رمان تاوان بوسه های تو 9
زیر لب چیزی گفت و مسیر رفته رو برگشت تمام طول راه بینمون سکوت مطلق برقرار بود حتی دیگه صدای موزیک پخش نمی شد احساس می کردم از درون تهی شدم ...نمی تونستم به چیزی فکر کنم ....به محض رسیدن زودتر از فرنود از ماشین پیاده شدم فرنود هنوز مشغول پارک کردن ماشین بود سریع از لابی گذشتم و خودم و داخل آسانسور انداختم و سریع دستمو روی دکمه مخصوصه فشار دادم و نگاهی حاکی از کینه مو به فرنود که با قدمهای مردونه و محکمی به سمتم می یومد دوختم .....
با بسته شدن در آسانسور سعی کرد قمهاشو تند کنه ولی با دل دل کردنم در سریعتر از رسیدن فرنود بسته شد نگاهم و به آینه قاب شده به اتاقک آسانسور دوختم بعد از چند روز لبخند کمرنگی از نوع موزیانه ای نشست گوشه لبم !!!!
سریع از آسانسور پیاده شدم و شروع کردم به زیر و رو کردن کیفم ولی اثری از کلیدم نبود دندون قروچه ای کردم و به دنبالش لگدی نثار در بسته واحدمون کردم....
تکیه ام و به دیوار دادم چند لحظه بعد با باز شدن در آسانسور فرنود در حالی که عضلات صورتشو روی هم فشار می داد از آسانسور پیاده شد و با اخم گفت : تخلیه شدی ؟؟؟
چشم غره ای نثارش کردم و زودتر از فرنود وارد شدم و بی توجه به فرنود راهی اتاق شدم مانتو و شالم و کندم و مقابل پنجره قدی اتاق ایستادم ویویی جالب داشت !!!!
هنوز چند دقیقه نگذشته بود حس کردم بازوهای فرنود دور بازوهام حلقه شدم چند لحظه سکوت کردم و حصار دستاشو پس زدم و به سمتش برگشتم خونسرد نگاهم می کرد خیره نگاهش کردم وفی کشید و دستی لابه لای موهاش فروبرد قدمی عقب جلو رفت و گفت : باشه قبول !!!
دست به سینه مقابلش ایستادم و گفتم : چیو ؟؟؟
دستاشو داخل جیب شلوار جینش فرو برد و گفت : نفهمیدم اونشب ...نه که نفهمم ...یغما تو تا پای زیر پا گذاشتنم غرور من پیش رفتی !!!!
-تو چی ؟؟؟ تا کجا پیش رفتی ؟؟؟ تا شکستن غرورم !!!
کلافه گفت : اشتباه کردم اما حالا باید چی کار کنم که من و ببخشی ؟؟؟؟
خواستم حرفی بزنم که صدای همراهش بلند شد بی توجه منتظر به صورتم زل زده بود از تصور اینکه سلاله پشت خط باشه خونم به جوش اومد با غیض گفتم : جواب نمی دی ؟؟؟؟
با صدای دو رگه ای همونطور که خیره نگاهم می کرد قاطعانه گفت : نه !!!!!
با تحکم گفتم : جواب بده !!!!
نفس صدا داری کشید و گفت : یغما دارم داغ می کنما ؟؟؟؟
با صدای خش داری گفتم : جواب بده !!!!
با غیض گوشی و به سمت دیوار سمت راستش پرت کرد و قدمی جلو اومد متعجب از حرکتش نگاهش کردم قدم رو طول اتاق و طی کرد و ایستاد : جواب دادم حرفتو بزن !!!
-حرفی برای گفتن ندارم !!!!
به سمتم اومد من و کشید تو بازوهاش آب دهنم و به سختی فرو دادم با ترس نگاهش کردم سرشو جلوتر کشید و گفت : می خوای باهام بازی کنی ؟؟؟؟ یغما فراموش نکن من بازیگر خوبی نیستم !!!!!
با صدایی که از بغض می لرزید گفتم : ولم کن !!!!
همچنان خیره و با غیض نگاهم می کرد : این دفعه دستت به هم بخوره خودم و می کشم !!!!
رنگ نگاهش تغییر کرد تکونی خورد و رهام کرد در حالی بازوی چپمو که جای انگشتای مردونه فرنود روش مونده بود مالش می دادم از گوشه چشم نگاهش کرد صاف نگاهم می کرد ...نگاه غمگینش بغضم و سنگین تر کرد قبل از اینکه از چارچوب بگذره صداش کردم !!!!
بدون اینکه برگرده ایستاد نگاهم و به زمین دوختم و گفتم : از بچگی عادت نداشتم نزده بخورم ولی تو زندگی با تو همیشه نزده خوردم ...
به سمتم برگشت جلو اومد تو فاصله چند سانتیم ایستاد : بزن ؟؟؟؟
از پشت هاله اشک نگاهش کرد سرم و به چپ و راست تکون دادم نزدیک تر شد تکونی بهم داد بزن یغما ؟؟؟ بزن ؟؟؟
نفس عمیقی کشیدم بغضم و فرو خردم عزمم و جزم کردم و صاف نگاهش کردم و گفتم : نه !!!!
فرنود : بزن عزیزم ؟؟؟
روی تخت نشستم و گفتم : به شیوه خودم !!!
کلافه کنارم نشست همونطور که به نقطه مقابلم خیره بودم ....
-گفتی با کسی رابطه آنچنای نداری ؟؟؟؟
کلافه دستشو لابه لای موهاش لغزوند و با غیض گفت : نه !!!
اونقدر قاطعانه گفت که یقیین کردم سری تکون دادم و گفتم : حاظری تاوان اشتباهتو پس بدی ؟؟؟؟
فرنود : آره بگو خلاصم کن !!!
-کنارم باش !!!
فرنود : نمی فهمم ؟؟؟
-تا وقتی خودم نخواستم بهم نزدیک نمی شی نه توی مستی نه هشیاری !!!!
سری تکون داد کش و قوسی به گردنم دادم و گفتم : از همین امروز شروع می کنیم !!!
بلند شد ساق دستشو محکم گرفتم : کجا ؟؟؟ گفتم کنارم !!!!
فرنود : چی می خوای یغما ؟؟؟؟
-می خوام کنارم بمونی ولی فقط کنارم !!!
چقدر واضح تر می گفتم تا بفهمه که باید شب و روز کنارم باشی ولی بهم دست هم نزنی اون هم کی فرنود...فرنودی که دختر بازیش شهره خاص و عام بود !!!!
سری تکون داد و خارج شد چهار زانو روی تخت نشستم فکر خوبی بود تا ابد که نمی تونستم به این زندگی جهنمی ادامه بدم شاید فرصتی بود تا فرنود خودش و بهم ثابت کنه با خودم فکر کردم فرنود تا به حال حتی یکبار هم به طور مستقیم ابراز علاقه نکرده ؟؟؟زانوهام و بغل گرفتم و چونه امو گذاشتم روش و به مقابل خیره شدم دمغ شده بودم خود آزاری داشتم ....ولی خوب به این نتیجه رسیدم که دوس دارم از زبونش بشنوم که دوسم داره البته اگه داشته باشه !!!! مگه می تونه نداشته باشه ؟؟؟
از داخل آینه لبخندی به روی خودم پاشیدم ابراز پشیمونیش مسلما به خاطر حس انسان دوستانه که نبود اون هم کی فرنود !!!!
آروم دراز کشیدم و خودم و جمع کردم ولی با همون طومار افتخاراتش دوسش دارم ...بیشتر از همیشه دوسش دارم...بهش فرصت می دم تا بهم ثابت کنه دوسم داره !!! یعنی می شه ؟؟؟...لبخند محوی زدم و پلکهامو آروم روی هم گذاشتم ....چند ساعتی گذشته بود که صدای همراهم بلند شد گوشه چشمم و باز کرد و موبایلم و از روی عسلی کنار تخت برداشتم !
