رمان زیباترین رویای عاشقانه ی من20(1)

نژادی باا خم وتخم رفت بیرون...منم با نیش باز به باربد نگاه کردم کلش همچنان تو برگه ها بود رفتم نزدیک میزش اصن نگامم نکرد بهتر هی باید اخم اقا رو تحمل کنم...بعد از امضا کردن برگه ها رو داد به من وگفت

-ببر این ها رو بده نژادی...!

چه صمیمی... ببر..!!! ولی خب یاد گند کاری دو دقیقه پیشم که افتادم دهنم بسته شد همون که با کله رفتم تو بغلش...!

کلا امروز روز اوله منو این انقدر باهم تماس داشتیم خدا به خیر کنه روز های بعدی رو...!

من چی گفتم الان...رویا ادم باش..!!

خلاصه بعد این که یه عالم از باربد خجالت کشیدم و با وجدانم دچار درگیری  شدم رفتم بیرون تا پایان وقت اداری اتفاق خاصی نیافتاد جز این که نژادی راه به راه به من گیر میداد...!!

از شرکت که اومدم بیرون همزمان باربد و ارتینم اومدن بیرون..!ارتین با دیدنم اومد جلو و گفت

-بفرمایید رویا خانم میرسونیمتون...!

-نه خیلی ممنون یاسمن میاد دنبالم...!

تا گفتم یاسمن انگار کل خستگی ها از تنش رفت بیرون...!با یه لبخند گفت

-باشه ما منتظر میمونیم ایشون بیان خیالمون از بابت شما راحت شه بعد مامی ریم!!

باربد که رسما میخواست ارتینو خفه کنه منم خندم گرفته بود اساسی...!

تا این که زنگ موبایلم منو از هپروت در اورد

یاسمن بود..

-جانم...!

-سلام عشقم کجایی...!؟؟

-دم در شرکتم.. اقا ارتین و باربد ایستادن دم در شما تشریف فرما شین...!

-چیییییییی...؟؟؟؟

یه جیغ بنفشی کشید گوشم به فنا رفت اروم جوری که ارتین و باربد نشنون گفتم

-مواظب باش تصادف نکنی من گفتم ارتین نگفتم الن دلون که...!

-رویا من دستم بهت برسه فقط...!

-باشه تو بیا این جا الانه که باربد ارتین و بکشه از دست تو...!!

-اوکی گرفتم چی شد اومدم...!

بعد دو دقیقه یاسمن پیداش شد احتمالا جا پارک نبوده ماشینشو دور تر پارک کرده چون داشت پیاده به سمت ما میومد...!

ارتین که داشت نامحسوس بال بال میزد...!باربد با چشم هاش داشت واسه ارتین خط ونشون میکشید منم داشتم یاسمنو انالیز می کردم یاسمنم داشت مثه شاهزاده ها میومد سمت ما...!

حالا خوبه هر وقت منو از دور میدید عین بز دست تکون میداد و میدوئیید حالا خیلی باکلاس داشت میومد...!یاسمنم یه چیزی حالیش بوده رو نمیکرده...!

بعد احوال پرسی و شما بفرمایید خونهی ما ونه شما قدم رنجه بفرماییدی که بین یاسمنو وارتین رد وبدل شد بالاخره افتخار دادن بریم...!

من وباربدم کاملا بیحوصله به تعارف تیکه پاره کردن های این دو تا نگاه میکردیم...!

بعد از سووار شدن تو ماشین یاسمن با هیجان به من گفت

-خب چه خبر چه گندی زدی امروز..؟؟؟

-انقد گند زدم که نگو...!

بعدم کل ماجرا ها رو براش تعریف کردن یاسمن از خنده پخش شده بود کف ماشین ....!!

اخرشم بهم گفت

-تو تا این باربد و از راه به در نکنی ول کنه معامله نیستی..!

-صد سال سیاه این برج زهر مار اصلا احساس حالیش نمیشه لبخند نمیدونه چیه ...والا...!

-حالا ببین کی بهت گفتم...!

-تو ارتینو از راه به در نکنی کافیه..!هر چند که معلوم نیست تا الان چی شده....!

