کار در کارگاه و قنادی قصرشادی (قسمت دوم)
اولین مزاحمتها اوباشی بودند که از ازدواج یا بقول خودشان زن دادن میگفتند ازجمله شبی در مسیر برگشت از قنادی دو اوباشی که بارها مزاحمتشان ادامه یافت در مقابل مشتی اوباش دیگر با خنده متلکهایی گفتند و در جواب اوباشی دیگر گفت: بیاد قائمیه تا خودمون زنش بدیم که این اوباشگریها ادامه یافت: میخوایم رنش بدیم ... همه میخوان اینو زنش بدن ... میخوان زنت بدن ... همه میخوان زنت بدن ... که با این متلکها مرا به همدیگر و اوباش دیگر نشان میدادند شبی در مسیر برگشت از قنادی دو اوباش موتور سوار از دروازهشیراز به دنبالم افتاده (مشابه شروع هر مرحله از مزاحمتها) ابتدا توجه نکردم در برج مجدداً سروکلهشان پیدا شد و در تقاطع پائینی خیابان فارابی و تقاطع بالائی خیابان فارابی به آنها گفتم: کاری داری خندید، من بهسمتش رفتم کمی دور شد و گفت بیا بیا جعبه شیرینی رها کرده بدنبالش دویدم با سرعت دور شد و باز سرعت را کم کرده و گفت: پس بیا ... چرا نیمیای؟ از این پس این اوباش دیگر به مزاحمین افزودهشده ازجمله شبی در مسیر برگشت به خانه در خیابان حسینآباد این اوباش یکمرتبه از کوچهای جلویم پیچیده و دریوری گفته ج... بزن و با سرعت رفتند.
شبی در مسیر برگشت از قنادی در نزدیکی کلهپاچهفروشی دروازهشیراز پیکانی قرمز پر از اوباش ایستاده و با خنده چیزهایی گفتند و یکی از اوباش گفت: شغول به کنار خانه نوساز برای برداشتن سنگ رفتم آنها دیگر چیزی نگفتند ولی پچپچ و خنده ادامه داشت و کمی بعد براه افتاده رفتند.
شبی دیگر در مسیر برگشت از قنادی اوباشی که با ماشینی رد میشدند دریوری گفته و رفت که نانچوکو را برای آنها پرت کردم و نانچوکو شکست و چند روز بعد برای خرید نانچوکو فلزی به چهارباغ رفتم. اوائل به آن حساسیت نشان دادم و بدنم در ناحیه شکم که نانچوکو را قرار میدادم پر از جوش شد کمی بعد آنرا درون جورابی قرار داده و به کمر میبستم.
شبی هم در مسیر برگشت از قنادی در میدان دروازهشیراز اوباشی با تاکسی متلکی گفت نانچوکو را درآوردم که در این زمان اوباش با صدای بلند به راننده میگفت: برو آقا برو برو ... و راننده با سرعت براه افتاد و منهم نانچوکو را پرت کردم که به سپر عقب آن برخورد کرد بعد دویده آنرا برداشتم کمی کج شدهبود. چندین نفر متوجه این درگیری بودند ولی بیتوجه به کار خود مشغول شدند.
کارهائی که آنجا انجام میدادم بیشتر مربوط به فروش بود البته
کارها تخصصی نبود و بسته به نیاز هرکس کارهای دیگری هم انجام میداد در کارهای
آماده کردن خمیر ازجمله توزین آب، آرد، روغن، شکر و پاشیدن خلال بادام یا پسته و
یا کنجد روی شیرینیها و کیک و بیسکویت، آماده کردن کشمش و عملآوری خمیر شیرینی
نارگیلی و ... هم شرکت داشتم. کارهای مربوط به جدا کردن شیرینیها از ظروف پخت و
چیدن در دیسها را نیز انجام میدادم و روشهای بستهبندی و تلقبندی را هم یاد
گرفتهبودم.
چند مرتبه جدا کردن زرده از سفیده تخممرغ را بمن سپردند که برای راحتی کار تخممرغ
را در سفیده جدا شده میشکستم و بعد زرده را جدا میکردم اولین بار حین یاد دادن
اینکار آقا غلام پس از شکستن تخممرغ انگشتش را در پوسته میچرخاند که چیزی اسراف
نشود و این عادتم شد یکی دو مرتبه که در خانه اینکار را از روی عادت انجام دادم با
نکوهش و شوخی همراه شد. همان روزها بنظرم رسید که اگر تخممرغ را سرد کنند جدا
کردن زرده و سفیده راحتتر خواهد بود و اختلاط کمتری خواهد داشت.
