زيباييهاي سفر به مرزهاي شمال غربي ايران
دو نفر بوديم كه 2492 كيلومتر را در چهار روز پيموديم تا حس توصيف نشدني گام زدن در مرزهاي شمال غربي ايران را تجربه كنيم.
قبرستان روستاي انار در نزديكي مشكين شهر
خبرگزاري ميراث فرهنگي ـ گردشگري ـ سفر در لبهي مرزهاي ايران، همواره نوستالژي زمانهايي كه سرزمين ما بزرگتر از اين بود كه اكنون هست را با خود دارد.
علاوه بر اين، ناگفتهها و ناشنيدههاي چنين سفري، به همراه شگفتيهاي طبيعي و تاريخي طول مسير ، لذت و هيجان آن را دو چندان خواهد كرد.
اين انديشه بهانهاي شد كه نگارنده و دوستي به نام فرشاد طهمورثي عزم سفر به مرزهاي شمال غربي ايران را در خود پرورانديم و سفر كرديم.
ما سفرمان به مرزهاي ايران را در روز 13 تير آغاز كرديم، همان روزي كه آرش تيرش را براي تعيين مرزهاي ايران و توران پرتاب كرد. اما ما جهت مخالف پرتاب تير آرش را در نظر داشتيم، تا از مرزهاي اين سمت ديگر باخبر باشيم.
وسيله نقليه سفر ما يك دستگاه سواري ROA بود. ساعت 8:30 صبح از پل فرديس كرج، كيلومتر را صفر كرديم و مستقيم به سمت قزوين و زنجان و تبريز رانديم.
اگر مسافري عجله نداشته باشد ميتواند از جاذبههاي قزوين و همچنين گنبد سلطانيه در حدود 40 كيلومتري زنجان و ديدنيهاي خود زنجان ديدار كند و نهار را در كاروانسراي سنگي زنجان ميل كند.
اما ما مسير اتوبان تهران تا بستان آباد را طي كرديم و نهار را در بازار تبريز، بزرگترين بازار مسقف ايران خورديم. ديزي و كوفته تبريزي از غذاهاي لذيذي است كه در بازار تبريز ميتوانيد سراغ آها را بگيريد.
از پل فرديس كرج تا تبريز در حدود 600 كيلومتر است كه ما آن را شش ساعت و نيمه طي كرديم. از زنجان كه خارج بشويد تا نزديكيهاي هشترود، جاده به خاطر رنگ متنوع تپهها و سادگي روستاهاي اطراف، زيبا و دلانگيز است. اين صحنهها شما را متقاعد ميكند كه براي لحظاتي از رفتن باز بايستيد و عكس بگيريد.
ساعت 16 از تبريز به سمت شبستر و خامنه و بندر شرفخانه رانديم. در راه ميان خامنه و بندر شرفخانه، شهري به نام "كوزهكنان" ديده ميشود كه پر از كارگاههاي سفالگري است. ساعت 17:30 در بندر شرفخانه نظارهگر مرداني بوديم كه تن به آب شور درياچه اورميه سپرده بودند و شنا ميكردند.
زيبايي درياچه اورميه با آن سفيدي منحصر به فردي كه از نمك آن نمايان است، جلوهاي از شگفتي طبيعت ايران را به نمايش در ميآورد. اما لذت حاصل از زيبايي منظره پيش رو در نظر كساني كه به محيط زيست ميانديشند، چندان نميپايد، چرا كه شاهد خشك شدن درياچه در طول سالهاي گذشته خواهيم بود و اين مسالهاي است كه در نتيجه اهمال كاري و سهل انگاري كساني است كه خود ميدانند با اين درياچه چه كردهاند.
راهمان را به سمت سلماس و خوي ادامه داديم. ساعت 20:20 در خوي بوديم و از پل خاتون و ميل شمس تبريزي ديدن كرديم. در ميان درزهاي آجرهاي ميل شمس، پر است از شاخهاي قوچ كه ويژگي جالب اين بنا به شمار ميرود. در كنار ميل شمس، مقبرهاي منسوب به شمس تبريزي هم ديده ميشود.
