رمان ادریس 18

چی چرا ؟ 


به بهانه ازدواج نریمان ، اما خاله کتی می گفت او برای همیشه به اینجا آمده و برای تو هم خط و نشون کشیده به چه حفیازدواج کرده ای ؟

بی خود کرده ! مادر ببین ادریس انقدر من را دوست دارد که حتی ححاضر نیست من خم شوم و خانه را برایش تمیز کنم درست است که او کارش خیلی زیاد است اما باز هم به من رسیدگی می کند و خانواده اش برایم ارزش زیادی قایل هستند دایی ستار هرگز نمی تواند مثل خانواده ی ادریس باشد . 

هنوز مدالیومی که خانواده ادریس به من هدیه داده بودن را به مادر نشان نداده بودم وقنی آن را به او نشان دادم از تعجب دهانش باز ماند و خیره نگاهم کرد . 

مادر دایی ستار و پسرش سلمان نمی توانند جنین کاری در حق من کنند همه چیز که مال و ثروت نیست اما انها من را از هر لحاظ تامین می کنند . 

صدای خنده نعیم و فریاد های ادریس بلند شد فهمیدم ادریس عصبانی شده و باز نعیم با خخرف های بی سرو ته او را گیج کرده کاری که همیشه با من می کرد و می خواست از جواب دادن طفره برود . 

از پله ها بالا دویدم . نعیم کنار ادریس روی مبل نشسته بود و ادریس با دستش مدام میان موهایش می کشید . 

نادیا ببین به خاطر تو جچیزی به نعیم نمی گویم .

مگر حرفی هم مانده که تو به نزده باشی ؟ 

ادریس مصرانه گفت : نعیم همین حالا می گویی او چه کسی است ؟

ادریس تو که نمی شناسی اش در ضمن الان هم وقتش نیست . 

اگر باز هم به من جواب تگکراری بدهی تو را در این اتاق زندانی می کنم تا به حرف بیایی 

حتی اگر این کار را بکنی به تو نمی گویم که او چه کسی است . 

با خنده پیش مادر برگشتم و مادر پرسید : جی شده ؟

ادریس رویش را از نعیم برگرداند و با لحن خنده داری گفت : هیچی من دیوانه شدم این پسر درست حرف نمی زند . 

چرا آقا ادریس به موقع اش حرف می زنم ببگذار اول به نتیجه برسم . مادر به نادیا ماجرا ی برگشت سلمان را گفتی ؟ 

بله گفتم . 

نادیا دایی ستار می خواهد به مناسبت برگشتن سلمان مهمانی بگیرد و همه را دعوت کرده . او می خواهد از شما هم دعوت کند که به آن مهمانی بیایید . 

اما من نمی آیم . 

ادریس کمی فکر کرد و گفت : چرا نادیا ما می رویم . 

ادریس تو که می دانی من نمی خواهم با سلمان رو به رو شوم . 

نعیم کمی خودش را به ادریس چسباند و گفت : آقا ادریس شما در مورد سلمان جیزی نمی دانید . او باعث شده بود که نادیا دچار مشکل شود . 

اما من همه چیز را می دانم . نادیا برایم تعریف کرده که او چه بلایی به سرش آورده . 

و با این حال می خواهی به مهمانی بیایی ؟ 

بله البته نعیم جان من دوست دارم در ان مهمانی باشم و او نادیا را ببیند که مال من شده تا باور کند که نادیا از او خوشش نمی امده و همه چیز را تمام کند . 

اما سلمان تهدیدد کرده که می خواهد .....

کتایون خانم شما نگران نباشید اگر نادیا دوست داشته باشد ما به آن مهمانی می آییم و از عهده همه چیز در کنار هم بر می آییم . 

ادریس نگاهی مزمئن به صورتم انداخت و گفتم : حالا این مهمانی کی هست ؟

سه روز دیگر . 

پس چندان وقتی نداریم . 

