چهل حدیث به روایت مولانا

 

چهل حدیث به روایت مولانا

 مقدمه:

 

حديثي داريم از پيامبر به نام "حديث اربعين" که طبق آن : اگر كسي چهل حديث از من به دل بسپارد و به ديگران منتقل كند در روز قيامت در صف پيامبران وارد بهشت خواهد شد.(حدیث شماره1)

اما با توجه به رونق شديد بازار حديث سازي در فرق و نحل مختلف (برای تاييد مواضع خودشان) ،تفريق احاديث صحيح از احاديث سقيم كاري بس مشكل است. پيامبر كه خود به فراست اين گونه سوء استفاده از سخنان خود را پيش بيني مي كردند ، معياري براي تشخيص احاديث اصيل به دست داده اند و آن تطبيق احاديث منقول با قرآن و عقل و دل است. احاديث هم بايد با قرآن مخالفت نداشته باشند و هم معقول باشند و هم دل ما را گرم كنند و به تعبير ديگر بر دل بنشينند. لذا در انتخاب اين احاديث سعي شده اين معابير و ميزان ها لحاظ گردد.

و اما دليل لزوم عدم مخالفت حديث با قرآن روشن است چرا كه پيامبر نمي توانسته خلاف قرآن سخني گفته باشد و دليل لزوم موافقت با عقل هم عين عقل است و مستند است به تاكيدات خودِ قرآن بر تعقل و تفكر. دليل لزوم موافقت با دل هم اين است كه اولاً قرآن به كرات دل را وسيله تفقه و فهم عميق مي داند و كساني را كه دل دارند و بدان تفقه نمي كند سرزنش مي كند. ثانياً پيامبر در حديث شماره ی 24  دل را ملاك فرقان بين حقيقت و خطا مي داند. ثالثاً اسلام دين فطرت است و فطرت به تعبيري همان دل است. ما فطرتاً طالب خير و حقيقت و زيبايي هستيم و فطرتاً زيبايي را به زشتي، خوبي را به بدي و حقيقت را به دروغ و صلح را به جنگ و . . . ترجيح مي دهيم. لذا رجوع به فطرت و دل هم مي تواند ملاك مهمي در تفريق اصالت و سنديت احاديث باشد.

در شیوه ی زندگی

پشتکار:

پيامبر مي فرمايد: "مَن قَرَع بابأ وَ لَجَّ وَ لَجَ": هر كس دري را زد و اصرار كرد آن در باز خواهد شد. (حدیث شماره2) مولانا در شرح اين حديث مي گويد:

گفت پيغمبر كه چــون كــوبي دري                        عـاقبت زان در بــرون آيــد سري

چون ز چاهي مي كني هر روز ، خاك                         عـاقبت انــدر  رسـي در آب پــاك

اين حديث مؤيد اختيار و نقيض جبرگرايي است و بر قدرت اراده انسان و اميد تاكيد دارد.

 

انتقاد سازنده:

در حديث ديگري مي فرمايد:" المومن مراه المومن" : يعني مومن آينة مؤمن است.(حدیث شماره3) از آن جا كه مؤمنان بايد نفس واحده باشند و هر چه را بر خود مي پسندند بر ديگري هم بپسندند ، بايد آينة تمام نماي ايرادات يكديگر هم باشند. اين آن چيزي است كه امروز به عنوان انتقاد سازنده معروف است. مولوي در اين باب مي گويد دوست تو مثل چشم توست كه بايد مواظب باشي گرد و خاك در آن نرود و بتواني با چشم او در خود نظر كني و به شكار عیوب خود بپردازي:

يار چشم توست اي مــرد شــكار                        از خس و خـاشـاك او را پـاك دار

هين ! به جاروبِ زبان گَردي مكن                      چشــم را از خس، ره آوردي مكـن

چون كه مؤمن آينة ي مؤمن بـود                        روي او زآلــودگــي،ايمـــن بــود

يار آيينه است جان را در حَـــزَن[1]                        در رخِ آئينه، اي جــان!دم مَـــزن

تا نپــوشد روي خـود را در دَمَت ،                         دم فـــرو خــوردن ببايد هر دَمَت

مـؤمنـان آئينه ي همــديگــرند                        ايـن خبــر مي از پيمبــر آورنــد

 

روابط اجتماعی:

در حديثي آمده است كه:" اِرحَموا ثَلاثَهً:غَنِيَّ قَومٍ افتَقَرَ و عزيزَ قومٍ ذَلَّ وفقيها يَتَلاعَبُ بِهِ الّجُهال": يعني بر سه تن دل بسوزانيد ثروتمندي كه فقير شده، قدرتمندي كه ذليل شده، و عالمي كه بازيچه ی دست جاهلان گردیده . (حدیث شماره4)مولانا در ابيات زير به اين حديث اشاره مي كند:

گفت پيغمبـر كه:رحم آريــد بــر                         جــانِ مَـن كـانَ غنيـاً فـَافتَقَــر

والّذي كــانَ عــزيـزاً فـاحتَقَــر                         اََو صَفيــّاً عــالِمــاً بَينَ المُضَر

گفت پيغمبر كه با اين سه گـروه                          رحم آريد ،ار زِسنگ ايـد و زِ كـوه

آن كه او بعد از رئيسي خوار شـد                          وان توانگر هم كه بي دينار شـد

وان سوم،آن عالمي كاندر جهان                           مبتــلا گــردد ميــانِ ابـلهـان

 

توکل و تلاش:

از نگاه جبريون اعم از فلاسفه و اهل كلام و گروهي از اهل تصوف ،برداشتي منفي از معناي توكل وجود داشته و دارد .در اين معنا توكل به معناي دست روي دست گذاشتن و همه كارها را به خدا سپردن است و هر گونه حركت و جنبش به حساب عدم اعتماد و توكل به خداوند گذاشته مي شود. اما پيامبر به اعرابي كه به بهانه ی توكل به خدا شترش را در بيابان رها كرده بودند فرمود: اعِقلِها و تَوكّل(زانويش را ببند و توكل هم بكن.) (حدیث شماره5)

مولانا در همين معناست كه مي گويد:

