نفحات نفت
** نظام ثابت حقوق و باقي قضايا
همهيما، در اين فضاي شهري لاجرم حمل و نقل عمومي شدهايم و ميدانيم كه بين رانندهي قطار مترو و اتوبوس بيآرتي! تفاوتهايي هست با رانندهي تاكسي! رانندهي تاكسي، خاصه غيرخطيش، آزادتر و خلاقتر در شهر ميگردد و ريل و مسير ثابت و ايستگاه هم ندارد. مسافري را بر ميدارد و نيويورك هم كه باشد پيكآپ ميكند و جايي پيادهاش ميكند و بغداد هم كه باشد نازل ميكندش و حسب مسافت يا مسير يا زمان يا عرق، پولي مستقيم از مسافر ميگيرد و اين گونه ارجمندي كارش در نظام پولي مشخص ميشود.
شايد يكي زياد بگيرد، يكي كم. يكي دخلش با خرج جور در نيايد و ديگري پول پارو كند. حالا فرض كنيم، در قبال اين بيعدالتي، ( كه يكي زياد ميگيرد و يكي كم) به عوض توليدي و باز توليد ساز وكارهاي نظارتي، عقل عدالت خواه مسوولي سهلتي يك هو به صورت آرتزين فوران كند كه براي رانندگان تاكسي نظام ثابت حقوقي در نظر بگيريم تا كسي اجحافي نكند در حق شهروندي و اصلا دستشان را كوتاه كنيم از جيب مردم مظلوم.
فرض كنيم رانندگان تاكسي را مثل رانندگان اتوبوس بيآرتي و مترو، حقوقبگير دولت كنيم. موظفشان كنيم مثلا هشت ساعت در روز كار كنند و سر ماه هم حقوق بگيرند. مثلا ساعتي كارتزن هم در تاكسي كار بگذاريم كه زمان حضور راننده سر كار را اندازه بگيرد. از آن طرف هم راننده موظف شود در قبال اين حقوق مردم را سوار كند.
طبيعتا چون همهي رانندگان تاكسي از زمرهي اولياءالله نيستند، بعضي از ايشان كارشان را درست انجام نخواهند داد. پس مجبور ميشويم به طراحي يك ادارهي كل بازرسي ( بسيار بزرگتر از ادارهي قبلي براي رانندگاني كه پولشان را از مسافر ميگرفتند، و فقط بعضي ميتوانستند در شرايطي غير رقابتي ناعادلانه رفتار كنند.) بازرسان بايستي در سطح شهر بازرسي كنند تاكسيهاي خالي را و رانندگاني را كه درست كار نميكنند. مواخذه كنند. به هر صورت هر عقل سالمي ميتواند حدس بزند كه ظرف مدتي كوتاهي چه بلايي بر سر تاكسيراني شهر خواهد آمد. عدهاي راننده خواهيم داشت كه از روي چشم و همچشمي با هم مسابقهي كار نكردن و حقوق گرفتن خواهند گذاشت و مسافران فراواني روي زمين خواهند ماند و...
يك درآمد درست از راه مستقيم ارجمندي كار، يعني گرفتن مستقيم پول در يك فضاي رقابتي ـ از دست مسافر را تبديلش ميكنيم به يك فرآيند پيچيدهي مملو از فساد و بازرسي. اين دوگانهي فساد و بازرسي نيز چنان پيشرفت ديالكتيكي خواهد داشت، كه ادارهي كل تاكسيراني به اندازهي يك وزارتخانه بزرگ خواهد شد!
مثال بيراه و مضحك و مسخرهاي بود؟ كار ناممكني بود؟ هيچ عقل فشلي چنين تصميمي نخواهد گرفت؟ نويسندهي اين كتاب مسوول سهلتي را مانندهي كاريكاتور تصوير ميكند؟!
** كك مسوولان سهلتي فرهنگ نميگزد
زكي! عينا همين مثال و به همين شكل و به همين بلاهت و در عين حال با همين ملاحت، در فرهنگ پياده شده است. چيزي را كه با خواندن چند جمله راجع به آن كلهي شيشك سر ديگ كله پز هم نيشش وا ميشود، در عمل سيسال است كه در عرصهي فرهنگ ارائه كردهايم و به آن عمل ميكنيم و كك هم مسوولان سهلتي فرهنگ را نميگزد!
چه گونه؟ اهل فرهنگ، از مثال قديميش كه واعظ منبري باشد، تا مثال امروزيش كه نويسندهي اينترنتي باشد، قرار بوده است براي مردم كار كند و مخاطبش مردم باشند و ارجمندي كارش را مخاطبشان مشخص كنند و گاهي اوقات نيز از همان طريق مرتزق شود.
