رمان عروس خون بس 4
پدر
-ها؟
-این دختر نصف شب فرار نکنه؟
پدرش بلند شد نشست
-خب برو در انبار قفل کن در حیاط محکم ببند یه چی بذار پشتش
مهیار بلندشد تو حیاط باد سردی میومد یه نگاه به آسمون کرد میدونست تا یکی دو ساعت دیگه برف شروع میشه رفت پشت در انبار در باز کرد روژان دید که به دیوار تکیه داده چراغ نفتی رو هم کشیده نزدیکش کاپشن مهیارم کشیده روش اونا تو خونه با چندتا چراغ و پتو سردشون بود این دختر چه جوری میتونست تحمل کنه رفت در حیاط محکم بست ورفت تو اتاق گدرش خواب بود عادت داشت تا سرش میذاره رو بالشت خوابش ببره.پتوی خودش با یه بالشت برداشت رفت سمت انبار چراغ نفتی رو کشید کنار بالشت گذاشت کنار روژان خواست بخوابوندش که روژان بیدار شد ترسید میخواست جیغ بزنه که مهیار دستشو گذاشت جلو دهنش
-چته منم برات بالشت و پتو آوردم
دستش برداشت روژان نگاه به پتو کرد چشماش از خوشحالی برق زد.مهیار کاپشن داد دستش
-بپوش
روژان از ترس اینکه کتکت نخوره سریع پوشیدش.
-خوبه حالا بخواب و پتو هم بکش فکر فرار به سرت نزنه که فرار کنی پیدات میکنم خودم میکشمت فهمیدی؟
-بله
-بخواب دیگه
روژان دراز کشید مهیار پتو رو کشید روش و نگاش کرد چقدر معصوم به خودش اومد بلند شد رفت در انبارم محکم بست نیمه های شب بود که در انبار باز شد سایه ایی روی در افتاد.روژان از باد سردی که بهش خورد چشماش باز کرد چشمم به سایه خورد از ترس زبونش بند اومد.به فکرش رسید جیغ بزنه که سایه پرید جلو دلینا بود.نفسشو رو آزاد کرد
-تو اینجا چیکار میکنی دلینا ؟
-برنج اوردم برات زود بخور ظرفش قایم کن صبح میام میبرم
و سریع از اتاق بیرون رفت.گرسنش بود بشقاب رو برداشت تند تند خورد و با خودش کر کرد دلینا آخر کار دستشون میده
ظرف غذا رو قایم کرد و خوابید
***
با ضربه هایی که به پاش میخورد بیدارشد چشماشو باز کرد نمیدونست کجاست یه ضربه دیگه به پاش خورد نگاه کرد صنم بود با خشم ونفرت نگاش میکرد
-بلندشو اینجا نیومدی که بخوری وبخوابی
روژان سریع از جاش بلند شد
-اینارو کی برات آورده؟
-سلام پسرتون آورد دیشب
-بس کم حرف بزن بلند شو کلی کار داریم میری اجاق روشن میکنی آب گرم میکنی صدام میزنی تا بیام بعدم برف رو کنار میزنی تا راه باز بشه بتونیم بریم بیرون فهمیدی؟
-بله
-زود باش
روژان کاپشن مهیار رو چسبوند به خودش رفت تو حیاط برف سنگینی اومده بود اجاق رو به سختی روشن کرد یخ سطل رو شکست تا آب زودتر گرم بشه دستاشو گرم کرد یه بیل گوشه حیاط دید برداشت و برفا رو کنار زد آب گرم شده گذاشتشون جلو در صدای صنم زد
-خانم خانم
مهیار از صدای روژان بیدارشد رفت درباز کرد؟
-چیه اول صبحی؟
-آب گرم کردم مادرت گفت صداش بزنم
مهیار نگاهی به حیاط کرد که برفا جمع شده بودن ونگاهی به دستای قرمز روژان صدای مادرش بلند شد
-آب گرم شد
-بله
-خوبه برو فعلا کاری ندارم
روژان به سمت دستشویی رفت از دیروز دستشویی نرفته بود .بیرون اومد رفت دستاشو بشوره اجاق خاموش بود رفت کنار یکی از سطلا یخشو شکست با همون آب دستشو شست انگار هزارتا سوزون همزمان تو دستش فرو کردن سریع رفت تو انبار و مهیار از پشت پنجره شاهد تمام کاراش بود.دستشو رو چراغ گرفت نور چراغ کم شده بود نفتش داشت تمام میشد.رفت زیر پتو تا گرم بشه.همونجا خوابش برد.چشماشو باز کرد یکی داشت تکونش میداد.دنیا بود
-بگیر کوفت کن
یه لیوان شیر داغ بود با نون با ولع میخورد دنیام نگاش میکرد
-فکر نکن نفهمیدم دیشب اون دلینا احمق برات برنج آورد.بشقاب رو بده ببرم از این به بعد خودم برات غدا میارم کوفت کنی
ظرفارو برداشت رفت.
مهیار و پدرش بخاطر برفی که اومده بود نمیتونستن برن سرزمین ناچاری تو خونه موندن هر کی به یه کاری مشغول بود .اورنگ سرش رو بالا آورد صنم ندید.رفت تو آشپزخونه صنم رو دید که سرش به دیوار تکیه داده گریه میکنه و اسم پسرش زیر لب صدا میزنه اشک تو چشماش حلقه زد هیچکاری نمیتونست بکنه ولی چرا یکی بود که میتونست عقدهاشو خالی کنه به سمت در رفت به شدت بازش کرد دلینا با ترس بهش نگاه کرد مهیارم تو اتاق دراز کشیده بود متوجه رفتن پدرش نشد.
در انبار با شدت باز کرد خورد به دیوار صدای بدی داد روژان از جاش پرید
-سلام
-کمربندشو بیرون کشید به سمت روژان حمله برد ضربات کمربند رو تن نحیفش پایین میومد و صدای التماس و جیغش رفت بالا
مطالب مشابه :
رمان عروس برف 6
شهر رمان | shahr roman - رمان عروس برف 6 - شهر رمان - رمان آنلاین - کلوپ رمان - رمان برای موبایل- تایپ
رمان عروس مرده / مژگان زارع/ فصل اول(بخش بیستم)
طرفداران مژگان زارع - رمان عروس مرده / مژگان زارع/ فصل اول اولین برف زمستانی امروز فرو ریخت.
آخرین برف زمستان قسمت17
♥ دوسـ ـتـداران رمـان ♥ - آخرین برف انواع رمان خواستم دوباره عروس خونواده ای شم که که
رمان عروس خون بس 4
بی رمان - رمان عروس روژان کاپشن مهیار رو چسبوند به خودش رفت تو حیاط برف سنگینی اومده بود
عروس خون بس 9
رمــــان ♥ - عروس خون بس 9 میخوای رمان برف بازیشون،دو روز سهیل رو توی رختخواب انداخت،و
رمان 4 تا دختر شیطون قسمت 3
رمــــان ♥ - رمان 4 تا اینور دارن برف بازی میکنن ماهم عروس دوماد اومد
عروس خون بس 1
رمــــان ♥ - عروس میخوای رمان تا یکی دو ساعت دیگه برف شروع میشه رفت پشت در انبار
رمان عروس خون 1
دنیای رمان - رمان عروس خون 1 - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , رمان آخرین برف
برچسب :
رمان عروس برف