گفت پيغمبر به آواز بلند                        با توكل زانوي اشتر ببند

در فارسي داريم "از تو حركت از خدا بركت". اين سخن هم برگرفته از حديث ديگري است كه مي فرمايد:  الارزاقُ مَقفولهُ والحَركهُ مِفتاحُها: رزق قفلي است كه كليدش حركت و جنبش است . (حدیث شماره6) به قول مولوي:

   گفت پيغمبر كه: بر رزق  ای  فتا                          در فرو بسته است و بر دل قفل ها

  جنبش و آمـد شــدِ ما وَ اكتسـاب                         هست مفتاحي بر آن قفل و حجاب

   بي كليد، اين در گشادن ،راه نيست                       بــي طلب، نــان، سنت الله نيست

 

همیاری و همدلی:

در حديثي ديگر آمده است كه بودن با جماعت رحمت است و تفرقه عذاب :" الجماعهُ رحمتهٌ والفُرقَهُ عذابٌ." (حدیث شماره7) كه بيان مضمون لزوم اعتصام به حبل الهي در قرآن  مي باشد. حد اعلاي اين مجتمع بودن در حديث ديگري آمده است كه مؤمنان مانند نفس واحده هستند: "المؤمنون كَنَفسٍ واحده. "كه مبين نوعي وحدت و يگانگي تام و تمام است. (حدیث شماره8) به قول مولانا:

تفـــرقه در روح حيـــوانـي بـــود                   نفس واحــد، روح انســانـي بـــود

جان گرگان و سگان از هم جداست                   متحد جان هاي مــردانِ خــداست

اما در خبر ديگري است كه:" اختلاف امتي رحمه." يعني اختلاف امت من براي ايشان رحمت است. (حدیث شماره9) اين احاديث ناقض يكديگر نيستند زیرا مؤمنان به لحاظ عاطفي و اخلاقي بايد متحد باشند ولي به لحاظ فكري مي توانند اختلاف داشته باشند چراكه خود اين اختلافات مي تواند موجب تضارب آرا و رشد فكري بيشتر آن ها شود مهم اين است كه اختلافات به تقابل نيانجامد و وحدت حسي و عاطفي را مختل نكند.

 

فقر وغنا:

پيامبر به فقر افتخار مي كرد و مي فرمود:" الفقرُ فَخری." (حدیث شماره10) اين از آن رو بود كه هم خود طعم فقر را چشيده بود و هم از آن رو كه رعونت ها و خود پرستي هاي ناشي از كثرت پول و ثروت را در اشخاص مي ديد.اما فقر علاوه بر معناي ظاهري آن –یعنی تهی دستی و خالی بودن دست- معناي عميق تري هم دارد و آن تهي بودن دل و خلوّ ذهن از تعلقات- اعم از مادي و غير مادي - است. در حكايتي در دفتر اول مولوي از زني صحبت مي كند كه شويش را به دليل فقر مادي سرزنش مي كند و مرد به او مي گويد:

گفت: اي زن!تـو زنـي يـا بُـوالحَــزَن[2]                       فقــر فخــر آمـد، مرا بــر سـر مـزن

مال و زر،كَل[3]را بُــود همچــون كلاه                         كل بـــود او كـز كُلــه ســازد پنــاه

خواجه در عيب است ؛ غرقه تا به گوش                         خواجه را مال است و مالش،عيب پوش

كـار درويشــي وَراي فهــمِ تـوسـت                         سوي درويشـي بمَنگـر، سُست سُست[4]

زان كه درويشـان وراي مِلك و مال                          روزيــي دارنــد ژرف ، از ذوالجــلال

اما حديث ديگري داريم كه مي فرمايد: "كادَ الفقرُ اَن يَكُونَ كفرا." يعني فقر كفر مي آورد. (حدیث شماره11) ظاهر دو حديث با هم متناقض است ولي حديث دوم بيان واقع مي كند و جنبة ثبوتي و توضيحي دارد در حاليكه حديث اول يك راهكار اخلاقي است براي تبديل نقص به كمال و جنبه اثباتي دارد .يعني درست است که در عالم واقع ، فقر،كفر مي آورد ولي يك سالك در عين حال مي تواند با نگاه درست به فقر ، از آن بستري براي كمال بسازد كه موضوع حديث نخست است. به هرحال در باب حديث دوم هم ، مولوي در داستان صوفيي كه ديگر صوفيانِ فقير، خرش را از دستش در مي آورند مي گويد صوفيان كم دست بودند و اين كوتاه دستي(تقصير)چه بسا به كفري ويرانگر تبديل شود:

صوفيان تقصير بودند و فقير                     كادَ فَقرٌ اَن يَعي كفــراً يُعير

 

طلاق و جدایی :

طلاق، حلال مبغوض است يعني در عين اينكه حلال است ولي خداوند آن را دوست ندارد.پيامبر مي فرمايد: هيچ حلالي به اندازة طلاق نزد خدا مبغوض نيست: "ما اَحَلَّ الله شيئاً اَبغَضَ اِليهِ مِنَ الطلاق." (حدیث شماره12) يعني اصل بر بقاي ازدواج و ارتباط است مگر اينكه ادامه ی يك پيوند ناگوارتر از طلاق و جدايي باشد:مولوي هم مي گويد:

تا تواني پا منـه انـدر فـراق                    ابغض الاشياءعنديّ الطلاق

 

تعجیل و تانی:

اين خبر كه تاني از رحمان و تعجيل  از شيطان است را از كودكي در گوش جانمان زمزمه كرده اند :" التَاَّني مِن الرَّحمن و التَّعجيل من الشّيطان." (حدیث شماره13)

از ديدگاه سبك و روش زندگي هم ،تعجيل زمان را به هدر مي دهد و اين بدان لحاظ است كه اگر بر لحظات و ثانيه هاي عمرمان درنگ و تامل نكنيم، عملاً زمان و زندگي واقعي را از دست مي دهيم و به اميد آن كه آينده را به دست آوريم حال را كه تنها دارايي واقعي ماست فنا مي كنيم. مولوي در اين باب مي گويد:

كه تاني هست از رحمان يقين                      هست تعجيلت زِشيطان لعيـن

ديوِ حرص و آزِ مستعجل تگي[5]                      بي تاني جُست و ني آهستگي

  در واقع انسان بايد هر كاري را با تاني و تماميت و تمركز كامل انجام دهد تا از لحظه به لحظة عمرش حداكثر استفاده را كرده باشد.

