رُزا جمالی
سايه
( نمایشنامه )
رُزا جمالی
صحنه : يك اتاق،
يك ميز
و پشتِ آن پنجره اي چاهارچوب .
رويِ ميز چند
برگ روزنامه ، يك كارد، يك تنگ ، يك ليوان و دو صندلي . يك سطلِ كوچكِ
آشغال در گوشه ي پايينِ پنجره قرار دارد. در اطرافِ آن گوني اي پر از
سيب
زميني ، يك ميزِ كشو دار و اثاثيه ي ضروري . يك آيينه ي
قدي
رويِ ديوار است. نوري
نيم تاريك . دو زن كه كاملا شبيه هم هستند، هردو پيراهني بلند و سياه
پوشيده اند و موهايشان را در مقنعه اي داخلِ لباسشان پنهان كرده اند. در
ابتدايِ نمايش صدايِ همهمه ي آدم ها شنيده مي شود كه به تدريج مي
خوابد.زنِ
اول از امتدادِ راستِ صحنه وارد مي شود، به حالتِ ترساني سعي مي كند خودش
را لايِ پرده پنهان كند، وقتي مطمئن مي شود كسي در اطاق نيست ، شروع به
وارسيِ اثاثيه ي اطاق مي كند؛ توجه اش به روزنامه ي روي ميز جلب مي شود:
زن اول ( از روي ِ روزنامه مي خواند ) پليس تا بحال ياز ده زن را
كه
چهره اي شبيبه به قاتل داشته اند ، دستگير كرده است ( سطرهايِ پايين تر
را
با چشم ، سريع و در دلش مي خواند ) بايد اينو يه جايي قايم كنم (با عجله
صفحه ي دومِ روزنامه را باز مي كند ) شبيه ِ منه( روزنامه را مچاله مي
كند
و در سطلِ آشغالِ گوشه ي اتاق مي اندازد ، سعي مي كند متعادل باشد، به
جستجوي چيزي روي ميز مي گردد ، اتاق
رامي
كاود.) ... ام......امروز چند شنبه س؟........ تاريخِ روزنامه يكشنبه
س.... يكشنبه د ومِ آذر 1386... خب امروز سه شنبه س... شايد تا امروز
قاتل
پيدا شده ؟ ..... حتما پيدا شده ...... اينجا چقد تاريكه..... حتما مالِ
كسيه ..... صاحبِ خونه؟! ..... روزنامه هم كه مي خونه..... حتما تا شب
بر
مي گرده ...... بايد مي رفتم دنبالِ پسرم كه از مدرسه برش گردونم
........... دلم شور مي زنه .....( به جستجويِ ساعت به ديوارهايِ خانه
نگاه
مي كند)چرا اينجا يه ساعت نداره ...... چقدر وحشتناكه كه تو اين خونه يه
ساعت هم نيست... ساعت چنده ؟..... .
...... اينقد تاريكه نمي شه ساعتو فهميد ..... فكر كنم يه موش رفته لايِ
پرده ..... پرده هاي اين خونه موش داره .... چه طوره خودمو همينجا خفه
كنم
؟.... ديگه نمي تونم در برم ..... ديگه خسه شدم .... نمي تونم در برم
........اوه نه ...... بايد به اعصابم مسلط باشم ، ... بايد يه راهِ چاره
پيدا كنم ؟!.. كسي اينجا نيست ، كسي نمي تونه اينجا باشه ، هر كي اومد مي
گم من اينجارو اجاره كردم ؛ اين كاغذم كه تو جيبمه سندشه ! اينم سند.....
ديگه چي مي خواين از من.... يا مي گم آدرسو اشتباهي اومدين ..... كاملا
اشتباه كردين! ( دنبالِ چيزي مي گردد ) ( در لباسش دنبالِ چيزي مي گردد)
خدايِ من ....... شناسنامه م نيست.!.. حالا چه جوري هويتمو ثابت كنم
....... حالا مگه ديگه كسي باور مي كنه من كي ام ؟! ..... چه طور باور مي
كنن من اوني كه دنبالش مي گردن نيستم ..... به خدا نيستم! ...... من يكي
ديگه ام ! ( اين كلمات را با گريه مي گويد.)
زن دوم ( از امتداد چپ صحنه به حالتي كه انگار كسي دنبالش كرده است ،
وارد مي شود . از نفس افتاده است . نگاهش به زنِ اول گير مي كند ؛ هر دو
متعجب و بهت زده اند.... ) ئه.....ئه.......ئهِ.......
( زنِ اول يكه مي خورد و بلند مي شود، اتاق روشن تر مي شود.)
زن اول اوه... همونجا وايسا!.... اجازه نداري بياي تو !.... نباید
بیای
تو... نمی تونی بیای تو....
زن دوم (نفس نفس مي زند) ئه... چرا؟
زن اول
مي گم اجازه نداري بياي تو!.... نمی شنوی مگه .... گفتم نباید بیای
تو....
زن دوم اما من فكر مي كنم درست اومدم ...
زن اول چی داری می گی؟
زن دوم من راهمو بلدم و فکر می کنم که درست اومدم ..... یعنی مطمئنم
که درست اومدم..... شما اینطور فکر نمی کنید؟
زن اول نه
زن دوم فکر نمی کنی درست اومده باشم
زن اول شاید ( بی تفاوت)
زن دوم من درست اومدم......کمی به حافظه ات رجوع کن!..... درست
نیومدم؟
زن اول ( با اشاره ی سر )چرا .....