مهمانسراي جهانگردي خوي، مكان خوبي است براي يك شب اقامت، اما براي ما كه قرار بود ارزان سفر كنيم، يك اتاق دو تخته به قيمت 30000 تومان در مقابل 8000 توماني كه در ازاي يك اتاق در مهمانسراي سعادت ميپرداختيم، گران بود. بنابراين مهمانسراي سعادت را انتخاب كرديم و شب را به صبح رسانديم.
از خوي تا چالدران 1 ساعت راه در مسيري بسيار زيبا را در پيش داشتيم. دشت چالدران اولين نوستالژي سفر را براي ما زنده كرد. شاه اسماعيل در اين دشت در مقابل عثمانيها جنگيده بود و ايران آن دوران سربازانش را در اين منطقه از دست داده بود.
در چالدران، قهوهخانهاي را انتخاب كرديم تا نان روغني گرم و خامه و عسل را براي صبحانه صرف كنيم. بي اغراق، نشستن در اين قهوهخانه و نوشيدن چاي در نعلبكي و نگاه كردن به پير مردهايي كه به زبان آذري با هم حرف ميزدند، از لذتهاي ناب سفرمان بود.
يكي از اهداف سفر ما، ديدار از مراسم آييني و زيارتي ارمنيان در قره كليسا بود كه امسال (سال 87) در روزهاي 13 و 14 و 15 تير برگزار ميشد. به همين دليل به سمت قره كليسا (كليساي تاتاووس) رانديم. كليسايي كه اكنون به عنوان نهمين اثر ثبت شده در فهرست ميراث جهاني ايران جاي دارد و جالب اينكه دو روز بعد از ديدار ما از قره كليسا، خبر ثبت اين كليسا در خبرگزاريها درج شد.
در ايام زيارت، بسياري از هموطنان ايراني و همچنين ارامنه ديگر كشورها به سوي قره كليسا ميروند و فرايض ديني خود را به جاي ميآورند. تاتاووس يكي از حواريون حضرت مسيح است كه به مناسبت سالگرد شهادت وي، مراسمي در مكان اين كليسا برگزار ميشود.
زمان برگزاري اين مراسم، كاملا مشخص نيست، به طوري كه اين مراسم در سال 86 هجري شمسي در تاريخ 28 الي 30 تير برگزار شد.
مراسم مربوط به قره كليسا سه روز است كه مهمترين روز آن، آخرين روز است. در روز اول و دوم، ارامنهاي كه قصد دارند در مراسم شركت كنند از ايران و كشورهاي ديگر به مكان مورد نظر ميآيند و چادرهايشان را نصب ميكنند و براي روز آخر آماده ميشوند.
در اين مراسم، آيينهاي غسل تعميد، نام گذاري متولدين، عقد نامزدها، قرباني كردن، نذري دادن، شمع روشن كردن و راز و نياز ارامنه ديده ميشود.
در روز اصلي اسقف اعظم يا اسقف ارامنه حضور پيدا ميكند و مراسم با حضور وي در ساعت 10انجام ميشود.
بسياري از ارامنه در اين روز گوسفند يا خروس(حيوان حتما بايد نر باشد) قرباني ميكنند و گوشت آن را ميان اطرافيان تقسيم ميكنند.
در مراسم امسال، در حدود 1500 نفر از ارامنه با اتومبيل شخصي و اتوبوس به محل كليساي تاتاووس آمدند و در مراسم شركت كردند.
بعد از چشيدن طعم مراسم قره كليسا، به طرف ماكو حركت كرديم. در مسير شوط به ماكو، هواي خنك فراتر از حد انتظار، به علاوه دشتهاي فراخ گلهاي آفتابگردان و باغهاي ميوه ما را به وجد آورد. در ورودي شهر ماكو تابلويي بود كه بر آن نوشته بودند:"به شهر مرزداران، ماكو، خوش آمديد."
ماكو شهري است با موقعيت سوقالجيشي كه در يكي از مسيرهاي جاده ابريشم و در درهاي ميان دو كوه واقع شده است. اگر گذرتان به اين شهر افتاد حتما از عمارت كلاه فرنگي و حمام قديمي آن ديدن كنيد و همچنين از كوه بالا برويد تا راز قلعههاي مشرف به شهر را درك كنيد.
عمارت كلاه فرنگي ماكو شامل دو ساختمان در نزديكي يكديگر است كه هم زيبا و هم باارزشند، اما با اين توصيف به حال خود رها شدهاند و كمترين توجهي به آنها نميشود.
