رمان عشق جاودان11

سریع بدون اینکه به آرتین اجازه ی حرکتی را بدم رفتم جلو و کادو هاشو رومیزش گذاشتمو گفتم :

ـ آرتین من میخوام فراموشت کنم . لطفا کار منو سخت نکن ... بزار توی حال خودم باشم ....

و اومدم بیرون به التماس های آرتین که میگفت :

آرتین : رها وایستا

هم گوشن میکردم .....

دلم میخواست بمیرم ....

وقتی به خودم اومدم توی جاده بودم و داشتم به طرف شمال حرکت میکردم باید زنگ میزدم به رادین و خبر میدادم ....

ـ الو رادین ....

رادین : کجایی دختر ؟؟؟؟

ـ‌ من دارم میرم شمال و نپرس چرا ؟؟؟؟؟ بعدا بهت میگم الان نمیتونم فقط خواستم بهت خبر بدم

رادین : رها

ـ بر میگردم خداحافظ ....

و گوشیمو خاموش کردم ....

به طرف ویلامون حرکت کردم ... مش صفر درو برام باز کرد ....

مش صفر : سلام خانوم

ـ سلام مش صفر ..... اگه کسی پرسید که نمیپرسه من اینجام میگی نه باشه ؟؟؟؟

مش صفر : باشه خانوم جان ....

ـ مرسی در ضمن من اینجام میتونین اگه جایی خواستین مثل شهرستان پیش خانوادتون برین ....

مش صفر : نه خانوم ما کسیو نداریم من و خانومم هستیم و سام کجا بریم ؟؟؟؟

ـ باشه هر جور میلتونه ...

و رفتم....

من میخواستم اینه رو دک کنم که تنها باشم مگه میشد ... ؟؟؟؟

به طور واضح هم نمیتونستم بگم این چند روی که من اینجام برین میخوام تنها باشم ....

ماشینو پارک کردم و رفتم تو ویلا اتاق خودم گفتم زهرا خانوم زن مش صفر تمیز کنه ....

و رفتم ساحل ....

سرمو گذاشتم رو پام و گریه کردم همزمان با من اسمون میبارید اونم مثل من امشب دلش گرفته بود گریه میکرد ... اونم مثل من میخواست عشقشو فراموش کنه آیا میشد؟؟؟؟؟ من الان به آرتین احتیاج دارم کاش کنارم بود کاش .....

هندزفریموگذاشم توی گوشم و اهنگای انریکه گذاشتم ....

نمیدونم چه حسی منو وادار کرد که زنگ زدم به آرتین :

ـ آرتین ؟؟؟؟

آرتین بعد از سکوتی طولانی گفت :

آرتین : جانم ؟؟؟؟

ـ آرتین ؟؟؟؟؟

آرتین :‌عشقم

و هق هق هق ....

ـ آرتین من بی تو میمرم .... من نمیتونم فراموشت کنم .....

و هق هق ق

آرتین : عزیزم کجایی ؟؟؟؟

ـ آرتین بیا اینجا من رشتم ....

آرتین : باشه عزیزم من خودمو میرسون

و بوق بوق بوق ....

 و باز منم گریه گریه گریه ....

نمیدونم چند ساعت گریه کردم که دست کسی رو شونم حس کردم ....

سرمو برگردوندم آرتین بود خودمو بلافاصله توی بغلش پرت کردم و گریه کرده :

ـ آرتین من نمیتونم بدون تو زندگی کنم .... نمیتونم فراموشت کنم .... من بی تو هیچم آرتین ....

آرتین : رها

ـ بله ....

آرتین حلقه ای جلوی من گرفت و گفت :

آرتین : رها با من ازدواج میکنی ؟؟؟؟

تو چشاش زل زدم و لب هامو روی لبهاش قفل کردم و اینجوری جواب بلمو دادم ..

شب توی ویلا خوابیدیم ... جالبیش اینجا بود که توی اتاقای جدا خوابیدیم

دیگه برام مهم نبود که نمیتونم بهش اعتماد کنم اعتماد توی زندگی مشترک به وجود می اومد ....