هفتهای یکی دو مرتبه هم شربت قند هیدرولیز شده درست میکردیم که مواد تشکیل دهنده
آن آب و شکر و جوهر لیمو بود و معمولاً آخر شب کمی پیش از نظافت کارگاه آنرا با
جوشاندن مخلوط برای نیاز دو سه روز آماده میکردیم و نظافت هم شامل تمیزکاری در
صبح و شب بود صبحها کهنهکشی و شستشوی پلهها و نظافت و گردگیری ویترین و یخچال و
میز کار و ... انجام میگرفت و شبها هم ابتدا وسایل کار را تمیز کرده و بعد
کارگاه را میشستیم و گاهی که خیلی کثیف نشدهبود با کاردک آشغالهای کف کارگاه را
تراشیده و تنها به جارو کردن اکتفاء میکردیم.
نظافت در کارگاه اهمیت داشت بویژه آنجا که در دید مشتریها قرار میگرفت و بدتر از
همه چیز وجود مگس در آنجا یا ورود مگس به ویترین شیرینیها بود که در این زمینه
دقت داشتیم و بدون آنکه مشتریهای متوجه بشوند با آن مقابله میکردیم. استفاده از
دستکش هم زمان کار بستهبندی و تحویل شیرینی به مشتری اهمیت داشت و با وجود
استفاده از دستکش گاهی دست چرب یا چسبناک میگردید که نیاز به دستمال پیدا میشد.
تمیز بودن دستمالها هم اهمیت داشت بویژه دستمالی که نزدیک دخل بود و آقا محسن
گاهی دستش را با آن تمیز مینمود. خودم هم پیش از شروع بکار و پس از پایان کار دستها
را میشستم و اینکار را حتی وقتی از قسمت کار در کارگاه به قسمت فروش میآمدم هم
انجام میدادم که برای مشتریهائی که میدیدند خوشایند بود.
آقا غلام ترجیح میداد پر کردن قیف خمیر شیرینی و شکلات کاکائویی را هم من انجام
دهم. اواخر آقا غلام خالی کردن فر را هم بمن میسپرد که با اینکار هم آشنا شدهبودم.
ولی پیش از آن یکبار اطراف دریچه فر ریزش کرده و خراب شدهبود بطوریکه با هر
برخورد پارو بیشتر آسیب میدید از پارو برای قرار دادن و برداشتن سینیها و یا
جابجائی آنها درون فر استفاده میکردیم که یکروز آقا غلام با گچ آنرا تعمیر نمود و
با وجود آنکه به فرصت کافی برای خشکشدن نیاز داشت ولی خوب از کار درآمد. یکبار هم
پاروی خوشدستی که با آن کار میکردیم شکست و پاروی جدیدی گرفتند که تا کار با آن
برایم عادی شود چند روز زمان برد.
برخلاف این کارها که خوب انجام میدادم در کنجد زدن پشت نانکنجدی از آنجا که
برای سرعت بالا در کار این عمل را تند تند انجام میدادم و کمی خمیرها پهن میشدند
آقا غلام زیاد راضی نبود. قیف زدن را هم با وجود آنکه یکی دو مرتبه برایم توضیح
داد یاد نگرفتم و نتوانستم درست انجام دهم و علتش هم آن بود که تلاش میکردم با
همان سرعت وی آن کار را انجام دهم که کار خراب میشد.
با وجود مزاحمتها و حضور اوباش سرعتم در کارها افزوده میشد و بجز حسین آقا از
بقیه بچهها سریعتر کارها را انجام میدادم و تنها آقا مسعود که آقا غلام از کارکرد
او هم راضی بود با من برابری میکرد. بعد از آقا محسن هم شاید بیشترین سرعت بستهبندی
کردن شیرینی را بدست آوردهبودم.
روزی با حسین آقا در مورد کار پیتزافروشی صحبت میکردیم که بحث بر سر نچسب کردن
ظروف پیتزا و قالبهای نانوائی فانتزی با روغن پیش آمد و او پیشنهاد چربکردن سینیهای
پخت نان کنجدی را مطرحکرد که از آن پس چرب نمودن سینیها برعهدهام گذاشتهشد و
روزهای فرد آنکار را انجام میدادم ولی پس از یکروز که به چرب بودن بیش از حد ظروف
ایراد گرفتهشد آنرا به روزهای زوج موکول کردم و دلیلم هم فاصله طولانی بین پنجشنبه
و شنبه بود. یکروز که در حال چربنمودن دیسها بودم کسی پرسید: شما
قبلاً کار کردین؟ که جواب منفی
دادم این همان کسی بود که روزهای نخست کار به کارگاه آمده و کار کشیدن از کارگرها
را با گفتن: مسه سگ از کارگرا کار میکشیدم ... برای آقا غلام تعریف میکرد و او را هم به این
مسئله تشویق مینمود و به اصطلاح رو دادن به کارگر را باعث دردسر میدانست.
