داستان پادشاه و کنیزک (استاد زراسی)
Next conversation
[right arrow]
Press ? for keyboard shortcuts.
[left arrow]" data-action="prev" class="infp-arrow s-tp arrowtrans left-ar steady"> [right arrow]" data-action="next" class="infp-arrow s-tp right-ar steady" id="yui_3_13_0_rc_1_1_1382629949116_3942">شاه عاشق سپس طبیبان زیادی را جمع می کند و از آنها می خواهد که کنیزک را درمان کنند. طبیبان نیز گفتند که ما حتما از عهده این کار بر می آییم. اما متاسفانه آنها ان شاء الله نگفتند و در قلب نیز بر آن نبودند در نتیجه علاج آنها نتیجه ای نداشت و حال کنیزک بدتر شد.گر خدا خواهد نگفتند از بَطَر پس خدا بنمودشان عجز بشرپس از آن شاه به سوی مسجد رفت و شروع به مناجات و مدح و ثنای خداوند نمود و به درگاه خداوند با اشک والتماس و سوز برای پیدا شدن راهی دعا نمود. چون چنین دعایی کرد، مولوی اشاره می کند که دعای چنین کسی برآورده خواهد شد:چون برآورد از میان جان خروش اندر آمد بحر بخشایش به جوشسپس در همان حال دعا و گریه خوابش برد و در خواب پیری به خوابش آمد که به او گفت حاجتت رواست و اگر فردا مرد غریبی آمد، او حکیم است و او را امین و صادق بدان. آن حکیم نیز که از اولیای خدا بود فردا آمد و پادشاه با دیدن هیبت آن مرد حکیم عاشق او شد و گفت: ای مرا تو مصطفی من چو عمر از برای خدمتت بندم کمرمولوی عشق پادشاه به حکیم را به عشق عمر به پیامبر تشبیه می نماید و می گوید که من همه جوره برای خدمتگزاری اماده ام. بخاطر همین موضوع چندین بیتی را به رعایت واهمیت ادب در نزد بزرگان ایمانی و تقوایی اختصاص می دهد.از خدا جوییم توفیق ادب بیادب محروم گشت از لطف رببیادب تنها نه خود را داشت بد بلک آتش در همه آفاق زدبعد از آن پادشاه قصه خود را به حکیم باز می گوید و او را به پیش کنیزک می برد. حکیم با دیدن کنیزک بلافاصله متوجه درد اصلی آن کنیزک شد اما چیزی نمی گوید. حکیم متوجه می شود که درد عاشقی کنیزک را آزرده و بیمار کرده است. چون صحبت از عشق می شود، مولوی چند بیتی را درباره عشق می گوید و از جمله می گوید:علت عاشق ز علتها جداست عشق اصطرلابِ اسرار خداستعلت به معنای بیماری است و می خواهد بگوید که بیماری و درد عاشق چیز دیگری است. و عشق را وسیله ای می داند که با ان می توان به اسرار خدا پی برد. بعد از اینکه چند بیتی درباره عشق می سراید، می گویدگرچه تفسیر زبان روشنگرست لیک عشق بیزبان روشنترستچون قلم اندر نوشتن میشتافت چون به عشق آمد قلم بر خود شکافتعقل در شرحش چو خر در گل بخفت شرح عشق و عاشقی هم عشق گفتآفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلت باید از وی رو متابکه اشاره به ان است که عشق واضح ترین و روشن ترین امر مممکن است و نیاز به توضیح ندارد و خودش گویای خودش هست."افتاب آمد دلیل افتاب " کنایه از ان است که امر بدیهی نیاز به دلیل ندارد.و چون صحبت از عشق نمود، بلافاصله به سراغ شمس تبریز می رود و بیتهایی را در یاد او می سراید.