمت شناخته مي شود. و ديگر قهرمان ها با جايگزين هايي چون؛ «دختر آشپز»، «سرباز»، «دختر بربر»، «مهمانسرادار»، «دختر طبقه بالا»، «افسر دستيار جول» و... معرفي مي شوند.
سمبليستي بودن رمان «در انتظار بربرها» کاملاً هويدا است و جاي توضيح ندارد. اما زيبايي کار در اينجاست که در متن رمان نيز کردار قهرمانان تعمداً چون سمبلي از شخصيت آنها پردازش شده است.
مثلاً در تصوير زيبايي که پس از فرار يک شبه شهردار در اتاق «دختر طبقه دوم مهمانسرا»، ارائه مي کند، اين رفتار دقيقاً با کاوش هاي شبانه شهردار در مورد شکنجه هاي سرهنگ جول قرينه است. او باز هم کاري صورت نداده است. اما وجود خود را با همين فرار بي مايه ثابت مي کند.
براي لحظه يي به بوي عطري که از ملحفه تميز برمي خيزد دل خوش مي کند، و پس از زماني که زير تخت پنهان شده است... (ص143) و دوباره به زندان بي پنجره خود بازمي گردد. در حالي که برخلاف تصور، نگاهي اندوهناک اما عظيم دارد. از اينکه در تمام اين مدت خود را به زني جوان تحميل کرده است. زني که در نبودش، شوري ناآشنا را براي شهردار از خود برمي انگيزد.
اما کوتزي با وجود زبوني و تحقيرشدگي که در کنار قلبي مهربان و بزرگ، اما ناشي و تنبل، براي شهردار رمانش آفريده؛ نقطه قوتي نيز باقي مي گذارد، زيرا آنچه مسلم است شهردار بارقه انساني خود را هنوز در کنه سلول هاي خاکستري روحش حفظ کرده است. پس برمي خيزد.
درست در جايي که مخاطب حالش از بي عرضگي و تحمل بيش از حد او (گرچه چاره ديگري هم ندارد) به هم خورده است، دست به سفري دشوار و باز هم سخت ناشيانه مي زند، تا دختر کور و چلاق را از شکنجه محبت ترحم آميز خود خلاص کند، و به آغوش نه چندان گرم خانواده يي که قبلاً به خاطر نقص عضو رهايش کرده اند، بازگرداند، و موفق مي شود. به قيمت اينکه به اتهام همدستي با بربرها درست همان گونه که آنها شکنجه مي شوند، شکنجه شود، براي ترساندن به دار قلابي آويخته شود و گريه کند(ص 187)، و چه و چه. حالا مردي بي تعلق است زيرا دليلي براي ترسيدن ندارد. حالا که از همه چيز گذشته است، قرينه شجاعت هر چند ناشيانه خويش در سفر است.
در برابر جول مي ايستد. او را چون حيوانات درنده خطاب مي کند و مي گويد که از مرگ نمي ترسد. باز هم ناشيانه. هيچ چيز قطعي نيست. هيچ قدرتي خصوصاً که به زور آمده باشد ماندگار نيست، و انسان موجودي فراموشکار است. اين سه اصل محوري انساني را کوتزي هم مي داند و شاهکارش را با زمزمه ملايم اين سه اصل در پس پايان بندي هاي درخور کتاب به پايان مي رساند. کوتزي از کساني است که بحق استحقاق برد نوبل را داشته است. اين را نه با بررسي تمام آثارش بلکه با نوشتن «در انتظار بربر ها» ثابت کرده است.

اعتماد
http://www.etemaad.com/Released/87-02-07/219.htm


مطالب مشابه :


نقدي بر «در انتظار بربرها» اثر «ج.م. کوتزي»

بر «در انتظار بربرها» اثر «ج.م. کوتزي» نويسنده آفريقاي جنوبي و برنده محسن مينو خرد




عنوان: تجليل از رضا ناجي (برنده خرس نقره‌اي جشنواره برلين)

رضا ناجي هنرپيشه فيلم آواز گنجشكها، آخرين محسن و سميرا محسن مخملباف نيز برنده




گفت و گو با كاظم كريميان، شاعر معاصر؛

گاه نوشت های محسن مرادی چاي تازه دم ولب سوزش مي چسبد اصطلاح "گفتار" برگي برنده ،در آستين




خواص شاتره

آخرين مطالب. قارچ




در حسرت ديدار تو آواره‌ترينم...

، سرِ همراهي و رساندن استاد به منزلش، جدل داريم و خوشبخت، آنكه ‌برنده آخرين خاطراتش از




يادنامه اي بر خودم

چه جالبه امروز آخرين روز دوران دانشجويي از قطع نخاع گردنی " برنده فانوس چاي و نبات




این مردها هرگز با شما ازدواج نمی کنند...

آخرين مطالب. گروه [ یکشنبه ۳ فروردین۱۳۹۳ ] [ 14:4 ] [ محسن ماه پيشانيان ] .: چاي مفيد يا




نگاهی به عملکرد ذهن در فرایند یادگیری

آخرين مطالب این متن برنده جایزه beautiful life آلمان شده !!! کلیپ بسیار جال از تفاوت انسان با




تاريخ مديريت مالي The History of Finance (مقاله‌اي از مرتون ميلر)

سخنراني از مرتون ميلر، برنده جايزه نوبل آخرين Contribution مهم در حوزه (محسن رنانی




برچسب :