زن دوم خیله خوب .... ( مسلط و آرام به نظر می رسد)
( سكوت)
( زن اول با اضطراب نگاه مي كند . زن دوم مسلط است)
زن اول ( به اعصابش مسلط مي شود و با لحني كاملا جدي) ساعت چنده ؟
ببخشيد شما ساعت داريد.؟!... مي خواستم ساعتو بپرسم؟!...(دستپاچه)...
شما... شما كه بي اجازه مياين تو.... بگين ساعت چنده؟!.
زن دوم
( با شك و ترديد) درست اومدم ؟.....ساعت! .... ساعت مي خواي چي
كار؟......
زن اول نخير ! ..... كاملا اشتباه اومدين؛ اما متاسفانه در اين جا
ساعت
موجود نيست ! شما مي بايست زمان را به من اطلاع بديد وگرنه خيلي سريع
بيرونتون مي كنم.... بي اجازه وارد شديد!
زن دوم چه اهميتي داره كه چه ساعتيه !اصولا ساعت چیز مهمی نیست...
یعنی
ساعت برای تو مهمه؟
زن اول آره ...گاهی ....بعضی وقت ها خیلی مهم میشه...مث الان.....
مهمه
دیگه ساعت!....اصلا يا ساعتو مي گي يا مي ري بيرون!
زن دوم لازم نيست ساعتو بدوني!.... اهمیتی نداره..... یعنی برای تو
الان.... اهمیتی نداره .... اصلا مهم نیست....
زن اول چرا... لازمه. ....تا اونجایی که من می دوم زمان چيزِخيلي
مهميه.
زن دوم خب حوالي يك الان.
زن اول يك؟!
زن دوم آره.... حواليِ يكِ بعد از ظهر!
زن اول وای.... يك ...چقدر بد .....بايد مي رفتم دنبال پسرم .... كه
دير شد !
زن دوم که اینطور ..... چقدر بد....متاسفم كه دير شد.... اما من
تقصيري
ندارم و نداشتم!.... واقعا متاسفم.... یعنی فقط متاسفم !
زن اول نگفتی واسه چي اومدي اينجا ؟ .... تعریف نکری برای چی اومدی
اینجا؟
زن دوم آخه سگ دنبالم كرده بود..... داشتم می اومدم سگ دنبالم کرده
بود...
زن اول سگ دنبالت كرده بود ؟!
زن دوم خب...آره.
زن اول به نظر مياد يه چيزِ مهم تر دنبالت كرده بود
زن دوم شايد ..... ولي من مطمئنم سگ بود...... یعنی به نظرم رسید سگ
بود...
زن اول الان دنبالِ چيزي مي گردي؟....
زن
دوم
نه!
.........
دنبال چی آخه؟ مطمئن نیستم ... شاید دنبال چیزی می گردم ... اما به خودم
مطمئن نیستم...
دنبالِ چيزي نمي گردم!...آره دنبال یه چیزی ام .... یه چیزی هست که
دنبالشم
.... تو می دونیه اون چیه؟( بعد از چند لحظه تامل) فکر
می کنم دارم پیداش می کنم .... آره ..... آره ..... پیداش کردم!.....
زن اول پیداش کردی ..... اون چیه که تو پیداش کردی.... چی می تونی
باشه اون .... اومدی اینجا و یه چیزی رو پیدا کردی ..... اومدی تو خونه ی
من و یه چیزی رو پیدا کردی ..... تو خونه من ..... نه؟ چی رو پیدا کردی
تو
خونه من؟..... ( با خشم )
چي رو پيدا كردي؟!......
زن دوم هيچي..... چیزی رو پیدا نکردم.
( هر دو ساكت اند .... بعد
از چند
لحظه زنِ اول
اين سكوت را مي شكند:)
زن اول یه چیزی رو داری قایم می کنی ها..... چي رو داري قايم مي كني؟!
.... فکر می کنی نمی دونم من.... من خودم همه چي رو مي دونم ( زن دوم
ساكت
است.)... فرار کردن کار هر کسی نیست .... اصلن چرا اومدی اینجا... این
یه
معنی ای داره...... فکر می کنی اینطوری داری یه چیزی رو پیدا می
کنی.....در حالی که معلومه اینجا قایم شدی .... بازی درآوردی؟ .... فکر
می
کنی پیدات نمی کنن.... نمی دونم که فرار کردی .... قایم شدی....(
رندانه)
از دستِ پليس فرار كردي، نه ؟!.....
زن دوم چی؟..... چی می گی تو ..؟ اصلن معلومه چی می گی ؟ چی
داری می گی؟.....ساكتی چرا ؟ !.......
زن اول آره ، بهتره که ساکت باشم.... پرده های اين خونه موش داره
..... به ديوار هم
كه اعتمادي نيست ، باد هم كه خبرا رو پخش مي كنه تويِ شهر .......پس
نبايد بلند حرف بزنيم... یه چیزی توی این شهر هست که فقط من و تو می
دونیم!
زن دوم ( سکوت ) ...... چیه اون ....... آره چیه اون که فقط من و تو
می دونیم ..... من از تو قایمش می کنم و تو ازمن .... چی می تونه باشه
اون ؟ ..... چرا پس نمی گی؟ ..... چرا ساکتی پس؟......نمی خوای بگی....از
یه چیزی مي ترسي فک کنم ؟!..... می ترسی شاید؟
زن اول (با خشم به آينه نگاه مي كند. ) از چي ؟!....
