صعود قلم

روز ۳شنبه بعد از کلاس راه افتادم به سمت تهران!

اولین مسافرت تنهایی!!

صبح ۴شنبه به تهران رسیدم .بعد از هماهنگی ها به پارک...رسیدم!! بعد از ۲.۳۰ تاخیر بعضی ها تشریف اوردن و رفتیم برای جلسه و هماهنگی ها....

همایش انجمن: از سخنان جناب ثابتیان اقای فکری و... استفاده کردیم

عصر ۴شنبه هم رفتیم انجمن واسه گزارش اقای فکری و... که بسیار عالی بود و دوستان زیادی رو دیدیم.بعد از جلسه هم رفتیم.....!! شام زوری تولد دادیم اما کسی کادو نداد

فردا صبح با افراد تیم به محل قرار رفتیم . جالب بود . خیلی از دوستان را برای اولین بار میدیدم و....

اقای فکری....

ارم صعود قلم

بعد از اینکه همه افراد به سالن رسیدن و.... خوش امد گویی اغاز شد .بنده فقط تا سخنان اولیه اقای فکری در سالن بودم و بعد از ان به کماااااااا رفتم!!!

اقای ضرابیان از خانمشون خواستن که منو دکتر ببرن!!هر کاری کردم فرار کنم نشد...

ممنونم از جناب ضرابیان و خانمشون که یه لحظه هم منو رها نکردن و همواره هواسشون به بنده بود.

نمیدونم چی شد اصلا"!! اثرات گرما بود یا شام دیشب!! دکتر که حسابی فحشم داد که با این حالت میخوای بری کوه و....

بعد از سرم و.... مرخص شدم .رسیدم به سالن تربیت بدنی که هیچ کس نبود جز بچه های مهربون لواسانات!! بغض گلوم رو گرفته بود....

تشکر میکنم از بچه های گروه لواسانات خیلی هوامو داشتن اقای ضرابیان وقتی دید این شکلیم گفت دخترم میهوای چیکار کنی؟ گفتم میخوام برممممممممممممممممم اول که ..... اما بعد قبول کردن!وای کلی خوشحال شدم !! حالم انگار یهویی خوب شده بود!! قرار بر این شد یه استراحتی داشته باشم بعد حرکت کنیم.

ساعت ۳.۳۰ از تربیت بدنی حرکت کردیم تو راه نیما هم سوار ماشین شد. ۴.۱۵به ابتدای دره رسیدیم و به سرقدمی اقای ضرابیان به سمت مهرچال حرکت کردیم .در مسیر از تجارب اقای ضرابیان خیلی استفاده کردم در مورد کوه های اطراف و.. به خوبی توضیح دادن و... بعد از ۱ ساعت به گروه ۴رسیدیم به سرپرتی امین معین. اقای فکری و امین معین رو دیدم که حسابی از دستم عصبیانی بودن که چرا اومدم!! من هم راهی جز اینکه سرم رو زیر بندازم نداشتم!!!

خیلی شاد بودم از اینکه رسیدم به گروه.... و تعجب زده واسه اینکه همه میدونستن من کجا بودم!!!

ارام و اهسته...

غروب...

۲ دوست خوبم از مشهد جون و ماهو جونم و یه بنده خدا( اینجا از تیم ۴فرار کردم....

.....

به روح اعتقاد دارید؟

اوه اوه!! این کفش رو که میبینید ساعت ۲.۳۰ نصف شب بر سر بنده فرود اومد صدای داد من تو اون سکوت پیچیذ و همه چراغ پیشونی ها روشن شد!!!( که وقتی صدای خنده بعدش پیچید چراغ ها خاموش شد) خودم خم متعجب بودم که چی شده!! صدای صحبن کردن های من و ماهو از سرما باعث شد این کفش....

کفش از این چادر بر سر بنده نازل شد

صبح! بعد از نرمش اقا امین و حرکت به سوی قله

تیم های ۳و۴ به سوی قله

همگی به سوی قله...

دخترا وبلاگ نویس

..........

مرسی به دختران کوهنویس

امین ـ عرفان ـ فواد ـ ؟ احسان ـ مهشید ـ رامیار ـ رضا ـ امین ـ سونیا

قله زیبا و دوست داشتنی ( امین نام این قله هارو واسم توضیح دادا اما یادم نمیاد)

( ممنونم از اقا عرفان که واقعا" واسه این برنامه زحمت کشیدن)درود بر عرفان

ماگما :خانم عشق کوهنوردی استاد کل کل کردن با همه ! اینجا هم دارن یک تنه روی سه نفر ( رامیار ... رضا و امین ) رو کم میکنن ... بقیه رو نمیدونم اما رضا عمرا روش کم نمیشه !

رامیار : به خدا من فکر می کردم هیچکس نمی تونه روی من رو کم کنه اما سونیا مثل دزدای سر گردنه هرچی داشتم و نداشتم به زور ازم گرفت !!!!!

سونیا : فواد حال اقا رضا رو هم موقع چادر جمع کردن گرفتم که...یادت نیست؟؟؟ رامیار حقته!!حالا یادت نره اون چیزایی که گفتم بری دنبلاش که صعود بعدی کل کولت ....