 

ميانه روي:

اسلام دين ميانه روي است.نه دنياپرستي را قبول دارد نه بريدن از دنيا و رهبانيت را. از اين رو پيامبر در خبري مي فرمايد:" لارهبانيّتهَ و لا تَبَتُّلَ في الاسلام." در اسلام رهبانيت  و بريدن از دنيا نيست. (حدیث شماره14) مسيحيان خود را اخته مي كردند تا شهوت نداشته باشند. مولانا هم مي گويد مهم اين است كه بدون اخته كردن(خصي يا خصيان)در برابر خواهش نفس و زياده روي هاي آن بايستي:

هين مكن خود را خصي،رُهبان مشو                       زان كه عفّت،هست شهوت را گـرو

بي هـوا،نَهي از هــوا، ممكن نبــود                       غــازيي[6]بـر مــردگان نتوان نمـود

 يعني جنگ با مرده كه هنر نيست.

از ترّهب[7] نهي كرده است آن رسول                   بدعتي چــون در گـرفتي؟اي فضول

بهـر اين كرده ست منع،آن با شكوه                   از تــرّهب وَزشــدن خلوت به كـوه

 

دوست و همسایه:

در آداب سفر و انتخاب همسايه مي فرمايد اول همسايه ات را انتخاب كن سپس خانه را، اول رفيق ات را بعد راه سفر را ، اول توشه برگير سپس سفر نما:" الجّارُ قبلَ الدّارِ و الرّفيقُ قبلَ الطريقِ والزّادُ قبل الرحيل ." (حدیث شماره15) چه بسا مسكن خوبي بيابي كه همسايه ی بد مانع از آسايش تو در آن گردد. مولوي مي گويد:

پس تو هم الجارُ ثُمَّ الدّار گو                       گر دلي داري، برو دلدار جــو

 

در حکمت عبادات

 

نماز:

پيامبر مي فرمايد: نماز بدون حضور قلب صحيح نيست: لا صلوه الّا بحضورِ القلبِ . (حدیث شماره16)  و اين از آن روست كه فلسفه ی عبادت ، تمرين نوعي مراقبه و تمركز در حين گفت و گو با خداي سبحان است و بدون اين تمركز، عبادت به نوعي عادت بي محتوا و كم اثر و شاید بي اثر تبديل شود. مولانا در شرح اين حديث مي گويد:

بشنو از اخبارِ آن صدر الصدور                        لا صلــوه تَـمَّ اِلّا بالحضــور

 

 

دربهداشت جسم و جان

 

تمارض:

در باب تأثير روحيات در جسم حديثي از پيامبر بدين مضمون روايت شده كه: لاتَمارضوا فَتمَرضوا و لا تَحفِروالقبورَكُم فَتَموتوا  :اگر تمارض كنيد به مرض گرفتار مي شويد و اگر پيش از مرگ براي خود گور بكنيد ،خواهيد مرد. (حدیث شماره17) به لحاظ روانشناسي هم اين امر ثابت شده اي است كه تمارض، مرض مي آورد. مولانا مي گويد خود را به بيماري زدن مانند سوختن و نابودي شعله چراغ است:

گفت پيغمبر كه رنجوري به لاغ[8]                   رنج آرد تا بميـرد چـون چــراغ

مولوي همچنين در حكايت شيريني در دفتر سوم از كودكان مكتب مي گويد كه استادشان را به توهم بیماری مي اندازند تا كلاس درس راتعطیل کنند که موفق هم مي شوند:

فالِ بد، رنجور گـرداند همي                       آدمي را كه نبودستش غمي

قول پيغمبر، قَبولُه يُفــرُضُ                         اِن تَمارَضتُم لَدَينا تَمرضوا

 

سلام:

مي گويند سلام ، سلامتي مي آورد و اين به لحاظ روانشناختي هم درست است.چرا كه سلام بهترين شكل برقراري و شروع يك ارتباط خوب است و همان گونه كه از معنايش بر مي آيد با خود صلح و صفا مي آورد.گفته شده كسي در سلام كردن نمي توانسته بر پيامبر سبقت بگيرد. تاكيد ايشان بر گفتن سلام قبل از شروع كلام از همين روست: السّلامُ قبل الكلامِ. (حدیث شماره18).

از همين رو مولانا در بارة اولين برخورد فرستاده پادشاه روم با عمر (رض) مي گويد:

كرد خدمت مَر عمــر را و سلام                     گفت پيغمبر: سلام،آن گه كلام

 

پرهیز و پرخوری:

پيامبر در دستور طبي مي فرمايد پرهيز در راس درمان هاست و خوردن،منشا بيماريها : " الحِميُهَ راسُ الدّواء والمَعَدهُ بيتُ الدّاءِ ." (حدیث شماره19) اين همان است كه امروزمي گوئيم پيشگيري از درمان بهتر است و به لحاظ علمي هم ثابت شده پرخوري سرمنشا بسياري از امراض است.

در دستور ديگري مي فرمايند قبل از آنكه كاملاً سير شوي دست از غذا خوردن بكش كه حكمت اين نكتة حكيمانه هم بر كسي پوشيده نيست. مولوي هم در اقتضاي رسول مي گويد اگر انسان گر، محل گري اش را بخاراند،خارش آن بيشتر مي شود پس بهتر است احتما(پرهيز) كند تا خارش بهبود يابد:

احتمـــاهـا بــر دواها ســرور است                       زان كه خــاريدن فــزونيِ گر است

احتمـــا اصـــل دوا آمــد يقيـــن                        احتمــا كــن،قــوّتِ جـانت ببيــن

جوع،[9]خود سلطان داروهاست هين!                         جوع در جـان نِه،چنين خوارش مبين

 

 

 

درمعرفت و شناخت

 

نور بصیرت:

