رمان وصیت نامه 11

-بعضی وقتا تفننی!

 

محکم میگه- از این به بعد حق کشیدن نداری.

 

تا میام اعتراض کنم که میگه

 

-حرفی نباشه، همین که گفتم

 

ساکت میشم و اونم سفارش چای میده و قلیون.
سوالی نگاش میکنم که میخنده و میگه

 

-من گفتم حق نداری!! نگفتم که حق ندارم! گفتم؟؟

 

بعد میزنه زیر خنده، از حرص مشت محکمی به بازوش میزنم که آخ کوتاهی میگه و با دستش بازوشو ماساژ میده.
با حالت ننه ها میزنه تو سینش و میگه

 

-فلج شی مادر به حق 5 تن ایشالا، چه دستای سنگینیم داره، اگه سه طلاقت نکردم ضعیفه!


میخندم، تقریبا بلند.

بعد از آوردن چای و قلیون کشیدن آرتام و حسرت کشیدن من بالاخره تصمیم به رفتن میگیریم.
سوار ماشین میشم و منتظر آرتام بعد از چند لحظه وارد میشه.
لبخند به لب میگه

 

–سرکار خانوم از حالا به بعد این عملتون تکرار نشه که من پول ندارم محض نازکشی بانو ناهار دعوتش کنم. بپر بریم خونه رو مرتب کنیم که شهره شامه...!

 

-یک روز نبودم ها... اصلا مردا همشون اینجورین یکی از یکی شلخته تر ، ایـــش.

 

میخنده و به سمت خونه حرکت میکنه.
بعداز چند دقیقه میرسیم و میگه.

 

-پیاده شو رسیدیم.

 

پیاده میشم و به سمت خونه میرم رو میکنم به سمت آرتام که داره با گوشیش ور میره.

 

-نمیای؟
-چرا تو برو، من یه کار فوری برام پیش اومده ، 10 مین دیگه میام.
-اوکی.

 

در خونه رو باز میکنم ، یه لحظه که وارد میشم فکر میکنم اشتباه اومدم مرم بیرون و نگاه میکنم، نه! این که واقعا خونه ماست! پس چرا انقدر شلوغ و بهم ریخته س؟ نکنه زلزله اومده؟

در عجبم از توانایی های همسرم، یک آدم چجوری میتونه در عرض نصف روز خونه رو انقدر بهم بریزه؟

مشغول تمیز کردن خونه میشم، بعد از یکی دو ساعت خونه برق میوفته خسته میرم رو کاناپه دراز میکشم و بدون اینکه بفهمم خوابم میگیره.



*****



با صدای شکستن شیشه از خواب میپرم، هوا تاریکه تاریکه! من چجوری انقدر خوابیدم؟ نکنه سیصدساله خوابم و خودم نفهمیدم؟ بذار فک کنم! اگه سال 1392 باشه و منم سیصد سال خوابیده باشم باید الان ... اممم. سال 1692 باشه؟ ایول!! یعنی الان ماشین پرنده اختراع شده؟ هورا! یعنی دیگه عالی میشه ها!

 

با صدای پایی که داره بهم نزدیک میشه به خودم میام، حالا بیخیه ماشین پرنده! نکنه این رباطه کارگر تو خونس که داره راه میره؟ اصلا واقعا سال 1692 هست آیا؟

 

با صدای پا که هر لحظه داره نزدیکتر میشه به خودم نهیب میزنم میرم کنار مبل قایم میشه، الانس که قلبم بیاد تو دهنم!

 

راستی آرتام کجاس؟ با یادآوری آرتام و حرفی که گفت 10 دقیقه دیگه میاد واااای بلندی میگم که سایه رو متوجه خودم میکنم.

 

دو دستی میزنم تو سرم! خاک تو سرت رونی الانه که بیاد و بی عفتت کنه! لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود، فکر میکنم و تصمیم میگیرم فرار کنم ، بابا طرف که خر نیست، فهمیده من اینجام بهتره اول مقطوع النسلش کنم که دلم خنک شه بعد برم!