مساله ديگري كه جلب نظر ميكرد اين بود كه نه در چالدران و نه در ماكو، تابلويي كه گردشگر را به سوي اين آثار تاريخي و فرهنگي راهنمايي كند، ديده نميشد.
در ماكو بود كه متوجه شديم، از پل فرديس كرج تا شهر ماكو 1000 كيلومتر را پيمودهايم.
از ماكو به سمت مرز بازرگان حركت كرديم و با اينكه هيچ تابلويي وجود نداشت تا ما را راهنمايي كند، توانستيم مسير باغچه جوق را بيابيم و از اين باغ زيبا و عمارتهاي پر نقش و نگارش ديدن كنيم.
البته بايد بگويم كه عمارت ظاهرا در دست تعمير الي الابد! است و فقط ميتوان از بيرون به آن نگاه كرد و زيبايي داخلش را حدس زد.
در مسير ماكو به بازرگان در سمت راست جاده يك فرعي هست كه تابلوي سازمان ميراث فرهنگي شما را به سوي "دخمه سنگي فرهاد" هدايت ميكند. دخمهاي كه مربوط به هزاره اول قبل از ميلاد است و مردم اعتقاد دارند كه توسط فرهاد كنده شده است.
بعد از ديدن دخمه فرهاد و مدت كمي رانندگي، به بازرگان، نقطه مرزي ايران و تركيه رسيديم. اين اولين نقطه مرزي بود كه ما در سفرمان به آن رسيده بوديم و قرار بود از اين به بعد در مسير مرزي حركت كنيم. بنابراين به سمت آواجيق رانديم، مسيري كه 40 دقيقه طول كشيد.
آواجيق دو نام ديگر هم دارد: دشتك و كليسا. اسم كليسا را به خاطر اين برايش انتخاب كردهاند كه ظاهرا در اين منطقه يك كليسا وجود داشت، كليسايي كه اكنون فقط قسمت كمي از ديوارش در حياط خانهاي باقي مانده است.
از آواجيق تا دهكده مرزي "پيراحمد كندي" حدود 6 كيلومتر راه خاكي است كه ما تنها به خاطر حس شديد "زدن مرز"، عنواني كه خودمان براي ديدن مرز و لمس آن اختراع كرده بوديم، آن را طي كرديم.
اما اين مسير 6 كيلومتري زيباييهاي آذربايجان را تا حدي وصف نشدني نمايان ميكند.
مناظري كه شامل چشماندازهاي تپههاي پوشيده از گلهاي زرد و چريدن اسبها در چراگاههاي وسيع و هواي تازه و سكوت عميقي است كه در اينجا بر طبيعت حكمفرماست.
هموطنان آذري زبان كه فهميده بودند ما براي ديدار از آثار تاريخي گام به سرزمين آنها گذاشتهايم، به ما نشاني قبرستانهاي قديمي و سنگنوشتههاي اورارتويي را ميدادند. اما ما نمي توانستيم همه آنها را ببينيم.
دوباره از آواجيق به طرف بازرگان برگشتيم و از آنجا به سمت پلدشت رانديم. براي رفتن به پلدشت از بازرگان، دو راه وجود دارد. يكي راه كوتاهي كه از مسير ماكو به پلدشت ميرسد و ديگري راه طولانيتر و لب مرزي كه از قوش و كناره رود ارس و تالاب آغگل ميگذرد.
ما راه دوم را انتخاب كرديم،مسيري كه از ارتفاعات ميگذشت و رفت و آمد در آن كم و طبيعت بكر بود. هر چند كيلومتر نگاهمان به پاسگاههاي مرزي ميافتاد و در "قوش" به محلي رسيديم كه مرز ايران و تركيه با نصب پرچمهايي از هر دو كشور مشخص شده بود.
در كنار اين جاده زيبا، چشمانمان به چادرهاي عشاير شاهسون مياقتاد و هنگامي كه اتومبيل را متوقف ميكرديم تا از چادرها و كودكان عكس بگيريم، حمله همگاني سگهاي عشاير ما را فراري ميداد. فراري كه گاه با مناظر بكري كه شاهدش بوديم، هيجان سفر ما را دو چندان ميكرد.