از منظر معرفت شناسي عارفانه انسان مي تواند به مدراجي از عرفان برسد كه اشياء را كماهي و آن چنان كه هستند ببيند و دچار اشتباه نشود. پيامبر اين معرفت را به فراست مؤمنانه تعبير كرده و آن را چنين توضيح مي دهد كه چشم مومن با نور خدا روشن مي شود و مي فرمايد از فراست مؤمن بپرهيزيد كه به نور خدا مي بيند: اِتّقوا فراسَهَ المومنِ فِانّهُ يَنظُرُ بنورالله. (حدیث شماره20)

مولانا هم دليل غيب داني مؤمن را به همين حديث مستند مي كند و مي گويد:

مـؤمن ار ينظُـر به نـور الله نبود                      غيب، مؤمن را برهنه چون نمود؟

در حكايتي كه به دوستي خاله خرسه معروف شده و در دفتر دوم آمده است يكي از مردان حق، ساده دلي را كه به وفاي خرسي اعتماد كرده و او را به دوستي برگزيده بود انذار مي كند كه از دوستي ابلهان در امان باشد و خرس را به هر حيله اي که می تواند ، از خود براند:

دوستي ابلــه،بَتَــر از دشمني است                       او به هر حيله كه داني، راندني است

و به ساده دل مي گويد:دل من مي لرزد و گواهي مي دهد بر چيزي كه تو از آن غافلي:

اين دلم،هــرگــز نلــرزيـد از گزاف[10]                     نورِ حقِّ است اين،نه دعوي و نه لاف

مومنــم،ينظُــر بـه نـــور الله شـده                      هان و هان!بگـريز از ايـن آتشكــده

ساده دل مرد خدا را به حسادت متهم مي كند و به اندرز او وقعي نمي نهد تا عاقبت چنان كه داني به دست خرس كشته مي شود.

 

طریقت دل:

دار و ندارِ انسان دل اوست. اين دل اگر صاف و بي غش باشدآئينة تجلي حق مي گردد و خداوند در آن جلوه مي كند و از آن پس حقايق را به نور مي بيند و اگر تيره و تاريك باشد چشم حقيقت بين انسان بسته مي شود جز شر از او صادر نمي شود.از اين رو پيامبر از قول خداوند فرمودند:"لا يَسَعُني اَرضي و لا سَمائي وَ يَسَعُني قَلبَُ عَبديِ المؤمن." (حدیث شماره21)

كه مولانا آن را چنين به شعر آورده است:

گفت:پيغمبـر كه:حق فرموده است                        من نگنجـم هيـچ در بـالا و پست

در زمين و آسمان و عــرش نيــز                        من نگنجم،اين يقين دان اي عزيز

در دل مـومن بگنجــم اي عجب!                        گـر مـرا جويي در آن دل ها طلب

در همين باب حديث ديگري نقل شده كه" در بدن آدمي پاره گوشتي است كه هر زمان به صلاح آمد و شايسته شد،تمام بدن شايسته مي شود و هر زمان آن پاره گوشت فاسد شد،همه بدن به تباهي مي رود.بدانيد آن پاره گوشت قلب آدمي است".(حدیث شماره22) در واقع در اين حديث مي فرمايد دل صاف و بي غش،قدرت تشخيص و فرقان حق و باطل و حرام و حلال را دارد.دل صاف به خير وشر امور آگاه است و بدانها گواهي مي دهد.در همين معني حديث ديگري نقل شده است كه" آنچه تو را به شك اندازد،رها كن و آنچه تو را به شك نمي اندازد بگير".(حدیث شماره23) اين مضمون را شمس تبريزي به اين شكل بيان كرده كه" هر اعتقاد كه تو را گرم كرد نگه دارد و هر اعتقاد كه تو را سردي آورد ،رها كن".باز در تاييد اين حديث ،حديث ديگري داريم كه در تشخيص خير وشر مي فرمايد:نيكو كاري چيزي است كه روح به سوي آن آرام گيرد و دل بر آن آسوده شود و گناه چيزي است كه در دل خارشي پديد آورد و در سينه شك و ترديد ايجاد كند.اگر همه مردم برخلاف احساس درون قلب تو فتوا دهند،تو بدان اعتماد مكن : اِستَفتِ قَلبَكَ و اِن اَفتاكَ المُفتون (از دل خودت راهنمايي بخواه هر چند اهل فتوا هم به تو راه نمايند.) (حدیث شماره24)

به گفته مولانا:

پس پيمبر گفت :استفتوا القلوب         گر چه مفتي تان برون گويد خُطوب[11]

شمس تبريزي نيز در همين معني مي گويد تا كي از ديگران نقل حديث مي كني كه حَدَّثني عن فلان و عن بهمان، چرا از قلب خودت حديث نمي گويي. فلان و بهمان مردان روزگار خود بودند پس تو هم مرد روزگار خود باش.

 

 

تعصب و جانبداری:

در حديثي پيامبر مي فرمايد دوست داشتن چيزي چشم و گوش را از ديده معايب آن مي بندد :" حُبُّكَ الشَّي ءَ يُعمي و يُعمّ." (حدیث شماره25)

اين حديث يك حقيقت مهم روانشناسانه را بيان مي كند كه مورد تاييد علم امروز هم هست .مولوي در تاييد اين خبر گفته است چون علاقه به چيزي انسان را كور و كر مي كند، نفس سياهكار جنايت كرد پس تو با ديگران خصومت مكن:

حُبُّـكَ الاشيــاء يُعميــكَ يُصِــمّ                         نَفسُــكَ السَّــودا جَنَّت ،لا تُختَصَـم

كين غرض ها،پـرده ي ديـده بود                         بـر نظــر چـون پــرده،پيچيده بـود

پس نبينــد جمله را بـا طـمّ ورمّ[12]                         حُبُّــكَ الاشيــاء،يُعمــي و يُصِــمّ

چون غرض آمد هنر پوشيده شـد                          صد حجاب از دل به سوي ديده شد

طالب هر چيز اي يــارِ رشيـــد                           جز همان چيزي كه مي خواهد نديد

وقتي که خلیفه زشتي هاي ليلي را به مجنون يادآور می شود ، مجنون جواب مي دهد:

اگر بر ديدة مجنون نشیني                       به غيـر از خوبي ليلي نبيني

 