برای چی ادریس ؟ 

تهیه لباس و انجام کارهایمان . نادیا بعد از مدت ها می خواهد در میان اقوامش حاضر شوئ و من می خواهم برای او سنگ تمام بگذارم . من و نادیا می خواهیم در کنار هم باشیم ....

ادریس عجله نکن من هنوز تصمیمی نگرفته ام که با تو بیایم .

نادیا اگر دوست نداری نمی رویم .

صبر کن ادریس این موضوعی نیست که بخواهم سریع در مورد آن تصمیم بگیرم . 

گفتم که دوست نداری نمی رویم . 

نادیا من هم فکر می کنم اگر سلمان تو را با ادریس ببیند دیگر کاری به تو نداشته باشد . 

نه نعیم من با دیدن سلمان ناراحت می شوم او آینده من را خراب کرد . 

ادریس معترض گفت : یعنی تو الان با بودن در کنار من آینده خوبی نداری ؟ 

منظورم این نبود من دوست داشتم ادامه تحصیل بدهم و برای خودم شغلی داشته باشم اما سلمان کاری کرد که من مجبور شدم از آرزویم دست بردارم . 

نعیم به ساعتش نگاه کرد و گفت : مادر من باید بروم شما هم با من می آیید ؟

بله .

با رفتن نعیم و مادر ادریس دستمالی که با آن پله ها را تمیز می کرد برداشت و به سمت پله ها رفت و پرسید : نادیا جرا نمی خواهی به آن مهمانی بروی ؟

ادریس من اگر با تو ازدواج هم نکرده بودم به این مهمانی نمی رفتم . چون تحمل دیدن دایی ستار رو ندارم و می ترسم حرفی بزنم که باعث کدورت بیشتر شود . با وجود سلمان آنها حتما کاری می کنند که تو بخواهی در مقابل انها سکوت کنی و با سرشکستگی به خانه برگردیم . ادریس اینها آرمیدا نیستند که مودبانه آدم را تحقیر کنند دایی ستار یک راست می رود سر اصل مطلب و همه چیز را خراب می کند و انها با دروغ و اقترا بستن به من سعی می کنند که من را در مقابل تو ادم غیر معقولی نشان بدهند . 

اما آنها نمی دانند که تو چه گوهر گرانبهایی هستی . 

این نظر توست اما شاید برای سلمان که از من کینه گرفته جایم در .....

نه نادیا این فکر را نکن آنها تو را هم دوست دارند و شاید از این ناراحت شدند که تو را از دست داده اند . نادیا به نظر من بیا به این مهمانی برویم . 

ادریس فکر می کنم که تو می خواهی در مقابل سلمان کاری کنی که من با آرمیدا کردم و می خواهی به این ترتیب کارم را جبران کنی . 

ادریس میان پله ها نشست و گفت : نه نادیا این تو بودی ککه می گفتی خیلی وقت است به دیدن اقوام نرفته ای و دوست داری انها ببینی . من فکر کردم این موقعیت خوبی است که تو به دیدن آنها بروی و من با خانواده ات بیشتر آشنا شوم . 

ادریس من نگرانم . 

من هم وقتی می خواستم به خانه آرمیدا بروم نگران بودم و دلهره زیادی داشتم نادیا من اعتماد کن . 

پس حدس من درست بود تو می خواهی ....

نه نادیا باور کن . 

ادریس دوباره شروع به تمیز کردن پله ها کرد و زیر لب شعری را زمزمه ممی کرد با خودم کلنجار می رفتم که به آن مهمانی بروم و با سلمان رو به رو شوم یا در خانه بمانم . اما ادریس دوست داشت به آن مهمانی برود . 

روز بعد اریس که به سر کارش رفت کاری برای انجام نداشتم تا آمدن او در کتابخانه ماندن و کتابی را باز کردم و ان را مطالعه کردم و آن را به ظاهر می خواندم اما ذهنم مشغول ان دختر مو طلایی که در حیاط دیده بودم بود . چقدر زیبا و طناز بود اما چرا خانواده ادریس با ازدواج آنها مخالف بودند . 