البته اوباش از آنجا که خود اهل کار نبودند و تنها به ولگردی و هرزگی عادت داشتند
گمان نمیکردند که با کار نسبتاً سنگین کارگاه در آنجا بکار ادامه دهم ولی اینگونه
نشد و مزاحمتها را بعد از مدتی که مشغول بکار بودم شدت دادند ازجمله شبی که حقوق
گرفتهبودم اوباشی در مسیر برگشت به خانه با تمسخر گفت: مثه
سگ کف کارگاه کار کرده صد تومن بهش دادن! و این بحث بهنوعی در خانه هم ادامه یافت.
گاهی خرید از بیرون مغازه را انجام میدادم و پس از آنکه یکبار تعارف نمودند در
صبحانه همراهشان باشم که خیلی چسبید دیگر صبحانه را در همان کارگاه میخوردیم
البته پس از نظافت و آماده کردن کیکهای تختهای که شب قبل در کارگاه پخته و هوا
خوردهبود. صبحانه گاهی پنیر و نان تازه گاهی خامه و گاهی هم کره و مربا بود. یکبار
هم آقا محسن از من خواست که صبح موقع آمدن نان بخرم که صبح در مسیر رفتن به قنادی
از نانوائی محله خودمان گرفتم که بخاطر کنجددار بودن کمی گرانتر بود و نمیدانم بههمین
جهت دیگر خرید نان را برعهدهام نگذاشتند یا مورد دیگری بود!
ظهرها هم نهار را در قسمتی که برای نشستن بالای فر آماده شدهبود میخوردیم.
روزهای اول نهار با خود میبردم و بعد که کار به صورت نیمهوقت شد دیگر نیازی به
اینکار نبود. معمولاً حین خوردن نهار اگر مشتری میآمد نمیگذاشتم دیگران از سر
سفره بلند شوند چرا که برخلاف دیگران وقفه در غذا خوردن برایم چندان مهم نبود و
مشتریهای ظهر را خودم راه میانداختم.
یکروز برای بچهها از فستفود دالیا همبرگر بردم و بچهها بدشان نیامد. روزی دیگر
هم برای بچهها در قنادی از قارچهای خوشعطر و خوشمزهای که پژمان عمل میآوردم
غذایی آماده کردم و قرار شد دفعه بعد پیتزا درست کنم که آقا غلام از بیعلاقگیاش
به اینجور غذاها گفت.
یکی دو مرتبه آقا محسن در مورد کارهائی که انجام دادهبودم
سؤال کرد و در یکی از این شبها صحبت از چند طرحم بهمیان آمد که آقا مجید اصرار
داشت جزئیات آنرا بیان کنم ولی با توضیحی ساده از کنار آن گذشتم. چند مرتبه هم
پیشنهادهایم را برای کارهائی در رابطه با شیرینیپزی انجام دادیم ازجمله: شل شدن شکلات
کاکائویی در تابستان بود که پیشنهاد افزودن مواد دیگری همچون پودر کاکائو و خاکه
قند و پودر نارگیل در نظرم بود که پودر نارگیل را افزودند ولی بعداً بستههای
کاکائوی تابستانه که سفتتر بود را تهیه نمودند. پیشنهاد تهیه شیرینیتر را هم
مطرح کردم که نه فرصت آنکار را داشتند و نه لوازم ادوات آنرا
یکی دو مرتبه هم کیکهای پخت روز قبل را که خواسته شدهبود به مشتریهای بدهیم در
فر گذاشتم که تازه شده و برای آنکه یک مشتری متضرر نشود بین کیکها پخش نمودیم و
بصورت مخلوط با کیکهای تازه پختهشده توزیع نمودیم.
یکبار هم در مقداری از بقایای ته سینی نان کنجدی را که تراشیده و دور میریختیم به
خانه بردم و برای تهیه حلوا استفاده کردم که خوب نشد.
بستههای روغن جامد و کاکائو درون پلاستیک در کارتن قرار داشتند و هنگام استفاده
کمی از آنها چسبیده به پلاستیکها میماند که آنها را در فریزر گذاشته و بعد از
محکمشدن آنها را میتکاندیم یکشب پس از پیشنهاد امکان استفاده از آب گرم به جای
سرد نمودن پلاستیکها به خواست آقا محسن آنرا به این روش انجام دادم که با توجه به
مسائل بهداشتی همان روش اول بهتر و راحتتر بنظر میرسید.