روز بعدش برگشتیم . باید یه جوری به رادین میگفتم اون میدونست من قبلاازدواج کردم ولی هیچ وقت راجع بهش حرف نزد بود تا ناراحت نشم . حتی نپرسیده بود اسم شوهرت چی بود؟؟؟؟ پس نمیدونست اون ارتینه ... یا حتی نپرسیده بود چرا طلاق گرفتی ولی الان باید میدونست ...

شب چند نوع شام برای رادین درست کردم تا بعدش باهم حرف بزنیم .... به اصطلاحی هندونه زیر بغلش دادم ....

اول رفتم دم در و کتششو گرفتم ...

بعدم کمکش کردم تا کراواتشو باز کنه چشاش 100 تا شده بودو بعد گفتم ‌:

ـ‌ بیا شام

وقتی اومد سر میز بازم دوباره تعجب کرد ....

آخ یه نوع شام یا ناهارو در هفته شاید یک بار درست میکردم .... الان چند نوع درست کردم ....

نشست گفتم :

ـ رادین باید باهات صحبت کنم

رادین : پس بگو اینا برای چیه ؟؟؟؟ به اصطلاحی هندونه داری زیر بغلم میدی ....

ـ رادین اذیت نکن ....

رادین : باشه خواهر کوچولو هر صحبتی خواستی بکن منم با جون و دل گوش میدم ....

ـ مرسی داداش .... خیلی خوبی

رادین : خواهش میکنم عزیم ...... کوچیک شمام ....

ـ دیوونه ....

وقتی شامشو خورد گفت :

رادین : من میرم تو حال تو هم یه قهوه بیار من در خدمتتم ....

قهوه رو بردم و تمام داستانو براش تعریف کردم ....

دهنش باز مونده بود....

رادین : پس عشق آرتین تویی ؟؟؟؟؟ توی اکیپ پیچیده بود آرتین عاشق شده ولی هیچ کس نمیدونست کی ؟؟؟؟؟ خوب میتونه بیاد خواستگاری ....

ـ برای کی ؟؟؟؟

رادین : برای اینکه تو خوشحال اشی فرادا شب خوبه ؟؟؟؟

ـ آره داداشی ... مرسی ....

و رفتم تو اتاق که هم بخوابم و هم با آرتین صحبت کنم ....

همون موقع گوشیم زنگ خورد آرتین :

ـ سلام خانوومی ....

ـ سلام عزیزم ....

آرتین : با رادین صحبت کردی ؟؟؟؟

ـ آره قبول کرد گفت : فردا شب برای خواستگاری بیایین ....

آرتین داد زد :

آرتین : خدا مرسی .....

ـ دیوونه

آرتن : تو دیوونم کردی. من دیوونه توام .

کمی با هم صحبت کردیم تا بعد ارتباطو قطع کردیم....

×××××××××××××××××××

زود تر از اونچه که فکر میکردم شب رسید ....

یه پیراهن کوتاه و تنگ خاکستری پوشیدم که کمری مشکی داشت بالاش دو کلته بود و منم بهخاطر اینکه خیلی بازه یه دستمال گردنمشکی بستم . نمیخواستم کت بپوشم ... یه ساپرت مشکی هم پوشیدم

آرایش ملایمی هم کردم ....

دیگه خوب بودم ....

وقتی رفتم همون موقع خانواده راد اومدن ...

بعد از سلام واحوال پرسی رادین گفت :

رادین : رها جان معرفی نمیکنی ؟؟؟؟

ـ‌ ببخشید من فکر میکردم آشنایی قبلی داری .....

ایشون مهلا جون مامان آرتین ، ایشون عمو سعید بابای آرتین و ایشونم تینا جون خواهر آرتین ....

به همه دست دادو من میدونستم منظورش از معرفی چی بوده ؟؟؟؟؟ تینا .....

رفتم چای آوردم وکنار مهلا نشستم ....

عمو سعید داشت با رادین صحبت میکرد ولی رادین خیره شده بود به تینا

عمو سعید : رادین جان حالا نظرت چیه ؟؟؟؟؟

.............................