يعني واعظ ميرفته است روي منبر سخنران ميرفته است پشت تريبون، اگر مجلسش شلوغ ميشد، صاحب مجلس، شب آخر، پاكت پرپيمانهتري به او ميداده است. نويسنده اينترنتي نيز به همچنين. نسبتي بوده است ميان كليكخور نوشتهاش با درآمدش دقيقا مثل رانندهي تاكسي و مسافرانش.
واعظ ميرفته است سر منبر. اگر منبرش شلوغ ميشد، معلوم ميشد كه كار وعظ را بلد است. اگر منبرش گل ميكرد، حاسد و خناس بود كه دورهاش ميكردند و ريزترين ايراداتش را به درشتترين شكل بيان ميكردند و او مجبور ميشد كه با اين بازخورد اجباري، روشش را ايضاً و منشش را روزاروز تصحيح كند. اگر هم يخ منبرش نميگرفت، او را به خير و پامنبري را به سلامت. واعظ اگر كارش نميگرفت و به صاحب مجلس ميگفت كه حكمت و فلسفه ميگويم بالاي منبر و عوام فلسفه نميفهمند، صاحب مجلس جوابش ميداد كه جاي حكمت و فلسفه بالاي منبر نيست! واعظ هم رسما ميرفت سراغ كار ديگري.
گفتهاند آن به كه امام جماعت به پشت سر (براي شمارش مأمومان) ننگرد و نمازش را بخواند اما واعظ اصلا بايد رخ به رخ مخاطب بنشيند. به همان سياق بايد نوشت كه معقول نيست واعظي براي شبستان خالي منبر برود. كار امام جماعت با واعظ تومان تومان توفير ميكند. واعظ اصالتا براي مردم بايد حرف بزند. اگر به واعظ حقوق داديم، مثل مثال رانندهي تاكسي، اي بسا كه واعظ، شبستان خالي را ترجيح بدهد!
اين مطلب، كه واعظ بايد حرفش مقبول مردم بيافتد، مسوول سهلتي را خوش نميآمده است. پس تصميم ميگيرد همان اول كار واعظي بطلبد كه حرفش براي مسوول سهلتي مقبول بيافتد. بابت اين مقبوليت البته حقوق دولتي هم در نظر ميگيرند طبعاً!
** توليد محصول براي خوشآمد مسوول سهلتي
نتيجه چه ميشود؟ بعد سيسال، نويسندهاي تربيت ميكنيم كه حقوق دولتي ميگيرد از مسوول سهلتي و به عبارت اصح و ادق، نويسندهي گنجشكروزي حقوق يكلتي ميگيرد از مسوول سهلتي! حقوقي كه البته نسبتي هم ندارد با مقبوليت مردمي. پس اهل فرهنگ ما كتابي مينويسد، شعري ميگويد، فيلمي ميسازد، تصنيفي اجرا ميكند كه به ذائقه مسوول سهلتي خوش بنشيند.
همينگونه ميشود كه ميبيني فيلمي ميسازيم كه هيچ كس آن را نميبيند، پول تبليغاتش هم در نميآيد، اما هزينهاش را ميدهيم از جيب گشاد نفت مردم و بعد هم اسمش را ميگذاريم معناگرا و ميگوييم البته مردم عوامند و شعورشان به هم چه فيلمي نميرسد!
كتابي را همين چند سالهي اخير مينويسيم و بالاترين مقام مسوول اجرايي كشور را ميآوريم روي صحنه تا بهش جايزهي بهترين كتاب سال را بدهد، بعد ميبينيم كه حتا دويست نسخهاش هم در بازار فروش نرفته است، پس به دو ميرويم و نسخه ها را ميخريم براي كتابخانههاي عمومي تا زوركي چاپش تمام شود! و ده سال بعد هم همايش و سمينار و كنفرانس ميگذاريم با عنوان عدم اقبال مردم به كتابخانههاي عمومي!
** گسل ميان مردم و هنرمند نفتي
فيلم ميسازيم براي مسوول، داستان مينويسيم براي مسوول، شعر ميگوييم براي مسوول و آرام آرام در جامعه گسل ايجاد ميشود ميان مردم و هنرمند نفتي از اين دست. هنرمند نفتي درآمدش از نفت است پس رضايت مردم در كارش شرط نيست. رضايت مسوول سهلتي كه شير نفت را ميپيچاند شرط است. بنابر همين قطعا اثرش يك مخاطب راضي دارد، و او هم نيست مگر مسوول سهلتي نفتي...
حق التأليف را كه رقمي است وابسته به رضايت ناشر و مخاطب تبديل ميكنيم به حقوق نفتي و اين ميشود اوضاع فرهنگ نفتيمان. دقيقا به همان شكل و به همان بلاهت و اين بار نه با همان ملاحت مثال تبديل كرايهي تاكسي به حقوق نفتي راننده تاكسي! كه اين يكي مثال نيست و عين عملكرد ماست در اين سيسال.