در بيشتر اين مسير، موبايلهايمان از آنتنهاي تركيه و بعدتر هم از كشور آذربايجان خط ميگرفت.
از اينجا به بعد، ارس، اين رود پر بركت مرزي با ما همراه شده بود و به همراه ما و با جاده ميپيچيد. ما و ارس با هم همراه شديم و تا جايي كه ارس به قرهسو ميپيوست، ما با او بوديم و او با ما بود.
وقتي به پلدشت رسيديم كه ديگر شب شده بود. از پل فرديس كرج تا پلدشت 1250 كيلومتر راه را پيموده بوديم. براي خواب مسافرخانهاي را انتخاب كرديم كه به هتل ميلاد مشهور بود! اتاقي كه در هتل ميلاد به ما دو نفر اختصاص داده شد، تنها دو تخت داشت و يك پنجره. درب اتاق نه تنها قفل نميشد كه اصلا چفت هم نداشت. اين بود كه تا صبح درب اتاقمان باز بود و گهگاهي مسافران ديگر سركي از سر لطف به اتاق ما ميكشيدند. ميدانستيم كه پشه و سر و صدا و كيفيت بد سرويس دهي از ويژگيهاي اين گونههتلهاست و ما به آن تن داده بوديم.
فردا صبح از پلدشت به سمت جلفا حركت كرديم. در ياچه سد ارس در سمت چپ جاده بود و در طول مسير، مزارع صيفيجات ديده ميشد. به قزل قشلاق كه رسيديم، ديديم كه ماهي فروشها، ماهيهاي صيد شده از رود ارس را ميفروختند.
ما هنوز با ارس بوديم و در مسير مرزي، از 30 كيلومتر مانده به جلفا، جاده بسيار دلانگيز مينمود. گاهي كبكها در وسط جاده ديده ميشدند و با نزديك شدن اتومبيل ما، به طور مضحكي ميدويدند و از كوه بالا ميرفتند.
كليساي سنت استپانوس در همين جاده واقع است، كليسايي كه به "وانك" استپانوس شهرت دارد. وانك به معني "دير" است، اين كليسا از آن ديرهايي است كه در يك مكان كاملا خلوت و البته خوش آب و هوا بنا شده و به يك دژ دفاعي، مانند است. بد نيست بدانيد كه اين كليسا هم در پرونده قره كليسا و همراه با آن، ثبت جهاني شده است.
از كليساي سنت استپانوس تا شهر جلفا 20 دقيقه طول كشيد. تنها چيزي كه در اين مسير قابل توجه است، يك بناي تاريخي به نام كاروانسراي خواجه نظر است كه در كنار رود ارس بنا شده.
تا اينجاي سفرمان، همهاش يا در داخل مرز ايران بوديم و يا در كنار آن راه ميپيموديم، اما وقتي به جلفا رسيديم، تصميم گرفتيم از آن سوي ارس هم خبري بگيريم.
پاسپورتهايمان را برداشته بوديم و مقداري پول آذربايجان تهيه كرديم و نيم ساعت بعد با پرداخت 5000 تومان خروجي و 300 تومان بابت بيمه، آن طرف مرز بوديم.
نام شهر مرزي آن طرف هم، جلفا بود. جالب است بدانيد كه اسم چند شهر مرزي در ايران با اسم شهري در آن طرف مرزها يكسان است، مثل: سرخس (مرز با افغانستان)، چالدران (مرز با تركيه)، گواتر (مرز با پاكستان)، آستارا (مرز با آذربايجان) و همين جلفا.
حال و هواي جلفاي آنطرف با حال و هواي جلفاي ما متفاوت بود. معماري و رنگ خانهها از بارزترين اين تفاوتها بود. از مرز جلفاي آذربايجان تا نخجوان، حدود 30 دقيقه راه است. يكي از اسامي نخجوان، نقش جهان بود و اتفاقا در ورودي اين شهر، ساختماني به نام نقش جهان وجود دارد.
در نخجوان كه باشيد، كوهي را ميبينيد كه اين كوه از ايران هم ديده ميشود و به نام اصحاب كهف معروف است و يكي از جاذبههاي گردشگري و زيارتي نخجوان است. نخجوان شهري تميز، بدون ترافيك و داراي چندين بناي تاريخي و چندين موزه است.