رادین چیزی نگفت .... اصلا چیزی نفهمید از اولش هم چیزی نفهمیده بود.... به تینا خیره بود .... چه قدر ضایع .... تینا هم داشت زیر نگاه خیرش آب میشد همه با لبخند به هم نگاه میکردن ..... مثل اینکه تینا هم بدش نیومده بود چون هر از گاهی لبخند میزد .... برای اینکه نجاتش بدم گفتم ..... البته با صدای بلند :

ـ رادین جان عمو سعید باهاتون کار دارن ....

و یه لبخند معنی دار بهش زدم و با چشم و ابرو به تینا و بعدش به عمو سعید و مهلا و آرتین اشاره کردم .....

از خجالت به تته پته افتاده بود .... تا حالا اینجور ندیده بودمش .... یعنی اصلا اینجور نبود ..... رادین و خجالتی ..... توبه .....

دیدنی بود ...

عمو سعید : رادین جان نظرت چیه ؟؟؟؟؟

رادین به من نگاه کرد و بعدش گفت :

رادین : راجع چی ؟؟؟؟؟

عمو سعید مثل اینکه خنده دار ترین جک سالو برش تعریف کرده باشن زد زیر خنده و همینجور مهلا . ولی من جلوی خندمو گرفتم و همینجور آرتین ..... آرتینم بدجور به من خیره شده بود .... تا جایی که پشیمو شدم از پوشیدن این لباس چون خیلی باز بود و در تیررس نگاهش صورتم وگردنم و قسمتی از بالا تنم که لخت بود  بود ....

عمو سعید : رادین جان حواست نیست من اینقدر سخنرانی کردم . ولی خوب درباره رها و آرتین بود ....

رادین : من خوشبختی خواهرمومیخوام و نظر خودش برام مهمه و از شناختی که از آرتین دارم مطمئنم که میتونه خواهرمو خوشبخت کنه.....

عمو سعید : خوب عروس خانوم نظر شما چیه میتونی بری با آرتین حرف بزنی . خندم گرفت . من از آرتین بچه سقد کرده بودم  حالا باید میرفتم به عنوان خواستگار باهاش حرف میزدم .

بلند شدم و پت سرم آرتین و وارد اتاقم شدیم .

آرتین بدون حرف به من نزدیک شد و زیر گردنمو بوسید . منم که تشنش بودم . بعد لاله گوشمو مکید . و بعد گونم و رسید به لبام . با ولع لبمو بوسید و من در خلصه ای شیرین فرو رفتم و بدون اینکه متوجه بشم همذهیش میکردم . آرتین با شیطنت گفت :

ارتین : ما که حرفامونو زدیم حالا اگه بخواین بیشتر بدونین باید بیشتر ادامه بدیم و اگه نه که جوابت مثبته .

و دستش رفت سمت کراواتش .

میخوای آبرومو ببری نه من جوابه به علاوه است . آرتین : جواب چیه ؟؟؟؟

ـ یعنی میخوای بگی نفهمیدی .

آرتین : فهمیدم ولی درست .....

لبامو رو لباش قفل کردم و کوتاه بوسیدمش .

ـ حالا درست فهمیدی ؟؟؟؟

آرتین : آره عشقم .

و رفتیم پایین ولی قبلش خودمو توب آیینه چی کردم که ضایع باشم .

عمو سعید گفت :

عمو سعید : خوب دخترم به نتیجه ای رسدین .

آرتین با خنده گفت :

آرتین : بله اونم به چه نتیحه شیرین و دلپذیری .

عمو سعید : خجالت بکش پسرم .

عمو سعید :

عمو سعید : خوب نگفتی ....

ـ هرجور دوست دارین ....

عمو سعید : به معنی بله .... نه دخترم؟؟؟؟

ـ بله .....

دوباره رادین رفت تو خط تینا ..... تینا هم که سرخ ...

بلند شدم شیرینی بگیرم..... بعد از اون کنار تینا نشستم تا از رادین در امان باشه ...

مهلا کنارم نشست و جلقه کرد دستم .  و قرار عروسی رو گذاشتیم برای 1 ماه دیگه ......

××××××××××××××××××××××××

فصل دهم : آرتیــــــــــــــــــــــــــــــــن

توی اون لباس نباتی رنگ و اون آرایش مثل ملکه ها شده بود. .... دیگه طاقت نداشتم .....