-بله ؟؟؟
صدای پر انرژی شیفته تو گوشم پیچید : سراغی نمی گیری از ما ؟؟؟
-خوبی ؟؟؟ چه خبر ؟؟؟
شیفته : خوب که ه عرض کنم از بی کفنی زنده ایم !!!!
خندیدم و گفتم : کارتو راه بندازم چی ؟؟؟؟
غرید : من و باش زنگ زدم دعوتت کنم !!!!
-به سلامتی چه خبره ؟؟؟؟
خندید و گفت : امر خیره !!!!
-واسه کی ؟؟؟
شیفته : یغما خر یشت انیشتینه هااا ؟؟
خندیدم : مواظب باش چی بلغور می کنی !!!!
شیفته : بابا چند تا دختر دم بخت و خوشگل تو این خونه است ؟؟؟؟
-پس عروس خانمی ؟؟؟
شیفته : اوهوم !!!
-چه عروس بی حیایی یک کاره نشستی مهمون دعوت می کنی ؟؟؟
شیفته : گل لپامو که ندیدی ؟؟؟
-همون بهتر ...حالا کی ؟؟؟
شیفته : آخر هفته بعد قراره یه مراسم بگیریم !!!
-وااای کامل از یاد بردم داماد کیه ؟؟؟
یه دفعه زنگ صداش تغییر کرد : فرشاد !!!
-چی؟؟؟ بهبود چی شد ؟؟؟
شیفته : فرستادمش دنبال بختش پسره دله !!!!
-درست حرف بزن ببینم !!!!
شیقفته : هیچی غیر از من یه جین دوس دختر داشت پسره قزمیت !!!!!
-پس چی فکر کردی تو اولی و آخریشی ؟؟؟ شوهری که از تو کوچه خیابن پیدا کنی بهتر از این نمی شه !!!
شیفته : حالا این قدر من و خجالت نده کاتش کردم رفت !!!!
چند لحظه بینمون سکوت برقرار شد حس کردم می خواد حرفی بزنه پیش قدم شدم : چیزی می خوای بگی شیفته ؟؟
سریع گفت : نه ...یعنی آره ...روم نمی شه !!!!
-بمیرم واسه اون نجابتت !!!
شیفته : یغما تو چطور با فرنود کنار اومدی ؟؟؟؟
-نمی فهمم ؟؟؟
شیفته : قبلا می گفتی به اندازه موهای سرش دوست دختر داره !!!!
با صدای خش داری گفتم : داشت !!!!
متعجب گفت : دیگه نداره ؟؟؟
-خوب نه به اون صورت ولی همچنان به پرواش می پیچند !!!
شیفته : لابد خودشم یه چراغ سبزی ...
میون کلامش پریدم و گفتم : حواست هست داری چی بلغور می کنی ؟؟؟؟ داری در مورد شوهرم حرف می زنی ؟؟؟؟
شیفته : ناراحت نشو منظوری نداشتم فکر نمی کردم اینقدر روش حساسیت داشته باشی !!!!
-تو رو دوس پسرت حساسی از من چه توقعی داری ؟؟؟
شیفته :باشه بابا غلط کردم ...شکر خوردم !!!
-دلم نمی خواد دیگه در موردش این طوری حرف بزنی !!!!
بدون اینکه منتظر باشم گوشی و قطع کردم و همونطور که لبه تخت پشت به در نشسته بودم طاق باز دراز کشیدم فرنود تو چارچوب ایستاده بود و نگاهم می کرد مات نگاهش می کردم جلو اومد بالای سرم نشست و گفت : با کی حرف می زدی ؟؟؟
نامطمئن گفتم : شیفته !!!
روی آرنجش دراز کشید و گفت : دیگه با خانودات در مورد من دعوا نکن اونا حق دارند !!!!
-تشخیص این مورد با خودمه !!!!
دستشو لابه لای مواهم لغزوند و گفت : چرا طرف من و می گیری ؟؟؟
صاف به چشمهای آبی و ساده اش خیره شدم انگار داشت ازم اعتراف می کرد ابرویی بالا دادم و گفتم : خوب تو شوهرمی !!!!
کش و قوسی به گرندش داد و با چشمهایی که می خندید گفت : همین ؟؟؟
در حالی که تمام سعیم و می کردم جدی باشم هرچند چندان موفق نبودم گفتم : زرنگی !!!!
سرشو خم کرد و بوسه ای روی یشونیم نشوند برای پس زدنش دیر شده بود چشم غره ای حواله اش کرد با چشمهایی که شیطنت ازش می بارید گفت : یه جوری چشم غره می ری آدم کوفتش می شه !!!!
قبل از اینکه بخوام جوابی بهش بدم از اتاق خارج شد موهامو از روی پیشونیم کنار زدم احساس می کردم داغ کردم نمی دونم چرا بعد از این همه وقت از یک بوسه کوچولو گر می گرفتم ؟؟؟ شاید حس فرنود تغییر کرده بود دستی به پیشونیم کشیدم و محجوبانه تو خودم فرورفتم !!!
بعد از شامی که در کمال آرامش صرف شد مسواکی زدم و راهی اتاق شدم طبق عادتم گل سرم و برداشتم خودم و برانداز کردم بلیز شلوار راحتی تنم بود بی خیال لباس خواب شدم مقابل آینه نشستم و در حالی که دست و صورتمو با مرطوب کننده فرنود اومد تو بی توجه به من بلیزشو در آورد گوشه تخت دراز کشید از داخل آینه نامطمئن نگاهش کردم پلکهاشو روی هم گذاشت چند دقیقه صاف مقابل آینه نشستم وقتی مطمئن شدم خوابیده آروم و با فاصله کنارش دراز کشیدم از گوشه چشم می پاییدمش و با خودم کلنجار می رفتم آروم نزدیک تر شدم روی سینه اش نیم خیز شدم خیلی ناگهانی نیم خیز شد بدون اینکه چشماشو باز کنه بازوهاشو دورم حلقه کرد و دوباره به حالت خواب رفت ناچارا سرم و روی عضلات سینه اش گذاشتم و پلکهام و روی هم گذاشتم عطر تنش مستم می کرد کوبش قلبش بهم اطمینان می داد....
صبح با صدای زنگ همراهم چشم باز کردم از حالت خودم متعجب شدم فرنود دستاشو دور کمرم حلقه کرده بود و سرش و روی دلم گذاشته بود دستم به سمت موهاش رفت ولی نیمه راه پس کشیدم خودم و می شناختم دلم نمی خواست این من باشم که شرطی که برای فرنود گذاشتم و زیر پا بذارم !!!!
آروم تکونی به خودم دادم نمی تونستم نیم خیز بشم آروم فرنود و صدا کردم بدون اینکه چشماشو باز کنه تکونی خورد و حلقه دستاشو تنگ تر کرد دلم نیومد بلندش کنم ناچارا دراز کشیدم حوصله ام کم کم سر می رفت حتی نمی تونستم موبایلم و از روی عسلی کنار تخت بردارم ....
باز صدای همراهم بلند شد نگاهم به سمت ساعت دیواری کشیده شد ساعت 15/9 رو نشون می داد که بالاخره فرنود عزم بلند شدن کرد حلقه دستاشو آزاد کرد خودشو بالاتر کشید دستاشو سر شونه ام گذاشت و آروم لبامو بوسید و من بی حرکت همراهیش کردم ....
