خرید

 

خانمی است پنجاه و چند ساله ...

پوستی روشن و چشمهای تیره و لبهای نازک ...

مرتب لباس پوشیده و روسری تیره ای بر سر دارد و زنبیلی در دست ...

انگار زنی معمولی به خرید روزانه ...

با حوصله و آرامشی عجیب در پیاده رو قدم می زند    ..

مردم می روند و می آیند و عجله دارند و به هم تنه می زنند ...

 با موبایلشان صحبت می کنند و فریاد می کشند ونرخ ارز را از هم می پرسند ...

 و قیمت سرقفلی مغازه می گیرند و از چک برگشتی گله دارند ...

ماشین را پارک کرده ام و هنوز بیست دقیقه ای وقت دارم تا پسرم از کلاس بیاید ...

می روم تا از خواروبار فروشی آشنای محل خرید کوچکی بکنم ...

به دقت به ویترین مغازه ها نگاه می کند ...

لباسهای تنگ تن مانکنها و شالهای رنگی و بدلیجات براق ...

می رود جلوتر و در مقابل میوه فروشی ..

با همان طمانینه و وقار و آرامش به تماشا می ایستد ...

سیبهای قرمز و پرتقالهای نارنجی و خیارهای سبز ..

مغازه بعدی و ویترین بعدی ...

آرام قدم بر میدارد و آرام نفس می کشد ..

در چند قدمی اش صدای نفس هایش را نمی شود شنید ...

آدمها را تماشا می کند ..

زنان و مردان و بچه های کوچک ..

با هم به مغازه می رسیم ..

تعارفش می کنم و می ایستم تا داخل شود ..

لبخند گرمی صورتش را روشن می کند ..

زنبیلش از پارچه خوشرنگی است که گویا زمان بهتری تکه ای از یک لباس بوده ...

با سلیقه گلدوزی شده و جنس مجکم و با دوامی دارد ..

فروشنده می دود جلو ...

سلام خانم ..

می گفتید برایتان بیاورم  ..

تا جنسهایش را انتخاب کند برایم می گوید ایشان  بازنشسته هستند ...

مدتی است همسرشان فوت کرده ..

سالها است در این محل ساکنند ..

خانواده ای بسیار محترم ...

یک پاکت شیر ..

شش عدد تخم مرغ ..

یک عدد کره کوچک ..

از نوی کیف کوچکش اسکناسی بیرون می کشد و بعد اسکناس دیگر و باز هم اسکناسی دیگر ..

فروشنده می پرسد ؟

پنیر برنداشتید ..

پنیر خوب دارم  ... بدهم خدمتتان ؟! ...

لبخندی کمرنگ می زند و می گوید :

نمی خواهم  ... یعنی نمی توانم بخرم ..

دیگر نمی توانم ..

حلب باز پنیر روی پیشخوان مغازه است و اتیکت بزرگی رویش ...

پنیر لیقوان اعلا کیلویی سیزده هزار تومان  ...

 


مطالب مشابه :


ویترین مغازه

تكنيك هاي فروش بيشتر در مغازه يا فروشگاه - ویترین مغازه مثل : روسری فروشی که جنس و




وقتی بازار خرابه چه جوری مشتری رو جذب کنیم؟

فروشی دارید برید با یک مانتو فروشی دیگه یا کفش فروشی یا روسری فروشی جلو مغازه یا ویترین




رمان قتل سپندیار 8

توی ویترین یه الان فقط نیاز به یه روسری و کفش و کیف روبروی ویترین یه روسری فروشی




خرید

مرتب لباس پوشیده و روسری تیره می رود جلوتر و در مقابل میوه فروشی مغازه بعدی و ویترین




رمان حکم دل - 14

همونی که نزدیک روسری فروشی بود و کامی از حتی ویترین اون روسری فروشی که ازش یه شال




برچسب :