خودشناسی:

معرفت خداوند منتهاي عرفان است و مراحل و مراتب طولاني دارد . اما از منظر عرفا اولين قدم براي شناخت خداوند، شناخت خود است و بر همين اساس ارجاعات فراوان به اين حديث وجود دارد كه :" مَن عَرَفَ نَفسهَ فَقَد عَرَفَ رَبَّه." (حدیث شماره26)

مولوي مي گويد:

بهــر آن پيغمبــر اين شــرح ســاخت                       هر كه خود را بشناخت،يزدان را شناخت

اين از آن روست كه خلقت انسان شاهكار و منتهاي خلاقيت خداوند است.اين كه خداوند در آيه       سوره    

مي فرمايد گل آدم را با دستهاي خود پروردم و اين كه در حديث قدسي آمده كه انسان را به صورت خود ساختم را نبايد به معاني ظاهري آن گرفت بلكه كنايه از آن است كه خلقت انسان اوج خلاقيت خداوند بوده است. انسان تنها موجودي است كه مي تواند خود و خدايش را بشناسد و به اصل خود باز گردد.

 

حقیقت عالم:

پيامبر در حديثي مي فرمايد خدايا اشياء را آنچنان كه در واقع هستند به من بنما :" اللهم اَرِنا الاشياءَ كماهي." (حدیث شماره27)

مقصود اين است كه در اين مرتبة حس ما دنيا را "كماهي" نمي بينيم و براي رسيدن به حاقّ حقايق بايد مراتب خاصی طي شود. مولوي اين حديث را چنين بيان مي كند:

اي خــدا! بنماي تـو هـر چيـز را                      آن چنان كه هست در خُدعه سرا

مولوي در جاي ديگر اين دعاي پيغمبر را از زبان آحاد مردمي بيان مي كند كه به هواي طعمه به دام(شست) افتاده اند:

طعمه بنموده به ما وان بوده شست                     آن چنان بنما به مـا آن را كه هست

و در حديث ديگر آمده است كه زماني كه انسان خدا را بشناسد زبانش بند مي آيد و ديگر در حال است نه در قال :" مَن عَرَفَ اللهَ كَلَّ لسانهُ." (حدیث شماره28)

مولوي در اين باب مي گويد اين از آن روست كه لفظ معنا را نمي رساند و وقتي به معنا رسيد جاي صحبت باقي نمي ماند:

لفظ در معنــي هميشــه نارســان                      زان پيمبـــر گفت:قَــد كَلَّ لِسـان

گوش آن كس نوشد اسرارِ جــلال                      كو چو سوسن صد زبان افتاد و لال

 

افق دید و زاویه ی نگاه:

در حديثي آمده است كه هر كس روزي در ده بماند،يك ماه احمق مي شود و اگر يكماه در ده بماند،عمري احمق خواهد ماند:" مَن سَكَنَ فِي القُري يوماً ، تَحَمَّقَ شهراً و مَن سَكَني فِي القري شهرأ ، تَحَمَّقَ دَهرأ ." (حدیث شماره29) اين حديث يك دلالت جامعه شناسانه ي قوي دارد كه طبق آن هر چه محيط انسان كوچك تر باشد، افق هاي ذهني او محدود تر خواهد بود. لذا خداوند سير و سفر و تعقل و تدبر در حين اين سير و سفر را توصيه مي كند .مولوي در شرح اين حديث مي گويد:

ده مــرو،ده مــرد را احمــق كنــد                      عقل را بي نـور و بـي رونـق كنــد

قــولِ پيغمبـر شنــو اي مجتبـــي                       گــورِ عقــل آمـد،وطـن در روستـا

هـر كه در رُستـا بود روزي و شـام                       تـا به مـاهي عقـل او نبــود تمـام

وان كه ماهي باشد انــدر روستــا                         روزگاري باشدش جهــل و عَمـي[13]

ده چه باشد! شيخِ واصل نـا شــده                         دست در تقليـد و در حجّت در زده

 

مراتب شناخت:

معرفت مراتب مختلف دارد كه هر كس به قدر عقل و فهمش از آن بهره ور مي شود.از اين رو در برخورد با يك متن،همه كس يك چيز معين نمي فهمد و اين تعدد و تكثرِ افهام،در برخورد با يك متن عميق مانند قرآن به مراتب افزايش مي يابد.از اين رو پيامبر فرموده كه قرآن ظاهري و باطني دارد و هر بطنش نيز بطني دارد تا هفت بطن. ": اِنّ القرانِ ظهراً و بطناً و لِبطنِه  بطناً اِلي سَبعَهِ اَبطُنٍ ." (حدیث شماره30)به عبارتي قرآن متني تو در توست كه هر كس به قدر فهم خود از ان برداشت مي كند.به همين دليل پيامبر فرمود اگر ابوذر از ذهنيات سلمان خبر داشت،چه بسا او را كافر مي دانست و حتی می کشت .مولوي اين حقيقت معرفت شناسانه را كه در علم تاويل جديد (هرمنوتيك) هم تاييد شده اين گونه بيان مي كند كه قرآن براي هر كس غذايي دارد:

همچــو قـرآن به معني هفت تُوست                       خــاص و عــام را مطــعم در اوست

حرف قرآن را بدان كه ظاهري است                        زيرِ ظاهر،باطني پس قاهــري است

بطـن چـارم از نُبي[14]خـود كس نديد                         جـز خــداي بي نظيــر بي نـديـد[15]

تــوزِ قــرآن اي پســر!ظاهر مبين                          ديــو،آدم نبينــد جــز كه طــين[16]

يعني شیطان در آدم فقط خاك مي بيند و روح الهي او را نمي بيند.

شايد به همين دليل است كه راه هر كس به سوي خداوند از راه ديگري متفاوت است.