سپس به داستان ادامه می دهد و می گوید که حکیم از پادشاه می خواهد که همه اعضای خانه را از این اتاق و خانه بیرون کند و او را با کنیزک تنها بگذارد. پس از آن حکیم شروع به پرسیدن سوالاتی از کنیزک می نماید و در طی این سوالات از شهر و خویشاوندان و دوستان او سوال می کند. در همین حال نیز دست خود را بر نبض آن کنیزک نیز گذاشته بود تا بفهمد که با نام بردن چه کسی نبض او سریعتر می زند. او از شهرهای مختلف و افراد مختلف پرسید تا سرانجام به شهر سمرقند چون قند می رسد و تا شهر سمرقند را یاد کرد، نبض او به شدت شروع به زدن نمود و روی او نیز سرخ و زرد شد. بعد از آن متوجه شد که زرگری در آن شهر است که کنیزک عاشق او می باشد و آدرس او را نیز از کنیزک گرفت. آن حکیم بعد از آن به کنیزک گفت که درمان درد تو را می دانم و دیگر ناراحت نباش. به او گفت که این راز را نیز با شاه بازنگو اگرچه که از تو نیز پرس و جو نماید. در اینجا نیز مولوی اشاره به موضوعی لطیف می کند و می گوید: چون که اسرارت نهان در دل شود آن مرادت زودتر حاصل شوددانه چون اندر زمین پنهان شود سِرِّ آن سرسبزی بستان شود زر و نقره گر نبودندی نهان پرورش کی یافتندی زیر ِکان که اشاره به آن است که اگر اسرار خود را دل نگاه داری زودتر به مراد خود می رسی. سپس حکیم خود به پادشاه بعضی چیزها را باز می گوید و به پادشاه گفت باید آن مرد زرگر را به اینجا بیاوری. کسانی را پیش او بفرست و او را به اینجا بیاور. پادشاه نیز چنین کرد و با مال و منال زیاد دو فرستاده خود را پیش زرگر فرستاد. آن دو فرستاده به زرگر گفتند که تو خاص پادشاه شده ای و باید با ما بیایی. زرگر نیز که مال و خلعت را بسیار دید از همه کس و کار خود برید و به سمت پادشاه رفت. (مولوی به اینجا که می رسد از هم اکنون سرنوشت این زرگر را کشته شدن به دست پادشاه می داند و علت آن را نیز همین خیال مهتری و ملک و عزت می داند که او را به این سرنوشت دچار می سازد. اما چگونه او کشته می شود در ادامه داستان خواهد آمد) باری، هنگامی که زرگر به نزد شاه رسید، شاه او را بسیار اکرام نمود و مخزن طلا را به او تقدیم نمود. در اینجا بود که حکیم راز عاشقی کنیزک را با پادشاه باز می گوید و به او می گوید که باید کنیزک را به زرگر بدهی تا حال این کنیزک بر اثر این وصال خوش شود. شاه نیز بلافاصله کنیزک زیباروی را به آن مرد زرگر می دهد و اجازه می دهد که آن دو با هم ازدواج کنند. شش ماهی با هم بودند و در این شش ماه آن دختر کاملا سالم شده بود و سلامتی خود را یافته بود. در اینجا بود که حکیم و پادشاه بر آن شدند که نقشه از پیش تعیین شده خود را اجرا کنند و آن کشتن مرد زرگر بود. آن حکیم طبیب شربتی درست نمود و به زرگر داد. زرگر با خوردن این شربت آرام آرام و در طی روزهایی صورتش تغییر نمود و زیبایی خود را از دست داد و هنگامی که زشت و ناخوش و رخ زرد شد، دختر نیز نسبت به او دلسرد شد و عشق او از دلش رفت. مولوی در اینجا اشاره می کند کهعشقهایی که در پی رنگی بود عشق نَبوَد عاقبت ننگی بودو بعد با ذکر مثالهایی این را می گوید که هرجا رنگ و روی و زیبایی و شکوه ظاهری وجود داشته باشد، خطر و طمع نسبت به آن بسیار وجود خواهد داشت.