زن دوم از سايه ي خودت شاید .... با خودت درگیری.. یا شاید با یکی اون
بیرون....با من درگیری شاید ... با شکل بیرونی خودت ..... با من ..... با
سایه ات.... چرا با سایه ات آشتی نکردی؟.... . از سایه ی خودت..... از
شکل
بیرونی خودت .... از سایه ی خودت هم مي ترسي ؟( نگاهش به آينه مي افتد ،
اما رو بر مي گرداند.)
( سكوت )
زن دوم می تونم کمکت کنم؟....مي خواي من برم دنبال پسرت.....
زن اول نه! لازم نيست!.... حالا مهربون شدی؟!....
زن دوم پس خيالت راحت باشه ..... برو دنبالِ پسرت و من اينجا مراقبه
خونه ت هستم....
زن اول نه.
زن دوم می ترسی نتونم از خونه ت نگهداری کنم.....یا اینکه دزد بیاد
..... یا اینکه این چند تا گونی رو بردارم و برم.... یا اینکه اصولا آدم
نا
مطمئنی هستم و بهم اطمینان نداری و باید
پليسُ خبر كنيم ؟
زن ِ اول چي ؟....... اومدی خونه ی من اونوقت می خوای من رو بیرون
کنی
.... می رم دنبال پسرم اما تو هم حق نداری اینجا بمونی ..... حالا رات
دادم
پر رو شدی ... اصلا چی گفتي تو؟ تو خونه ي من !..... چه طور مي خواي همچي
كاري كني؟... همچين اجازه اي نداري؟! جرات اش رو هم نداري !
زن دوم فكر مي كني چنين اجازه اي ندارم؟ ..... چه جور اجازه ای...
جرات
چی؟.... جرات نمی خواد که.... معلوم نیست اینجا مال منه یا تو...... تو
می
خوای منو بیرون کنی اما من معتقدم که تو مجرمی.... بد نيست به روزنامه ي
روي اون ميز یه نگاهي بندازي.......
زن اول روزنامه اي اين جا نيست !
زن دوم چرا هست !..... تويِ سطله !
زن اول شايد بهتر باشه شما
يه نگاهي به خودتون تو آينه بندازيد؟! ( به آينه نگاه مي كند)
زن دوم ( روبر مي گرداند ) نه !.... اوه ...احتياجي نيست ! صبح به
اندازه ي كافي آرایش كردم ..... من زیاد در بند خودم و آینه نیستم .....
نکنه تو ازون زن هایی هستی که مدام درگیر آینه اند.... مدام خیره تو آینه
که شاید بتونن شکل ابروهاشون رو عوض کنند یا فرم لب هاشونو یا به نگاهشون
یه معنای دیگه بدن ... گوشواره هات رو می پوشی می ری جلو آینه بلکه
تغییری
کرده باشی..... اما خبری از تغییر نیست ..... زیباتر نشدی ... همیشه آینه
یه جور نشونت می ده... (آه می کشد).... (سکوتی عمیق ).......بعلاوه (
زمزمه مي كند...) انگار يه آينه جلومه.... بهتره که نگات نکنم یا به آینه
نگاه نکنم .... چرا اینجا وایسادی جلو من..... لعتنی !( اين جمله را با
خشم
زيرِ لب مي گويد..)
( هر دو براي چند لحظه ساكت
اند....)
زن اول شغلت چيه؟..... چي كار مي كني ؟
زن دوم مادرِ يه بچه م ....... يه پسر.
زن اول فقط همين !
زن دوم مگه تو غير از ين كاري داري؟
زن اول نه. خونه دارم من ( ساكت است..... ) اينجا خونه ي منه
....
از خونه ي من برو بيرون !
زن دوم حالا ديگه اينجا فقط خونه ي تو نيست .... خونه ي منم
هست.....
منم خونه دارم!
زن اول ( ساكت است.....) شغلم اینه .... خونه دارم ...... تو هم
خونه داری ؟ ..... خوبه پس ! .... حالا خونه ات کجاس؟...... اینجا که
نیست!..... هست؟ ....... من خونه دارم .... اینجا هم خونمه....تو خونه
داری ت رو اول برو ثابت کن بعد...
زن دوم خونه دار بودن که ثابت کردن لازم نداره..... تمام مراجع قضایی
قبولش دارن...
زن اول مي خواي چي كار کنیم؟..... مراجع قضایی رو خبر کنیم؟
زن دوم ( به آينه نگاه مي كند.) چه طوری آخه؟ مگه همچين امكاني وجود
داره ؟! مگه مي تونم چنين كاري كنم ؟ شک دارم که این کار درست باشه .....
چون پای خودمم گیره اینجا...ممکنه فقط ثابت بشه که اینجا خونه ی ما نیست و
ما خونه دار نیستیم ..... اما اشتباهی نیومدیم.... و ازآینه هم که فراری
هستیم....اما تونباید اینجا وایسی و من رو بر و بر نگاه کنی...... وقتي
تو
عينِ يه آينه جلويِ من وايسادي نمی تونم هیچکاری کنم ؟ چه طور مي تونیم
چنين كاري كنیم؟!....چی کار می تونم بکنم من؟ ( ساكت مي شود.) ( با لحني
كاملا جدي و سرد:)( با وحشت به آینه و زن نگاه می کند) كه....
كه.......نباید بگم..... نباید بگم این رو..که...... كه ما متاسفانه
كاملا
شبيه هم هستيم . ( مي خواهد كمي آب براي خودش بريزد اما تنگ از دست اش مي
افتد و مي شكند .)