 

با این تصمیم خیلی سرخوش از کنار مبل میپرم و سایه ی یک آدم چهارشونه که بی شک مرده رو میبینم ، میاد جلو و تا میاد حرف بزنه که پامو میزنم جای حساسش، دولا میشه ، از فرصت استفاده میکنم محکم میزنم رو کمرش، دستشو از پشت پیچ میدم و میکوبونمش زمین، هنوزم چهرش معلوم نیست. درسته یکی از آرزوهام این بود که منو بدزدن ولی نه دیگه تو خونه، تو خونه اصلا حال نداره، هیجان نداره، پس باید به این دزدا حالی کنم من بی دست و پا نیستم که راست راست بیان خونم و منو بدزدن (انگار باورم شده خونه آرتام خونه منم هست! هه هه!! )

 

به پشت برش میگردونم و دستمو میخوام مشت کنم بزنم تو صورتش که برق روشن میشه.
یا خدا! نکنه رییسشون اومد؟ بلند میشم از جام و همونطور که پشتم به دره چشامو میبندم و دستامو به علامت تسلیم بالا میبرم. -آقا اجازه؟ غلط کردم زیر دستتون زدم. اصلا بفرمایید بنده کَت بسته در خدمت شما هستم، فقط منو بیهوش نکنید با اِتر که آلرژی دارم و دیگه اینکه محض هیجان بیشتر لطفا منو با تفنگ تهدید کند، بالاخره کلاسش بالاتره، راستی یادم رفت بپرسم شما ، باندتون در چه زمینه ای فعالیت داره؟
با صدای بلند خنده چند نفر تعجب میکنم و برمیگردم که میبینم رامش و آریانا و هاله و روناک و رکسانا و الی و رامبد و سامان و رامیار دوستای آرتام همه جلو در واستادن و از خنده قرمز شدن و دارن دلشون و میگیرن، بهت زده بهشون نگاه میکنم، اینجا چه خبره نکنه تولدمه اومدن تبریک بگن؟ نه بابا آخه دی تولده منه مگه؟
بعد از چند دقیقه که خندیدنشون تموم میشه با لحن طلب کارانه رو میکنم بهشون.
-شما اینجا چیکار میکنید؟ اگه اومدین واسه تولدم تبریک بگین (یه دستی زدم که اگه تولدم باشه ضایع نشم! ) باید خدمتتون عرض کنم که همسر این جانب خیلی قبلتر از شما منو سورپرایز کرده.
دوباره شلیک خنده خونه رو پر میکنه. روناک بین خنده هاش میگه
-نمیدونستم که 17 دی تولدته از حالا به بعد یادم باشه!
دوباره همه میخندن ، اِ؟ راست میگه ها! من که تولدم مرداده!
دارم همین جوری با خودم فک میکنم و اونا هم همین جوری میخندن که باصدای ناله یک نفر به خودمون میایم، برمیگردم، اِ! این آقا غولتشنه که آرتامه! اِ! این چرا دلشو گرفته؟
دوباره با دو تا دستم میزنم تو سرم! خاک بر سرم، اگه واقعا مقطوع النسل شده باشه که من بدبختم، میرم طرفش، بقیه هم به خودشون میان و میان طرف آرتام و با نگرانی نگاهش میکنن.
رامبد با نگرانی کنارش زانو زده و سعی میکنه آرتام به هوش بیاره رو میکنه به سمتم.
-رونیا خانوم، برای آرتام چه اتفاقی افتاده؟
سرمو میخارونم و پشمون میگم
-راستش...راستش فکر کردم دزده که...
ادامه نمیدم که رامبد و بقیه سر تکون میدن، الی با خنده میاد سمتمو در گوشم میگه
-چیکارش کردی بدبخت و ؟ ببین! داره دلشو میگیره. نکنه زدی به جای حساس؟ خو احمق چرا لگد به بخت خودت میزنی اگه عقیم بشه که...
نمیذارم ادامه بده و محکم میزنم رو پاش که آخش در میاد، همه به من رو میکنن و برا اینکه طبیعی کنم میگم
-آقا رامبد، آقا رامیار لطف میکنید آرتام و ببرید اتاق دراز بکشه؟
رامبد-اتفاقی که براش نیوفتاده؟ لازم نیست ببریمش درمانگاه؟
-نه! اونقدر ضربه کاری نبوده یکم استراحت کنه حالش بهتر میشه.
رامش با خنده میگه- آبجی کاری نکردی که خودتو هم بدبخت کرده باشی؟ ها؟
با این حرفش همه میخندن و هم از خجالت هم از عصبانیت سرخ میشم. با حرص نخیری میگم و راهی اتاق خوابمون میشم.
تخت و واسه ورود آرتام مرتب میکنیم، بعد از یه دقیقه سر و کله رامش و رامبد که آرتام تقریبا بغل کردن پیدا میشه...
-اوه اوه!!! کی میره این همه راه و... الان این آقا مثلا تیر خوردن انقدر ادا اطوار دارن؟
رامش-معلوم نیس این آبجی ما چج.ری زده این طفل معصوم و ناکار کرده! بترس رونی، بترس از روزی که همین آق آرتام خودمون سر پل صراط مانتوتو بگیره و ول نکنه!
-رامش ساکت شو، آرتامم بخوابونین اینجا.