پيامبر در اين باره مي فرمايد:" الطُّرق الي الله بِعَددِ اَنفاسِ الخلايق ." (حدیث شماره31) از همين رو در داستان موسي و شبان، فهم شبان روستايي و پاكدلانه است و فهم موسي فقيهانه و عالمانه و موسي از بابت منع خداپرستي عاميانه ي شبان، مورد سرزنش خداوند قرار مي گيرد. مولوي هم مي گويد:

هر گُــره را نردباني ديگر است                     هر روش را آسماني ديگر است

 

نسبیت فهم حقایق:

فهم اشخاص از حقايق و تعاليم نبوي يكسان نيست و شناخت اين حقايق نسبي است. هر كس به اندازة فهم و عقل خود و به اندازة ظرف ذهن و زبانش از اين دريا سيراب مي شود.به همين دليل پيامبران هم با دانستن اين واقعيت معرفت شناختي كه با هر كس به اندازة فهم و عقلش سخن مي گويند و حتي بعضاً ناچارند از تمثيل هاي ساده و پيش پا افتاده براي نزديك كردن ذهن انان به حقايق استفاده كنند .در حديثي از پيامبر آمده است :" اِنّا مَعاشِرَ الانبياءِ نُكَلُّم النّاسَ علي اقَدرِ عقولِهِم." (حدیث شماره32) و مولانا هم مي گويد پيامبران براي ايجاد امكان تفهيم و تفاهم با خلق خود را به اندازة عقل آنان پائين مي آوردند:

پيش از اين با خلق گفتن،روي نيست[17]                     بحــر را گنجايي انـدر جـوي نيست

پست مي گــويم به اندازه ي عقول                        عيب نبــود،ايـن بــود كارِ رســول

 

مقام قرب و وصل:

مقام پيامبر از مقام فرشتگان بالاتر است كما اين كه جبرئيل در شب معراج نتوانست پيامبر را تا به آخر همراهي كند. علاوه بر ارتباطي كه پيامبر به واسطه جبرئيل با خدا دارد ، در اوقات خاصي اين رابطه بي واسطه مي شود و نيازي به واسطه نيست. در ابتداي نزول وحي، پيامبر به دليل مالوف نبودن با اين پديده ی شگرف، دچار تب و لرز مي شد و خود را در پتو مي پيچيد كه خطاب هاي" يا ايّها المزمّل" و "يا ايّها المدّثر"، از آن احوال حكايت مي كنند. اما پيامبر مي فرمايد احوالي هم با خداوند دارم كه در آن هيچ ملك مقرب و پيامبري راه ندارد : " لي مًعً الله وقتٌ لا يَسَعُني فيهِ مَلَكٌ مقَرّبٌ و لا نبيٌّ مُرسلٌ." (مرا با پروردگار حالي است كه در آن نه فرشته ی مقرب و نه پيامبري نمي گنجند.) (حدیث شماره33) اين بدان معناست كه وحي لزوماً به وساطت جبرئيل نياز ندارد هر چند كه اساس اين رابطه نيازمند به واسطه باشد .شايد هر چه از زمان وحي گذشته ، توانايي پيامبر براي حذف واسطه بيشتر شده باشد.مولوي مضمون اين حديث نبوي را چنين شرح داده است:

لي مَعَ اللهَ وَقت بود آن دم مــرا                      لا يَسَــع فيــهِ نبــيٌّ مُجتبــي

آن چنان پر گشته از اِجلالِ حق                       كه در او هم ره نيـابـد آلِ حـق

لا يَسَـع فينـا نُبــيٌّ مُــرَسَـلُ                         والمَلَك والــرّوح اَيضاً،فاعقلـوا

 

 

آموختن علم:

علم در اسلام مقام بلندتري حتي از عبادت دارد و حتي به عنوان فريضه و امر واجب تلقي مي گردد كه بايد از گهواره تا گور تا اقصي نقاط دنيا(ولو چين)به دنبال آن رفت. (حدیث شماره34)از پيامبر منقول است كه يك ساعت تفكر از هفتاد سال عبادت برتر است. (حدیث شماره35) اين بدان دليل است كه اعتقاد آگاهانه بسيار مؤثرتر و نافذتر از اعتقاد عادتي و توارثي است تا آنجا كه پيامبر در خبر ديگري حتي خواب عالمانه را بر نماز جاهلانه ترجيح مي دهد و مي فرمايد :" نومٌ علي عِلمٍ خيرٌ مِن صلاهِ علي الجهلِ." (حدیث شماره36)  مولوي براي شاهد خواب اصحاب كهف را مثال مي زند و مي گويد:

خواب بيداري است چون با دانش است                    وايِ بيــداري كـه بــا نــادان نشست

چــون كه زاغان خيمه بر بهمن[18]زدنـد                     بلبلان پنهــان شــدنــد و تن زدنــد

در حديث ديگري آمده است كه حكمت گمشدة مؤمن است و مؤمن هم گمشدة خود را مي شناسد. "الحكمهُ ضالَّهُ المؤمنِ فَحَيثُ وَجَدها فَهُوَ اَحَقُّ بها ." (حدیث شماره37)  به قول مولوي:

حكمتِ قرآن، چـو ضاله ي مؤمن است                    هر كسي در ضاله ي خود موقن است

 

پاکدلی:

در حديث ديگري آمده است كه پيامبر فرمود در جنت داخل شدم در حالي كه اكثر اهالي آنجا از بُلَها بودند:" دَخَلتُ الجَنّه فاِذا اكثرُ اهلِها البُلهُ." (حدیث شماره38)  آيا اين حديث با كثيري از احاديث كه در نفي جهل و تشويق به تعقل و تعلم آمده اند، منافات دارد؟ خير. چرا كه مقصود ار ابله و بُلها در اينجا انسان پاكدل و صافي است نه انسان نادان. مولوي هم مي گويد اين بلاهت در مقابل زيركي و زرنگی كاسبكارانه است نه به معناي آدم مسخره و بي عقل. در واقع این بلاهت ، نوعی بصیرت و عقل صدتو  و مضاعف به انسان می دهد:

اكثــر اهــل الجنـهِ البُله،اي پســر                      بهــر اين گفته است سلطان بشــر

زيركي چون كبـر و بادانگيز[19]توست                       ابلهي شــو،تـا بمــانـد دل درست

ابلهي نَه كو به مَسخَرگي دو توست                       ابلهي كـو واله و حيــرانِ هــوست

زين سـر از حيــرت، اگر عقلت رود                        هـر سَـرِ مـويت،ســر و عقلي شود