شبها سعی میکردم به آخرین اتوبوسها برسم ولی اگر کار
زیاد بود و آنرا از دست میدادم دیگر چندان فرقی نداشت کی از قنادی خارج شوم البته
گاهی که آقا محسن کار نداشت زود مرا به خانه میفرستاد و اگر کار داشت و یا قرار
بود بار به جائی برساند من تا برگشتن او در آنجا میماندم و اگر مشتری نبود با
کارهائی چون آماده کردن جعبههای شیرینی خودم را سرگرم میکردم. گاهی هم آقا محسن
در مسیر انجام کارهایش مرا تا نزدیکی خانه میرساند. آقا محسن گاهی هم با من صحبتهائی
از گذشته خود و دوران خدمت سربازی داشت و گاهی هم حرفهائی میزد که نمیدانستم
عقیده واقعی او بود یا آنکه میخواست از زیر زبانم چیزهائی بیرون بکشد با وجود
آنکه زیاد به او اطمینان نداشتم ولی حرفهایم را میزدم و عجیب بود که گاهی اوباش
همان حرفها را تحویلم میدادند! مثلاً: روزی پس از آنکه با آقا محسن صحبت از
تعویض خانه و قیمت و هزینهها شد با خروج از قنادی دو اوباش: خونه
رو فروختن پونصد میلیون ... خوب باید دویست میلیون داشتهباشن که اگه کسی را کشت
دیه شو بده موضوع دیه را یکی
از روزها که در خانه بودم هم شنیدم و اوباشی از بیرون به صدای بلند میگفت: میزنه
یکی رو میکشه گردن توئه و ولگردی
جواب داد: بگین ... بکشینش من دیهشو می دم این مسئله را با گفتن: هر
دفعه یکی رو روکار می کنن که اینارو سرکیسه کنن بهگونه دیگری هم مطرح کردند که تمام این بازیها
برای تیغ زدن بودهاست.
یا شبی دیگر که صحبت از مراسم ماه محرم بود و کسانی که از روی آتش رد میشدند و من
در جواب آقا محسن از اهمیت اینکار در تربیت جسم گفتم که پس از بیرون آمدن از مغازه
آنرا به مسخره گرفتند. اینکه آنجا شنود داشت را نمیدانم ولی در اینکه آنها با
اوباش همکاری داشتند تردید ندارم. مثلاً خود آقا مجید-گ چند مرتبه شروع به دریوریگوئی
کرد یا حرفهایش ربطی به بهانههای اوباشگریها داشت: ازجمله شبی که در قنادی
تنها بودم آقا مجید پائین آمده کمی صحبت کرده و ضمن مقدمهچینی عذرخواهی برای
دخالت: من کوچیکتر از این ... من جلو شوما کم مییارم
... چرا شما ازدواج نیمیکنی؟
که از عشق و علاقه به کسی گفتم و او از احتمال عدم علاقه آن فرد صحبتکرد.
روزی برای بار زدن شیرینی از قنادی بیرون آمدم که آقا مجید و اوباش دیگر با خنده
چیزهایی میگفتند ابتدا توجه نکردم ولی آقا مجید گفت: ج...
بزن اوباش دیگر چیزی
گفت و مجدداً مجید: ج... نزن مجدداً اوباش چیزی گفته و مجید: چی
ج... بزنه یا ج... نزنه و
متلکگوئیها ادامه پیدا کرده که دیگر توجهی نکردم ولی بیاد دورو ترین دوستان افتادم.
گاهی هم سروکله اوباش پیدا میشد مثلاً یکشب پس از آنکه ولگردی را در کوی امام نشانم دادند و بعد از تحویل بار به یک مغازه آقا محسن مرا تا پمپ بنزین رسانده و از آنجا خودم پیاده به خانه برگشتم که در این مسیر پس از دیدن اوباش با 206 تیره که با خنده پچپچ میکردند یکی از دو اوباشی که در دهانه پیتزافروشی در خیابان مرداویج ایستاده بودند دریوری گفتند: ج... بزن
یکی دو شب هم مسیر برگشت را با آقا غلام برگشتم در همین موقع سروکله اوباشی که در خیابان برج در مسیر برگشت از کارگاه قارچ پژمان متلک گفتهبودند پیدا شد که با آمدن اوباش ترجیح میدادم از آقا غلام جدا شوم و با بهانهای به مغازه برگشتم ولی او منتظرم ماند و مجبور شدم نزد وی رفته و با هم برگردیم و کمی جلوتر هم یک سری اوباش دریوری گفتند که بیتوجه رد شدم.
شب عید کار زیاد بود و مقداری از کار پخت کیک و نان کنجدی جای خود را به تهیه شیرینی برای عید دادهبود و سنگین کار میکردیم و یکشب هم بابا برای خرید شیرینی به آنجا آمد و مقداری شیرینی خریدیم که نه تنها با تخفیف همراه نبود بلکه شاید به اشتباه کمی هم گرانتر حساب شد.
تنها اوباش نبودند که مزاحم میشدند ولگردهائی هم آمده گاهی چیزی میگفتند و زمانی لال بودند ازجمله: ولگردی در خیابان خاقانی زمانی که به کلیسا میرفتم سروکلهاش پیدا شده و ماشینش را به رخ میکشید و اوباش درازقد در مدح این ولگرد چیزهائی میگفتند.