روی تخت نیم خیز شد دستی لابه لای موهاش کشید و یک راست راهی حمام شد بیشتر از فرنود از دست خودم شاکی بودم مگه بوسه به معنای نزدیکی نبود ؟؟؟؟ اگه به معنای اون نبود به معنای شروعش بود...مقدمه اش بود....مگه نه اینکه باید مقاومت می کردم ؟؟؟؟ باید پسش می زدم ؟؟؟؟ ولی مگه من به عنوان یک دختر 23 ساله تشنه محبت از جنس مخالفم نبودم ؟؟؟؟ خوااهن نوازش فرنودم نبودم ؟؟؟؟
سرزنش و کنار گذاشتم داخل کمدم سرکی کشیدم حوله امو برداشتم و از سرویس سالن استفاده کردم در حالی که حوله امو دورم می پیچیدم تو چارچوب اتاق به فرنود که شلوار بادگیر مشکی و بافت طوسی به تن داشت برخوردم موهاش همچنان نم داشت ابرویی بالا داد و گفت : حمام بودی ؟؟؟
-با اجازه شما ؟؟؟؟
فرنود : چرا راه دور رفتی ؟؟؟
مشتی نثار بازوش کردم و از کنارش گذاشتم و در و به روش که تکیه اش و به چارچوب داده بود بستم و بعد از خشک کردن موهام بلیز شلوار ورزشی و سفید با خط های مشکی تو راستای آستینش تنم کردم موهامو و آزادانه روی شونه هام ریختم ریشه موهام رنگ سابقشو به خودش گرفته بود باید سری هم به آرایشگاه می زدم !!!
راهی سالن شدم سرکی از پشت اپن کشیدم چشمام چهارتا شد فرنود در حال چیدن میز صبحانه بود وارد شدم و چرخی زدم ابرویی بالا دادم و گفتم : قبلا از این کارا نمی کردی ؟؟؟
فرنود : قبلا بهت گفتم قبلا خیلی چیزا فرق می کرد !!!
-ما از این تفاوت همچنان راضیم !!!
صندلی و کشیدم و نشستم سریع مقابلم نشست نگاهی به ساعت دیواری انداختم و گفتم : مگه نمی ری شرکت !!!!
فرنود : نه کنترل از راه دور واسه چیه ؟؟؟ شرکت و سردم به رامین !!!
منتظر نگاهش کردنگاهشو به صورتم دوخت و گفت : حسابدارم !!!
-نگفته بودی مدیر عامل شرکت شدی ؟؟؟؟
فرنود : فکر نمی کردم واست مهم باشه ...زیر چشمی نگاهم کرد و گفت : بود ؟؟؟
شونه ای بالا انداختم و لقمه ای برای خودم گرفتم و گفتم : حالا چرا نمی ری شرکت چند رزه به خودت مرخصی دادی !!!!
فرنود : برم که باز ....ادامه حرفشو خورد و دستی عصبی لابه لای موهای نم دارش فروبرد می دونستم منظورش چیه !!!! لقمه رو به همراه بغضم به زحمت فرو دادم و گفتم : هنوزم به من بی اعتمادی ؟؟؟
بدون اینکه نگاهم کنه گفت : نه !!!
سری تکون دادم و گفتم : چرا هستی !!!
اینبار با صدای بلندتری گفت : نه !!! برای لحظه ای لکهاشو روی هم گذاشت و گفت : ترسیدم بلایی سر خودت بیاری !!!
-فکر نمی کردم ذهنیتی که ازم داری این قدر بی اراده باشه !!!
فرنود : اگه بی اراده بودی که جور برادرت و نمی کشیدی !!!!
-بسه این قدر به رخم نکش جرم برادرمو !!!
فرنود : همچین منظوری نداشتم ...تو جور کش همه بودی !!!
در حالی که به میز اشاره می کردم گفتم : لابد این ادا اصولا هم ادای دینه !!!
کلافه گفت : نه !!!
ایستادم و گفتم : هست !!!
صندلیش عقب کشید مقابلم ایستاد شونه و گرفت و گفت : من پسر قدرشناسی نبودم و نیستم ...خودخواهم خیلی خودخواه !!!!
مثل خودش سعی کردم ازش اعتراف بگیرم : خوب چه معنی می ده ؟؟؟؟
با شیطنت نگاهم کرد و گفت : خوب تو زنمی !!!
-همین ؟؟؟
به عقب هلم داد و گفت : به قول خودت ...خودتی !!!!
خندیدم طی این چند روز برای اولین بار از صمیم قلبم خندیدم ....
همونطور که به سمت اتاقم می رفتم گفتم : می شه برام آژانس بگیری ؟؟؟
خودش و سریع رسوند به اتاق : واسه چی اونوقت ؟؟؟
-همونطور که مانتومو تنم می کردم گفتم : کار دارم !!!
تکیه اشو به چارچوب داد و گفت : از شوهرت اجازه گرفتی ؟؟؟
به سمتش برگشتم و فتم : جاااان ؟؟؟؟
در حالی که به خودش اشاره می کرد گفت : از اقاتون اجازه گرفتی ؟؟؟
-موضوع داره جالب می شه !!!
فرنود : می خوای خودم برسونمت ؟؟؟
-نه تو برو شرکت دلم نمی خواد زن آدم بی مسئولیت باشم !!!!
فرنود : باشه می رم شرکت ولی قبلش هر جا بخوای بری می رسونمت !!!!
کلافه سی تکون دادم و گفتم : باشه !!!
طی مسیر ضبط و خاموش کردم و گفتم : می شه یه سوالی ازت بکنم ؟؟؟؟
بدون اینکه نگاهم کنه گفت : تو دوتا بپرس !!!!
-اون روز از کجا فهمیدی من رفتم ....سریع به سمتم برگشت نگاهش بهم فهموند خفه شم ....
دوباره صاف نشستم و در حالی که از گوشه چشم نگاهش می کردم گفتم : کشیکم و می کشی ؟؟؟
ساکت به مقابلش خیره بود به سمتش برگشتم و با صدای خش داری گفتم : آره ؟؟؟
در حالی که سعی می کرد خونسردیشو حفظ کنه به سمتم برگشت و گفت : مسیرت کجاست ؟؟؟
-نگه دار پیاده می شم !!!!
فرنود : یغما می دونی آستانه تحملم پایینه پس جنگ اعصاب راه ننداز !!!
دستمو به سمت دستگیره بردم و گفتم : وایسا ؟؟؟
اعتنایی نکرد با غیض گفتم : می دونی تو دیونگی به پات می رسم پس نگه دار !!!!
ترمز دستی و کشید صدای کشیده شدن لاستیک ها روی آسفالت توی گوشم پیچید در و باز کرد و گفت : هرری !!!
با بغض نگاهش کردم نمی دونم تازگیها من پرتوقع شده بودم یا فرنود خیلی زود حساب کتاب می کرد شاید دلم می خواست به هیچ قیمتی پیاده ام نکنه !!!! شاید فقط دلم می خواست یه کم نازم و بکشه !!!! شاید دوس داشتم واسم توضیح بده !!!
با صدای بلند فرنود تکونی خوردم : چرا نمی ری ؟؟؟
کیف دستیمو برداشتم و پیاده شدم آروم در ماشین و بستم و خلاف جهت ماشین حرکت کردم آروم قدم برمی داشتم چقدر دلم می خواست یه مزاحم سیریش به پستم می خورد و فرنود جَری وارد میدون می شد و با تعصبش من و وادار به برگشت می کرد ولی حقیقت جز این بود !!!!
پاهام بی اختیار مسیر و در پیش گرفته بودند ایستادم و آژانس دربستی به زحمت گرفتم و راهی آرایشگاهی که به نسبت مسیرش تا خونه زیاد بود شدم !!!!
