متن برنامه معرفت - مراد از دریا در نگاه عرفا
دیدی که شدم عاشق کویت آخر افتاده سبویم لب جویت آخر
با این دل تنگ و دیده دریایی من جان دهم از حسرت رویت آخر
در جلسه پیش عزیزان متوجه شدند که پایه معرفت ادراک حسی است. قدر حواس ظاهری خود را بدانیم و خوب استفاده کنیم. اگر از همین حواس ظاهری خوب استفاده کنیم مجاری فیض الهی هم با ما خواهد بود. مرحله دیگری را با استفاده از داستان فیل در خانه تاریک عرض شد هر کسی دستی به یک جای فیل زد و قضاوتی کرد نتیجه میگیریم جناب مولوی:
نظر گه گفتشان شد مختلف آن يکي دالش لقب داد، اين الف
در هر یک اگر شمعی بدی اختلاف از گفتشون بیرون شدی
این شمع هم استاد فرمودند که چراغ عقل است. این گوهر شریف را باید در جای خودش استفاده کنیم. اینها مقدمه بحث امروز از درس جلسه گذشته است. استاد جناب مولوی رسید به اینجا که:
چشم حس همچون کف دست است و بس نیست کف را بر همه او دسترس
بر همه اونها دسترسی ندارد احاطه ندارد.
چشم دریا دیگر است و کف دگر کف بهل از دیده دریا نگر
جناب مولوی داره دریا را توضیح میدهد که دیده دریایی چه نوع دیدهای است دیدهای که قید و بند نداره دیدهای که حجاب نداره. دیدهای است که همه چیز درش محو است.
کیست ماهی چیست دریا در مثل تا بدان ماند مَلِک عز و جل
یعنی ما داریم حقیقت را به دریا تشبیه میکنیم تازه این دریا هیچه.
صد هزاران بحر و ماهی در وجود سجده آرند پیش اون اکرام جود
استاد مراد از دریا و ماهی را میخواهیم حضرت عالی توضیح دهید از نگاه عرفای ما.
ج= یک ظرافت لفظی که مولانا در شعرش استفاده کرده کف دست وقتی لمس کنی محدودیت داره مگه کف دست چقدره. حس را به کف دست تشبیه کرده. نه تنها حس لامسه که کف دسته محدوده، حس باصره هم محدوده، شما مثلاً افق دید حسی چقدره شما راه دور را نمیتونی ببینی داخل پلک چشم شما را هم نمیتونی ببینی. نزدیکترین جرم و جسم به چشم باطن پلک شماست آیا چشم شما باطن چشم شما را میبیند؟
نزدیک که باشه منظورم یه فرکانس معینی است یعنی گوش ما امواج را در یک فرکانس معنی میشنوه اگه یه مقدار بیشتر باشه نمیشنوه کمتر هم باشد نمیشنود چه بسا صداهای عجیبی در عالم هست اما اون فرکانس مطابق سماع من نیست نمیشنوم. چه بسا گوش حیوانات فرکانسهای بالاتری را بشنوند. شامه بعضی حیوانات از ما بیشتر است مثل سگ، عقاب، اینها دیدشون هم خیلی عجیب است. به قول ناصر خسرو:
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست بهرطلب طعمه پر و بال بیاراست
گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست
البته غرور گرفتش که ما از اون بالا چند صد متری پشه را میبینیم مغرور شد ناگه ز کمین گاه قضا بخت کمانی و... خوب پس دید انسان، گوشش، ذائقهاش، لامسهاش محدود است اینجا از کف دست استفاده کرده که در حد کف داری استفاده میکنی آن وقت به کف دریا تشبیه کرده این کف دریا دیگه کف دست نیست کفی است که روی دریاست آب که موج میزنه یه کفی رو دریا پیدا می شه اون کفی که روی دریاست چقدر از دریا رو درک میکنه به اندازه همان کفی که هست تقریباً به اندازه کف دست. حس ما از دریای هستی ما و از دریای حقیقت چقدر درک میکنه؟
یعنی ما خودمون دریا هستیم هستی ما دریاست. اگر کسی دریا را از روی کف ببیند به همان اندازه کف میبینه ولی اگر کسی دریا بشه و دریا را از دید دریا ببینه اقیانوس بیکرانه را ببیند، دید دریابین داشته باشد یعنی خود دریا دریا را ببیند غیر از کف. یه وقت کف دریا را نشون میده به اندازه کف نشون میده. یه وقت دریا از دریا داره صحبت میکنه دقیقاً انسان یه موقع از راه حواس میخوایم به دریا برسیم به اندازه حواس است به اندازه کف است یه وقت از باطن خود میخواهیم به حقیقت برسیم حالا باطن ما میره به عقل کل و فراتر از عقل دیگه چیزی نمیشه گفت. اگر بتوانیم از مقام حضور ـ بالاترین مقام عقل ـ خودش و عالم و هستی را ببیند دقیقاً مثل اینه که دریا خودش را ببیند این سخن مولانا دقیقاً این است.