-اوکی. -ببخشید دوستان یادم رفت بگم، خانوم دکتر ما به تازگی از تیمارستان مرخص شدن، اینه که یکم اوضاع روحیشون خرابه شما به یزرگی خودتون ببخشید، اگه خواهرم مشکل داره، خودم پیش چند تا از روانشناسا بردم، ولی (ادای گریه رو در میاره) ... ولی اونا گفتن، بیماریش لاعلاجه ؛ خواهر من، رونی عزیزم، الان داره آخرین نفس هاشو در کنار ما سپری میکنه. همه سری از تاسف تکون میدن و منم با مشت و لگد میوفتم به جونه رامش همه میخندن و منو رامش و نگاه میکنن. رامش در حالی که داره جیم میشه میگه. -رونیا جان خواهرم من نخواستم تو بفهمی که ناراحت نشی. ولی به جون تو نه به جونه شوهر کله پوکت من هر کاری از دستم بر اومد برای بیناریت انجام دادم، دیگه عمر دست خداست خواهر من. آرتام-هووو، از کیسه خلیفه میبخشی، جون خودتو قسم بده. رامش رو میکنه به آریانا-آریانا خانوم، شما خودتون اهد بودید، مگه من واسه این دختر کاری نکردم؟ آریانا سر به زیر جواب میده. -راستش نمیدونم. رامشم با ذوق به من میگه. -الهی داداشش پیش مرگش بشه، میبینه عشقم چه حجب و حیایی داره؟ همه میخندن و آرتام ادای آدمای عصبانی و در میاره. -ببین جوجه، دفعه آخرت باشه اسم خواهر منو میاره، شنُفدی؟ رامش میره سمت آریانا مثلا در گوشی حرف بزنه، ولی همه صداشو میشنون. -چه داداش غُل چماقی داری، اینو دیگه کجای دلم بذارم؟ بیا فرار کنیم خودم عقدت میکنم، باشه؟ آریانا در حالی سعی میکنه خندشو کنترل کنه میگه -هرچی خان داداش فرمودن. دوباره همه میخندن و آرتامم مثه بچه ها زبونش و به سمت رامش دراز میکنه . -خوردی پسر؟ برو حالا ، برو فعلا بعنوان تنبیه غذا درست کن، انقدر سرمون گرم صحبت شد که نفهمیدیم ساعت 10 شد، بدو رامش برو غذا درست کن که مردیم از گرسنگی. هاله مودبانه میگه-اَ!! ساعت 10 شد؟ چه زود. رکسانا-من باید به مامانم اینا خبر بدم یکم دیر میام، اشکالی نداره از تلفنتون استفاده کنم رونیا جان؟ درحالی که خندمو کنترل میکنم یکی محکم میزنم تو سرش. بعد از گذاشتن آرتام رو میکنم به سمت رامبد.
-دستتون درد نکنه آقا رامبد ، زحمتتون شد، فقط لطف کنید سر فرصت این شوی مارو یه کلاس دفاع شخصی و بدن سازی ببرید، ماشالا انقدر ظریف نحیفه که آدم میترسی النگو هاش بشکنه.
همه بچه ها که حالا تو اتاق بودن میخندن و آرتامم با صدایی که از درد گرفته شده جواب میده.
-رونی خانوم زیاد به دلت صابون نزن، بالاخره که ما تنها میشیم...
همه بچه ها-اوووووه!!
با خنده به آرنام میگم-پیرزن و از تاکسی خالی میترسونی برادر؟ برو فردا با ولیت بیا.
دوباره همه میخندن.
رو میکنم سمت بچه ها.
-شما اینجا چه غلطی میکنید همه با هم اومدید؟ نکنه اینجا کاروانسراست که اومدید؟
روناک با مظلومی-ببخشید خانوم اجازه؟ ما وقت قبلی داشتیم.
جدی میگم-من امروز وقتیو تنظیم نکردم، بفرمایید بیرون خانوم دکتر مریض دارن.
همه میخندن .
آرتام-آره مریضشونم از تیمارستان فرار کرده، بهر حال دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید.
ایندفعه همه غش میکنیم از خنده، آرتام دیوانه خودشو تیمارستانی خطاب کرده.
با خنده بهش میگم-سوتی دادی داداش! من خانوم دکترم توام بیمارم، علنا صفت واقعیه خودتو گفتی!
آرتام اِ ای میگه و سرشو میخارونه که همه میخندن!
رو میکنم سمت بچه ها-جدی واسه چی اومدید؟
رامیار-رونیا خانوم امروز به مناسبت موفقیت شرکت تو یکی از پروژه های مهمش آرتام دعوتی داده خونش، فقط چون یهویی شد، همه مارو به اضافه ی دوستان شمارو جمع کرد ولی گفت پایین منتظر باشیم تا ببینه خونه مرتبه یا نه، بعدم اومد بالا که این بساط پیش اومد.
همه میخندن منم سرمو میندازم پایین و با انگشتام بازی میکنم.
آریانا-رونی، چرا سر آرتام بدیخت این بلارو آوردی؟
تا میام حرفی بزنم که الی پیش دستی میکنه.
-خو معلومه خواهر، این دوست ما دچار خود بزرگ بینی شده، فک میکنه رییس جمهور و خیلی آدم مهمیه که الان همه آمادن که بیان بدزدنش، اون موقع هم همین فکر به سرش زد و اومد دزد شریف و (اشاره به آرتام) زد ناکار کرد، ولی بعد که ما نیومدیم... فکر کرد یکی از ما رئیسه واسه همین تسلیم شد... نشنیدی دیالوگ هاشو؟
آریانا لبخدی میزنه و نگام میکنه، نه تنها آریانا همه حتی آرتام نگام میکنن که یا تکذیب کنم یا تایید منم سرمو میخارونم و با لحن مظلومی میگم.
-خب یکی از آرزو های من اینه که منو بدزدن ، وقتی شرایط پیش اومد تنها فکری که به سرم زد همین بود، ولی از اونجای که نمیخواستم دزدا بفهمن که من دست و پاچلتیم. یکم از خودم جنم در وَکردم . تازشم میخواستم از رئیسشون شکایت کنم، چرا منو میخواستین از تو خونه بدزدین؟ منم غرور دارم بالاخره، باید منو تو خیابون میدزدیدین، بچه های سه ساله رو تو خونه میدزدن، بالاخره بعد جریان دزدی، منم باید چیزی واسه گفتن داشته باشم یا نه؟ به دوستام پز بدم که چی؟ که منو از تو خونه دزدیدن؟ زشت نیس؟ به غیرت شما بر نمیخورده؟
همه بلند میخندن و رامش هم رو میکنه سمت بچه ها.