صدای همراهم بلند شد شیفته بود می دونستم قصدش معذرت خواهیه گوشیمو خاموش کردم و یک راست به سمت کیفم هدایت کردم مقابل آرایشگاه پیاده شدم همونطور که چشم می چرخوندم وارد شدم آرایشگاه بزرگ و مجهزی بود به نوعی که هر مشتری و ترغیب می کرد خصوصا ظاهر آراسته و مرتب آرایشگر اول ترتیب صورتم و دادم دستی لابه لای موهام فرو بردم باید فکری به حالشون می کردم دوس داشتم به حالت سابق برگردند برای همین دوباره تصمیم به رنگ گفتم دقیقا مثل سابق نشد ولی ...!!!
نگاهی به ساعت دیواری انداختم چند ساعتی از اومدنم می گذشت حساب کردم و خارج شدم همونطور که طول پیاده رو طی می کردم کیف پولم و چک کردم دلم می خواست چند دست لباس گرم بخرم آژانسی گرفتم و راهی یکی از پاساژهایی که تعریفش و به وفور از شیفته شنیده بودم شدم !!!
یک جین آبی و باف بنفش و چند کشباف خریدم خودم و با یک پیتزا هم خجالت دادم و بعد از چرخی که تو خیابونا زدم راهی بهشت زهرا شدم فاتحه نثار روح فردین کردم بیشتر سعی در وقت کشی داشتم ساعت حول و هوش 6/25 هوا به نسبت سرد و روزها کوتاه تر شده بود !!!
کلید و داخل قفل چرخوندم و وارد شدم خونه نیمه تاریک بود فرنود و می دیدم که که مقابلم روی کاناپه ال مانند نشسته بود انگار که مدتهاست منتظره نمی دونم ولی باعث شد لبخند محوی بشینه گوشه لبم !!!!
بدون اینکه چراغ و خاموش کنم خریدامو روی تخت چیدم لباسم و با کش بافی زرشکی با یقه ملوانی و گرم کن مشکی عوض کردم در حالی که خریدامو توی تاریکی برانداز می کردم با صدای گرفته فرنود به سمتش برگشتم !!!
فرنود : کجا بودی ؟؟؟
بی توجه بهش در حالی که گوشه ناخنم و می جویدم و لباسم و برانداز می کردم گفتم : خرید !!!
فرنود : می دونی چند ساعته رفتی ؟؟؟؟
نگاهی به ساعت دیواری انداختم و گفتم : طول کشید !!!
فرنود : نمی تونستی موبایلتو جواب بدی ؟؟؟؟
-ما با هم کاری نداریم !!!
فرنود : نگران چی ؟؟ نگرانت که می تونم بشم ؟؟؟
-آره خوب حق داری وقتی زنت و گوشه خیابون پیاده می کنی بایدم نگران باشی !!!
فرنود : مثل اینکه یادت رفته می خواستی خودت و بندازی پایین ؟؟؟
دستامو بغل گرفتم و گفتم : تازگیها ترسو شدی ؟؟؟
دستشو روی دیوار لغزوند و چراغ و روشن کرد یک لحظه جاخورد نگاهش روی صورتم ثابت موند رنگ نگاهش تغییر کرد به سرعت از کنارش گذشتم و وارد آشپزخونه شدم بطری آب و از یخچال در آوردم لیوان آبی برای خودم خالی کردم بی توجه به فرنود که تکیه اشو به چارچوب داده بود یه نفس سر کشیدم و بطری داخل یخچال گذاشتم خواستم از چارچوب بگذرم راهم و سد کرد نگاهم و به زمین دوختم چونه امو آروم بالا آورد و گفت : پس خانم دنبال قروفرشون بودند ؟؟؟
نگاهم و به صورتش دوختم و گفتم : به کوری چشم شما !!!!
فرنود : دلت می یاد من کور شم ؟؟؟
-می شه بری کنار ؟؟؟
ابرویی بالا داد با غیض نگاهش کردم ازش فاصله گرفتم و تکیه امو به اپن دادم دستاشو گرد شونه هام حلقه کردصورتم و عقب کشیدم سرشو تو گردنم فرو برد...
در حالی که سعی می کردم امتنا کنم گفتم : مگه قرار نذاشته بودیم ؟؟؟
فرنود : قرار نبود خوشگل کنی ؟؟؟
به زحمت از خودم جداش کردم و گفتم : دفعه بعد صورتمو زغال می کشم تا تو بدقول نشی ! !
دوباره سرشو جلو کشید و گفت : بعید می دونم زغالم بکشی من سر قولم بمونم !!!!
سرم و عقب تر کشیدم و گفتم : آره یادم نبود قبلا گفته بودی پسر خوش قولی نیستی !!!
فرنود : تو که می دونستی برای چی با من همچین شرط سختی و گذاشتی !!!
صدای نفسهای بلندش کلافه ام کرده بود قبل از اینکه لبش با گردنم مماس بشه زنگ به صدا در اومد هر دو نگاهی ازسر تعجب بهم انداختیم حلقه دستاشو رها کرد و گفت : منتظر کسی بودی ؟؟؟
-نه !!!
به سمت اف اف رفت و من هم از پشت ان حرکاتشو زیر نظر گرفته بودم !!!
-بفرمایید ؟؟
....
-تو اینجا چی کار می کنی ؟؟؟
....
-من قبلا اتمام حجت کردم !!!
...
-نه تو گوش کن ...
....
نگاهی به من که متعجب براندازش می کردم انداخت و به سمت پنجره رفت گوشه پرده رو کنار زد و دوباره به سمت اف اف رفت !!!
-باش تا بیام !!!!
به سمتش رفتم و گفتم : کی بود ؟؟؟
در حالی که کتشو از روی دسته مبل بر می داشت گفت : بر می گردم !!!
فرصت هیچ سوالی به من نداد و از خونه خارج شد سریع با یک خیز خودم و به پنجره رسوندم چیز خاصی تو میدون دیدم نبود فقط یک بی ام دبلیو که جلوی ساختمون بود توجهم و جلب کرد همچنان منتظر ایستادم چند لحظه بعد فرنود و دیدم که پله های جلو ساخت و یکی دوتا اومد پایین و دختر لاغر اندامی که از همون بی ام دبلیو پیاده شد سعی کردم روش دقیق شم ولی از این فاصله ممکن نبود بشناسم البته اگه آشنا باشه !!!!
دختره تکیه اشو به ماشین داده بود و فرنود مقابلش ایستاده بود و مدام دستاشو تکون می داد حس حسادت زنانه ام بیشتر از همیشه تو وجودم جون گرفت در حالی که لبم و می جویدم نگاهم روی اون دو نفر میخ شده بود چند لحظه بعد هر دو پله ها رو بالا اومدند سریع خودم و از مقابل پنجره کنار کشیدم خودم و برانداز کردم و گرمکنم و با جین مشکی عوض کردم و قبل از اونکه فکر آرایش و آرا ویرا به ذهنم خطور کنه صدای باز و بسته شدن در به گوشم رسید سعی کردم خونسردی خودم و حفظ کنم چند نفس عمیق کشیدم و خرامان راهی سالن شدم فرنود در حالی که وسط سالن چشم می چرخوند نگاهش با نگاهم که از چارچوب اتاق خواب می گذشتم تلاقی کرد یک لحظه در جا میخ شدم دخترلاغر اندام و به شدت ظریفی که کنار فرنود ایستاده بود قدش از من بلند تر و موهای طلایی خوش رنگی که تشخیص اینکه رنگ طبعی خودشه چندان مشکل نبود بینی سر بالا که گذرش به تیغ جراحی افتاده بود و لبهای خوش فرم و برجسته اش برای چند لحظه ماتم کرد ....
با صدای فرنود تکونی خوردم : ایشون یلدا ( در حالی که به دختری که کنارش ایستاده بود اشاره می کرد ) و بعد در حالی که به من اشاره می کرد : یغما !!!
لبخند تصنعی زدم و گفتم : همسرشون !!!