ما فقط حدود 4 ساعت در نخجوان بوديم. كل فعاليت ما عبارت بود از رفتن به نخجوان، قدم زدن در شهر، عكس گرفتن ،نهار خوردن و برگشتن به جلفاي ايران.
كل خرج ما دو نفر براي رفتن به نخجوان عبارت بود از هزينه خروجي، كرايه تاكسي از مرز تا شهر، اجاره تاكسي براي گردش در شهر به منظور عكاسي، برگشت به مرز، خوردن نهار و بستني، كه جمعا به پول ما 60000 تومان شد.
ساعت 3 بعد از ظهر از جلفاي ايران، مسير مرزي را به سمت شرق در پيش گرفتيم و در ميان راه، "آسياب خرابه" را ديديم. آسياب خرابه يك سايت طبيعي شامل آبشارها و از همين رو محل تفريح و تفرج مردم است كه ديدارش خالي از لظف نيست.
در نزديكي "نوردوز"، شهر مرزي ميان ايران و ارمنستان، آثار ويرانههاي قلعه بزرگي در كنار جاده ديده ميشود. نيمي از اين قلعه بر روي كوه و نيم ديگرش در ميان دشت است. جالب اينكه جادهاي كه ما از آن عبور ميكرديم، ايبن قلعه را به دو نيم كرده است.
در ادامه مسير مرزي زيباييهاي منطقه ارسباران رخ مينمود و درختان، گاهي انبوه ميشدند و خاطره جاده چالوس را برايمان تداعي ميكرد.
وقتي به پل خدا آفرين رسيديم، 1500 كيلومتر راه را پيموده بوديم.
ساعت 7 عصر به اصلاندوز رسيديم و از تپه نادري ديدن كرديم. تپهاي باستاني كه هنوز به طور كامل كاوش نشده و اكنون پاسگاه يكي از نيروهاي نظامي كشور در محوطه آن قرار دارد و ساختمان بيربطي نيز بر روي تپه بنا شده است!
اصلاندوز همان جايي است كه ارس هم راهش را تغيير ميدهد و هم نامش را. از اين پس نامش "قره سو" است و راهش در ميان دشت مغان.
35 كيلومتر ديگر كه از اصلاندوز و در مسير مرزي به سمت غرب پيش رفتيم به "سربند" رسيديم. از سربند بدون هيچ گونه توقفي به سوي "مشكين شهر" رانديم و شب را در هتل سه ستاره ساوالان به صبح رسانديم.
فردا صبح به يكي از قهوهخانههاي شهر رفتيم و صبحانه سرشير و عسل لذيذي را صرف كرديم و به قصد ديدار از روستاي زيباي "انار" (با ضمه الف)، حدود 20 دقيقه رانندگي كرديم. روستاي انار در نزديكي "لاهرود" قرار دارد و از جاذبههاي آن، بافت روستا، باغهاي ميوه، قبرستان قديمي و قلعهاي به نام "بربر" (با ضمه هر دو ب) است.
قلعه "بربر" شامل دخمههايي در دل تپههايي در انتهاي روستا و در نزديكي رودخانه و شبيه به غارهاي مهري است. گورستان اين روستا، چندين سنگ قبر دارد كه به شكل سنگهاي ايستاده هستند و بر راس اين سنگها، بخشي همانند كلاه قزلباشها با 12 ترك(شيار) دارد كه نماد شيعه 12 امامي است.
در 4 كيلومتري روستاي انار، روستايي به نام "كويج" (بر وزن هويج) قرار دارد و بر روي ارتفاعات نزديك روستا، قلعهاي به نام قلعه ديو ديده ميشود.
ما به خاطر كمبود وقت براي پيادهروي به سمت قلعه ديو (از داخل روستاحدود 40 دقيقه پيادهروي لازم دارد)، نتوانستيم از آن ديدن كنيم، ولي در قهوهخانه روستا نشستيم و با اهالي چاي نوشيديم. يكي از آنها به نام "انشاءالله نوروزي" ما را براي ديدار از باغهاي ميوهاش (گيلاس، زردآلو، آلبالو، سيب، هلو، گلابي) دعوت كرد و از ميوهها برايمان چيد و خانهاش را به ما نشان داد.