حالا تعداد كثيري اهل فرهنگ نفتي داريم كه اثرشان مخاطب ندارد، و در مقابل تعداد كمي اهل فرهنگ داريم كه به درستي براي مردم مينويسند.
** فرهنگ رسانهاي نفتي
ميپرسي: كه چه؟ گروهي اين، گروهي آن پسندند! نفتيها حقوقشان را از مسوول سهلتي ميگيرند و گروه دوم هم از مردم. نفتيها مشهور نخواهند شد و گروه دوم مشهور. نفتيها جايزه ميگيرند از دولت نفتي و گروه دوم محبوبيت پيدا ميكنند. دعوايي نداريم كه ....
اما همه قصه، در اين دعوا خلاصه نميشود. آرام آرام گسلي ايجاد ميشود ميان نفتيها و مردميها. چهگونه؟ قطعا نويسندهي مردمي از آن جا كه در فضاي رقابتي رشد پيدا كرده است، نياز مردم را بهتر ميفهمد و براي ايشان بهتر خواهد نوشت و مشهورتر خواهد شد و به تبع حقالتأليف بيشتري نصيبش خواهد شد و .... در اين سير، آرامآرام، نويسندههاي ردي در فضاي رقابتي، به جاي رفتن به سمت حرفهاي ديگر و پيشهاي بهتر، بنهكن خواهند شد لادست نويسندههاي نفتي. از آن طرف نويسندهي نفتي كه در حد رديهاي دستهي ديگر است - براي شهرت، مجبور است دست به دامان رسانه شود. پس بخش فرهنگ رسانه با توجه به نفوذ نويسندهي نفتي، نفتي خواهد شد. نويسندهي نفتي گنجشكروزي، براي بالا بردن حقوق يك لتيش، خود را وارد دستگاههاي فرهنگي خواهد كرد و در قامت سياستگذار و برنامهريز و مجري و ناظر و داور و مميز و سانسورچي نيز به دولت كمك خواهد كرد. نتيجه اين خواهد شد كه بخش فرهنگ دولت نيز طي زمان كوتاهي - خيلي كوتاهتر از سي سال- به يك بخش نفتي بدل خواهد شد.
** براي انقلابي بودن چارهاي نيست به جز غيردولتي بودن
در همين چند سالهاي اخير نويسندهگان جدي دريافتهاند بايد براي مردم بنويسند، و به اين منظور چارهاي ندارند جز دوري از دولت نفتي. اما مثلا شعبهي كم شمار منتقدان ادبي، نتوانستهاند از راه حقالتأليف زندهگي بگذرانند. بيتوجهي مردم به نقدهاي ايشان، باعث سهلتيتر شدن ايشان شده است و اين جنگ نفتي و مردمي را به طور نيآگاه همين جماعت دامن ميزنند.
نتيجه اين كه ميان نويسندهي مردمي و دستگاه فرهنگي دولت شكاف ايجاد خواهد شد. مثل هر شكاف ديگري در يك جامعهي تك محصولي و لاجرم تكحزبي، اين شكاف رنگ و بوي سياسي خواهد گرفت. يعني نويسندهي مردمي چون نفتي نيست و وابستهگي ندارد به دستگاه نفتي فرهنگ، ضددولت و آرام آرام ضدانقلاب و ضدنظام و ضدولايت فقيه و ضددين و ضد .... معرفي خواهد شد. اين گسل وقتي خطرناكتر خواهد شد كه نويسندهي نفتي افراطي از دل اين افراط، نويسندهي نفتي تفريطي بيافريند. اتفاقي كه در سينما در دورهي دولت نهم افتاد. يعني فيلم دفاع مقدسي ساخته شد كه پارودي و نقيضهي ژانر و «گونه»ي فيلم دفاع مقدس بود. آگاهان همه ميدانستند كه اين تفريط نفتي، نتيجهي افراط نفتي است و در حقيقت نتيجهي بيتوجهي به فيلمهاي درخشان مردمي دفاع مقدس.
بدانيم مردم مخاطب هنرمند مردمي نيز متوجه اين شكاف عميق خواهند شد. اين ميشود شعبهي فرهنگي شكاف ملت - دولت در يك مديريت سهلتي نفتي! شكافي كه شعبههاي مختلفي دارد...
سالهاست كه اين قلم و همفكران انقلابيش فرياد ميكشند غيردولتي بودن، تنها راه نجات فرهنگ است و همهي نگراني اين است كه غيردولتي بودن به ضددولتي بودن و بعدتر به ضدانقلاب بودن، تحويل شود. حال آنكه ميتوان به شدت غيردولتي بود و در عين حال به شدت انقلابي. و تازه اين قلم مدعي است كه اصلا براي انقلابي بودن چارهاي نيست به جز غيردولتي بودن.