با صدای باز و بسته شدن در خانه با اشتیاق به استقبال ادریس رفتم و او که کلی خرید کرده بود به آشپزخانه رفت . 

سلام خسته نباشی . 

سلام نادیا کمی برایم آب خنک بیاور که حسابی خسته شدم .... نه نه خودم بر می داررم حواسم نبود که من باید کارها را انجام بدهم . 

بی توجه به حرف ادریس برایش اب خنک بردم و او که در اتاقش کتش را در می اورد با دیدنم لبخند زد و گفت : خودم می امدم . 

اگر ناراحتی بروم . 

لب های خشکش را جمع کرد و گفت : نه نادیا باور کن صبح تا به حال هنوز نتونستم جیزی بخورم . بعد لیوان آبب را یک جا سر کشید و به صورتم زل زد 

چیه ادریس چرا نگاهم می کنی ؟ 

آخر من می خواهم ....

چند بار بلوزش را تکان دداد و فهمیدم می خواهد لباسش را عوض کند و من مزاحمش هستم .

من گرسنه ام زود بیا و برایم غذا آماده کن . 

ادریس کمی سرش را تکان داد و در اتاق را پت سرم بستم . 

ادریس غذا را آماده کرد روی میز گذاشت از جولی تلوزیون صدایم کرد و خودش پشت میز نشست . 

دنبال بهانه ای برای حرف زدن می گشتم ادریس ساکت غذایش را می خورد 

ادریس امروز به دیدن مهشید رفته ای ؟ 

بله 

حالش خوب بود ؟ 

بله 

در حرکتتش پیشرفتی داشت ؟

بله 

جواب های کوتاه ادریس کمی ناراحتم کرد و برای این که فکر نکند به همین راحتی دست از سر او بر می دارم پرسیدم : ادریس مرا سر خاک یاسین می بری ؟ 

قاشقش را میان زمین و هوا نگه داشت و با تعجب پرسید : خاک یاسین 

بله می خواهم ...

من نمی دانم کجاست 

این من بودم که از تعجب دهانم باز مانده بود . چرا ؟ 

من هنوز در این چند سال نتوانسته ام ... لطفا در موردش صحبت نکن نادیا .

تو در این مدت .... منظورم این است که خودت نخواستی و .... 

نه نادیا این تحمیل خانواده ام است . گمان می کنم که فقط پدرم گاهی سری به ...

ادریس قاشقش را گذاشت و و با ناراحتی بلند شد و گفت : من هنوز نتوانسته ام بپرسم یاسسین را کجا به خاک سپرده اند . 

ادریس من می خواهم بیشتر بدانم . 

من امروز کلی کار دارم زود غذایت را تمام کن . 

بعد از آشپزخانه بیرون رفت و کیک علامت سوال بزرگ بر سرم گذاشت . 

همه جای خانه تمیز بود و برق می زد اما ادریس دیگر خوشحال نبود و من با سوال هایم باعث شده بودم او در خودش فرو برود . 

ادریس خستته بود و با پشت کار خانه را تمیز می کرد دلم برایش سوخت کمی میوه اماده کردم و به طرفش رفتم . دستمالی را روی شانه اش انداخت و به طرفم نگاه کرد . 

خسته نباشی . 

ممنون نادیا به اتاقت می روی 

نه 

پس این مویه ها را به مجا می بری ؟ 

برای تو آورده ام . 

ادریس کمی چشمش را تنگ کرد و گفت : نادیا من هیچ جوابی برای دادن به تو ندارم . 

به چی 

به سوال های تو که ...

من فقط برایت مویه آوردم و هیچ سوالی ندارم . 

دستانم کثیف است و نمی خورم . 

