متن برنامه معرفت سعدی - ادامه حکايت پروانه و شمع
مطب عشق عجب ساز و نوایی دارد نقش هر نغمه که زد مژده ز جایی دارد
عالم از ناله عشاق مبادا خالی که فرح بخش و خوش آهنگ صدایی دارد
استاد رسیده بودیم به آن ناصحی که به پروانه نصیحت می کرد که عشق بازی کار تو نیست و چرا خودت را در آتش می سوزانی و از نگاه عام ظاهربین کسی نباید به خودش صدمه بزند و باید حقوق نفس خودش را رعایت کند و گفته بود
مرا چون خلیل آتشی در دل است که پنداری این شعله بر من گل است
اما در حکایت بعدی نصیحت پروانه به شمع را بیان می کند و پروانه مدعی است که من عاشقم تو چرا می سوزی..
شبی یاد دارم که چشمم نخفت شنیدم که پروانه با شمع گفت
که من عاشقم گر بسوزم رواست ترا گریه و سوز باری چراست
حالا جواب می دهد:
بگفت ای هوادار مسکین من برفت انگبین یار شیرین من
چو شیرینی از من به در می رود چو فرهادم آتش به سر می رود
همی گفت و هر لحظه سیلاب درد فرو می دویدش به رخسار زرد
که ای مدعی عشق کار تو نیست که نه صبر داری نه یارای ایست
تو بگریزی از پیش یک شعله خام من ایستاده ام تا بسوزم تمام
دکتر دینانی: این هنر مضاعف سعدی است و این هنر در لفظ و قافیه و هنر شاعرانه خلاصه نمی شود بلکه دقت آنها در مسائل اندیشه اهمیت دارد سعدی که افصح المتکلمین است بیش از هر چیز درباره عشق صحبت کرده اما اگر از ما بپرسند ماهیت عشق چیست؟ با این همه سخن که درباره عشق گفته شده خصوصا" در فرهنگ ما هنوز نمی توانیم تعریف جامع و مانعی بدهیم.
مجری: استاد اصلا" ذوقیات را می توان تعریف کرد؟
دکتر دینانی: شاید، اما آیا عشق ماهیت ندارد. چون هر چیزی که ماهیت دارد تعریف پذیر است چیزی که هست و ماهیت ندارد چگونه ممکن است و جز خداوند نمی شود که چیزی باشد و ماهیت نداشته باشد و تنها خداوند است که هست و ماهیت ندارد ما در عالم امکان شیء بی ماهیت نداریم پس اگر عشق است چگونه ماهیت ندارد و اگر ماهیت دارد چگونه برای ابد مجهول است و تا حالا یک تعریف دقیقی برایش نشده چون شما درست فرمودید که مگر می شود ذوقیات را تعریف کرد خوب شما فرض کنید من بگویم نمی شود تعریف کرد آن وقت شما چه خواهی گفت یعنی باید گفت ماهیت ندارد، آیا می توانیم بگوییم چیزی ماهیت دارد ولی قابل تعریف نیست؟ خیر، هر چیزی که ماهیت ندارد یا نیست یا هستی محض است. چیزی که ماهیت ندارد دو مورد بیشتر ندارد یا اصلا" نیست یا هست مطلق است اما هست معین ماهیت دارد.
