اشعاری ناب از سعدی
اول دفتر به نام ایزد دانا
صانع پروردگار حی توانا
اکبر و اعظم خدای عالم و آدم
صورت خوب آفرید و سیرت زیبا
سعدی
روزی گفتی شبی کنم دلشادت
وز بند غمان خود کنم آزادت
دیدی که از آن روز چه شبها بگذشت
وز گفتهٔ خود هیچ نیامد یادت؟
سعدی
ای ماه شبافروز شبستانافروز
خرم تن آنکه با تو باشد شب و روز
تو خود به کمال خلقت آراستهای
پیرایه مکن، عرق مزن، عود مسوز
سعدی
وه وه که قیامتست این قامت راست
با سرو نباشد این لطافت که تراست
شاید که تو دیگر به زیارت نروی
تا مرده نگوید که قیامت برخاست
سعدی
ای در دل من رفته چو خون در رگ و پوست
هرچ آن به سر آیدم ز دست تو نکوست
ای مرغ سحر تو صبح برخاستهای
ما خود همه شب نخفتهایم از غم دوست
سعدی
شب نیست که چشمم آرزومند تو نیست
وین جان به لب رسیده در بند تو نیست
گر تو دگری به جای من بگزینی
من عهد تو نشکنم که مانند تو نیست
سعدی
تو هرچه بپوشی به تو زیبا گردد
گر خام بود اطلس و دیبا گردد
مندیش که هرکه یک نظر روی تو دید
دیگر همه عمر از تو شکیبا گردد
سعدی
هر وقت که بر من آن پسر میگذرد
دانی که ز شوقم چه به سر میگذرد؟
گو هر سخن تلخ که خواهی فرمای
آخر به دهان چون شکر میگذرد
سعدی
آن دوست که آرام دل ما باشد
گویند که زشتست بهل تا باشد
شاید که به چشم کس نه زیبا باشد
تا یاری از آن من تنها باشد
سعدی
در چشم من آمد آن سهی سرو بلند
بربود دلم ز دست و در پای افکند
این دیدهٔ شوخ میبرد دل به کمند
خواهی که به کس دل ندهی دیده ببند
سعدی
آنان که پریروی و شکر گفتارند
حیفست که روی خوب پنهان دارند
فیالجمله نقاب نیز بیفایده نیست
تا زشت بپوشند و نکو بگذارند
سعدی
گر دست دهد دولت ایام وصال
ور سر برود در سر سودای محال
یک بوسه برین نیمه خالی دهمش
از رویش و یک بوسه بران نیمهٔ خال
سعدی
آن دوست که دیدنش بیارید چشم
بیدیدنش از دیده نیاساید چشم
ما را ز برای دیدنش باید چشم
ور دوست نبینی به چه کار آید چشم
سعدی
هر گه که نظر بر گل رویت فکنم
خواهم که چو نرگس مژه بر هم نزنم
ور بیتو میان ارغوان و سمنم
بنشینم و چون بنفشه سر برنکنم
سعدی
آرام دل خویش نجویم چه کنم؟
وندر طلبش به سر نپویم چه کنم؟
گویند مرو که خون خود میریزی
مادام که در کمند اویم چه کنم؟
سعدی
مطالب مشابه :
یک شعر زیبا در وصف کوروش
کمی درباره ی دایوش پزشک و پزشکی در روز عشق ایرانی اسفندگان
ویژه مطلب ( ادا مه ی بالا )2ham-2ham
راستی شما درباره ی « محسن تا چند روز پیش محمد جواد رفیقم حالا می خواد پزشک باشه
اشعار شاهنامه فردوسی
درباره وب. سلام من بیند همی میان بندگی را ببایدت بست در اندیشه ی سخته کی فطر روز تولد
اشعاری در مدح ومرثیه حضرت زینب(س)
اشعاری در مدح ومرثیه حضرت اسوه ی صبر « حضرت همچو باب و مام و جدّ خویش در روز جزا
درباره ی زندگی نامه ی حضرت داوود
درباره ی زندگی داوود هر روز قوی تر میشد در در کتاب مزامیر، اشعاری که ده نفر از
اهل حسین آبادم
شیر هر روز تو بر عهده ی امیدوارم بعضی از اشعاری را که در این وبلاگ می گذارم پزشک پوست
حتماً
كاش باشيم و ببينيم كه روز درباره وبلاگ. به امیدوارم بعضی از اشعاری را که در این وبلاگ می
معر فی اشخاص - شعرا و آثار آنان
درباره ی نحوه ی اداره ی شهر و مشاغل و اصناف و اطلاعات گرانبها درباره ی فرهنگ اسلامی و
اشعاری ناب از سعدی
درباره وب. این 8- کـــــــــــــــو ی یـــــــــــا دیدی که از آن روز چه شبها
برچسب :
اشعاری درباره ی روز پزشک