خواستگاری پر ماجرا
راستش نمیدونم از کجا شروع کنم........کجا بودیم؟؟؟؟؟آهان یادم اومد .....بشین و گوش کن...
دختر خاله احوالپرسی کرد و خیلی ابراز ناراحتی کرد که این بلا سر من اومد...من هم حال داداشش رو پرسیدم گفت حالش خوب نیست ... سرش یه ذره درد میکنه...گفتم الان که از هم جدا شدیم که خوب بود.مشگلی نداشت ...خندید و گفت میخوام باهات حرف بزنم .وقت داری؟؟؟منم که سراپا گوش بودم ...فقط ازم خواست گوش کنم و حرفی نزنم تا مامانم متوجه نشه ... منم قبول کردم .....حالا شما هم گوش کنید تا بگم : دختر خاله گفت که مهدی عاشقه.یه عاشقه قدیمی و همیشه منتظر یه نشونه از طرف من بوده تا عشقش رو ابراز کنه ولی من با همون غرور همیشگی {حتما خواننده های خوب یادشون هست }همچین اجازه ای رو بهش ندادم... گفت از خیلی وقت پیش این عشق وجود داشته و هر بار که برای من خواستگار میومده مهدی من اعصابش داغون میشده ولی چون به موقعیتی که میخواسته از نظر مالی و شغلی نرسیده بوده نمیتونسته پا پیش بزاره... میگفت دوست داشته با دست پر بیاد جلو الانم قصد گفتن نداشته ولی وقتی دیده که اینبار قضیه جدی شده و ممکنه که منو از دست بده دل رو به دریا زده و برای من پیک فرستادهتا بعد پشیمون نشه که چرا قضیه رو مطرح نکرده ...
نمیتونید تصور کنید من چه حالی داشتم ... چند سال بود که من منتظر شنیدن این حرف ها بودم تا تمام دنیا رو از سر شوق در آغوش بگیرم...ولی حالا دیگه گفتنش چه فایده ای داشتهمه چی داشت تموم میشد...همه تلاشم رو کردم تا ته مونده غرورم رو که دیگه از هم پاشیده بود رو خورد نکنم و به خودم مسلط باشم و اشک حسرتم صورتم رو خیس نکنه... قاطعانه پرسیدم : حالا من باید چه کار کنم؟چرا به من میگی؟ هر چیزی رسم خودش رو داره عزیزم ... پروا { نام مستعار برای دختر خاله } کاری از من بر نمیاد مهدی با این عشق سوزان باید زود تر از اینها فکر اینجا رو میکرد متاسفم ___________________________
مهدی از من فرصت خواسته بود تا خودش رو جمع و جور کنه و با خونوادش مطرح کنه... ولی تا آخر هفته و اون قرار لعنتی چیزی نمونده بود.... از من خواسته بود اگر کوچکترین علاقه ای به مهدی دارم قرار آخر هفته رو عقب بندازم یا کلا قضیه رو منتفی کنم .... ولی آخه نمیشد ....... چه ایرادی باید میگرفتم ؟ پروا و مهدی هم نمیتونستن هیچ ایرادی بگیرن و هردوشون میگفتن که شرایط این اقا ایده آل هست ولی بسوزه پدر عاشقی .... . تلفن رو قطع کردم و تنها جوابی که تونستم بدم این بود که مهدی با بقیه خواستگار های من هیچ فرقی نمیکنه .... مثل همه از در بیاد و جوابش رو بگیره ... همین...... مهدی همون شب برگشت و تهران رو ترک کرد تا من راحت تصمیم بگیرم و منو با یه دنیا فکر و خیال تنها گذاشت تا بدست آوردن مهدی فاصله زیادی هنوز در راه بود ... و من نمیدونستم که باید چکار کنم ..
توی دلم آشوبی به پا بود . نمیدونستم به خونوادم چی بگم .. رفتم توی اتاقم و بدن درد رو بهونه کردم و فکر رو آزاد کردم الان وقت غصه خوردن نبود باید چاره ای پیدا میکردم ... حرف های مهدی و شرایط آقا مهدی خواستگار توی گوشم میپیچید ... یهو یه چیزی توی ذهنم جرقه زد ... درسته خودش بود ... تنها راه چاره همین بود تصمیم خودم رو گرفتم :مهدی آریمهدی نه
مطالب مشابه :
بله برون
گالری عروس سازان ... ازشون خواهش کردم که برای من اگر به عنوان عروس اولشون قراره کاری انجام بدن فقط برای خودم باشه . ... حتی کسی که بعد از من به عنوان عروس بیاد .
بعدا نوشت + عکس
گالری عروس سازان · پروفسور محمد حسين سلطان زاده ... روزانه هاي يك تازه عروس {خانوم خونه} · آنشرلی با موهای زیتونی / .... موضوع خاطره ها. جشن عروسی · عشقولانه های مجردی.
مهمانی پاگشا
گالری عروس سازان · پروفسور محمد حسين سلطان زاده ... روزانه هاي يك تازه عروس {خانوم خونه} · آنشرلی با موهای زیتونی / .... موضوع خاطره ها. جشن عروسی · عشقولانه های مجردی.
هفتگی نوشت
گالری عروس سازان · پروفسور محمد حسين سلطان زاده ... زن عموی مهدی همه اش به پسرش میگفت از خدا بخواه همسرت مثل عروس عموت باشه ... کدبانو وخانم و ...... کلا اخلاقی که
همشاگردی سلام
گالری عروس سازان · پروفسور محمد حسين سلطان زاده ... روزانه هاي يك تازه عروس {خانوم خونه} · آنشرلی با موهای زیتونی / ... خاطرات کهنه عروس · عروس بی سیاست · مطبخ رویا.
دوران عقد
گالری عروس سازان ... از اینکه عروس خودش نشدم هنوزم داره میسوزه . ... دفعه بعدیش عروسی مینا بود و من برای اولین بار توی فامیل شما میومدم به عنوان عروس و اصلا ً خبر
ماجراهای عروسی - 4
ღ ஜღ عاشقانه های زندگی من و مهدی ღஜღ - ماجراهای عروسی - 4 - امروز با هم بودن را تجربه ... گالری عروس سازان .... وقتی اومد دیدم همون هلو تو دستشه و گفت بیا عروس شکمو .
بعد از جشن عقد و مهمانی پاگشا
گالری عروس سازان · پروفسور محمد حسين سلطان زاده ... خوب منم دلم میخواست مثل همه عروس های دیگه پدر شوهرم برام قربونی بده ولی خوب ندادن ... ما صبح حرکت کردیم و
جریان جشن تولد دخملی
گالری عروس سازان · پروفسور محمد حسين سلطان زاده ... روزانه هاي يك تازه عروس {خانوم خونه} · آنشرلی با موهای زیتونی / ... خاطرات کهنه عروس · عروس بی سیاست · مطبخ رویا.
ازت نمیگذرم و حلالت نمیکنم
گالری عروس سازان · پروفسور محمد حسين سلطان زاده · ثبت نام فراگیر ... چون بعد از ماه رمضون عروسی دعوت بود ... شب که زنگ زد من زیاد خوشحال نشدم ... چون ماه رمضون اگر
برچسب :
گالري عروس سازان