هرچه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن
یعنی اگر مولانا همانند سعدی بگوید که ما نمی توانیم تعریف بدهیم از عشق باید یکی از دو شق باشد که گفتیم یا نباشد یا هستی مطلق باشد. کدام شق را انتخاب می کنی؟ نمی توانی بگویی که نیست پس باید عشق را هستی مطلق بدانی. اگر توانش را داری وارد میدان شو، من گمان ندارم که امروزهیچ یک از علما بتوانند تعریفی از عشق بدهند، عشق چیز آزمایشی نیست تازه حکما نتوانسته اند تعریف کنند و عشق یک پدیده شگفت انگیزی است اگر که پدیده بدانیم چون تا پدیده بگوییم ماهیت دارد و کم کم شاید برسیم به جائی که بگوییم عشق پدیده نیست، هستی است. حالا بحث فلسفی نمی گوییم. عشق نه تنها به تسخیر درنمی آید بلکه تسخیر کننده است و عشق عاشق را تسخیر نمی کند و چون عشق به تسخیر درنمی آید تعریف ندارد و حداقلی که می شود درباره اش گفت و خود مولانا هم گفته:
عشق آن شعله است که چون برفروخت هرچه جز معشوق باقی جمله سوخت
حتی تعریفی حقیقی مولانا و حافظ هم نتوانسته اند بکنند. حالا سعدی در این داستان چه هنرنمایی کرده و ما قبلا" درباره عشق عاشق و پروانه صحبت کردیم که گاهی در وصال به معشوق خاکستر می شود، حالا سعدی از همین داستان یک مطلب معنا محض از عشق را می گوید که یک مرتبه شمعی که تا حالا معشوق پروانه بود حالا عشق از گریبان شمع سر می زند و با پروانه سخن می گوید و او را ملامت می کند و می گوید تو ادعای عشق می کنی و عاشق نیستی. تو عاشقی یا من، تو طاقت یک شعله کوچک مرا نداری و فرار می کنی و تا آمدی می سوزی و تمام می شوی و یک جنگ و گریز داری با من، یک لحظه نزدیک می شوی و دوباره می روی اما من که شمعم از سر شب تا سپیده دم ایستاده ام و می سوزم و می سوزم و ی سوزم و اشک می ریزم. اشکی که شمع می ریزد تنش تبدیل به اشک می شود نه از چشمش اشک بیاید پس شمع هم عاشق است و می سوزد چون معشوق را از دست داده در فراق معشوق است. شمعی که بلند قامت و آراسته بود قطره قطره پیکرش در فراق معشوق می سوزد و به اشک تبدیل می شود و وقتی که تمام می شود و آن آخرین شعله را برمی کشد اگر دیده باشید شمع وقتی به پایان خود می رسد یک دفعه شعله عجیبی را فرامی کشد و یک مرتبه جان می دهد و تمام می شود یعنی آن آخرین نفس را می کشد در حالی که تمام پیکر شمع ریخته در شمعدان. آیا حالا اینجا پروانه عاشق تر بود که یک لحظه می زد به شعله شمع و فرار می کرد یا شمعی که از سر شب تا صبح سوخت؟ شمعی که سوخته و دیگر چیزی از پیکرش باقی نمانده. شمع با پروانه می گوید که کار تو جنگ و گریز بود اما کار من شمع چه بود؟ علی الاتصال و علی الدوام و تا آنجا که رمقی در تن داشتم از سر شب تا صبحگاهان سوختم و اشک ریختم و تمام شدم. حالا انصافا" کدام عاشق ترند؟ شمع. در داستان سعدی پروانه هم زیبا سخن گفته اما سخن شمع عمیق تر و با ژرفاتر بود.
مجری: ملاصدرا هم می گوید این شمع حقیقت قلب انسان عاشق است که مدام شعله می کشد و اشکی که از دیدگان شمع فرو می ریزد در واقع محصول آن سوختن است؟
دکتر دینانی: ما به زبان آن شمع صحبت می کنیم یعنی عشق انسان است که در شمع منعکس می شود و این سخن ما را سعدی بر زبان شمع می گذارد و شمع در حقیقت خود وجود انسان است و عشق از ویژگیهای انسان است و هیچ موجودی در عالم نمی داند عشق چیست و حتی فرشته عشق نمی داند و حافظ می گوید: فرشته عشق نداند که چیست قصه مخوان...