روزی بدنبال آگهی استخدام پیتزا جلفا در ویژهنامه تبلیغاتی در قسمت استخدام یک ولگرد در خیابان ملاصدرا از نخربر پیاده شده سلام کرد به که نمیدانم! ولی بیتوجه رد شدم. کمی جلوتر اوباشی با گفتن: گ... خورده ولش کن ... از این بیتوجهی گفت. به پیتزافروشی رسیدم و منتظر ماندم در این حین مشتی اوباش رد شده و دریوری گفتند که توجه نکردم سپس یک ولگرد که حداقل یکبار دیگر در خیابان مصلی مزاحم شده با گفتن: ... عصری کیف مدرسه ایش رو دوشش بود جواب سلام مامانمو نداد از بیتوجهی گفت.
یا روزی در مسیر برگشت از کلیسا در نزدیکی کلهپاچهفروشی دروازهشیراز اوباشی که با دیدنش به یاد علی صفی... افتادم پشت سرم شروع به تکاندادن دستش نمود و از روبرو سه بچه اوباش آمده چیزی گفتند که توجه نکردم و یک ولگرد چادری با دلالش با خنده چندشآوری در حالیکه نگاهش را بر نمیگرفت چیزی میگفت که به آنهم توجه نکردم (بیاد دو ولگرد در پاساژ ارمغان افتادم)
بعد از شدت گرفتن هرزگیهای این ولگردها شبی که یکی از این دستهها با چند مرتبه رفت و برگشت تفی به زمین انداخته که امیدوار بودم ولگردها از این بیاحترامی گورشان را گمکنند ولی فایده نداشت و ولگرد دیگر در مسیر برگشت از قنادی در خیابان فارابی با صدای بلند گفت: آقا کمال کاریش نداشتهباشین ... روز بعد هم در قنادی از این مورد صحبت بهمیان آمد و آقا محسن-گ در اینباره چیزهائی گفت که خود را به نشنیدن زدم. شبی دیگر پس از جمع شدن ولگردها و بیتوجهی به آنها اوباش و ولگردی حین رفتن با وانت خداحافظی کردند: خب دیگه ما رفتیم خداحافظ ولی چندی بعد سروکلهشان پیدا شده و ولگرد در کوچه سوم با خنده چندشآوری گفت: حال داماد ما چطوره؟
روزی در مسیر رفتن به قنادی در خیابان ملاصدرا اوباش موتوری با دختری هرزه دریوری گفت و چند روز بعد چند اوباش آنجا ایستادهبودند که یکی از آنها گفت: یکی یه چیزی میگه میره دیگران چه گناهی کردن همین موقع سروکله دو اوباش موتورسوار پیدا شده که دریوری گفته و بسرعت وارد مغازهای شدند.
شبی هم در مسیر برگشت از قنادی در میدان دروازهشیراز اوباشی که با ولگردی صحبت میکرد شروع به دریوری گفتن نمود.
روزی در مسیر رفتن به قنادی در خیابان برج دو ولگرد چیزهایی می گفتند که توجه نکردم یک دلال اوباش هم که احتمالاً نسبتی داشت با خنده دلالها نگاه می کرد. به محض رد شدن دریوریگفت: ج... بزن و همین اوباش بعدها با ولگردی که شاید دخترش بود به قنادی هم آمده و دریوری گفت: ج... بزن
شبی در مسیر برگشت از قنادی دو اوباش در رنویی نشسته با
اشاره میخندیدند یکی به دیگری گفت: چقدر میدی بگم دو هزار تومن میدم بگی کمی جلو رفتم یکی از آنها با فریاد دریوریگفت: ج...ی کمی
ایستادم ولی دیگر چیزی نگفت.
چند شب بعد همین اوباش در حالیکه ولگردی همراهشان بود در خیابان با فریاد فحاشی
کرد: بگیرین این ننهجن... رو ایستادم اوباش خپلتر به ولگرد همراهشان گفت: تو
برو تو پیادهرو ولگرد: نه
بذار ببینم چیکار میخواد بکنه
پشت سرشان براه افتادم دیگر لال شدند نزدیک ...خانهشان ولگرد با گفتن: مامان
اینا خوابن با کلید درب را باز
کرده و وارد شدند.
چند شب بعد در مسیر رفتن به فستفود همین ... اوباش سطل بدست از لانه بیرون آمده
چیزی گفتم که حتی برنگشت نگاه بکند. ولی چند روز دیگر در مسیر ترمینال صفه از
...خانهشان سه مزاحم بیرون آمدند یکی را شناختم پسر صاحب رستوران حاتم بود و به
بچه اوباش گفت: اگه دفعه دیگه چیزی بهت گفت فقط به خودم
بگو! خب! ...
