هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی
هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی
خون مرا دوباره به پیمانه میکنی
ای آنکه دست بر سر من میکشی! بگو
فردا دوباره موی که را شانه میکنی؟
گفتی به من نصیحت دیوانگان مکن!
باشد، ولی نصیحت دیوانه میکنی
ای عشق سنگدل که به آیینه سر زدی
در سینهی شکستهدلان خانه میکنی؟
بر تن چگونه پیله ببافم که عاقبت
چون رنگ رخنه در پر پروانه میکنی
عشق است و گفتهاند که یک قصه بیش نیست
این قصه را به مرگ خود افسانه میکنی
فاضل نظری
مطالب مشابه :
هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی
بر تن چگونه پیله ببافم که
"هر گاه یک نگاه به بیگانه می کنی"
بر تن چگونه پیله ببافم که
رقابت سکون ندارد
عروسک ببافم . خدا و که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند.
قصه آدم ،قصه یک دل است......
می گویی پیله ام را چگونه ببافم؟پروانگی را یادم می دهی؟ . دوبال ناتمام و یک آسمان
نظر سنجي اول»»»خدا را چگونه شناختيد؟؟
تخته سياه - نظر سنجي اول»»»خدا را چگونه شناختيد؟؟ - یادت باشد دریای آرام ناخدای قهرمان نمیسازد
غیرت
بر تن چگونه پیله ببافم که
برچسب :
چگونه ببافم