ببار از دیدگانم نم نم اشک نشین بر آتشم چون شبنم ای اشک
چو اسماعیل بزن پایی که جوشد ز خاکستان قلبم زمزم اشک
وقتی که ما پروانه را عاشق می دانیم یا شمع راه این سوختن، در واقع سوختن آدمی است و عشق از انسان پیدا می شود و یک قدری بالاتر بروی عشق از حق است از هستی مطلق و مظهر کامل عشق انسان است و برای عشق تعریف درستی نداریم و نیز برای انسان هم تعریف درستی نداریم و اگر بگوییم حیوان ناطق یا حیوان صنعت گرو.............. اینها خواص انسان است و چه بسا اگر که بگوییم انسان حیوان عاشق است این تعریف کمتر از بقیه تعریفها نیست. خوب حالا آیا فرشتگان عاشق نیستند؟ فرشتگان در محبت حق غرق هستند و ما فرشتگان مهیمن داریم که از ازل تا ابد در محبت خدا غرق هستند و فرشته داریم که از ازل تا ابد در حال سجود است و حتی یک لحظه به غیر سجود حق نمی اندیشد ولی یک امای بزرگ وجود دارد فرشته عاشق به حق است و معرفت به حق دارد و مشغول تسبیح و عبادت حق است اما دردمند نیست. فرشته سوز فراق ندارد و اشک نمی ریزد ولی شمعی که می سوزد سمبل دل آدمی است و فرشته درد عاشقانه و دردمندی ندارد. درد هجران و فراق از آن انسان است و عشق خاصیتش دردمندی است و عاشقی که درد نداشته باشد و هجران ندارد و سوز فراق معشوق را در دلش نچشیده باشد این عاشق نیست. به عبارتی دیگر بی دردی بدترین دردهاست. بی دردی یعنی بی احساسی، بی عقلی، عدم درک. پس خاصیت دردمندی خاصیت انسان است و عاشق دردمند فقط انسان است..
درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری چشیده ام که مپرس
عاشق دائما" در سوز و گداز است و می خواهد که راه به معشوق پیدا کند و راه خانه معشوق کجاست؟ وای به حال عاشقی که راه خانه معشوق را گم کرده و کوچه به کوچه و شهر به شهر دنبال خانه معشوق می گردد...
طفل می گرید که راه خانه را گم می کنم چون نگریم من که صاحبخانه را گم می کنم
مجری: استاد این تعریفی از عشق نیست؟
دکتر دینانی: این ذکر خواص عشق است و تعریف جامع و مانع نیست و عاشق صاحبخانه را می جوید. اصلا" عبادت اگر عشق درش نباشد یک ظاهری بیش نیست. خصلت عشق این است که متمرکز می شود عاشق در معشوق، و در عبادت اگر متوجه نباشی و ذهنت مدام این طرف و آن طرف باشد این عبادت است؟ خیر، عبادت واقعی این است که تمام وجودت و تمام اندیشه ات و بدنت متوجه باشد. اصلا" رو به قبله یعنی چه؟ خدا که همه جا هست. مگر خدا جهت دارد؟ خیر. حالا چرا فقط یک جهت رو به قبله؟ این معنی اش این است که همانطور که باید در فکر تمرکز داشته باشی در تمرکز به معبود در بدن هم باید یک طرفه باشی و پخش نمی توانی باشی و این جهت را تعیین کرده اند که جایگاهش کعبه است و کعبه کجاست؟ کعبه مسجدالحرام است. همه مساجد جای خداست اما اینجا مسجد ویژه ای است که به دست حضرت ابراهیم بنا شده و مسجد یعنی چه؟
یعنی خانه معشوق برای شخص عابد، خوب مسجد خشت و گل و سنگ است و یا محراب که با این مصالح ساخته می شود،مسجد و محراب جای معینی است برای عبادت خوب خدا که همه جا هست پس چرا جای معینی برای عبادت دارد؟ اینها برای تمرکز است و همانطور که باید در فکرت تمرکز داشته باشی بدن شما هم باید یک جای معینی تمرکز داشته باشد و تمام مقادیم بدن شما باید متمرکز و در یک جهت باشد هملنطور که فکرت در یک جهت است و این آستانه ورود به معشوق است و به معبود است و آستانه دارد خوب آستانه خدا کجاست؟ یعنی در ورودی کجاست؟ در مسجد خیلی اهمیت دارد می دانید برای چه؟ برای اینکه از یک جهانی به جهانی دیگر وارد می شوی. مسجد یک جایگاه مخصوص است و آستانه آنجاست که شما را از غیر خدا جدا می کند و حالا اولین قدم را می گذارید و وارد این آستانه می شویید. جدا شدن از غیر و رفتن به طرف معشوق یک آستانه دارد و آنجا خیلی مقدس است، آستانه را و به قولی عتبات را باید ببوسی، آستانه بوسیدن یعنی جایی که از غیر خدا جدا می شوی و وارد یک حرم و فضایی می شوی که معنوی است، اینجا آستانه است که حالا در مساجد برای ما تعیین شده و در دیر و کلیسا برای مسیحیان، اما من می خواهم قدری بالاتر بروم، آستانه حقیقی، معبد حقیقی، آستانه حقیقی کجاست؟ قلب است، بدن هم کعبه دارد که همین مسجد و کعبه ظاهری است و جایی که عقل و قلب یکی می شوند همان آستانه است و آنجا غیر را کنار گذاشتن و به معشوق پیوستن است و این خاصیت بارز عشق است. ملاصدرا آیه قرآن را می آورد که تا استطاعت نداشته باشی نمی توانی به کعبه بروی و فقها استطاعت مادی تعبیر کرده اند اما ملاصدرا استطاعت دل می داند.