اين شكاف بين نويسندهي مردمي و فرهنگ سهلتي نفتي، ابزارهاي قدرتمندي فرهنگ سهلتي را در مقابل محبوبيت توليد خواهد كرد. اين گونه است كه كاغذ نفتي درست ميشود، ناشر نفتي ايضا، نمايشگاه نفتي ايضا و قس علي هذا ...
** ادارات نفتي فرهنگي
بررسي جدي مسير بعضي از اين نهادها نكات روشنتري را در اختيار هر علاقهمندي قرار خواهد داد. موفقترين اين نهادها شايد حوزه هنري
باشد كه ابتداي انقلاب ده - دوازده نفر شاعر و نويسنده و فيلمساز دور هم جمع شدند و راهش انداختند. در سال اول فعاليت مجبور شدند سه كارمند به مجموعه اضافه كنند، يكي براي كار دفتري و ديگري مثلا به عنوان آبدارچي و سومي هم لابد براي نظارت بر نشر كارها در چاپخانه. يعني نسبتشان بود 4 به 1. به ازاي هر چهار هنرمند، يك كارمند داشتيم. در اواخر دههي شصت با جدايي - بخوانيد افتراق سياسي- نيمي از همان هنرمندان، تعداد هنرمندان اسمي كاهش يافت و نسبت كارمند و هنرمند مساوي شد.
اما در همين نهاد، در انتهاي دهه هشتاد، يعني سي سال بعد از تأسيس، نسبت هنرمند به كارمند حتا از 1 به 10 هم كمتر است؛ اين يعني بزرگتر شدن نسبت كارمند به هنرمند از 25 درصد نفر به 10 نفر، يعني 40 برابر شدن! حالا به ازاي هر هنرمند يك انديكاتورنويس داريم و يك دفتردار داريم و يك كارمند كارگزيني و يك كارمند امور مالي و يك كارمند روابط عمومي و يك ... البته با ارزيابي آثار اين دو دوره ميشود، حديث مفصل خواند از اين مجمل....
اين تازه بهترين نهاد فرهنگي انقلاب اسلامي بود، واي به نهادهاي فرهنگي ديگري مثل آن نهاد شهري كه بيست ميليارد بودجهي سالانه دارد و از اين مقدار بايد هفده ميليارد تومان حقوق بدهد به كارمندان دفتري كه عمدتا از عموزادهها و خاله پسانداختههاي مديريتهاي پرشمار هستند و با سه ميليارد باقي مانده هم حكما چراغاني كنند اعياد رسمي و نيمه رسمي را! منابر و مجالس فراوان خواهيم داشت با سخنراناني آماده و وعاظي پا به ركاب، اما دريغ از يك مستمع و يك پامنبري ...
در چنين فضايي رقابت ميان اهل فرهنگ نفتي بدل ميشود به پيداكردن شير جديدي از نفت فرهنگي و چنگ زدن به آن ... دريغ از حتا يك اثر با كيفيت ... مردم هم طبيعتا به دليل روي خوش نشان ندادن به آثار اين چنيني ، در اين گردونه جاي گاهي نخواهند داشت و ....
مطالب مشابه :
نفحات نفت
ميدهيم از جيب گشاد نفت مردم و بعد هم اسمش را مي باشگاه پرسپولیس رزرو غذا انجمن علمی
توقف صادرات نفت ايران به اروپا؛ پاتك تحريمهاي اتحاديه اروپايي
بزرگترين پايگاه اطلاع رساني غذا و باشگاه مهندسان توقف صادرات نفت ايران به اروپا؛ پاتك
نفتکشها دستخالی برگشتند
بزرگترين پايگاه اطلاع رساني غذا سايت رزرو ۵۰۰ هزار بشکهای نفت به مقصد پالایشگاه
عكس هاي برگزيده 2010 بي بي سي
كه موجب شد ميليون ها گالن نفت به آب هاي اين خليج سرازير شود باشگاه پرسپولیس رزرو غذا
لامپ های کم مصرف
در واکنش به بحران جهانی نفت در سال 1973 اختراع شد.وی با بودجه (رزرو غذا) باشگاه مهندسان
ایستگاه خنده
رزرو اینترنتی غذا. کار میکنیم تا برق و نفت و گاز و پتروشیمی همه از باشگاه
قذافى در گذر زمان
هسته اى لیبى و استقبال از شرکت هاى انرژى غربى براى گسترش صنعت نفت باشگاه پرسپولیس
برچسب :
رزرو غذا باشگاه نفت