روزی در مسیر رفتن به قنادی در خیابان ملاصدرا سه ولگرد
که در خیابان برج هم دریوری گفتهبودند: میگیرن
جرت میدن بهشان برگشتم که
یکیشان گفت: با تو نبود دیگری گفت: با
من بود با من بود
روزی در مسیر برگشت از قنادی در نزدیکی کلهپاچهفروشی واقع در میدان دروازهشیراز
دو اوباش از پیادهرو با خنده متلکی گفتند جلوتر سه ولگرد از روبرو میآمدند کمی
بهسمت دیگر رفتم که یکی از آنها هم به همان سمت آمد با نیم نگاهی دیدم مشتش را باز
و بسته میکرد نگاهش کردم گفت: میخوام لپتو بگیرم!
شبی در مسیر برگشت از قنادی در خیابان برج دو ولگرد چادری: اینه که بچهها بهش میگن ج...ی
شبی دیگر در نزدیکی میدان دروازهشیراز اوباشی با اتومبیل مدتی با دنده عقب همراهم آمده و پس از بیتوجهی ولگردی به آن رسیده پس از سوار شدن رفتند. یا شبی دیگر که پس از متلکگوئی اوباش با پراید سفید: سرووضعشو! که بعد هم سروکله دو ولگرد پیدا شده و با گفتن: با شوما نبود از آنجا رفتند یا بعدها که سروکله ولگردها در نزدیکی کارگاه هم پیدا میشد مانند چند 206 که دلالی ولگردها را برعهده داشتند یا اوباشی که ولگردها را به خیابان ملاصدرا میآوردند و در مسیر قرار میدادند کار را به آنجا رساندهبودند که به هر دختری که شاید به این اوباشگریها هم ربطی نداشت به دیده شک مینگریستم مانند دختری که مدتی پشت پنجره یکی از خانهها پیدا میشد همه و همه را به دیده هرزههای همسو با این مزاحمتها میدیدم.
یا روزی پس از آنکه گفتهشد مزاحمتها به محل کار هم
کشیده خواهد شد در مسیر رفتن به قنادی در خیابان مسجد اعظم ولگردی در حالیکه سرش
را به عقب برگرداندهبود با خنده با صدای بلند: میخواست
نزنه تا بهش نگن
شبی در مسیر برگشت از قنادی در خیابان حسینآباد مشتی ولگرد لچک بسر (چادری) که از
مراسم عزاداری بیرون آمده دریوری گفتند: این
ج...هبهش میگنج...ی
یا شبی در مسیر برگشت از قنادی در خیابان حسینآباد مشتی ولگرد و یک بچه ولگرد در پیادهرو جمع شدهبودند لات موتوری از پشت سر میآمد به خیابان رفتم ولی چیزی نگفت ولگردها به خیابان آمده و همه با هم شروع ج...ی ج...ی ج...ی گفتن کردند ولگرد دیگری یکمرتبه از پشت سرم گفت: چه خبرتونه
شبی در مسیر برگشت از قنادی اوباشی از ایمیل باران و اینکه قرار بود هرچند وقت یکبار برای کسی که دوستش داشتم ایمیلهائی بفرستم را مطرحکرد.
بعدها که مزاحمت به ناحیه کار هم کشیدهشد شبی در مسیر برگشت از قنادی در خیابان حسینآباد ولگرد و دختر ولگردتر ضمن عبور از کنارم دریوری گفتند: اینه که بهش میگن ج...ی
شبی دیگر حین خروج از قنادی ولگرد و تولهای در حال خروج از پولکیفروش شروع به دریوری گفتن با شعر نمود: بچهها صداش کنین ج... ج...
بیتوجهی به ولگردهائی که طی این بازیها برای نمایش میآوردند برای اوباش سنگین بود و البته بازیها را بر همین مبنا شکل دادهبودند تا آنجا که شبی در مسیر برگشت از قنادی اوباشی که فردا به قنادی آمد و جلوی ماهیفروشی خیابان مسجد اعظم چند بار دیدمش با اوباشی دیگر ایستادهبود پس از رد شدن از کنارشان با صدای بلند گفت: بذار به حساب ج...ی بودنش!
طی این مدت با انگیزه یافتن کار دوم چند مرتبه از آقا غلام اجازه گرفته و به چند جا سر زدم ازجمله به چند مکان در خیابان خاقانی و قنادی آندلس که دو سری آگهی برای کار دادهبود و در یکی از روزها با آقای جوانی صحبت کردم که برخورد محترمانهای داشت و یکروز هم با پیرمردی صحبت کردم که جواب منفی داد و همین پیرمرد روزی با اوباشی که همه جا سروکلهاش پیدا میشد بیرون شیرینیفروشی آندلس در مسیر برگشت از کلیسا در خیابان خاقانی اشارهای کرد و حین عبور از پهلویشان پیرمرد دریوری گفت: ج... بزن
با افزایش فشار مزاحمتها و پیدا شدن سروکله آخوندها در
این موارد تصمیم را گرفتم که تغییر دین دهم و با خروج از کشور به یکی از گروههای
داوطلب مذهبی که به مردم کمک میکردند بپیوندم.