در راه خدا دو کعبه آمد حاصل یک کعبه صورت است و یک کعبه دل
تا بتوانی زیارت دلها کن که افزون زهزار کعبه باشد یک دل
و شیخ اجل اینجا شمع را به دل آدمی تعبیر می کرده و می سوزد و می سوزد از سر شب تا صبح و این شب هم شب فراق است و شب سیاه هجران است و این سیاهی شب علامت سیاهی هجران است. حالا در این جریان شمع عاشق چه کسی است؟ می خواهد مراتب عشق را بیان کند و می برد بالا و بالا، حالا من عشق ظاهری را مجازی نمی دانم و عاشق ظاهری هم حقیقتا" عاشق است نه مجازا"، ولی معشوق آن نیست که این می خواهد و سرانجام خواهد دید که آنچه او می خواسته است از این بالاتراست. مولوی می فرماید:
صورتش برجاست این سیری ز چیست عاشقا واجو که معشوق تو کیست
معشوق همین طور لطیف و الطف دارد تا برسد به آنجایی که به مطلق می رسد. معشوق مطلق است. آیا به معشوق مطلق با عضشق غیرمطلق می توان رسید؟ خیر، پس هر وقت عشق مطلق شد آنگاه به معشوق مطلق می توان رسید و همانجاست که پایان کار شمع است
مجری: پس استاد عشق واقعی را نمی شود تعریف کرد منتهی علائم و خواص آن را می توان بیان کردکه یک اش دردمندی و سوختن و درد فراق است.
در فراق عشق تو مشهور دورانم چو شمع شب نشین کوی سربازانم چو شمع
رشته شمعم به مقراض غمت ببریده شد بس که اندر آتش عشق تو گریانم چو شمع
مطالب مشابه :
متن ادبی فوق العاده زیبا درباره امام زمان(عج)
اعجاز علمی قران متن ادبی فوق باد غربتى که مى وزد به کوچه هاى بى تو بوى مرگ مى دهد
متن ادبی فوق العاده زیبا درباره امام زمان(عج)
باسلام و سپاس فراوان از این که به عشق آقا امام زمان به ستاره سهیل متن ادبی ختم قرآن .
دلنوشته های جدید و بسیار زیبا همراه با عکس
متن هاي كوتاه تلخ نوشته عاشقانه قران از زبان دكتر علي تــا شاید عشــق به همه سرایت کند
گزارش حضور کشیش تازه مسلمان فرانسوی در بخش ره یافتگان نمایشگاه قرآن
ی مطالعه راجع به شما نسبت به نوای قرآن چیست کردن به متن عربی قرآن و
داستان عاشقانه سرمایه عشق قسمت اخر
متن احساسی پیش دستی کرد و گفت به قرآن من بلا سرم اومد، وقتی راجع بهش فکر
مقاله ای در باره ی آموزش ریاضی
اطلاعاتی راجع به آن کسب کند های عاطفی و احساسی را اعدادی قرآن تذکری به
متن برنامه معرفت سعدی - ادامه حکايت پروانه و شمع
به عبارتی دیگر بی دردی بدترین دردهاست. بی دردی یعنی بی احساسی ملاصدرا آیه قرآن را می
فرآیند ورزش در اسلام
در یک محیط ورزشی مناسب علاوه بر تکامل جسمانی تکامل عاطفی، احساسی قرآن به رزمندگان متن
تفسیر سوره فاتحه
مجمع قرآن سنندج احساسی است که مطالب این وبلاگ به جز در مواردی که مربوط به آموزش قرآن
برچسب :
متن احساسی راجع به قران