( نور مي رود....)
( نور بر مي گردد.)
زن اول حالا مي خواي چي كار كني؟!...
زن دوم چي كار مي تونيم بكينم ؟!....
زن اول الان ساعت يكه..... شايد تا ساعتِ هفت صاحبِ خونه برگرده ....
مي تونيم تا اون موقع اينجا باشيم!
زن دوم تا ساعتِ هفت وقتِ زيادي باقيه!
زن اول مي تونيم خودمونو سرگرم كنيم!
زن دوم اون روزنامه رو بده به من !
زن اول روزنامه رو مي خواي چي كار؟!
زن دوم ( در آشغال ها مي گردد و روزنامه را پيدا مي كند. روزنامه را
ورق مي زند و بر صفحه اي متمركز مي شود. ) مثلا اينجا رو نگاه كن ! تهيه
ي
نوعي سالاد ؛ موادِ لازم : سيب زميني و كارد ! ( به گونيِ سيب زميني ها
نگاه مي كند) سيب زميني هم كه داريم .... اونجاست! ( به خواندن ادامه مي
دهد) سيب زميني رو به اشكالِ مختلفِ زير در مياريم و ميذاريم سرخ بشه...
زن اول بخون ، چقد سيب زميني مي خواد؟!
زن دوم شش عدد!.....می
دونستی سیب زمینی خیلی چیز مفیدیه.... فایده ش خیلی زیاده.... می گن برای
بسیاری از بیماری ها مفیده.....شنیدم ازپوکی استخوان و آنفولانزای خوکی
هم
جلوگیری می کنه.... به مزه ش فکر نکن... به خاطر فایده ش لازمه....
زن اول آره مي تونيم همه ي شكل ها رو در بياريم ....كارد هم که رو
ميز
هست!...مزه ش هم حالا خیلی بد نیست...
زن دوم آره... میدونستی پارسال سال بین المللی سیب زمینی شده بود....
بعد یهو سیب زمینی کمیاب شد.... راستی كارد داریم.... ؟
زن اول آره. كارد اينجاست!
زن دوم بِدش به من!
زن اول نه .... بذا دسِ خودم باشه!
زن دوم گفتم بدش به من!..... من سالاد درست کردنم عالیه.... هیچوقت از
خورد کن استفاده نمی کنم .... خودم خورد می کنم..... به اندازه و منظم
..... دستام برای اینکار ساخته شده .... با کارد خوب کارد می کنم ... ..
همیشه شکیل میشه.... قطعه قطعه کردنم عالیه .... چارگوش منظم..... انگار
خط
کش گذاشته باشم!
زن اول نه امکان نداره ..... من سالاد درست کردنم خوب نیست
...تعریفی
نداره.... اما کارد جزو اثاثیه این خونه ست...اينجا خونه ي منه اونوقت
كارد
بايد دسِ تو باشه؟!.... امکان نداره.
زن دوم كي گفته اينجا خونه ي توئه ؟ .... تو فقط چند لحظه زودتر از من
اومدي!
زن اول همون چند لحظه ! .... هر چي باشه من زودتر اومدم !
زن دوم خيله خب ، بهتره شكل ها رو درست كنيم...
زن اول كه چي بشه؟!
زن دوم هيچي.... كه وقت بگذره!
( دست به كار مي شوند.. برايِ چند لحظه
شديدا غرقِ كارند..)
زن دوم ( به صفحه ي اولِ روزنامه بر مي گردد.) باور كن توخيلي شبيهِ
قاتلي ها.
زن اول تو نيستي؟...
زن دوم ساكت ! بهتره ادامه بديم !..... شكل اول : پروانه. ابتدا سيب
زميني ها را به شكلِ ورقه ورقه در مي آوريم ، بعد از تويِ آنها پروانه اي
را جدا مي كنيم....
زن اول شكل دوم : سنجاقك . ابتدا سيب زميني ها را به شكلِ ورقه
ورقه
مي كنيم و بعد سنجاقكِ زير را از آن جدا مي كنيم، لازم به ذكر است كه
ورقه
هاي موردِ نظر بايد از ورقه هايِ شكلِ اول قطور تر باشند.
زن دوم شكلِ سوم : زنبور......
(
صدايي از بيرون )
گوش كن !..... يه صدا مياد .... نكنه کسی دنبالمونه..... من دارم می ترسم
.... کم کم دارم می ترسم .... تو اول اينجا بودي ها......یادت باشه
(
صدايِ تكان خوردن اشياء و ترق و تروق چند وسيله، صداي ِ مرد بلندتر و
نزديك
تر مي شود.... صدا كم كم به كنار پنجره نزديك تر مي شود.... )
صداي مرد مي خّريم ،...آهن....چدن ....مس .....برنز ...فلز....
پنجره
..... مي خّريم........ اشياء اضافه مي خريم.......بشقابِ رويي ،....
فلزي ،.....
مسي..... مي
خّريم.....پياله ي مفرغي،...... قاشقِ چوبي ،......
ملاقه ي مسي ......مي
خريم .....دمپاييِ
ابري...... مي خّريم....
( زنِ اول به سرعت
به طرفِ پنجره
مي رود و آنرا محكم مي بندد و سفت مي كند.)
زن اول تو شكل هاي فردو درست كن من شكل هاي زوجو درست مي كنم!
زن دوم اما ما كه يه كارد بيشتر نداريم!
زن اول خب تو بخون من انجام مي دم.