برای این منظور چند روز صبح از آقا غلام اجازه گرفته و بعنوان کار از کارگاه خارج
شده و ابتدا به کلیسای وانک در جلفا رفتم
آدرس چند کلیسای دیگر در اصفهان را هم گرفتهبودم. در ورودی کلیسا پس از آنکه
درخواست دیدن کشیشهای آنجا را مطرحکردم پس از یکی دو مرتبه سر دواندن آقای
گلستانی را معرفی نمودند که با او تلفنی صحبت کردم و درخواست ملاقات حضوری نمودم
ولی او اصرار داشت کارم را برایش بیان نمایم و منهم انگیزهام را گفتم او در جواب
از عدم انجام مراسم صحبت کرد و پیش از آن اوباش در آن حوالی با صدای بلند از اینکه
بر این مسئله مصر شدهبودم در ادامه متلکهای ادامه مزاحمت تا ترک آنجا، یا آن کار
و یا حتی ترک کشور بیان میکردند.
چند یکشنبه به کلیساهائی که در آنها مراسم برگزار میشد رفتم و با کشیشی همصحبت
شدم او که با دوچرخه رفتوآمد داشت آدم ساده و خوشبرخوردی بود از ریشه دینشان
چیزهائی بیانکرد و در کلامش با گفتن: همه رو میکشن از جنایت حکومت صحبتکرد.
در یکی از همین روزها ولگردی هم در این رابطه متلکی گفت. او که تاکسی از محترم
بودن خانواده گفتهبود و باز هم مزاحمت ایجاد کردهبود روزی در مسیر برگشت به خانه
از تراس خانهای در کوچه سوم تهدید کرد: اگه
دینشو عوض کنه اعدامش میکنن!
از این خانه که شاید مستأجرنشین بود طی اولین دوره مزاحمتها هم مدتی توله
اوباشی با دار و دسته اراذل همراهی میکرد.
اولین جلسه در کلیسا کس دیگری را با بارانی آنجا دیدم که
بگمانم دو مرتبه دیگر هم او را شبها در مسیر برگشت به خانه مشاهدهکردم. در سومین
یا چهارمین جلسه بود که اوباش دست بکار شدند و در کلیسا اعمال قدرت نمودند و حین
اجرای مراسم یکمرتبه کسی با سروصدا خواستار اخراجم شد ولی یکی دو نفر به پشتیبانی
من درآمده و در جواب یاوهگوئیهای او با گفتن: اینکه
همش چشماشو میبنده ایرادی که بمن
گرفتهبودند رد کردند ولی حمایت آنها کارگر نبود و کسی نزد من آمده و با گفتن: این
کلیسا مال خودمونه ... ما به هیچ جا ارتباط نداریم از من خواست دیگر در مراسم آنها حاضر نشوم.
مدتی در بیرون صحن ایستاده و با دیدن یکی از اسقفهای آنها از او کمک خواستم او
نمیتوانست فارسی صحبتکند پس با انگلیسی ساده مختصری از فعالیتهایم و مزاحمتهائی
که برایم ایجاد کردهبودند گفتم و قصدم را بیانکردم. او خواست از آنجا برود که با
گفتن: I tolerated 5 years از تحمل چندساله مزاحمتها
گفتم که کشیش گفت: I can't help you و رفت با خروج از کلیسا دو نفر را که متوجهام
بودند دیدم با نگاهی از کنارشان گذشتم و در برگشت در خیابان خاقانی یکی از دو
ولگرد در حالیکه از کنارم رد میشدند گفت: I
tolerated too
طی مدتی که به کلیسا میرفتم مزاحمتها ادامه داشت و بیشتر در مسیر برگشت سروکله
اوباش پیدا میشد ازجمله: روزی در مسیر برگشت از کلیسا در میدان دروازهشیراز دو
اوباش با اشاره و خنده متلکی گفتند که توجه نکردم یا روزی در مسیر برگشت از کلیسای
وانک دو اوباش با موتور سر خیابان حکیمنظامی ایستاده و با اشاره و گفتن: اینه در حالیکه سعی میکرد جلوی خندهاش را بگیرد
چیزی میگفت آنطرف خیابان هم پژوی انتظامی ایستادهبود یا روزی در مسیر برگشت از
کلیسا در نزدیکی خیابان ملاصدرا یک موتوری که ولگردی را پشتش سوار کردهبود از
کنارم گذشت و دریوری گفت: ج... بزن توجهی نکردم که موتوری به جلوی بانک نبش
خیابان ملاصدرا رفته و کنار موتور ایستادند و شروع به خندیدن نمودند یا روزی دیگر
در مسیر برگشت از کلیسا در خیابان 16 اتومبیل سفیدی که اکثراً دو اوباش و بیشتر
موارد یک ولگرد در آن بود و اینها بارها قبل از متلکگوئیها سروکلهاشان پبدا میشد
جلویم دور زده که توجهی نکردم نزدیک مجتمع آموزشی دو محصل که چه بگم دریوری گفتند:
ج... بزن
اول توجه نکردم ولی دو اوباش بعدی هم تکرار کردند: ج...