یلدا دستش و به سمتم دراز کرد و در حالی که تیزبینانه براندازم می کرد گفت : بله شنیده بودم فرنود ازدواج کرده ولی باور نکردم !!!
دستمو رها کرد و چرخی داخل سالن زد و گفت : چیدمان خونه خیلی خوبه ولی بالانس نیست !!!!
دست به سینه مقابلش یستادم فرنود کنار گوشم گفت : طراحه !!!!
با غیض به سمتش برگشتم یلدا پالتوی چرم شیری رنگش و و از روی شونه اش هل داد و رو به فرنود گفت : کمک نمی کنی ؟؟؟
فرنود با خوش رویی التوشو گرفت و آویزون کرد ...
با یک ببخشید کوتاه راهی آشپزخونه شدم و تکیه ام و به سرویس ها دادم فرنود به دنبالم وارد شد و گفت : مجبور شدم !!!!
پوزخندی زدم و گفتم : کرنش تعظیمات همه به جا !!!
فرنود : کرنش و تعظیم چیه پالتوشو گرفتم ...رسم مهمون نوازیه !!!
-خیله خوب کی شر و کم می کنه ؟؟؟
نگاهش و به زمین دوخت و گفت : یغما یه امشب و تحمل کن !!!
خودم و از سرویس ها جدا کرد و به فرنود رسوندم : قراره شب بمونه ؟؟؟
دستشو روی بینش گذاشت و گفت : آروم تر....جایی و نداره !!!
با غیض گفتم : سر در این خونه نوشته یتیم خونه ؟؟؟؟
دستشو روی بازوهام کشید و گفت : فکر کن یه مهمونه !!!
-ربط تو با این مهمون چیه که اینجا رو به مسافر خونه و هتل چند ستاره ترجیح داده !!!
فرنود : هتل نمی شه یغما مدارکش مشکل داره !!!!
با تحکم گفتم : ربط تو با این مهمون به ظاهر محترم چیه ؟؟؟
خونسرد گفت : تو فکر کن یه دوست !!!!
با چشمهای گرد شده نگاهش کردم : دوست ؟؟؟؟
دستمو روی عضلات سینه اش گذاشتم و به عقب هلش دادم ...
فرنود : یغما می بینه !!!!
-می خوام ببینه !!!
فرنود : مسئله مال دوسال پیشه !!!
-تو این دو سال کجا بوده ؟؟
-مالزی پیش عمه اش زندگی می کرده !!!
-لابد به اینم قول ازدواج دادی ؟؟؟
فرنود : من به هیچ احدی قول ازدواج ندادم یغما ولی خوب ...ادامه حرفشو خورد تیز بینانه نگاهش کردم و گفتم : ولی چی ؟؟؟
کلافه دستی لابه لای موهاش فرو برد و گفت : بعدا می گم !!!!
نگاهم و به سمت دیگه ای سوق دادم و گفتم : همیشه همین و می گی ؟؟؟
ملتمسانه نگاهم کرد دستامو به کمر گذاشتم و کلافه گفتم : خدا لعنتت کنه فرنود !!!
بازوهاشو دورم حلقه کرد انگار واقعا نیاز داشتم چون فکر اینکه پسش بزنم به ذهنمم خطور نکرد آروم گونه امو بوسید با صدای یلدا هر دو وحشت زده به سمتش برگشتیم !!!
لبخندی زد و گفت : ببخشید بد موقع مزاحم شدم !!!
فرنود خودش و ازم جدا کرد و گفت : نه ...منو خطاب قرارداد : ما می ریم سالن !!!!
و با یلدا راهی شدند نگاهی به ساعت انداختم تازگیها تنبل شده بودم یا دست و دلم به آشپزی نمی رفت ؟؟؟ دلم نمی خواست فکر کنند من کلفت خونه پدرشونم دستی به موهای لختم کشیدم مرتبشون کردم و راهی سالن شدم یلدا با یک تاب ساتن آبی نفتی که روی سینه اش کار شده بود و آسن پروانه ای داشت و با جین سرمه ای مقابل فرنود نشسته بود و در حالی که لبخندی گوشه لبش بود صحبت می کرد کنار یلدا مقابل فرنود نشستم تا راحت تو مواقع خطیر بهش چشم غره برم و چشم و ابرو بیام !!!
یلدا نگاهی به من که کنارش نشسته بودم انداخت و گفت : دختر خوش سلیقه ای هستی !!!
لبخند کجی تحویلش دادم و پوفی کشیدم این رسما می خواست من و زیر سوال ببره و به چیدمان خونه ایراد بگیره هر چند من ایرادی نمی دیدم مهم این بود که سلیقه خودم و پیاده کرده بودم !!!!
نگاهش و از وسایل خونه به صورتم سوق داد و گفت : منظورم خونه نیست ....با چشم و ابرو به فرنود که با لبخندی گوشه لبش براندازمون می کرد ...اشاره کرد !!!
دلم می خواست می گفتم هر چند سلیقه خودم نیست لقمه برادرشه ولی خوب به همین هم راضی بودم و اگه امثال شما اجازه زندگی به ما رو بدند ولی فقط به تکون دادن سر و گفتن یک البته با تحکم اکتفا کردم !!!
یلدا : باید دختر زرنگی باشی دوست شدن با فرنود هفت خان و می طلبه واسه ازدواج که دیگه خودتو بکشی!!!!
تو فکر فرو رفتم واقعا ؟؟؟ فردین کشته شد .....
با صدای یلدا به خودم اومدم : از چه ترفندی استفاده کردی !!!
فرنود به جای من جواب داد : خیلی اتفاقی با هم آشنا شدیم !!!
یلدا ابرویی بالا داد و گفت : اتفاق ؟؟؟
فرنود سری به نشونه مثبت تکون داد و گفت : سرنوشت !!!!
یلدا خندید و گفت : شنیدن این حرفا از زبون فرنود خنده داره !!!!
فرنود : تاثیر گذر زمان و فاصله از یه مواردیه !!!!
یلدا به سمتم برگشت و گفت : شاغلید ؟؟؟
-فعلا نه !!!
فرنود اشو روی پای دیگه اش انداخت و گفت : همونطور که گفت فعلا ولی قراره تو شرکت مشغول بشه البته اگه دوس داره !!!!
با چشمهای گرد شده به سمتش برگشتم دلم نمی خواست جلوی یلدا وا بدم فقط لبخندی از روی قدردانی زدم یلدا نگاهشو باز سراتاسر خونه چرخوند و گفت : از فردین چه خبر ؟؟؟
رنگ نگاه هر دومون تغییر کرد فرنود نگاه کلافه اشو به صورت یلدا دوخت و گفت : مرد !!
یلدا : چی ؟؟؟؟
فرنود : تو یه حادثه !!!!
یلدا دوباره تو خودش فرو رفت و گفت : تسلیت می گم فردین خیلی سر خوبی بود !!!
فرنود پوزخندی زد یلدا زیر چشمی نگاهش کرد و گفت : به مرده هم حسادت می کنی فرنود ؟؟؟
چه راحت در حضور من با این صمیمیت صحبت می کرد با غیض براندازشون کردم یلدا به سمتم برگشت و گفت : فردین و دیدی ؟؟؟
سری به نشونه مثبت تکون دادم با تلخ خندی گفت : خیلی آقا بود !!!
فردین و به یاد داشتم اونقدر زمان نگذشته بود که از یاد ببرم هنوزم اون نگاهی که شیطنت ازش می بارید ...هنوز تن صداش و حتی نوع ادای کلماتش و به یاد داشتم ...مزاحمتهای گاه و بی گاهش ...اصرارش برای یک قرار کوچولو ...عشرت گفتنش ...لبخندی تلخی به لب آوردم که با اخم بارز فرنود که زیر چشمی منو می پایید روی لبم ماسید !!