جنبش دریا ز کفها روز و شب کف همی بینی و دریا نی عجب
ما چو کشتیها به هم برمیزنیم تیر چشمیم و در آن روشنیم
این تو در کشتی تن رفته به خواب آب را دیدی نگر در آب آب
آبی را آبی است کو میراندش کوه را روحی است کو میخواندش
داره وارد نتیجهگیری میشه خود آب روان است. ولی روندگی آب در عالم معنی آب عالم معنی داره روانی آب را باعث میشه یعنی آب خود به خود روان نبود روانی آب، زلالی آب، شفافی آب و آب موجب حیات هم هست وَ جَعَلنا مِنَ الماء کُلُ شیء همه چیز از آب است وَ أنزَلنا مِنَ الماء ...
برد آب زیر بحر فیروزهای به گنجایش خویش هر کوزهای
کوزه به اندازه آب از دریا برمیداره، کاسه اندازه کاسه، اما دریا غیرمتناهی است و خیلی چیزها به آب تشبیه شده، حیات، علم و معرفت، به آب تشبیه شده. هر جا آب باشد حیات است. حتی در این کره خاکی هر جا آب نباشد زندگی است زندگی نیست پس دریا را میتوان به حقیقت هستی و حقیقت روان آدمی انسان در حقیقت اون من مطلق به حقیقت مطلق وصل است. حقیقت آدمی همین دریاست.
یه تعبیر لطیفی هم داره میگه مثلاً ماهی از دریا میکشی بیرون میگی ماهی دریا، یعنی صفت دریایی داره. هر چی از دریا میاد میفهمه از دریاست اما خودش نمیدونه از کجاست، اگر خودش میفهمید دریایی است اون وقت میفهمید چیه. اما اینو نمیفهمه. خودش را خاکی میبینه..
نه بدن از سبزپوشان میشود نه از او یک چشمه جوشان میشود
نه صدای بانگ مشتاقی در او نه صفای جرعه ساقی در او
چقدر زیباست. سبزی مال آب است یعنی در خودش سبزی نمیبیند علامت حیات معنوی یه آدمی مثل مردار، زندگی میکنه، نفس میکشه اما اون سبزی حیات، اون معنویت ملکوتی را در خودش نمیبینه. بانگ مشتاقی در خودش نمیبینه بانگ مشتاقی چیه؟ عشق است اشتیاق به معنویت در خودش نمیبینه شوق معنویت درش مرده است مثل حیوان مردار خوار شده یعنی بانگ مشتاقی در کوه دلش طنین افکن نشده.
کو همیت تا ز تیشه وز کلنگ یک چنین کُه را ز بنیان بر کنم
این کوهی که صدای بانگ مشتاقی درش طنین افکن نیست باید با تیشه برکند مثل کوه حضرت موسی وَ خَرَّ موسی صعقاً: اون کوه کنده شد وقتی کنده شد صدای بانگ مشتاقی به گوش حضرت رسید. اون صدای بانگ مشتاقی همونه که به گوش حضرت کلیم الله رسید.
این معنی که فرمودید به حدیث امام صادق علیه السلام نزدیک است: عدهای رفتند پیش ایشون گفتند ما از کجا بدانیم شیعه شما هستیم. امام فرمودند: اون بانگ مشتاقی. اذان هاتف غیب از مأذن جانتان بشنوید. گفتند چه مدت؟ فرمودند یک هفته. رفتند و آمدند گفتند نشنیدیم. فرمودند: برید تا 4 روز اگر شنیدید شیعه ما هستید. برگشتند گفتند ما نشنیدیم فرمودند: تا یک سال. تا یک سال برگشتند گفتند: نشنیدیم حضرت فرمودند برید قلبتان را مداوا کنید.