بزن که برگشتم ولی دیگر
چیزی نگفتند از پشت سرشان سه اوباش دیگر که شاید اینها را تحریک کردهبودند به اسم
صدایشان کرده و گفت: ... برو برو خونه ساکت از پهلویم رد شدند.
روزی در مسیر برگشت از کلیسا در خیابان ملاصدرا پژوی پلیس ناگهان بهسمت من در پیادهرو پیچیده من آماده شدم که بر روی کاپوت آن بپرم درون آن سه افسر راهنمائی رانندگی بودند اینها را یکبار دیگر در اسکورت ولگرد پژو سوار در حکیمنظامی که دریوری گفت دیدم.
پس از قطع امید از کلیسای وانک به کلیسای حضرت لوقا در
خیابان عباسآباد رفتم در مسیر دو اوباش پیدا شدند که با خنده چیزی گفته و کمی بعد
آدرسی پرسیدند و همین دو اوباش در مسیر برگشت هم در نزدیکی کلهپاچهفروشی نزدیک
میدان دروازهشیراز سروکلهشان پیدا شده و یکی از آنها با نشان دادن و گفتن: اینه چیزی
به لات دیگر گفته و کمی جلوتر روی جدول نشسته و فقط نگاه کردند.
در مسیر برگشت از کلیسا در خیابان چهارباغ هم دو اوباش با خنده گفته: مسیحی
نشو همین اوباش روزی
دیگر در سیوسهپل با اشاره چیزی گفت که تا نزدیکی درگیری هم کشیدهشد.
بالاخره پس از چند مرتبه رفت آمد که توانستم با کسی که ظاهراً کشیشی در آنجا بود
از طریق آیفون صحبتکردم و او پس از چند مرتبه علاف کردن با گفتن: برو
دنبال کار و زندگیت مرا رد کرد.
روزی هم در مسیر برگشت به خانه در تمام طول سیوسهپل اوباش دراز قد چندین مرتبه متلک و دریوری گفتند ازجمله: چندین مرتبه زشته یا خوشگله و یا اینکه خیلی زشته را تکرار کردند و اوباشی هم با گفتن: اینکه تا بذاره در... ...بش میاد از مناسببودن هرزهای صحبت کردند و نمیدانم این هرزه همانی بود که طی این مدت در سروکلهاش پیدا شدهبود یا نه!
روزی دیگر به کلیسا یا دیری در خیابان شیخبهائی که
ظاهراً مربوط به خواهران تارک دنیا بود رفتم که آنجا هم درب را باز نکردند و خانمی
از آیفون عدم امکان پذیرش را بیان کرد و حتی صحبت را هم منوط به برگشت کشیشی که
برای مدت چند ماهه ظاهراً به فرانسه رفتهبود دانست. همین روز سروکله مادر و دختر
ولگردی پیدا شده که بعد نمایش از آنکه بعدازظهر دیگر از آنجا خواهند رفت صحبتکردند
هر چند که باز هم سروکلهشان پیدا شد.
چند روز بعد سروکله راهبههائی در نزدیکی قنادی پیدا شد ولی دیگر توجهی به آنها
نداشتم و عجیب این بود که در این روزها آقا محسن-گ شروع به بدگوئی از دین مسیحیت
نمود که جوابی به کلامش ندادم.
مطالب مشابه :
نرم افزار حسابداری شاهکار ویژه تمام اصناف
نرم افزار ویژه قنادی نرم افزار ویژه لوازم تحریر و اصفهان
تصاویر | قهوه ایلیا | اصفهان
قهوه ایلیا | اصفهان فروشگاه لوازم کافی شاپ و لیست قنادی
افزودنیهای نانوائی چیست ؟وچگونه باید استفاده کرد؟
خوشبختانه این روزها برخی کارخانجات آرد مثل کارخانه آرد هرند اصفهان لوازم قنادی
چگونه خمیر بازی بسازیم؟
تارتار را می توان از فروشگاه های لوازم قنادی گروه های آموزشی پایه سوم ابتدایی استان اصفهان
کار در کارگاه و قنادی قصرشادی (قسمت دوم)
کار در کارگاه و قنادی را داشتند و نه لوازم چند کلیسای دیگر در اصفهان را هم
تزیین کیک با زرورق شکلاتی
زرورق های شکلاتی را می تونید ازفروشگاه های لوازم قنادی ،در رنگها وطرح های بریان اصفهان;
حلیم بادنجان
آشپزی- قنادی و معرفی و توضیح کاربرد لوازم قنادی. مثلا در اصفهان بیشتر به این غذا عدس
برچسب :
لوازم قنادی اصفهان