 

آموزش و پرورش:

از ديد روانشناسي يادگيري، آموزش در كودكي مثل نوشتن بر لوح سپيد است و بسيار ماندگار است.پيامبر هم مي فرمايد:" العِلمُ في الصَّغَر كالنَّقشِ في الحجر ." (حدیث شماره39)  يعني آموزش در كودكي مانند كندن نقش بر سنگ است. مولوي در همين معنا آورده است:

خـويش را تعليم كُن عشق و نظــر                     كان بود چون نقشِ في جِرمِ الحَجَر

 

  

در حکمت اخلاق

فلسفه نبوت:

پيامبر مي فرمايد:" اني بُعِثتُ لِاُ تَمِمِ مكارم الاخلاق." (حدیث شماره45)  در اين حديث زيبا كل فلسفه نبوت و بعثت پيامبر آمده است .هدف رساندن انسان ها به كمال موجوديت خودشان بوده است كه آن هم با رساندن اخلاق به غايتِ درجاتِ آن امكان پذير است.

 

قانون طلایی:

اخلاق قاعده اي طلايي دارد و آن اينكه" آن چه بر خود مي پسندي بر ديگران بپسند و آن چه را بر خود نمي پسندي بر ديگران هم مپسند."در حديث هم آمده است كه كسي از شما مؤمن نيست مگر اين كه هر چه براي خود دوست مي دارد براي برادرش هم بخواهد : "لا يؤمنُ اَحَدُكم حتّي يُحبُّ لِاَخيِه ما يُحبُّ لِنَفسهِ ":كسي از شما مؤمن نيست مگر كه هر چه براي خود دوست مي دارد براي برادرش هم بخواهد. (حدیث شماره46)  رسيدن به اين قله، اوج تكامل اخلاق نوع بشر است.مولوي در شرح اين حديث است كه مي گويد:

آنچه نپسندي به خود اي شيخ دين!                        چــون پسنـدي بـر بـرادر اي امين!

 

خوش خلقی:

در حديث ديگري آمده است كه خداوند چيزي بهتر از خُلق نيكو به مردم عطا نكرده است : "خيرَ ما اُعطِيَ النّاسُ خَلقٌ حَسَنٌ" (حدیث شماره47)  به قول مولانا:

من نديدم در جهانِ جست و جو                          هيچ اهلّيت ،به از خــوي نكــو

از جمله رسول الله بسيار سفارش به كظم خشم و غيض مي كند و مي فرمايد : "اِنَّ الغَضَبً مِن الشيطان واِنَّ الشيطانَ خُلِقَ مِن النّارِ فَاِنّما تُطفأ النّارُ بِالماءِ ، فَاِذا غَضِبَ اَحَدُكُم فَليَتَوَضّا":غضب از شيطان است و شيطان از آتش و آتش به آب خاموش مي شود پس اگر كسي از شما غضبناك شد وضو بگيرد تا خشمش فرو نشيند. (حدیث شماره48)

 

بهترین مردم:

و باز بهترين انسان ها را كسي مي داند كه خيرش بيشتر به همنوعانش برسد : "خيرُ النّاس اَنفَعَهُم لِلنّاس" (حدیث شماره49) و حتي در خبري ديگر سپاس و شكر گزاري از مخلوق و خالق را همسنگ يكديگر قرار مي دهد : "مَن لَم يَشكُرُ النّاسُ لَم يشكُرالله ." (حدیث شماره50)  مولوي در شرح اين حديث مي گويد:

گفت: چون توفيق يـابد بنــده اي                         كه كنــد مهمــانيِ فــرخنده اي،

مــالِ خــود، ايثــار راهِ او كنـــد                          جــاهِ خــود ايثــار جــاهِ او كنـد،

شكر او،شكر خــدا بـاشــد يقيـن                         چون به احسان كرد،توفيقش قرين

تركِ شكرش،ترك شكرِ حق بـُود                         حقِّ  او لا شك ،به حق، ملحق بـود

شُكر مي كن مــر خـدا را در نِعَـم                          نيز مي كن شكر و ذكرِ خواجه  هم

 

رابطه ی انسان ها:

در خبر ديگري آمده است: "مَثَلُ المؤمنينُ في تَوادِّهِم و تَراحِمُهِم و تَعاطفِهِم مَثَلُ الجَسد اِذَا اشتكي مِنهُ عُضوٌ ،تَداعي لَهُ سائرُ الجَسَد بالسَّهَرِ والحمي." يعني رابطة مؤمنان در دوستي و رحم و عاطفه مثل بدني است كه يك عضوش از درد مي نالد و سائر اعضا هم به درد می آیند(حدیث شماره51):

سعدي ابيات جاودانه خود را در مضمون همين خبر سروده است:

بني آدم اعضـاي يكديگــرنـد                        كه در آفرينش ز يك گوهرنـد

چو عضوي به درد آورد روزگار                         دگــر عضــوها را نماند قـرار

مولانا هم مي گويد -چه در خوشي و صلح و چه در ناخوشي و گرفتاري- رنج مؤمن رنج ساير مؤمنان هم هست:

بــر مسـلمــانــان نمــي آري تــو رحـــم                     مؤمنان خويش اند و يك تن ؛ شَحم و لَحم[20]

رنــج يك جــزوي زِتـن، رنــجِ همــه ست                      گــر دمِ[21]صلــح است ،يا خـود مَلحَمه[22] است

 

مسلمان بايد متخلق به اخلاق الله باشد؛ چنان كه پيامبر به عنوان اسوة حسنه چنين بوده. اگر خدا رحمان و رحيم است ما هم بايد سعي كنيم چنان باشيم.كما اينكه در خبر ديگر پيامبر فرموده است : "انّما يَرَحَمُ اللهُ مِن عِبادِه الرُّحَماء."یعنی خداوند بر رحیمان ، رحم می آورد. (حدیث شماره52)

كه مولانا در شرح آن مي گويد:

اشك خواهي،رحم كن بر اشكبار                       رحم خـواهي،بر ضعيفان رحم آر

عفــو كن اي مير!بـر سختيِ او                        در نگــر در درد و بــدبختي او

تا زِ جـرمت هم خـدا عفوی كند                         زلَّتَت[23] را مغفــرت در آكَنََــــَد

عفو كن تا عفـو يابي در جــزا                          مي شكافد مــو ، قَـدَر اندر سُرا

يعني قضا و قدر در پاداش و جزا دادن، مو را از ماست مي كشد.