هنوزم دلیل اخمشو نمی فهمیدم برای شام طبق خواسته فرنود از بیرون غذا سفارش دادیم سه نفری گرد میز چهار نفره نهارخوری نشسته بودیم یلدا قاشقشو انداخت و گفت : فرنود ؟؟
فرنود که هنوز خطوط روی پیشونی و صورتش نشون از اخمش داشتند سر بلند کرد : اقا تورج کجاست ؟؟؟
همونطور که قاشق و به سمت دهنم می بردم با خودم فکر کردم چندان هم نباید صمیی باشند دختره هیچی ازشون نمی دونست یعنی طی این دو سال چیزی بی خبر بوده !!!!
فرنود : یه بیماری براش پیش اومد واسه معالجه راهی امریکا شده قراره تا بهبود کامل اونجا بمونه !!!
یلدا در حالی که دور لبش و با دستمال پاک می کرد گفت : در نبودم چه اتفاقاتی که نیافتاده پدر در این باره چیزی به من نگفته بود !!
فرنود سری کج کرد و دستشو به سمت لیوان آب برد یلدا خودشو جلوتر کشید و گفت : از بچه ها خبر داری ؟؟؟
فرنود : تقریبا !!!!
در حالی که چشم به صورتم دوخته بود تا عکس العملم ببینه گفت : شنیدم سلاله هم برگشته !!!
فرنود سری تکون داد و گفت : چند ماهی می شه !!!
باز با دستمال روی دستش ور رفت و گفت : تو و سلاله به درد هم نمی خوردید !!!
فرنود قاشقشو انداخت و صاف به صورت یلدا خیره شد انگار منی که بغل دست فرنود نشسته بودم اصلا حضور نداشتم یلدا تشکری کرد صندلیشو عقب کشید و گفت : بابت شام ممنون !!!
از گوشه چشم نگاهی به فرنود که مشغول بازی با غذاش بود گفتم : اگه کسی اخم و تخم کنه منم نه تو !!!!
حرفی نزد قاشقم و انداختم و گفتم : چته ؟؟؟
با لحن سردی گفت : هیچی !!!
ایستاد و بی حرف راهی سالن شد ظرفها رو جمع کردم و به سمت سینک هدایت کردم حدودا بیست دقیقه ای طول کشید کارم تموم بشه ولی تمام فکر و ذهنم تو سالن بود ...اینکه بین فرنود و یلدا چی می گذره !!!
هر دو ظاهرا مشغول تماشای تی وی بوند کنارشون نشستم سلاله خمیازه ای کشید و گفت : باید ببخشید من خسته راهم !!!
فرنود همونطور که نگاهش و به صفحه تی وی دوخته بود گفت : خوب برو استراحت کن !!!!
یلدا نگاهش به سمت من چرخید به سمت اتاق بچه هدایتش کردم با باز شدن در یلدا بهت زده وارد شد چرخی زد و گفت : اینجا جز خونه است ؟؟؟
ساکت نگاهش کردم با من من گفت : اتاق بچه است ؟؟؟
سری به نشونه مثبت تکون دادم متعجب گفت : شما که بچه ندارید... دارید ؟؟؟
-نه قسمت نشد !!!
ابروهاش بالا رفت : قرار بود داشته باشید ؟؟؟؟ یعنی فرنود تو آستانه پدر شدن بود ؟؟؟
سری تکون دادم نگاهش رنگ عصبانیت گرفت سری تکون داد و وسایلشو روی تخت تک نفره ای فرنود به تازگی خریده بود گذاشت و از بین دندون های قفل شده گفت : شب به خیر !!
این دقیقا یعنی شرتو کن کن شب به خیری گفتم و راهی اتاق شدم فرنود هنوز مقابل تی وی نشسته بود مدام از پهلو به اون پهلو می شدم جای خالی فرنود بیشتر از هر چیزی باعث بی خوابیم شده بود مخصوصا با حضور یلدا !!!
صدای تی وی قطع شده بود چراغ سالن هم خاموش بود باز به انتظار فرنود طاق باز دراز کشیدم نگاهی به ساعت رومیزی شب تاب انداختم قصد خوابیدن توی سالن و که نداشت ؟؟؟
پاورچین پاورچین راهی سالن شدم سری کشیدم بوی غلیظ سیگار باعث جمع شدن اجزای صورتم شد جای فرنود و از دود سیگاری که روی هوا می رقصید تشخیص دادم مقابلش ایستادم روی کاناه ال مانندی نشسته بود به خودم فشاری آوردم و گفتم : اینجایی ؟؟؟
جوابی نداد : نمی خوای بخوابی ؟؟؟
با صدای گرفته ای صدام کرد : یغما ؟؟؟؟
-بله ؟؟؟
فرنود : چرا نمی گی جانم ؟؟؟
-فرنود حالت خوبه ؟؟؟
فرنود : یلدا درست می گه من پسر حسودی ام !!!
-من اصلا نمی فهمم چی می گی ...می رم استراحت کنم شب به خیر !!!
پشت بهش ایستادم هنوز قدم از قدم برنداشته بودم که با تحکم گفت : وایسا ؟؟؟
اونقدر محکم گفت که جرات نکردم قدم از قدم بردارم ایستاد قدم به قدم جلو اومد مقابلم ایستاد و گفت : مادرت آیین شوهر داری و بهت یاد داده ؟؟؟
-نه برادر شما اونقدر عجول بود که فرصت نشد !!!!
صورتشو جلو کشید و بازوی راستمو کشید سمت خودش و گفت : برادرم ؟؟؟؟
-آقا تورج !!!
نفس عمیقی کشید و گفت : پس واجبه خودم یه دوره آموزشی واست بذارم !!!
با غیض گفتم : آره فقط مشکل اینجاست گیرایی من یه نمه ایراد داره !!!
فرنود : من تئوری آموزش نمی دم...شیوه آموزشی من عملیه !!!
با صدای آرومی گفتم : خیله خوب ولم کن یلدا این بغل خوابیده ممکنه متوجه بشه !!!
سری تکون داد و گفت : تو درست می گی !!!!
چند لحظه بعد من و از روی زمین کند دستمو جلوی دهنم گذاشتم تا فریاد نکشم جلو یلدا درست نبود دستمو دور گردنش حلقه کردم و سرم و کنار گوشش بردم : فرنود خواهش می کنم !!!
انگار نمی شنید بغض کردم : فرنود من و تو تنها نیستیم !!!
فرنود : می دونم عزیزم اتاق شخصی برای همین موارده دیگه !!!!
-فرنود خواهش می کنم ؟؟؟
فرنود : خواهش نکن سعی کن دختر خوبی باشی تا پیش یلدا خجالت زده نشی !!!
در اتاق و با پاش بست آروم من و روی تخت گذاشت بافت خودش و با یک حرکت در آورد و به سمتمی پرت کرد روم نیم خیز شد !!!
تحمل یه شکنجه دیگه رو نداشتم ...نه ...حاظر بودم التماس هم بکنم ....دستشو از زیر لباس روی بدنم لغزوند سرشو جلوتر کشید و گفت :آیین اول مردت هر چی هم بی غیرت باشه با غیرتش بازی نکن ...مرده حسوده ...مغروره....
با یک حرکت یقه ملوانی لباسم و گرفت و از تنم کشید دستامو روی گردنش کشیدم : فنود تو به من قول دادی ؟؟؟ به خدا نمی تونم !!!
فرنود : اون روزی که قول دادم یه سری چیزا برام روشن نبود !!!
-چی ؟؟؟
سرشو جلو تر کشید و با غیض گفت : من احمق حتی از تورج نرسیدم بین تو و فردین چی بوده مثل یک کبک سرم و کردم زیر برف !!!