دشمن طاووس آمد پَر او ای بسی شه را بکشته فَر او گفت من آن آهوم کز ناف من ریخت این صیاد خون صاف منای من آن روباهِ صحرا کَز کمین سر بریدندش برای پوستینسرانجام کار نیز آن زرگر بمرد و به زیر خاک رفت. کنیزک نیز از رنج عشق آن زرگر پاک و راحت شد. مولوی در این راستا می گوید:زانک عشق مردگان پاینده نیست زانک مرده سوی ما آینده نیستعشق آن زنده گُزین کو باقیَست کز شراب جانفزایت ساقیَستعشق آن بگزین که جمله انبیا یافتند از عشق او کار و کیاکه اشاره به ان است که هر آنچه از بین رفتنی است شایسته دلبستن نیست و آینده ای ندارد. تنها یک چیز باقیست و ان خداست که عشق انبیاء نیز بوده است.و بعد هم خطاب به کسانی که چون خدا پادشاه است، او را دور می بینند و به او امید ندارند، می گویدتو مگو ما را بدان شه بار نیست با کریمان کارها دشوار نیستو واقعا باید این موضوع را در یابیم که اگر سر و کارمان با خدا شد،آنگاه امور هم سهل و آسان می شوند.مولوی سپس به توجیه عمل آن حکیم طبیب که از اولیای الله بود، می پردازد و می گوید که او کشتن زرگر را از روی طمع و بخاطر هوا و هوس شاه انجام نداده بود بلکه او این عمل را بر اساس امر الاهی انجام داده بود. او به مانند خضر بود که وقتی کودکی را بدون گناهی کشت مردم عام نفمیدند که چرا اینچنین کرد زیرا او از خدا وحی دریافت کرده بود و هر چه انجام داده بود، درست بوده است. او همچنین درباره شاه می گوید که او نیز هرگز از روی هوا و هوس با زرگر چنین نکرد و او از خاصان الله بود. بعد هم به تاویل و نتیجه این داستان در این بیت می پردازد و می گوید:عاشقان جام فرح آن گه کشند که به دست خویش خوبانشان کشند مولوی در حقیقت با بیان این داستان این را می خواهد بگوید که کنیزک هنگامی پاک و راحت شد که از عشق آن زرگر که عزیزترین کس او بود، رها شد و این داستان همه ماست که اگر بخواهیم جام فرح و شادی حقیقی را بنوشیم باید از بهترین و لذت بخش ترین چیزهای خود در گذریم و یا به قول مولوی آنها را بکشیم. کشتن زرگر در واقع در این داستان کشتن همان هواها و هوس ها بود که با کمک دو تن از اولیای خدا در رابطه با کنیزک صورت گرفت. در واقع پادشاه و حکیم با این عمل به دنبال آن بودند که عشق کنیزک به خدا را خالص نمایند. همچنین مولوی در این داستان با شبیه کردن این حکیم با خضر اشاره می کند که هنوز هم ممکن است، کسانی وجود داشته باشند که مانند خضر نبی دارای ارتباطات خاص با خداوند باشند!!!
مطالب مشابه :
سکینه در قرآن
موسسه قرآني روضه الایمان شهرستان بوکان - سکینه در قرآن - - موسسه قرآني روضه الایمان شهرستان
داستان پادشاه و کنیزک (استاد زراسی)
موسسه قرآني روضه الایمان شهرستان بوکان - داستان پادشاه و کنیزک (استاد زراسی) - - موسسه قرآني
دانلود بهترین و قویترین نرم افزار موبایل قرآن صوتی المبین۲+قرائت کل قرآن+ترجمه تفسیر البرهان+جاوا و
موسسه قرآني روضه الایمان شهرستان بوکان - دانلود بهترین و قویترین نرم افزار موبایل قرآن صوتی
دانلود سریع با نرم افزار Download Blazer PRO v1.05 برای اندروید
موسسه قرآني روضه الایمان شهرستان بوکان - دانلود سریع با نرم افزار Download Blazer PRO v1.05 برای
برچسب :
موسسه روضه الایمان بوکان