-گم شو رویا...!

اون روز یاسی اومد خونهی ما و تاشب جنگولک بازی در اوردیم...!

***

دو روزبعد

باربد

از ماشینم پیاده شدم دو روزی بود نیومده بودم شرکت نه این جا کاری داشتم نه سرم خلوت بود...!وارد اسانسور شدم با رسیدن به طبقهی مورد نظرم خودمو تو اینه نگاه کردم.!

دیگه ناخوداگاه اخم می کردم..!والا اگه به این کارمنده ها اخم نکنی

زن ها پاشونو از گلیمشون فراتر میذارن و مردها تا میتونن میچاپنت...!با ورودم به سالن همه از جاشون پاشدن...!

نمیدونم چرا با چشمم دنبال رویا میگشتم...!مهرهی اصلی قرار دادهای ما بود...شرکت های دیگه راحت میتونستن بخرنش..حالا به هر روشی...!روش قبلیشون فرستادن یه مرد  خوشتیپ و پولدار بود که اومد ومنشی مارو گذاشت تو توهم و بعدشم خیلی راحت ازش اطلاعات کشیدن...!

هیچ کس چنین کاری نمیکرد جز شایان فر ...مرتیکه ی هفت خط..کله گنده بود همه کارم میکرد از قاچاق گرفته تا ادم کشی.... شرکتش واسه رد گم کنی بود..!

هیچ کسم جرئت نداشت باهاش در بیوفته پول از سر وکلش بالا میرفت...!

با کار دو روز پیشم میخواستم رویا رو امتحان کنم...خیلی بهش نزدیک شدم تا حالا به هیچ دختری با میل خودم انقدر نزدیک نشده بودم....!

دست و پاشو گم کرد...ولی پانداد...همینم بسه...!والا بادیدن من زن 80ساله هم هل میشه چه برسه به ای فنچ...!

بعد دو سال این اولین بار بود که در درونم این جوری باخودم حرف زدم...!

شر بازی های ارتین رومنم اثر گذاشته...!!

دیدمش در حالی که کلش تو یه پرونده بود وداشت باهاش ور میرفت...!

رفتم سمتش منو کهدید سریع از جاش بلند شد وگفت

-سلام

-سلام پروندهی قراردادامروزو هرسریع بیارین تو اتاق من..!

-باشه فقط...

داشتم میرفتم کهدوباره برگشتم سمتش

...

 

 


مطالب مشابه :


دانلود رمان

زیباترین داستان ها - دانلود رمان - برترین و زیباترین داستان های علمی و تخیلی و واقعی .




رمان زیباترین رویای عاشقانه ی من1

رمان زیباترین رویای عاشقانه ی من1. تاريخ : یکشنبه ۱۳۹۳/۰۲/۲۸ | 11:48 | نويسنده :




رمان زیباترین رویای عاشقانه ی من20(1)

رمان ♥ - رمان زیباترین رویای عاشقانه ی من20(1) - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عاشقانه




رمان زیباترین رویای عاشقانه ی من15

رمان زیباترین رویای عاشقانه ی من15. تاريخ : شنبه ۱۳۹۳/۰۳/۳۱ | 17:16 | نويسنده :




رمان زیباترین رویای عاشقانه ی من17

رمان زیباترین رویای عاشقانه ی من17. تاريخ : چهارشنبه ۱۳۹۳/۰۴/۰۴ | 12:6 | نويسنده :




لیست بهترین رمان ها و داستان های ایرانی ( فارسی )

برنده جایزه بهترین رمان بنیاد هوشنگ گلشیری سال ۱۳۸۰ .




رمان زیباترین رویای عاشقانه ی من22

رمان زیباترین رویای عاشقانه ی من22. تاريخ : سه شنبه ۱۳۹۳/۰۴/۲۴ | 18:46 | نويسنده :




رمان زیباترین رویای عاشقانه ی من23

رمان زیباترین رویای عاشقانه ی من23. تاريخ : یکشنبه ۱۳۹۳/۰۵/۱۲ | 19:5 | نويسنده :




برچسب :