 

جهاد اکبر:

فلسفه غايي نبوت ، مبارزه با نفس و تتميم مكارم اخلاق است.به همين دليل پيامبر جهاد با كفار و مشركان را در مقابل جهاد با نفس كوچك مي كند و به مجاهدان مي فرمايد: "قَدِمتُم مِن الجهادِ الاصغر الي الاجهادِ اكبر." (حدیث شماره40)

مولانا در همين معنا از قول پيامبر مي گويد:

اي شهان!كشتيم ما خصم برون                          ماند خصمي زو بَتَر در انــدرون

            كشتن اين كار عقل و هوش نيست                        شير باطن،سخره ي خرگوش نيست

و از قول مردان حق مي گويد:

چون كه واگشتم زِپيكار برون                        روي آوردم بـه پيــكار درون

قَد رَجَعنا مِن جهادِ الاصغريم                      با نَبي،انــدر جهادِ اكبــريم

 

پيامبر مي فرمايد: "اعدي' عدوَّكَ نَفسَكَ الّتي بين جَنبَیكَ." يعني دشمن ترين دشمنان شما نفسانيت است كه از دو طرف تو را در خود دارد. (حدیث شماره41) در واقع تمام بديها و شرور عيني و خارجي ، شعبة نمايندگي نفسند كه در دل ما و درون ما جا خوش كرده است.از همين رو مولوي مي گويد تمام اين بت هاي سنگي و چوبي كه مظاهر شركند، زائيده و برخاسته بت بزرگتري هستند كه همانا نفسِ خودمدار بشر است:

مــادر بت هـا،بت نـفس شمــاست                     زان كه آن بُت ، مار و اين بت اژدهاست

در جاي ديگر در باب همين معني مي گويد اگر نفس از درون تو را راه نزند ، رهزنان بيروني هم با تو كاري نمي توانند كرد. يعني صورت مسئله ی مشكلات انسان و همينطور راه حلشان در درون خود اويند:

گر نه نفس از انـدرون راهت زدي                         رهزنان را بـر تـو كي دستي بُدي

در خبر بشنـو تو اين پنــدِ نكــو:                           بينَ جَنبُیكُم لَكُـم اعــدي عَــدو

هين!سگ نفس تو را، زنده مخواه                           كو عَدوِّ جـان تـوست از ديـرگاه

 

رابطه ی نیت و عمل:

پيامبر مي فرمايد اعمال انسان از روي نيت او قضاوت مي شود: "اعمال بالنيّات" (حدیث شماره42) در فلسفه اخلاق جديد هم -بخصوص پس از كانت- ملاك و معيار اخلاقي بودن يك عمل نه نتيجة آن بلكه نيت و انگيزة عامل است. در حديث قدسي هم آمده "اگر كسي قصد نيك داشت و نتوانست آن را انجام دهد خداوند براي او يك خير كامل مي نويسد و اگر توانست آن را انجام دهد ده خوبي برايش نوشته مي شود. اگر كسي قصد بد داشت و انجامش داد يك بدي برايش نوشته مي شود ولی اگر نتوانست انجامش دهد برايش گناهی ثبت نمي شود".

به عبارت ديگر عمل اخلاقي به هر حال ثواب خود را دارد ولي عمل غير اخلاقي بر اساس تجلي خارجي عقاب داده مي شود.كانت به عنوان كسي كه در مورد اخلاق و قانون(عقل عملي)كنكاش هاي ارزشمند و دقيقي كرده است مي گويد:" در اخلاق اگر كسي نيت بد داشت معاقب است ولي در قانون فقط هنگامي كه دست به عمل زشت ببرد مورد عقاب قرار مي گيرد. " اين همان معامله اي است كه- طبق حديث قدسي بالا- خداوند با انسان مي كند. حسن نيت اش را بر مبنای اخلاق پاداش مي دهد ولي با سوء عمل او بر مبناي قانون برخورد مي كند.

 

حال و قال:

 در حديث معروف ديگري گفته شده خداوند به ظاهر شما و ثروتتان نمي نگرد بل به دل شما و اعمالتان توجه دارد.(حدیث شماره 42) مولانا در حكايت موسي و شبان حين عتاب حق به موسي مي گويد كه ما بر دل نظر داريم نه به زبان و گفتار چرا كه گفتار فرع بر پندار و طُفيلي آن است و عَرَض فرع بر غَرَض است.

مــا زبــان را ننگــريـم و قــال را                       مــا درون را بنگــريـم و حــال را

نـاظــرِ قلبيــم اگـر خـاشـع بــود                        گـر چـه گ


مطالب مشابه :


چند حدیث از معصوم در مورد کنترل خشم

سایبری بسیج ابوذر - چند حدیث از معصوم در مورد کنترل خشم - دولت و ملت، همدلی و هم‌زبانی




اسلام و خانواده

داند که بنای آن بر الفت و همدلی و همدمی در مورد رجال از علوم حدیث;




مهارت3:حس همدلی در کودکان

حس همدلی در والدینی‌که احساس همدلی را در فرزندانشان تحسین می‌کنند، در مورد چگونگی




حدیث در مورد ظهور اقا امام زمان(ع)

حدیث در مورد ظهور اقا امام زمان(ع) ۱ این کلام در مورد قائم سال «دولت و ملّت، همدلی




چهل حدیث درباره عزاداری امام حسین علیه السلام

آن فریادها و ناله هایی را که در راه ما بوده است، مورد رحمت قرار بده حدیث چهلم همدلی




چهل حدیث به روایت مولانا

همیاری و همدلی: در حديثي ديگر (حدیث شماره22) در واقع در اين عنوان كسي كه در مورد




چهل حدیث در مورد حج

چهل حدیث در مورد وليمه اى نيست مگر در پنج مورد: و در این راه راهگشایی و همدلی یاران و




برچسب :