ج= یعنی قساوت. قسوه یعنی سخت شده مثل سنگ وَ هِیَ مِن بَعدِ ذلک کَالحِجاره اَو اَشَّدُ قَسوَه و از سنگ سختتر چرا وَ إنَّ مِنَ الحِجاره لَما یَتَحَجَرُ مُما ...: گاهی دیدیم از وسط سنگ آبی میجوشد اما دل کسی که سنگ شده و از حق دور شده دیگه هیچ وقت رحمت، محبت، بانگ مشتاقی درش بلند نمیشه. دل تیره است. اما اگر به قسوه نرسیده باشد گاهی از درون یه حالت رحمتی، انعطافی، انسانیتی، این همون بانگ مشتاقی است که باید غنیمت دانست اگر صدای بانگ مشتاقی شنید از درون هنوز دلش زنده است. اما وای به وقتی این صدا نیاد.
ای دلا مست سحر و حال دعایی نبود زنگ دل را به یکی قطره صفایی نبود
دلق و سجاده و تسبیح در آتش بفکن گرت از مأذن دل مژده ز جایی نبود
یعنی ملاک عرفان اون بانگ مشتاقی است اگر نمیشنوید تسبیح انداختن، ریاکارانه، اینها باید بریزی تو آتش. تشیع اهل بیت تشیع ظاهر نیست. حضرت تا یکسال مهلت داد اما دید اینها دیگه دلشون سیاه شده. گفت باید بروید معالجه دل کنید یک توبه نصوح کنید دل مرده زنده کردن خیلی سخته.
دریا صفت خوبی که داره این همه موجودات که درونش هستند تغذیه میکنن آلودگیها را آب نشون نمیده هر چه در درون خود پرورش میده چیزهایی است که باعث اعجاب انسانهاست علت این حکمت دریا را همان پویندگی، عشق، حیات، بالندگی میداند که این جا یک داستانی نقل شده که مرحوم ملاهادی سبزواری:
آب را آبی است کاو میراندش روح را روحی است کاو میخواندش
دریا را میری کنارش میبینی با اون هه گستردگی سرش را هی میزنه به ساحل میدونی معنیش چیه میگه جا به این بزرگی برای من تنگه. تو تو این هستی جنبش نداری و اون صدای بانگ مشتاقی که صحبت کردیم همون موجی است که به ساحل میزنه نه دریا با اینکه غیرمتناهی است هنوز برایش کم است میخواد دریا دریاتر بشه. اون بانگ مشتاقی باید باشه. اگر نباشه راضی شده به همون تن.
بعد ایشون میگه این صفت دریایی در همه موجودات عالم حاکم است.
و سفیری باز دامن درکشی جمله را در داد و در داور کشی
فالق الاصباح اسرافیل وار جمله را در صورت آرد زان دیار
استاد در این فرازها جناب مولوی به لطایقی میپردازه که حقیقتاً دلبرباست میفرماید: هُوَ الذی یَتَوَفاکُم بالیل وَ یَعمَلُ مَا جَرَحتُم بالنهار: همان طور که شبها خداوند ارواح را دریافت میکند دریا هم شب یه آهنگی میزنه که همه حیوانات میخوابن. شبشون را میداند چطور مراقبت کند روزشون را میدونه چطور مراقبت کند. این صفت خدا هم هست. توفی: کشتن نیست روحها را میخواند.
و سفیری باز دامن درکشی جمله را در داد و در داور کشی
فالق الاصباح اسرافیل وار جمله را در صورت آرد زان دیار
روحهای منبسط را تن کند هر تنی را باز آبستن کند
اسب جان را کند عاری ز زین سر النوم اخ الموت است این
استاد سوالی که مطرح است صفت دایگی خداوند است. رب العالمین بودن خداوند است. ربوبیت خداوند است. بعضی فکر میکنند خدا خالق ماست ما را خلق کرده و رها کرده اما اگر به ربوبیت خدا توجه کنی خیلی معنی پیدا میکنه که یه لحظه ما ممکنه از او غافل باشیم ولی او از ما غفلت نمیکنه.