زن دوم نه.... كارد بايد دستِ من باشه .
زن اول اينجا خونه ي منه و كارد بايد دستِ من باشه !
زن دوم شكل اول : پروانه.
زن اول اين يكي رو خودم حفظم. تو ساكت باش ( در حين ورقه ورقه كردن
سيب
زميني ها دستش را مي برد.)
زن دوم اي واي!!!..... چيزي شدي؟....
زن اول زود باش يه پارچه بيار!
زن دوم كجاست ؟
زن اول نمي دونم .
زن دوم خونه ي خودته ؛ چه طور نمي دوني!.....
زن اول تو كشوها رو نگاه كن ! ..... حتما اونجاست .....
( زن دوم با عجله تكه پارچه
اي را از كشو پيدا مي كند و انگشتِ زنِ اول را مي بندد.)
زن دوم كاردو بده من ..... تو استراحت كن .
(
زنِ اول كارد را به زمين گذاشته است.)
زن اول الان ساعت چنده؟
زن دوم سه و نيم .
زن اول تو چه جوري اينجا رو پيدا كردي ؟
زن دوم بر حسبِ اتفاق.
زن اول اينجا خونه ي منه . نمي فهمي ؟
زن دوم ( سرش را تكان مي دهد ، انگار به چيزي پي برده است .) مي فهمم.
( نور مي رود. )
زن دوم ( با خودش آوازي را زمزمه مي كند و سعي مي كند خودش را از
كارش
راضي نشان دهد شكل ها را بر مي دارد ، يك به يك به آنها نگاه مي كند )
اينكه خودش نمي شه . نه پروانه ، نه سنجاقك و نه هيچكدومش . ... من كه
ديگه خسته شدم ( كارد و سيب زميني ها را روي ميز مي اندازد، دست هايش را
پاك مي كند و سعي مي كند استراحت كند ، به اطراف نگاه مي كند ، انگار
دنبالِ چيزي مي گردد . نگاهش متوجه بقيه روزنامه مي شود كه مچاله شده
است
و دوباره در سطلِ آشغال افتاده است ) تو اونو اونجا انداختي؟!...
زن اول آره .... لازمش نداشتيم !
زن دوم ( بلند مي شود و روزنامه را از داخلِ سطلِ آشغال بر مي دارد)
زن اول مالِ ديروزه ، بندازش دور!
زن دوم مالِ ديروز باشه.... چه عيبي داره؟ ( ورق مي زند و خبر را پيدا
مي كند و آنرا بلند مي خواند . ) پليس تا به حال يازده زن را كه چهره اي
شبيه قاتل داشته اند ، دستگير كرده است..... ببينم اسمِ تو پرديس نيست؟
زن اول چرا...... اينو از كجا مي دونستي؟!
زن دوم اسمِ من پرديسِ ضياييِ.
زن اول چي ؟..... يه بار ديگه تكرار كن!
زن دوم ( ساكت است. )
زن اول شوخي مي كني ؟.... اين اسمو از كجا درآوردي؟ ...... چه طوري به
اين اسم پي بردي ؟!...
زن دوم واقعا اسمم پرديسِ ضياييِ.
زن اول جعلِ اسم..... به اين كار چي مي گن ؟... جعلِ اسم؟!....
زن دوم اسمِ من پرديسِ ضياييِ. ..... مي فهمي ؟!.....
زن اول از خونه ي من برو بيرون !.....
زن دوم تو قبل از من اومدي اينجا خودتو قايم كني.... روزنامه رو هم كه
مچاله كردي انداختي دور.... با چه ادعايي مي خواي ثابت كني كه اينجا خونه
ي
توئه ؟!....
زن اول تو نمي توني ثابت كني كه اين خونه مالِ من نيست!...
زن دوم ( تكرار مي كند.) " پليس تا به حال يازده زن را كه چهره اي
شبيهِ قاتل داشته اند ، دستگير كرده است . ".... ( به عكس نگاه مي
كند.)شبيه ِ توئه..... نه؟!
زن اول شبيهِ تو نيست؟!....
زن دوم خيلي ساده ست .... مي توني بري خودتو به پليس معرفي كني.....
زن اول اگه يكي ازما به قتل برسه ، مثل اينه كه هر دو به قتل رسيده.
زن دوم شايد.
( سكوت)
زن اول پرويز مي گفت.....
زن دوم پرويز؟!...
زن اول پرويز ، شوهرم مي گفت......
زن دوم تو پرويزو از كجا مي شناختي؟!....
زن اول اسمش تو شناسنامه م هست ، مي خواي ببيني؟!
زن دوم ( بهت زده ) نه.
زن اول مي گفت...
زن دوم ببينم پرويز چه شكلي بود؟
زن اول مردِ بلند قدي بود
زن دوم مردِ بلند قدي بود؟
زن اول آره .... مردِ بلند قدي بود
(سكوت )
زن دوم آره ، اسمش پرديس بود ....
زن اول كي ؟
زن دوم همون زني كه پرويز حرفشو مي زد ...
( سكوت )
زن اول كه اينطور... پس پرويز از من حرف مي زد ....
زن دوم آره ....
( سكوت )
( نور مي رود)
زن دوم ( در نوري موضعي ) ... پرويز !.... فكر مي كني چي كار كردي
...
يعني كليد اين معما دستِ تو بود؟ !...
يعني تو مي دونستي اينجوري ميشه ؟ ....
ما دو تا يه اسم داريم ....
پرويز!