از کی تا به حال انقدر بهداشتی شدی ؟ 

کنار پای او روی زمین نشستم برایش سیبی پوست کندم . آن را خر کردمم و به طرف ادریس گرفتم . 

من که گفتم با دست ها کثیف نمی خورم . 

برو دستت را بشور 

هنوز کلی کار دارم . 

همه جای خانه تمیز است ادریس ، لازم نیست که دوباره همه را تمیز می کنی. 

ادریس کش و قوسی به بدنش داد و بینی اش را بالا کشید و دوباره شروع به کار کرد و گفت : مرد است و قولش . 

اما من به این خوبی خانه را تمیز نمی کنم . چرا می کنی نوبت تو همی میرسه . 

تکه ای سیب برداشتم و به دهان ادریس بردم . 

نادیا دست هایت را شسته ای ؟ 

گمان می کنم سال گذشته اخرین باری بود که دستانم را شستم من که مثل تو بهداشتی نیستم . 

ادریس خندید و دهانش را باز کرد اما من تکه سیب را در دهان خودم گذاشتم و گفتم : صبر کن ببیننم اگر میکروب ندارشت به تو هم می دهم . 

ادریس سرخ شد و با خنده گفت : نوبت من هم می رسه . 

مگر صف است که نوبت به تو هم برسد . 

تکه بعدی سیب را برداشتم و به طرف ادریس بردم . نه نادیا من نمی خورم . 

بیا ادریس شوخی نمی کنم . 

ادریس دهانش را باز کرد و دوباره سیب را خودم خوردم . 

تو که گفتی شوخی نمی کنی ؟

بله من خیلی جدی هستم . این مسئله اصلا شوخی بردار نیست و چون میکروب ها موجودات مضری هستند .ادریس بلند خندید و گفت : بله حق با توست .. 

ادریس مشغول کار شد و سیب را به طرف دهانش بردم اما او دهانش را باز نکرد و با نگاه غریبی که تا عمق وجودم را لرازند نگاهم کرد .

بخور ادریس به جان خودم راست می گویم . 

ادریس دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید که سیب را در هانش قرار دادم و با خنده رویش را برگداند . 

صدای زنگ تلفن در تمام خانه پیچید و ادریس پرسید : منتظر کسی هستی ؟ 

نه تو چطور ؟ 

ادریس کمی لباس هایش را مرتب کرده و در را باز کرد و با تعارف او کسی وارد خانه شد . 

برای بردتت طرف میوه به آشپزخانه رفتم که ادریس با صدای فریاد مانندی گفت : نادیا جان عزیزم . بیا ممهمان داریم . می گوید پسر دایی شماست . 

باشنیدن صدای ادریس موهای تنم راست شد . از همان حا ادریس را صدا کردم و او با چهره ای جدی به آشپرخانه آمد .

کی بود ادریس ؟ 

می گوید سلمان است . 

او اینجا آمده چه کار ؟ 

من نمی دانم اما به نظر آدم منظقی می آید . بیا با هم برویم . 

ادریس دستم را کشید و با خود به سممت پذیرایی برد . 

سلمان به احترامم بلند شد و سلام کرد و به سختی جواب سلامش را دادم و او قامتم را در کنار ادریس از بالا تا پایین نگاه کرد و گفت : تبریک می گویم . 

با صدای لرزان گفتم : ممنون از چه بابت . 

ازدواج تان . 

ادریس خنده ای کرد و گفت : متشکرم . 

خانه زیبا و بزرگی دارید 

ادریس نگاهم کرد و با مهربانی گفت : نه چندان هم بزرگ نیست . به نظر من این خانه برای این ملکه ی زیبا خیلی کوچک است و او لایق بیشتر از این است . 

امیدوارم نادیا با بودن در کنار شما این قصر رویایی را به دست بیاورد . 

ادریس پایش را روی پای دیگرش انداخت و پرسید : آقا سلمان به شما خوش گذشت ؟ 

نه آدمی که از عزیزانش دور باشد هیچ جا به او خوش نمی گذرد می بخشید بدون دعوت آمده ام . 