بالاخره مهمونا عزم رفتنوجزم کردن تا ما هم بریم خونمون .....

تنها کسی که اعصاب منو خرد میکرد حوریا بود که سعی داشت توی این شب خوب اعصاب من رها را ور خراب کنه و من دیگه طاقت نداشتم ......

بالاخره مهمونی تمام شد و ما رفتیم سمت خونمون ......

×××××××××××××××××××××××××

فزد عرئسی خواهرم بود با رادین . خواهر یکی یه دونه من . میدونستم دارم بدست چه کسی میسپارمش و خیالم راحت بود . به رادین به اندازه چشام یا شاید بیشتر اعتماد داشتم و میدونستم خوارمو خوشبخت میکنه .

ـ جرا ریه میکنی خوارم ؟؟؟؟؟

تینا : خوب دارم از پیشتون میرم .

ـ ولی میری پش یه آدم خوب دیگه که دوسش داری .

من بهش اعتماد دارم و از همن الان خوشبختیتو تضمین شده میبینم .

تینا بغلم کرد و دست تو دست رادین رفت سمت خونشون .

من و رها برگشتیم خونه .  و بعد من موندمو رها . عشقم . هنوزم بی طقت بود .....

××××××××××××××××××××××××

فصل یازدهم : رهـــــــــــــــــــــــــــا

4 ماه بعد

آرتین : رها عشقم چقدر میخوابی پاشو .....

ساعت 2 بعد از ظهره پاشو .....

تا پا شدم برم دست و صورتمو بشورم از بوی ادکلن گوچی آرتین حالم بهم خورد ....

و رفتم دستویی.....

وقتی اومدم بیرون آرتین با لبخند معنی داری بهم نگاه میکرد که من معنی شو نمی فهمیدم :

ـ چیه ؟؟؟ چی شده ؟؟؟؟

آرتین : خوت نمیدونی چی شده ؟؟؟؟

ـ نه چی شده ؟؟؟؟

آرتین اومد سمتم و دستشو گذاشت روی شکمم . از خجالت داشتم آب میشدم تازه فهمیدم مشکلم از کجاست

آرتین منو تو بغلش گرفت و گفت :

آرتین : عشق جاودان من تویی رها دوست دارم . .....

پایان

دوشنبه7 / مرداد 5 / 1392

به قلم ندا

ساعت 02:00

2 بامداد


مطالب مشابه :


اوایی بین عشق و نفرت

رمان عشق و احساس من-98ia-fereshteh27. رمان عشقم رو نادیده نگیر-98ia-mina flame girl-رمان اگر چه اجبار بود-nazi




رمان آوایی بین عشق و نفرت

میخواهید رمان بخوانید. با ورود به سایت ما لذت واقعی رمان ایرانی متفاوت را تجربه کنید رمان




رمان دوراهی عشق و نفرت

ღ ســـرزمـــیـــن رمــــانღ - رمان دوراهی عشق و نفرت - دوراهی عشق ونفرت




رمان عشق اجازه نمی گیرد

رمــــــــــان - طنز-سرگرمــــــــــی - رمان عشق اجازه نمی گیرد - مجله رمان؛طنز ؛حکایت




فُوتـبـالـِـ عِـشـقــِـ

رمــــــــــان - طنز-سرگرمــــــــــی - فُوتـبـالـِـ عِـشـقــِـ - مجله رمان؛طنز ؛حکایت




رمان آیناز 1

دنیای رمان رمان عشق یک مرتبه برق از چشمان فرزاد پرید .دختر چنان با خشم ونفرت




رمان عشق جاودان11

رمــــــــــان - طنز-سرگرمــــــــــی - رمان عشق جاودان11 - مجله رمان؛طنز ؛حکایت وسرگرمی




رمان دوراهی عشق وهوس

رمــــــــــان - طنز-سرگرمــــــــــی - رمان دوراهی عشق وهوس - مجله رمان؛طنز ؛حکایت وسرگرمی




رمان دوراهی عشق وهوس2

رمــــــــــان - طنز-سرگرمــــــــــی - رمان دوراهی عشق وهوس2 - مجله رمان؛طنز ؛حکایت




برچسب :