.... يعني تو مي دونستي اين اتفاق مي افته ؟ ...
يعني
تو از اول مي دونستي ما دو تا يه اسم ..
يه شناسنامه .... يا شايد
يه
شوهر داريم ...
يعني
ما هردومون زنِ تو بوديم؟
نه اصلا شايد تو اين سرنوشت
رو
براي ما رقم زدي...
نه.....
غير ممكنه!...
حتما
اشتباهي شده كه اينطور شده !.....
پرويز !...
چرا هيچوقت هيچي نگفتي ....
چرا هيچوقت هيچي نگفتي پس ....؟!!
حتما تو از اين ماجرا خبر داشتي ....
حتما
با اين زن .... نه ! .... نه! ....
كاش
فقط مي كشتمت كه اين اتفاق نيفته!.
خدايا .... حتما دارم اشتباه مي كنم ...
اين فقط يه سايه است كه روبروم ايستاده...
حتما
يه سايه است ....!!!
( نور برگشته است )
( سكوت )
زن دوم كه اينطور ....
زن اول بله!...
( سكوت )
زن دوم چقدر خوبه كه حالا به سيب زميني ها فكر كنيم ...
زن اول آ خ ..... آره سيب زميني ها ..... داشت يادم مي رفت ...
(سكوت )
زن اول ( درحالي كه سيب زميني ها را سبك و سنگين مي كند)
چقدر اين سيب زميني ها دُرُشت ان ...
زن دوم
آخ ... آره .... سالادي ان ديگه ....
( سكوت)
زن دوم هه ...
( زن اول كمي با
سيب زميني ها ور مي رود
اما كمي بعد كلافه
دست مي كشد.)
( سكوت )
زن اول يادت باشه هروقت مي خواي يه مشكلي رو فراموش كني ،
سالاد درست كني ....
زن دوم دقيقا ....منم هميشه همينكارو مي كنم .... اما مي دوني سالاد
درست كردن....
زن اول سالاد درست كردن چي؟
زن دوم هيچي.... همينجوري ......
( سكوت )
زن اول بذار يه چيزي رو بگم ....
زن دوم چي ؟
زن اول هيچي....
زن اول ( سعي مي كند اضطراب خود را پنهان كند ....آه مي كشد...)
پرويز
مي گفت روزي كه آدم به دنيا اومده هميشه
.....
زن دوم
توچه
روزي دنيا اومدي؟!..
زن اول دوشنبه 26 آبان.
زن دوم ( با تعجبِ بسيار؛ درحاليكه دهانش باز مانده است )
26 آبان؟!....(زيرِ لب )چه طور ممكنه ؟!..
( سكوت)
( قسمتي از صحنه تاريك است ، تنها يك نور موضعي بر زنِ دوم
. زنِ اول را نمي بينيم. زن دوم رو به آينه حرف مي زند :)
زن دوم نمي دونم چرا اينطوري شد؟
….
من هميشه از شباهت مي ترسيدم…
اين داره ديوونه م مي كنه…
من ديگه نمي تونم خودم باشم…(مكث)
... پس بگو چرا يه سايه ي سياه تو فال ام افتاده بود....
( نور به شكلِ قبلي بر
مي گردد.)
زن اول به روزِ تولدِ من چي كار داري؟!...
( سكوت حكم فرماست. به تدريج
صدايِ نم نمِ باران.)
(
نور مي رود.)
( نور بر مي گردد.
اندك
زماني گذشته است.
صدايِ باران شديد تر مي شود.)
زن دوم هيچوقت دقت كردي كه صدايِ بارون چقدر مي تونه قشنگ باشه....
(سكوت)
زن اول بارونِ بدي داره مياد...... ( زنِ دوم ساكت است) ....
كاش نمي باريد....بارونِ لعنتي! .... حالا وقتِ بارون گرفتن بود!..بارونِ
نكبتي...
زن دوم
بد نيست ..... بذار بباره....
زن اول ضرب گرفته رو اعصابم .... من از اين بارون متنفرم !
زن دوم ساكت باش! .... مي خوام صدايِ بارون بشنوم .
زن اول حالا ! ( به تمسخر).....
زن دوم سعي كن از صدايِ بارون لذت ببري.
زن اول ( با خشم ) .. . ببين...ديگه اجازه نداري از بارون حرف بزني!
( سكوت - صدايِ باران.)
زن دوم چه طور ممكنه تو اين همه چيز در موردِ من بدوني؟!
زن اول من چيزي در موردِ تو نمي دونم.
( سكوت حكمفرماست.
صدايِ
باران شديد تر مي شود.)
زن دوم اصلا مي تونيم همه چيزو ناديده بگيريم .
زن اول چي رو ناديده بگيريم؟!..
زن دوم همه ي اونچه كه وجود داره رو.
زن اول
مگه مي شه ؟
زن دوم ساكت باش و از صدايِ بارون لذت ببر.
زن اول ديگه نمي تونم.
زن دوم مي تونيم همه چيزو انكار كنيم.
زن اول من نمي تونم تو رو انكار كنم ..... مي فهمي ؟! .... خيلي دلت
مي خواد كه همه چيزو به اسم خودت ضبط كني ؟..يا اينكه سايه ي خودتُ با
تير
بزني... خيال مي كني ..... ( با تمسخر)
زن دوم مي ترسي به جاي من اشتباهي گرفته بشي؟!
( صدايِ پارسِ سگ)
زن اول تا حالا يازده نفر اشتباهي گرفته شدن... چه فرقي مي كنه
دوازدهمي كي باشه؟...