ادریس دستش را دور شانه ام حلقه کرد و گفت : خواهش می کنم من از دیدن اوقام همسرم خیلی خوشحال می شوم . 

راستش امده ام تا از شما خواهش کنم ...

چرا خواهش آقا سلمان شما امر بفرمایید . 

آقا ادریس من می دانم که شما آدم خوبی هستید من آمده ام از شما خواهش کنم در مهمانی ما شرکت نکنید . 

چی ؟ چرا آقا سلمان ؟ 

بین من و نادیا ییک لجاجت بود که محرک اصلی ان پدررم بود و من باید تن به خواسته او می دادم . او مهمانی را ترتیب دداده تا در ان شما را در جمع ...

شنیدن آن حرف ها از دهان سلمان برایم غیر قابل باور بود و به سختی آب دهانم را قورت دادم و گفتم : سلمان تو می دانی با آن لجلجت چه به روز می اوردی ؟

بله اما از اول هم لجاجت نبود . عذر می خواهم آقا ادریس نادیا من تو را دوست داشتم و می خواستم با تو ازدواج کنم اما وقتی این عشق را از جانب خودم تحمیلی دیدم پشیمان شدم و از صمیم قلب برایت آرزوی خوشبختی کردم . 

آقا سلمان ما می خواستیم در ان مهمانی شرکت کنیم و با شما آشنا شویم . 

بله آقا ادریس برای من هم افتخاری بود اما نمی خواهم .... 

آقا سلمان اگر از ننظر شما ایرادی نداشته باشد ما به آن مهمانی بیاییم 

ادریس من نمی خواهم به آن مهمانی بروم . 

نادیا چرا متوجه نیستی ؟ اگر ما الان با دایی ستار رو به رو نشویمم در مجلس عروسی نریمان باید با او روبه رو شویم ممکن است رفتار های دایی ستار در ان مجلس بدتر باشد و در این مهمانی که از اقوام خودتان هستند شرکت کنیم تا در مقابل اقوام پریناز باعث تحقیر نریمان نشویم . 

حق با ادریس بود دیر یا زود باید در مقابل دایی ستار می ایستادم و از خودم و ادریس دفاع می کردم .


مطالب مشابه :


رمان ادریس برای دانلود

اینم از رمان ادریس تقدیم به عسل رمان ادریس mina mahdavi nejad ، رمان برای کامپیوتر و موبایل.




رمان ادریس 4

دنیای رمان - رمان ادریس 4 - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , رمان برای کامپیوتر و موبایل.




رمان ادریس 9

به جمع رمان خوان های رمان برای کامپیوتر و موبایل. که فکر می کردم ادریس برای چیدا کردن




رمان ادریس 5

بزرگترین وبلاگ رمان برای کامپیوتر و موبایل. بودم و منتظر ادریس برای بدن کتش چشم




رمان ادریس 1

بزرگترین وبلاگ رمان رمان برای کامپیوتر و موبایل. به آرامی بلند شدم و برای ادریس که




رمان ادریس 18

رمان برای کامپیوتر و موبایل. بله آقا ادریس برای من هم افتخاری بود اما رمان ادریس mina mahdavi




رمان ادریس 7

به جمع رمان خوان های ایران رمان برای کامپیوتر و موبایل. ادریس برای آرامش من چه




رمان ادریس 3

رمان برای کامپیوتر و موبایل. ادریس برای گرفتن امین به طرفم اومد و در رمان ادریس mina




رمان ادریس 2

رمان برای کامپیوتر و موبایل. باشد مادر اگر ادریس برای بردنم آمد با او چیز رمان ادریس mina




رمان ادریس 11

رمان برای کامپیوتر و موبایل. ادریس برای گردگیری آن قدر این طرفو آن طرف رمان ادریس mina




برچسب :