ج= بله ببینید دریا امواج دریا در شب و در روز متفاوت است. اصطلاحات دریا در شب با حالت دریا در روز کاملاً متفاوت است. و این دقیقاً از نظر زیستی متناسب با حیوانات عجیب الخلقهای است که در اعماق دریاست. حیوانات بنا به فشار آب در سطوح مختلفی زندگی میکنند گونههایی که در دریا زندگی میکنند کم نیستند این مقتضای ربوبیت است. مقتضای ربوبیت خدا گونه دیگر است که به اشجار، احجار و ... میرسد اما کلمه ربوبیت و خلق را مطرح کرده. البته در ظاهر کتب آسمانی مسأله خلق است. اشخاص این خلق را بد فهمیدند. خلق بدان معنی نیست که خدا آفرید و ول کرد اصلاً ول کردن در کار خدا نیست اصلاً قطع ارتباط در کار خدا نیست. اصلاً ول کردن در کار خدا نیست. اصلاً قطع ارتباط در کار خدا نیست. اصلاً قطع ارتباط حرف کفرآمیزی است نه تنها از این جهت بد است که محبت خدا، ربوبیت خدا، مهر خدا کم میشه اصلاً اشکال عقلی داره قطع یعنی هم خدا محدوده و هم این محدوده. یعنی فاصله. در غیرمتناهی فاصله وجود نداره. حق تبارک و تعالی غیرمتناهی است بیپایان است یعنی بین خدا و خلق یه مرزی نیست که این طرف مرز مخلوقات باشن اون طرف مرز خالق باشه. این در توهم اشخاص است. اصلاً مرزی نیست چون مرز هر دو طرف را محدود میکند هر جا مرز است دو طرف مرز با مرز محدود میشن اما در حق تعالی محدودیت نیست بنابراین انقطاع بین خالق و مخلوق نیست به همین جهت عرفا ترجیح دادن به جای کلمه مخلوق از تجلی صحبت کنن. تجلی از متجلی جدا نیست. فیض از فیاض جدا نیست. مخلوق از خالق جدا نیست. وقتی جدا نیست به حال خود ول نشده همیشه در پرتو عنایت حق است از یک پشه از یک اتم بزرگترین موجود، کل کائنات، لا صَغیرهَ وَلا کَبیره الا اِحصئها: این احصئها نه اینکه خدا چرتکه میاندازد میشمارد. احصی یعنی احاطه داره، احاطه علمی. احصئها یعنی احاط بها همه در ظل عنایت خدا هستند. بنابراین ربوبیت حق تعالی ازلی و ابدی است و هیچ وقت هم خداوند خالی از ربوبیت نبوده یعنی ما یه وقتی نداریم که خدا رب نبوده خدا از ازل تا ابد رب است. رب است یعنی ربوبیت می کند ربوبیت میکند یعنی تربیت میکند یعنی نقص را به کمال، استعداد به فعلیت میرساند. پس اگر جایی انقطاع دیدی انقطاع کردی به واهمه خودت این کار را کردی ما توهم انقطاع داریم حتی کافر منقطع نیست حتی ملحدترین آدمهای حق از حق منقطع نیستند خودشون توهم انقطاع دارن در اثر نادانی. یعنی در فکرش انقطاع است. وقتی مولانا از دریا و امواج دریا صحبت میکند و ربوبیت را تشبیه میکند منظورش همینه و چقدر زیبا گفته ما در همون دریای رحمت غوطهوریم. حیوان دریایی دریایی بودن خودش را میدونه و وقتی از دریا دور شد میخواد برگرده. حیوان دریایی وقتی روی خاک افتاد مضطرب است ولی ما از دریای ازلی، از دریای بیکرانه رحمتیم نمیفهمیم اصلاً فکر نمیکنیم ما دریایی هستیم، در کشتی تن سواریم و فکر میکنیم ما اصلاً کاری به دریا نداریم.
داره نتیجه میگیره که:
سیر بیرون است قول و فعل ما سیر باطن هست بالای سما
حس خشکی دید کز خشکی بزاد عیسی جان پای در دریا نهاد
آب حیوان از کجاه خواهی تو یافت موج دریا را کجا خواهی شکافت
موج خاکی وهم و فهم و فکر ماست موج آبی محو و سکر است و فناست
جان حضرت مسیح علیه السلام دریایی بود و به دریا رفت. اگر چنانچه به اعماق دریا بره به باطن رفته اما اگر به ظاهر اکتفا کنی از دریا غافل شدی. ما دریایی هستیم و باید دریایی بشویم و دریایی شدن، یعنی دریادل بودن. دریا دل وقتی شدیم دریایی هستیم. دل ما بیکرانه است. آخه دل که این یه تکه گوشت تپنده نیست. ما وقتی میگیم قلب خیال میکنید قلب پزشکی را میگیم. اما قلب واقعی دریچهاش به دریا باز است قلب معنوی اون است به قول صناعی:
پاره گوشت نام دل کردیم دل تحقیق را بهل کردیم
آنچه دل نام کردهای به مجاز رو به پیش سگان کوی انداز
این دل یه قطعه گوشت است اگر پیش سگ بیندازی میخورد اما دل آدمی را کی میتواند بخورد دریاست همه چیز توش غرق است همه را او میخورد تازه کمش هم هست. ما چون خودمون را فراموش کردیم دچار اوهام هستیم. خودشناسی نداریم خودمان را همین بدن و ظاهر و حس را میبینیم.