زن دوم هه! ( به تمسخر).... ما كاملا شبيه هم هستيم .
( صدايِ
پارسِ سگ بيشتر مي شود)
( سكوت حكمفرماست.)
زن اول
من كه حريفِ تو نمي شم !
زن دوم نه!...
زن اول ( با بي حوصلگي به گوشه ي اتاق مي رود و سيب زميني ها را مي
شمارد .) 34 تا سيب زميني داريم ....
زن دوم خب كه چي ؟....
( سكوتي كلافه بر اتاق حكمفرماست.)
زن اول الان ساعت چنده ؟
زن دوم چهار و بيست و پنج دقيقه و سي و دو ثانيه...
زن اول سي و دو ثانيه؟!...
زن دوم
نه..... سي و چهار ثانيه.
زن اول سي و چهار ثانيه ؟!...
زن دوم نه . ... الان شد چهار و بيست و شش دقيقه .
زن اول چهار و بيست و شش دقيقه .
زن دوم آره.
زن اول
الان ساعت چنده؟!....
(سكوت)
زن دوم زمان چه اهميتي داره ؟!....
زن اول
آره .... زمان چه اهميتي داره... وقتيكه همه چيز از پيش معلومه.
( سكوت )
زن دوم ببين همه ي ساعت ها يه زمان رو مي گن و همه ي آيينه ها يه
جور
نشونمون می دن .....
(نور مي رود.)
( در نوري كمرنگ سايه هاي كشيده ي آن ها را بر اتاق مي بينيم.)
( صداي پارس سگ و باران در تاريكي )
( زمان مي گذرد.)
(
گوشه اي از آينه شكسته است
.)
( حالا اتاق تاريكتر از پيش است.)
زن اول چقدر بده و وحشتناكه كه يكي مثِ يه سايه دنبالت كنه ....پس
خودت
چی؟....نمیشه تحمل کرد.... چقدر وحشتناكه كه تو وسايه ت عاشقِ يه مرد
باشين.... چقدر وحشتناكه كه يه سايه به پليس لوت بده .... چقد وحشتناكه
كه
نتوني تكون بخوري كه سايه ت ممكنه حركاتت رو بدزده......همیشه ازین می
ترسیدم که خودم نباشم ..... باورم نکنن ..... این جوری له بشم!
زن دوم آره.
زن اول چرا بايست باهم روبرو مي شديم ؟
زن دوم اين يه اتفاق بود ؛ جلويِ اتفاق ها رو نمي شه گرفت.
زن اول مي تونيم به اين اتفاق پايان بديم .
زن دوم پس اون يازده زنِ ديگه كه شبيهِ ما بودند چي ؟
زن اول همه ما يه سرنوشت داريم...
زن دوم اما شايد يكي از ما دوتا باقي بمونه.
زن اول يا اينكه شايد بشه همه چيزو به تعويق انداخت......
زن دوم مي خواي با مرگ بازي كني؟.....(با تمسخر).حالا ديگه نمي شه
كاري
كرد ........ داريم زمانٌ از دست مي ديم... نمي تونيم جلوي اين اتفاقٌ
بگيريم... (بعد از چند لحظه)( باترديد)....كاش مي شد يكدوممون با يه اسم
ديگه زندگي كنه ... اما من نمي تونم ... من با اين اسم بزرگ شدم ...
پرويزمنو به اين اسم صدا مي زد ... وقتي به چهره ي خودم تو آينه نگاه مي
كنم، تموم اون خاطره ها تداعي مي شه .... چقد ر بَده كه يه روزبا خودت
مواجه بشي و ناچار باشي خودتو از بين بِبَري.... تو عين مني ... پس من
عاشقِ توام ....پرويز عاشقِ تو بوده ... يعني تو تصوير مني تو ي آينه
....
اما... اما من نمي تونم تحملت كنم .... تو يكي ديگه هستي ... يكي ديگه
....
تصويري كه از من جدا شده اما هويت منو پيدا كرده، ازت بيزارم... ازت
بيزارم
... كاش مي شد گم بشي كه ديگه نبينمت... چرا اون كاردو نمي دي به من ...
بده....بده ديگه.... اون كاردو بده من !.....( در فكر است ).... ( به
آينه
خيره مي شود )من هميشه به تصويرِ خودم تو آينه شك داشتم!....
زن اول كاردو مي خواي چي كار؟!
زن دوم
مي خوام به بريدنِ شكل ها ادامه بدم.....
زن اول ( حركتي نمي كندو با بهت نگاه مي كند).... فكر نمي كنم لازم
باشه
...
زن دوم (مشكوك )مي گم كاردو بده به من.....
زن اول
( سعي مي كند كه او را باز دارد ).... گفتم كه اينجا خونه ي منه و كارد
بايد دست من باشه .....( به كارد چنگ مي زند)
(
نور می رود.)
( نور بر می گردد به شکل موضعی بر زن دوم)
زن دوم (
در تاریکی و نگاهش رو به بالا .... به نور موضعی نگاه می کند)..همه ي ما
زندوني يه اسم و يه چهره شديم ...این آینه بود که به ما خیانت کرد ....
