33 سایه
_همونطور که نگاش میکردم گفتم:تو خیلی خوبی سااااام
_میدونم
_دیگه پر رو نشو یالا ارزو کن کیکو فوت کن
_دستامو گذاشتم زیر چونه مو چشمامو بستم :خدایا یه زندگیه خوب نصیبه همه کن
بعد چشم باز کردمو شمه 23 رو فوت کردم
هردو از رستوران خارج شدیم و به سمت ماشین رفتیم یه هفته مونده بود به عید داخل ماشین شدیم هوا سرد بود سام بخاری رو تنظیم کرد سمت من و به راه افتاد اروم میرفت شاید 40 تا سرعت داشت نیم نگاهی بهم انداختو گفت:میدونم گفتن این حرفا الان زوده اما باید بگم
بند کیفمو فشردمو گفتم: خب بگو
_الان 6 ماهه عقد کردیم درسته؟
سری تکون دادم و ادامه داد:و الان دو ماه از مرگ سهیل گذشته درستش اینه که تا سال سهیل صبر کنیم اما به نظر من یه روحیه ی شاد واسه همه بهتره
_منظورت چیه سام؟
_گفتم واسه اردیبهشت عروسی مونو بگیریم
_اما سام عمه ی من....
-عمه خودش از من خواست
_یعنی چی؟
_راستش یه کم عذاب وجدان وو... بیخیال سایه اما اگه فکر کنی میبینی اینطوری بهتره
کمی مکث کردمو گفتم:فکرامو میکنم
_خیلی خوبه
دست برد سمت ضبظ و اهنگ ملایمی گذاشت چشامو روی هم گذاشتم تا از سوزششون جلو گیری کنم بعد از مدتی با توقف ماشین چشم باز کردم و با دیدن خونه شالمو صاف کردمو رو به سام گفتم:مرسی شب خوبی بود و دستمو به دستگیره در گرفتم تا پیاده شم سام بازومو گرفت و منو به سمت خودش برگردوند
_چی کار میکنی سام؟
زل زد تو چشام:سایه بگو یه بار دیگه بگو دوسم داری؟
_اهی کشیدمو گفتم:من دوست دارم سام
نفهمیدم چی شد که لبای سام لبامو دوخت نمیدونم چرا اما اشک از چشمام سرازیر شد شاید این دوست داشتن از طرف دوتامون واقعیه واقعیه بود نشون از این داشت که واسه ی هم تشنه ایم یهو به خودم اومدم توی کوچه جلوی در کمی سامو به عقب هل دادم سرشو بلند کرد گفتم:اینجا جاش نیست
حالم خیلی خراب بود بدون لحظه ای مکث از ماشین پیاده شدم و با کیلید درو باز کردمو داخل شدم پشت در تکیه دادم تا نفسام اروم شه صدای استارت ماشین سام اومد و خبر از رفتنش داد در کوچه رو باز کردم تا مطمئن شم رفته
رفته بود داخل شدم چراغا خاموش بود به سمت اتاقم رفتم و مانتومو در اوردم تاپ صورتی رنگی پوشیده بود از خستگی روی تخت ولو شدم شاید حق با سام بود باید عروسی گرفته میشد
اردیبهشت سال 92سایه
سام کارتارو سفارش دادی؟
-اره خانومم
_ااا سام یادت نره ها فیلمبردار
_ااااااا تو چه قدر هولی دختر
گوشی رو از گوش چپ به گوش راست دادمو گفتم:خب توام استرس دارم
_اوووه اوووه زود نیست واسه استرس بزار وقتی............
جیغ زدم:سااااااااااام
در اتاقم باز شد و احسان داخل شد:هووووووووووووووووووشه چه مرگته جیغ میزنی حالا ما هیچی اون پسر بدبخت چه گناهی کردی
بی توجه بهش به سام گفتم:سام بعدا زنگ میزنم یه مزاحمنمیزاره بحرفم
زد زیر خنده و گفت:باش فعلا
گوشیرو قطع کردمو دست به کمر ایستادم :تو داشتی گوش میدادی؟
_به مرگ سایه
_هوی مرگ خودت
_باش بابا به مرگ من داشتم رد میشدم جیغ زدی حالا بیا رویا اومده
اومدم تو برو
_زود باش زنمو علاف نکنی ها
_احسااااان رفتی یااا...
_اوه اوه باشه بابا ما رفتیم
با رفتن احسان موهامو مرتب کردمو از اتاق خارج شدم خواهر شوهرم دیگه باید بهتر باشم از اتاق خارج شدم رویا با دیدنم بلند شدو گفت:سلااام
_به سلاام زن داداش خودم
-یه خبر خوب دارم دوستم بود که گفتم ارایشگره قبول کرد واسه 27 بری پیشش
_وای مرس رو یا جون عروسیتون جبران کنم
_این چه حرفیه من دیگه باید برم
_ااا کجا باش حالا؟
احسان از اشپزخونه اومد بیرونو رو به رویا گفت:وایسا میرسونمت
_رو کرد به احسانو گفت:دیرم شده احسان
_باش بیا این سوییچ برو تو ماشین اومدم
_رویا خنده ای کردو گفت:باشه بعد بغلم کردو گفت:فعلا سایه جون
تا جلو در بدرقه ش کردم احسان که حاضر شده بود اومد جلومو چرخی زد:سرو وعضم چه طوره؟
ابرویی دادم بالا و گفتم:خوبه؟
اومد نزدیکم:بو ادکلنم چی؟
_اوووووووووف عالیه
_خب پس با اجازه
درو بستمو گفتم:شرت کم
مطالب مشابه :
زیر صفر - 1818
خورده لوکی - زیر صفر - 1818 - خبرها و خواندنی های روستا و بخش سرشیو - خورده لوکی
جان راسکین (1900- 1818 )
جان راسکین (1900- 1818 ) نگارش در تاريخ یکشنبه شانزدهم مهر ۱۳۹۱ توسط .
حد و مرز
،اس ام اس خنده دار 92 ، جديدترين جوک هاي 92 ،اس ام اس جديد 92،جوک جديد،پست هاي فيسبوکي،استاتوس
اختلاس های مهم 18 ماه گذشته در ایران
شب های روشن - اختلاس های مهم 18 ماه گذشته در ایران - - شب های روشن
33 سایه
رمان خانه - 33 سایه - رمان هاى نودهشتيا و كاربران مجازى - رمان خانه
پرداخت قبوض تلفن ثابت و همراه از طريق خط تلفن
چگونگی انجام مراحل کار و استفاده از سرویس 1818:
برچسب :
1818اصفهان