فرق موج خاکی و موج آبی؟
موج خاکی وهم و فهم و فکر ماست موج آبی محور سکر است و فناست
داستان نحوی و محوی همین جاست. به قولی 4 قاعده نحوی میدانست به طرف گفت: نخو خوندی. گفت نه نخوندم. گفت نصف عمرت بر باده. دریا مواج شد و طوفانی شد اون شخص که نحوی بهش گفته بود به نحوی گفت حالا تو شنا بلدی؟ گفت نه گفت خوب تو همه عمرت بر باده..
گفت کل عمرت این نحوی فناست چونکه کشتی غرق در گردابهاست
محو می باید نه نحو این جا بدان گر تو محوی، بی خطر در آب روان آب
دریا مرده را بر سر نهد زنده را دریا کجا بیرون نهد
حالا چرا مولانا در مقام محو که مقام سکر و فناست علم نحو را انتخاب کرده. سِری درش هست چرا؟ برای اینکه نحوی مرتب در قید و بند اعراب و قواعد است و به ظاهر کلمات توجه میکند کسی که در ظاهر الفاظ گرفتار است اوج خاکی است. اینه که مولانا برای علامت غرور و غافل بودن از مقام محو صفا نحوی بودن را انتخاب کرده در حالی که سایر علوم یه کمی به معنی توجه میکنن.
تا در این سکری از آن سکری تو دور تا از این مستی از آن جامی تو کور
گفتگوی ظاهر آمد چون غبار مدتی خاموش خود کن هوشدار
آدمی که مست قواعد نحوی است چیزی حالیش نیست به عالم معنی راهی نداره.
دقت کنید تخلص مولانا در دیوان شمس خموش است. مراد از خموش همان صمت عرفانی است به معنی سکوت. الصَمتُ بابُ مِن ابوابِ الحِکمه: امام رضا فرمودند این خاموشی خیلی خوب است. اَلصَمتُ یَکسِبُ المُحَبه: صمت و سکوت میشود شکار کرد.
ج= البته سکوت به مورد. نطق و سکوت مورد داره. سعدی: دو چیز عقل است: دم فروبستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی.
جمع بندی= راههای تحصیل معرفت همین ابزارهایی که خداوند در اختیار آدم قرار داده خوب استفاده کنیم. از چشم، گوش، قلب. پایهاش ادراک حسی است. چشمشان به گناه آلوده نکنیم. ظرف را پاک و خالی نگه داریم خداوند پرش میکند از موج خاکی عبور کنیم از خیالات از وهم، فکر گناه نکند، خیال گناه نکند بستر آماده شود تا ما وارد مقام فهم و محود و سکر و فنا بشویم. جاذبه عشقی خداوند در همه ما قرار داده استفاده کنیم.
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمائل تو دیدم نه عقل ماند و نه هوشم
مطالب مشابه :
آخرین نامه ام به شایسته
دریـــگ آبـــی - آخرین نامه ام به شایسته - طنین موج های
اولین سالگرد تاسیس مجموعه موج های آبی باران رضوانشهر يزد
رضوان نیوز (مجومرد) صدوق - اولین سالگرد تاسیس مجموعه موج های آبی باران رضوانشهر يزد - نام
میلاد امام رضا مبارک......
طنین حیات - میلاد چشمههای خروشان تو را میشناسند/ موجهای پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی
گزارشی ازبحران کم آبی زنجان
طنین آب گفت و گو با خبرنگار موج رسا رسد بحران کم آبی در زنجان تنها با صرفه جویی و
متن برنامه معرفت - مراد از دریا در نگاه عرفا
این کوهی که صدای بانگ مشتاقی درش طنین افکن نیست باید با ماست موج آبی محو و سکر است
نمونه سوالات درس روانشناسی عمومی( کتاب مبانی روانشناسی عمومی دکترگنجی)
دیدن رنگ نارنجی پس ازدیدن رنگ آبی. طنین د) اشباع 9-معنی طول موج و دامنه به ترتیب
پاییز
تا آهنگ ترانه هایم را با طنین شعر نگاهت تنظیم افق در موج اشک و خون آسمان ها آبی.
برچسب :
طنین موج آبی