اون فرم ابرو ها و شکل لب ها که فریبنده بود و تنها نمایش ممکن زیبایی
بود. اما من خودمو به شکل تو نقاشی کردم که زیبا بشم . اون حالت چشم ها
که
فریبنده بود من رو فریب داد . قرار بود زیباتر از همه باشم و زیبا ترین
زن شدم و تو من رو فریب دادی.... حالا چشم هام کشش چشم های تو رو
داره...پلک هام آرایش تو رو گرفته... من شبیه ترینم به تو....شکل من شدی
تو
و من اسمم رو از دست دادم و شناسنامه م رو از دست دادم و اینطور شد که
هویتم رو از دست دادم . پرویز عاشق من نبود ... عاشق اون فرم لب ها و
چشم
ها بود که مال من نبود و نقاشی شده بود رو صورت من ....صورتی که همیشه
با
من بیگانه بود.. اما اسیرم کرده بود......كاش یه راه فراري بود....يا
اينكه
قرار بوده اينجوري بشه . ...من اسیر جنگ با تو شدم ...تو چهره ی دوم من
..... اسیر جنگ با تو شدم من.... اسیرم کردی ...چون شبیه من بودی... چون
باید به همه می گفتم که تو با من فرق داری و من خودمم ....تو موجود دیگه
ای
هستی.... از من نیستی.....حالا دیگه فقط دلم مي خواد كه ازدست تو راحت بشم ...چون
ناچارم.... باید بگم خودمم...من پردیسم.... خودممم....چي مي شه برام مهم
نيست ... مهم اينه كه من تو رو با دستاي خودم از بين مي برم و ازدست تو
خلاص مي
شم..... اين بازي از ریخته
شده بود
....
بازی تمام زن های یک مرد یا بازی تموم زن های دنیا که همشون هم شکل
اند
و نمی تونن هویتی داشته باشن...اما شاید من با بقیه فرق دارم.....این من
بودم که پرویز عاشقش بود.... من بودم که کشتمش.... من بودم که زن های
پرویز
رو کشتم... بازی تمام زن های پرویز......و بايد يه جايي تموم بشه.... اما
پرویز فقط عاشق من بود .... اون چهره فقط به من تعلق داشت .... فقط و
فقط
به من....حالا من بازی تموم این زن ها رو تموم کردم و می کنم....... (
نور تکمیل می شود)
و بهتره كه دوازدهمي تو باشي نه من .... سیزدهمی کی می تونه باشه ؟ نه
..... من نیستم
نمی خوام بعدی باشم....و نمی خوام که هزارمی باشم !...
زن اول
(در حاليكه
دست اش بركارد روي ميز است
.)
پس
پليس چي؟!...
(زن
دوم در كشمكشي تقلا مي
كند
كه كارد را از دست او بگيرد .
)
( صدايِ پارسِ سگ
شديدتر مي شود .
برايِ چند لحظه در كشمكش اند . صداي جيغ ، پارسِ سگ
و باران به هم آميخته است.هر دو زن به قتل رسيده اند.)
( نور مي رود. )
( سر و صدايِ آدم ها از
بيرون . سرو صدا آرام مي شود و نور كم كم مي آيد . بعد از چند لحظه سكوت
زني كه لباسِ سياهي پوشيده است و موهايش را داخلِ مقنعه ي سياهي پوشانده
است وارد مي شود. زن كاملا شبيهِ دو زنِ اول است. با بهت به اطراف نگاه
مي
كند و سعي مي كند خودش را قايم كند. اثاثه ي اتاق را وارسي مي كند و دستِ
آخر متوجه روزنامه ي داخلِ سطل مي شود.)
زن سوم ( زير لب زمزمه مي كند.) پنج شنبه 6 آذر 1386 . پليس تا به
حال
13 زن را كه چهره اي شبيه قاتل داشته اند ، دستگير كرده است كه دو زن از
اين تعداد مرده پيدا شده اند.
·
در انتخاب بازيگر براي اين نمايش بايد حداكثر دقت انجام گيرد كه به
واسطه
ي چهره پردازي اين دو زن شبيه به هم پرداخته شوند. يا مي توان از دو
خواهرِ همزاد براي بازي استفاده كرد. اين دو زن مي توانند صداهاي
متفاوتي
داشته باشند.
هرگونه اجرا
و استفاده ي نمايشي از اين متن بدونِ اجازه ي كتبي از نويسنده ممنوع
است.
مطالب مشابه :
یک داستان خوب
پسرک آيينه را گذاشته بود رو ميز و چشم شيشه اي خود را از چشمخانه بيرون کشيده بود و گذاشته
طوفان واژه ها
وقتي كه ميز و دفتر و خودكار دم آيينه اي ز فرط عطش مي كشيد در خلسه اي عميق خودش بود و هيچ
رنگآميزي مناسب خانه را بزرگتر ميكند
آشپزخانهاي فرشي پر رنگ و نقش كه در مقابل مبل يا زير ميز با قراردادن آيينهاي
پيدايش عكاسي در جهان - پيدايش عكاسي در ايران
تاج محل» آيينه اي از در قرن 17 آيينه 45 درجه بدان كه آن را بر روي ميز يا محلي تخت قرار
رمان نفس بارون(4)
نفس سيني را که در دست داشت روي ميز گذاشت و کشيد و گوشه اي پرت کرد. جلوي ايينه رفت و به
رُزا جمالی
رويِ ميز چند برگ روزنامه ، يك كارد ، يك يك آيينه ي قدي ( گوشه اي از آينه
دختر ها تو حموم
آي ۹ـ موهاش رو تو آيينه خودشو ورانداز ميكنه. ۱۴ـ ۴۸ دقيقه پشت ميز توالت مي شينه و آرايش
برچسب :
ميز ايينه اي