مطالب مشابه :


پرنده بهشتی

ღ عشق رمان ღ - پرنده بهشتی - معرفی رمان های ایرانی دانلود رمان براي موبايل و




دانلود رمان خلوت نشين عشق

نگار جون اين رمان هم مثل پرنده بهشتي قشنگه حتما دانلودش كن نام كتاب:خلوت نشين عشق




نامزد من 1

میخوای رمان بخونی؟ نوک پرنده رو به کاغذهای فال نزدیک کرداونم یه دانلود رمان




رمان وصیت نامه 11

رمان رمــــان ♥ یعنی الان ماشین پرنده اختراع شده؟ دانلود رمان برای




رمان آدم دزدی به بهانه ی عشق(3)

رمــــانپرنده پر نمیزد .با عصبانیت برگشت طرفم . دانلود رمان برای




آسانسور 2

میخوای رمان بخونی؟ توي خيابون به اون بزرگي پرنده هم پر نمي زد دانلود رمان عاشقانه




رمان حصارتنهایی من5

رمــــان ♥ بودن نگاه کردم چند تا پرنده لبه پنجره نشسته بودن صدا دانلود رمان




غزال 3

رمان رمــــان ♥ بین راه هم دو تا پرنده شکار کرده بودیم . دانلود رمان عاشقانه




رمان ملودی زندگی من 18

رمان ملودی زندگی من 18 احساس کردم پرنده ای تو اسمونم آزادِ آزاد دانلود رمان عاشقانه




برچسب :