-به خدا هیچی نبود !!!!
فرنود : سر هیچی داداشت خوابوندش سینه قبرستون ؟؟؟
تنها صدای آروم هق هقم توی فضا یچید دسته ای موهای لختم که یک طرف صورتم ریخته بود و گرفت و با لحن مهربونی گفت : باهاش دوست بودی ؟؟؟
-فرنود جان من نامزد داشتم ...من بی مسئولیت نیستم وقتی به یکی متعهدم بهش احترام می ذارم !!!!
سرشو جلو تر کشید بوی سیگار توی بینیم پیچیده بود آروم گفت : دوسش داشتی ؟؟؟
-نه دوسش نداشتم نه هیربد و نه فردین ...پلکهامو روی هم گذاشتم و اشکام بی دریغ روی گونه هام لغزیدند : تو رو دوس دارم !!!
با غیض گفت :برای نجات از دست من لازم نیست به دروغ متوسل بشی !!!!
-دروغ نمی گم فکر کردی به خاطر بردارم اینجام ...نه من اونقدرا هم دختر با معرفتی نیستم !!!!
از بین دندونای قفل شده اش گفت : یغما با من بازی نکن !!!!
-چطور بگم تا باور کنی ؟؟؟؟
سرشو عقب کشید : من مغرورم یغما ...خودخواهم ...حسودم...غدم ...بیش از هر چیزی روی تو حساسم این چیزا رومی فهمی ؟؟؟ هنوزم دوس داری ؟؟؟
اشکامو کنار زدم سری به نشونه مثبت تکون دادم خودشو جلوتر کشید : دوس داری دیگه ؟؟؟
سری تکون دادم متقابل سری تکون داد و لبهاشو روی لبهام گذاشت نمی دونم چقدر زمان گذشته بود که متوجه اطرافم شدم فرنود رفته بود اتاق روشن کردم بافتم و پیدا کردم مقابل آینه تنم کردم دستی روی لبهام ورم کرده ام کشیدم باز چشمه اشکم جاری شد روی زمین زانو زدم دلیل رفتارش گنگ بود ....
تمام سعیم در خوردن هق هقم بود اشکام و با پشت دست پاک کردم نگاهی به در باز اتاق افتاد با حالت عصبی به سمتش هجوم بردم سرکی به بیرون کشیدم آباژور سالن روشن بود بوی سیگار تشدید شده بود در و محکم بستمش دلم می خواست چند مشت و لگد هم نثار در بی زبون بکنم ولی خب مراعات یلدا رو کردم هر چند بعید می دونستم خوابش اینقدر سنگین باشه !!!!
خودم و روی تخت ول دادم عصبی دستی به لبهام کشیدم با کف دست فشارش می دادم تا بلکه ورمش کم تر بشه پسره جنگلی نمی فهمید یا خودش و به نفهمیدن زده بود به طور کل از یاد برده بود چه شرطی واسش گذاشتم !!!!
این رفتارش چه معنی داشت ؟؟؟ ابراز علاقه بود یا زهر چشم ؟؟؟ شایدم تلفیقی از هر دو !!!
روی تخت دراز کشیدم و نگاهم روی بافت فرنود که گوشه اتاق افتاده بود قفل شد اگه تا صبح می خواست همونجا بمونه ....اگه یلدا با این سر و وضع دیدش می زد چه فکری پیش خودش می کرد ؟؟؟
نمی تونستم اینبار با بی قیدی شونه بالا بندازم و پیش خودم بگم بی خیال !!! مسئله ناموسی بود !!!!
بافتشو برداشتم و بدون اینکه نگاهش کنم روی کاناپه کنارش انداختم خواستم برگردم که مچ دستمو چسبید بدون اینکه به سمتش برگردم ایستادم با صدای گرفته ای که ناشی از سیگار کشیدن بود گفت : بشین !!!
-اینم یه دستوره ؟؟؟؟
فرنود : نه ولی مطمئن باش خواهش نیست !!!
کنارش نشستم درست بشو نبود ....پاهامو خانم وار روی هم انداختم و گفتم : بگو خستم !!!!
دود سیگارشو بیرون فرستاد تک سرفه ای کردم و گفتم : می شه بگی خسته ام بوی سیگارتم اذیتم می کنه !!!
سر سیگارشو روی پیش دستی نازنیم فشرد و گفت : لباسم و بده ؟؟؟
بدون اینکه نگاهش کنم بافتش و به سمتش گرفتم خیلی خونسرد بافتشو تنش کرد و گفت :در مورد یلدا می خواستی بدونی ؟؟؟
ایستادم و گفتم : نه دیگه مهم نیست !!!
اینبار با صدایی که از عصبانیت می لرزید گفت : بشییین !!
کلافه نشستم و گفتم : حیف که مهمون نوازم وگرنه دکورتو عوض می کردم !!!
فرنود : یلدا دوسم بود !!!
دستامو بغل گرفتم و با خونسردی گفتم : خوب اینکه چیز جدیدی نیست !!!!
ساکت و خیره نگاهم کرد ایستادم و گفتم : یکیه مثل سلاله ...مثل شمیم ...
میون کلامم پرید و گفت : نه با اونا تومنی دوزار فرق داره !!!
-باریکلا !!!!
با صدای نسبتا بلندی مخاطب قرارم داد : پدرش یکی از سهامدارای بزرگ شرکته !!!
-اینا به من چه ربطی داره ؟؟؟ اصلا ربط تو با دختر سهامدار شرکت چه ؟؟؟ گیرم دوستت بوده اما حالا چی ؟؟؟؟
فرنود : نمی دونستم قراره بیاد پدرشم ایران نبود کسی و ایران نداشت !!!
-اینجا هم روی کاروان سرای عباسی و سفید کرده هر ننه قمری از راه می رسه یه گذری می زنه !!!
خندید و گفت : این اولی وآخریش بود !!!
کلافه نگاهش کردم و راهی اتاق شدم در و باز گذاشتم و گوشه تخت چمباته زدم پاهامو توی دلم جمع کردم و پلکهامو روی هم گذاشتم !!!
صبح با صدای یلدا که رو فرنود و خطاب قرار داده بود : فرنود عسل ندارید ؟؟؟
مثل چی از خواب پریدم گلوله رفتم آبی به دست و صورتم زدم و برسی سر سری به موهام کشیدم و حینی که گل سرم و روی موهام مرتب می کردم زدم بیرون فرنود داخل یخچال فرورفته بود و یلدا در حالی که لباس خواب خوشگل قرمزی که شنل کوتاهی پوشش محسوبش می شد پوشیده بود سر میز ایستاده بود نگاهش با نگاهم تلاقی کرد سلامی به هر دوشون دادم و رو به یلدا گفتم : شما چرا؟؟ شما مهمونید یه امروز و مهمون مایید درست نیست دستتون به سیاه و سفید خونه من ( تاکیدا من ) بخوره !!
احساس می کردم از وقتی اتاق بچه رو دیده رنگ نگاهش تغییر کرده یه حسادتی تو نگاه و لحنش موج می زد لبخند زورکی زد و گفت : نه عزیزم من و فرنود از این حرفها رو با هم نداریم !!!
حس کردم مخصوصا از لفظ فرنود استفاده کرد و کلا من و داخل آدم حساب نکرد صندلی و کشیدم و گفتم : شما بفرمایید من و فرنود میز و حاضر می کنیم !!!
چشم غره ای به فرنود که کنار یخچال ایستاده بود و تاریخ شیشه عسل و چک می کرد رفتم و گفتم : نترس تاریخ مصرفش نگذشته !!!