از روستاي كويج راهمان را به سمت روستاي تاريخي "پيرازميان" ادامه داديم كه در همين چند سال پيش به خاطر كشف سنگ اقراشتههايش، خبرساز شده بود.
در اين روستا منطقه تاريخي قرار دارد كه شامل يك قلعه معبد و مكان همين سنگافراشتههاست و به "شهريري" معروف است.
اگر كسي بخواهد به روستاي "پيرازميان" برود، مطمئنا جاي اين روستا و منطقه تاريخي آن را در آخرين ويرايش اطلس راههاي ايران (سال 87) هم نمييابد و فقط بايد از ديگران پرس و جو كند.
بعد از ديدار از اين سه روستاي اصيل و شگفت انگيز، به سمت اردبيل و از آنجا مستقيم به خلخال رفتيم.
از ابتداي سفر تا خلخال، حدود 2000 كيلومتر راه را طي كرده بوديم.
قصد داشتيم كه براي مسير برگشت به تهران جاده اسالم به خلخال را تجربه كنيم. اين جاده به طور قطع يكي از دلانگيزترين جادههاي كشورمان است. مسير خلخال به اسالم هميشه انباشته از مه و هواي پاكيزه و در عين حال هيجان انگيز است. در طول مسير مكانهاي بسياري براي خوردن كباب و نوشيدن چاي ديده ميشود و بسيارند كساني كه در اين مكانها دمي ميآسايند و نفسي تازه ميكنند.
چهار ساعت طول كشيد تا از اردبيل به اسالم رسيديم و در اين ميان، حدود نيم ساعت براي صرف نهار بود.
ساعت 18 در رشت بوديم و براي اينكه شب به موقع به خانه برسيم، يكراست به سوي تهران رانديم. وقتي به تهران رسيديم متوجه شديم كه از پل فرديس تا پل فرديس 2424 كيلومتر رانندگي كردهايم و مسافت كل سفر هم 2492 كيلومتر شده بود.
خرج ما دو نفر براي اين سفر 4 روزه، 200000 تومان شد. از اين ميان 40000 تومان را جريمه شده بوديم كه آن را هم به حساب سفر گذاشتيم و 60000 تومان هم خرجمان براي رفتن به نخجوان شده بود. بنابراين اگر شما به اين سفر برويد، اما جريمه نشويد و به نخجوان هم نرويد در حدود 100000 تومان خرجتان ميشود. اين مبلغ يعني همه مبلغي كه براي خورد و خوراك و محل خواب دو نفر و بنزين اتومبيل ميپردازيد.
آرش نورآقايي
مطالب مشابه :
دانشگاه جامع علمی کاربردی
آغاز ثبت نام کارشناسی ناپیوسته ترمی دانشگاه جامع علمی کاربردی سال 92 ثبت نام کارشناسی
کنکور کارشناسی ارشد دانشگاه علمی کاربردی
کنکور کارشناسی ارشد دانشگاه علمی کاربردی شبستر بوده ای دانشگاه جامع علمی
اطلاعیه
دانشگاه جامع علمی آموزش علمي كاربردي شبستر: دانشگاه جامع علمی کاربردی
شهرستان شبستر
و دانشگاه پیام نور بنیس و دانشگاه جامع علمی کاربردی شبستر از دانشگاههای این
تاريخ، نحوه پرينت كارت و محل رفع نقص كارت شركت در آزمون
دانشگاه جامع علمی اسكو،آذرشهر،اهر،بناب ،جلفا ،شبستر ، دانشگاه جامع علمی کاربردی
11-شهرستان شبستر
پیام نور واحد بنیس و دانشگاه جامع علمی کاربردی شبستر از دانشگاههای این
بازخوانی سه پرونده قتل در تبریز
انجمن حقوق دانشگاه پیام نور شبستر جامع علمی- کاربردی دانشگاه جامع علمی
زيباييهاي سفر به مرزهاي شمال غربي ايران
دانشگاه جامع علمی دانشگاه جامع علمی کاربردی واحد 2 ساعت 16 از تبريز به سمت شبستر و
بیوگرافی استاد سمیه امیرآبادی
مرکز علمی کاربردی جهاد انجمن حقوق دانشگاه پیام نور شبستر. دانشگاه جامع علمی
برچسب :
دانشگاه جامع علمی کاربردی شبستر