و این در حالی بود که به یلدا که شت سرم نشسته بود با سر اشاره می کردم سری تکون داد و شیشه عسل و روی میز گذاشت نگاهم و روی میز چرخوندم برای چیدمان سفره یه کم دیر دست به کار شدم ظاهرا یلدا خانم زودتر از اینا تو فکرش بود چون سفره تنها همون شیشه عسل و کم داشت کنار فرنود نشستم نگاهم و روی میز چرخوندم تنها دوتا فنجون چای روی میز بود یکی مقابل یلدا و یکی دیگه مقابل فرنود شاعرانه و عاشقانه !!!!!
خون خونم و می خوردم خواستم صندلیم و عقب بکشم که فرنود مانع شد و گفت : همه چی هست !!!!
-نه می رم برای خودم چایی بریزم !!!
چاییشو مقابلم گذاشت و گفت : من نمی خورم عادت ندارم ناشتا چایی بخورم !!!
لبخند روی لبم نقش بست که از نگاه زیر چشمی یلدا دور نموند !!!
یلدا در حالی که برای خودش لقمه می گرفت رو به فرنود گفت : می خوام یه سری به شرکت بزنم !!!
فرنود سری تکون داد و گفت : تا من آماده می شم آماده شو !!!
ایستاد و به سمت اتاق رفت در آنی یلدا هم رفت تا حاظر شه ....با فرنود می رفت ...با همون بی ام دبلیو می رفتند یا با فراری فرنود چه فرقی داشت ؟؟؟؟ هر کدومش رخشی بود برای خودش ....تا کی به خودم و گل فروشی پدرم افتخار کنم ؟؟؟ تا کی شرافتم و بزنم تو سر سلاله همونطور که اون پولشو می زنه فرق سرم ؟؟؟ تا کی به خودم تلقین کنم اختلاف طبقاتی باعث فاصله بین من و فرنود نمی شه ؟؟؟
دسته ای از موهای لختم روی صورتم ریخت کنارش نزدم به میز مقابلم خیره بودم به ظرف عسل به دوتا لیوان چایی دست نخورده ....به سلیقه یلدا خیره بودم خوش سلیقه بود این و می شد از لباس تنش هم فهمید !!!! لباس خوابش دیدی چه شیک بود ؟؟؟؟ تو شوهرت فرنوده ولی از این لباسا نداری حداقل این قدر شیک ؟؟؟ یادت نره پدرت یه گل فروش ساده است ...یه معلم بازنشسته ....پدر یلدا یکی از بزرگترین سرمایه دارهای شرکت فرنوده ....تازه این حداقلشه !!!!!
یادت نره برای برای چی اینجایی ؟؟؟ یادت باشه پرتوقع نشی ؟؟؟ فرنود که به تو قولی نداده داده ؟؟؟ اگه هم داده باشه فرنود آدم خوش قولی نیست !!!!
یادت نره برای حفظ جون برادرت ...برای آرامش پدر و مادرت برای قلب ضعیف مادرجون برای پلک خیس عمه شهلا اینجایی !!!
یادت باشه فرنود مجبور نیست دوست داشته باشه !!!! چرا این قدر روی خودت پافشاری می کنی ؟؟؟؟ چی داری ؟؟؟ یه مدرک لیسانس مدیریت قاب کردی به دیوار ...هه خسته نباشید !!!!
یه چهره به نسبت ساده شاید خوشگل !!!!
اوم.....چی شد تموم شد ؟؟؟؟ دیگه چی داری به طومار افتخاراتت اضافه کنم ؟؟؟؟ خوشگلی ؟؟؟ خوشگل تر از تو ریختن برای فرنود ...مثل تو ناز نمی کنند ...مثل تو تعصبش و قلقلک نمی کنند ...مثل تو برادرشون قاتل برادرش نیست ...مثل تو پدرشون یه گل فروش ساده نیست ...مثل تو گیشا نشین نیستن ...مثل تو ...
با صدای یلدا از خلسه جدا شدم ساکت نگاهش کردم چرخی داخل خونه زد و گفت : ممنون بابت همه چی !!!
فقط سرم و براش تکون دادم صدای کفش های پاشنه دارش تا وقتی به طور کامل خارج بشه تو گوشم بود فرنود بدون اینکه نگاهم کنه خداحافظی لفظی کرد و رفت ....
دیدی تو همونی ؟؟؟؟ دیدی بوی عطرش کل خونه رو برداشته ؟؟؟ دیدی صدای تلق تلق کفشاشو ؟؟؟ دیدی تو دختر همون معلم بازنشسته ای ...دیدی آخرش همون دختر گل فروشی ....
سرم و روی میز گذاشتم پلکهامو روی هم گذاشتم شقیقه هام فشار دادم چشمامو با کف دست فشار دادم اشکهام به سرعت سرازیر شدند با انگشتم گرفتمشون ...موهامو عقب زدم ...کافیه !!!
راهی اتاق شدم کیف مدارک فرنود روی میز توالت بود پانچوی جلوبازی تنم کردم و شالی روی سرم انداختم آروم تر از همیشه خارج شدم باز برخوردم به کاغذی که روی در آسانسور زده بودند به علت ...
تا تهش رفتم آروم پله ها را پایین رفتم کفشام مثل کفشهای یلدا پاشنه دار نبود صداش کل ساختمون و برداره !!!!
نمی دونم روی پله چندم بودم صدای یلدا به گوشم رسید با غیض گفت : آخرش که چی ؟؟؟
سرم و از بالای نرده کشیدم نمی دونم روی پاگرد چندم ایستاده بودند فرنود دستشو به دیوار تکیه داده بود و یلدا مقابلش بند کیفشو تو چنگش فشار می داد !!!
یلدا : دیشب همه چی و فهمیدم !!!
فرنود خندید و گفت : آفرین... حالا چی فهمیدی ؟؟؟
یلدا پوزخندی زد و گفت : شمیم ماجرای ازدواجتونو واسم گفته شنیدم زورکی زنت شده !!!
فرنود : اون زورکی زن من نشد تورج زورش کرد !!!
یلدا با حرص دستی به پیشونیش کشید و گفت : مگه تو اولیای دم نبودی ؟؟؟ چرا زیر بار رفتی ؟؟؟
فرنود : اونش به تو مربوط نیست !!!!
یلدا : بگو از خودم جیب نداشتم ...بگو می ترسیدم از ارث محرومم کنه ...بگو !!!! می رفتی تو شرکت پدرم کار می کردی ؟؟؟؟ مدیر عامل نه معاون که می تونستی بشی !!!!
فرنود : من هیچ قولی به هیچ کدومتون نداده بودم پس دلیلی واسه گردن کشی ندارید !!
یلدا قدمی جلد اومد و گفت : ببین فرنود من سلاله نیستم بشینم وسط زندگیت ...تا وقتی تو خونت بودم احترامش و نگه داشتم ولی حالا ازم نخواه مودب باشم ...
فرنود : حالا که چی ؟
مطالب مشابه :
رمان روزای بارونی
دنیای رمان - رمان روزای بارونی - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان های ایران
رمان تاوان بوسه های تو 9
دنیای رمان - رمان تاوان بوسه های تو 9 - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان های
رمان قرار نبود 35
دنیای رمان - رمان قرار نبود 35 - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان های ایران
رمان دبیرستان عشق
دنیای رمان - رمان دبیرستان عشق - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان های ایران
همسر اجاره ای 15
دنیای رمان - همسر اجاره ای 15 - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان های ایران
لطفا تحريك نشويد! (داستان کوتاه)
دنیای رمان - لطفا تحريك نشويد! (داستان کوتاه) - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان
رمان سفید برفی 23
دنیای رمان - رمان سفید برفی 23 - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان های ایران
همسر اجاره اي ١١
دنیای رمان - همسر اجاره اي ١١ - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان های
رمان روزای بارونی 7
دنیای رمان - رمان روزای بارونی 7 - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان های ایران
برچسب :
دنیای رمان